العتبة الحسينيةمؤسسة وارث الأنبياء
مخطوطة العتبة الحسينيةمخطوطة وارث الأنبياء
مرثيه سراى ومداحى أز ديدگاه أهل البيت

مرثيه سراى ومداحى أز ديدگاه أهل البيت

  • المؤلف: علي أصغر رضواني

  • الإشراف العلمي: اللجنة العلمية العليا في مؤسسة وارث الانبياء

  • الطبعة: الأُولى

  • الناشر : مؤسسة وارث الأنبياء للدراسات التخصصية في النهضة الحسينية

  • سنة الطبع: 2024م

مقدمه مؤسسه

بسم الله الرحمن الرحیم

با حمد و ستایش خداوند متعال و درود فراوان بر ارجمندترین پیامبران، حضرت محمد| و اهلبیت پاک و مطهر ایشان.

علم ومعرفت یگانه منبعی نورانی برای هدایت بشر به راه راستین بوده و از طریق آنها به هدف حقیقی و سعادت ابدی، خواهد رسید؛ چرا که علم و معرفت عاملی برای شناختن حق از باطل است و به وسیله آنها دامنه اختیارات انسان معین می­شوند، همچنین در پرتو آنها به راه هدایت و رستگاری که هدف خلقت انسان می باشد، رهنمون  می­شود، بلکه همین علم و معرفت است که سبب برتری یافتن انسان بر دیگر مخلوقات نزد خداوند متعال شده است. بنابراین همان گونه که علم می­تواند عاملی برای تکامل انسان قرار بگیرد، در مقابل جهل زمینه سقوط او را رقم خواهد زد. در نتیجه، تفاوت مقام و فضیلت هر یک از انسان­ها به سطح علم و معرفت آنها بستگی دارد و برتری هر یک از آنها نزد خداوند متعال به میزان علم و معرفت آنها وابسته است. به طور کلی قرار گرفتن جوامع بشری در مسیر شادکامی، آبادانی، شکوفایی و تمام انواع خیر با دستیابی به علم و معرفت، حاصل می­شود.

پیامبران، امامان و اولیای الهی در راه نشر علم و معرفت، فداکاری و ایثارگری­های فراوانی از خود نشان داده اند؛ از خود گذشتگی­های بزرگی که باید مورد تقدیر و پاسداشت قرار بگیرد.

امام حسین×، آن شخصیت والا در علم، معرفت، جهاد و ایثار، از اصحاب کسایی بود که احادیث متعددی در فضیلت و برتری آنان بر سایر آفریدگان، وارد شده است.

همواره در طول تاریخ، سیره و زندگی­نامه این شخصیت بزرگوار که جای جای این عالم هستی را در بر گرفته، الهام­بخش ارزش­های آرمانی برای انسان­های آزاداندیش، در جهت پایه گذاری زندگی شرافتمندانه بوده و هست. ارزش­های علمی و معرفتی همانند عزت، استقامت و صبر در مقابله با ظلم و ستم، که علمای بزرگوار ما در مسیر رساندن آنها به جوامع بشری، که تشنه و شیفته آنها بوده و هستند، تمام سعی و تلاش خویش را به کار گرفته و از تنها سرمایه و عمر خویش در این راه مایه گذاشته اند. مجاهدت­های طاقت­فرسای آن بزرگواران، به حق سزاوار تقدیر و ستایش است، چرا که در راه رسیدن به این هدف شرافتمندانه، از بذل گرانبهاترین اوقات عمر شریف خویش، دریغ نکردند.

اما با این حال، این امر نباید مانع کندوکاو علمی در دریای بیکران معارف حسینی و سایر اهلبیت^، که از دید پیشینیان مغفول مانده، شود زیرا با وجود تمام آن تلاش­های شایسته، باز هم مواردی می­توان پیدا کرد که همچنان بکر و دست­نخورده باقی مانده­اند و موارد کمی هم نیستند، بلکه اگر بگوییم اینها بیشتر از آنی است که علمای ما در شرح و تفسیر آن قلم­فرسایی کرده­اند، سخنی گزاف نیست. پس به ناچار، در جهت شناسایی آنها به افراد جامعه، باید به شناخت از طریق تحقیق و پژوهش در زوایا و جوانب متعدد همت گماشت، تا سرمشقی برای سبک زندگی جوامع انسانی قرار بگیرند و این امر خطیر، مسئولیت افراد ذی ربط را دو چندان کرده و ناهمواری­های این راه را هموار می کند، تا در جهت تکمیل آن تلاش­های مبارکی که از سوی علمای طراز اول و مراجع راستین شیعه صورت گرفته، قدمی هر چند ناچیز برداشته شود.

از این رو آستان مقدس امام حسین×، مبادرت به تخصیص بخش قابل توجهی از فعالیت­ها و پروژه­های علمی و نظری خویش را به شخصیت امام حسین× و نهضت مبارک ایشان، نموده است، چرا که اساسا و در درجه اول، این آستان مقدس حسینی است که تنها نهادی به شمار می­رود که اولویت برعهده گرفتن این پروژه علمی و تخصصی را داراست؛ پس اقدام به کاشت بذر نخستین این پروژه در ضمن فعالیت­های مبارک خویش نموده تا شاهد به ثمر نشستن این بذر مبارک و در این راستا تأسیس مؤسسه وارث الأنبياء للدراسات التخصصية في النهضة الحسينية، باشد.

این مؤسسه مبارک، نگاهی تخصصی و مبتنی بر تحقیق و پژوهش علمی، به شخصیت امام حسین× و نهضت مبارک ایشان، دارد تا سیره عطر­آگین و سخنان هدایت­گر ایشان، از طریق برنامه ای مدون و ابزاری استوار، که توسط متخصصین و پیشگامان این عرصه به رشته تحریر درآمده، مورد بررسی قرار گیرد و جریان اعتماد سازی و عمل بر طبق آن برنامه، در ضمن مجموعه­ای از پروژه­های علمی و تخصصی کلید خورده و در نتیجه، هر یک از آن پروژه­ها متکفل رسیدگی به بعدی خاص از جوانب مهم در نهضت مقدس امام حسین×، قرار گرفته است.

شایان ذکر است که ما و حتی دیگران قبل از ما، این ادعا را نداشته و نداریم که به تمام ابعاد و جوانب شخصیت پر رمز و راز آن امام همام و نهضت جاویدان ایشان، احاطه پیدا کرد­ه­ایم، مگر اینکه نهایت سعی و تلاش خویش را در طبق اخلاص نهاده تا با امکانات خود بتوانیم خدمتی هر چند ناچیز در مسیر خدمت به سید و سالار شهیدان بنماییم و هر چه بیشتر به معرفی اهداف والا و متعالی ایشان، به آیندگان بپردازیم.

پروژههای علمی مؤسسه

بررسی­های مستمر و میدانیمؤسسه وارث الأنبياء از پروژه­های علمی صورت گرفته در موضوع امام حسین× ونهضت مقدس ایشان، موجب شده تا پروژه­هایی که از اهمیت فراوانی برخوردار هستند، مورد انتخاب قرار بگیرند که عبارتند از:

1ـ بخش تألیف و پژوهش؛


تأسیس این بخش با هدف نگارش عناوین مرتبط با نهضت مقدس امام حسین×، صورت گرفته است، عناوینی که تا به حال اصلا به آنها پرداخته نشده، یا آنگونه که سزاوار آنها ست، مورد عنایت قرار نگرفته است. همچنین در این بخش به تحقیق، پژوهش و گردآوری میراث گرانبهای حسینی به ویژه آثار مرتبط با مقاتل حسینی، اهتمام ورزیده می­شود.


2ـ بخش مجله «الإصلاح الحسيني»؛

این مجله فصلنامه­ایی تخصصی بامحوریت نهضت مقدس امام حسین× است، که به نشر و گسترش آموزه­ها و افق­های اندیشه حسینی همراه با تمرکز بر تاریخ و تراث آن و برجسته­سازی سایر جوانب و ابعاد آن می­پردازد.

بخش پاسخ به شبهات نهضت امام حسین×؛

در این بخش به کاوش و گردآوری شبهات مطرح شده در رابطه با حضرت امام حسین× و نهضت مقدس ایشان، پرداخته می­شود، و سپس به آنها پاسخی علمی و شایسته داده می­شود.

4ـ بخش دانشنامه علمی سخنان امام حسین×؛

این دانشنامه تخصصی برگرفته شده از سخنان امام حسین× در رشته­های گوناگون علمی و معرفتی است، که به زبان عربی و فارسی به رشته تحریر درمی­آید.

5ـ بخش دائرة المعارف امام حسین× الفبایی؛

این دایره المعارف دربرگیرنده هر آنچه که با شخصیت حضرت امام حسین× و نهضت مبارک ایشان از قبیل حوادث، رخدادها، مفاهیم، دیدگاه­ها، شخصیت­ها، شهرها، مکان­ها، کتاب­ها و امثال آن، در ارتباط است، که بر حسب حروف الفبایی مرتب شده­ است و مشتمل بر سلسه مقالات علمی و معتبر است كه به رشته تحریر  در می آیند.

6ـ بخش پایان‌نامه‌های دانشگاهی؛

در این بخش مقالات و پژوهش­های دانشگاهی که درباره نهضت امام حسین× نوشته شده اند گردآوری و پایش می شوند و پس از بررسی آنها از سوی کادر علمی مربوطه در مؤسسه و رفع نقایص احتمالی آنها و ویرایش­های لازم، آماده چاپ و نشر قرار می گیرند. همچنین موضوعات مرتبط با امام حسین× که شامل عنوان و چکیده پژوهش می­شود، تهیه و تدوین می­شوند و در اختیار دانشجویان مقطع کارشناسی ارشد قرار می­گیرند.

7ـ بخش ترجمه؛

هدف از تأسیس این بخش، غنی سازی عرصه علمی با استفاده از میراث گرانبهای حسینی و دیگر منابع است، بدین صورت که آثار مکتوب با دیگر زبان­ها به زبان عربی، و از زبان عربی به دیگر زبان­ها ترجمه می­شوند.

8ـ بخش رصد و آمار؛

در این بخش به رصد و پایش تمامی امور مرتبط با شخصیت امام حسین×، که در عرصه و ابزارآلات نشر علم و فرهنگ مطرح هستند تا به صورت آرشیو جامع تدوین گردد، پرداخته می­شود؛ و در مجله «الراصد الحسینی» که به صورت ماهانه منتشر می­شود، گردآوری شوند.

9ـ بخش کنفرانس­ها، همایش­ها و نشست­های علمی؛

در این بخش به منظور بهره­مندی از پیشگامان عرصه نویسندگی و فرصت­ها و چشم اندازهای پیش رو، به برگزاری کنفرانس­ها، همایش­ها و نشست­های علمی، با محوریت نهضت امام حسین×، پرداخته می­شود.

10ـ بخش کتابخانه تخصصی حسینی؛


این بخش از مؤسسه در برگیرنده کتابخانه­ای تخصصی در موضوعات حسینی است، که به منظور بهره­برداری خوانندگان و پژوهشگران این حوزه، در قالب نسخه­های خطی چاپ شده و الکترونیکی تأسیس گردیده است.

11ـ بخش رسانه­ای و تبلیغات حسینی؛


فعالیت در این بخش بر دو نوع است:

اول: ایجاد کانال­های اطلاع رسانی و گروه­ها و مجموعه­های الکترونیکی در فضای مجازی به شکل فراگیر و تهیه و تدوین کلیپ­های کوتاه و بلند تصویری با موضوعات مختلف حسینی به صورت تسلسلی و غیر تسلسلی، مشتمل بر سخنرانی و گفتگوی دو نفره.

دوم: راه­اندازی وبسایت اینترنتی تخصصی به منظور اطلاع رسانی و نشر اخبار، فعالیت­ها و آثار منتشر شده مؤسسه، در بین دانشمندان، پژوهشگران وخوانندگان محترم.

12ـ بخش برگزاری دوره­ها و تدوین متون آموزشی؛

این بخش از مؤسسه متکفل برگزاری دوره­های حسینی و مشتمل بر سلسله مباحث عقیدتی، تاریخی و اخلاقی است؛ لازم به ذکر است که این بخش مسئولیت مهم و بزرگی همچون تهیه و تدوین برنامه آموزشی و متون درسی، برای گروه­های مختلف جامعه با سطوح علمی متعدد را بر عهده دارد.

13ـ واحد خواهران؛

در این بخش از مؤسسه به فعال کردن نقش زن مسلمان در منظومه فکری حسینی، با استمداد از کادر علمی متخصص و بانوان دانشمند و نویسنده مذهبی و دانشگاهی، پرداخته می­شود.

14ـ بخش فنی؛

در این بخش به حروف چینی، صفحه آرایی و طراحی  آثار حسینی که توسط مؤسسه صادر شده است، پرداخته می­شود.

همچنین پروژه­های دیگری هستند که در آینده نزدیک به آنها پرداخته خواهد شد، إن شاء الله تعالى.

واين كتاب:

مرثيه مرثیه سرایی و مداحی از دیدگاه اهل بیت علیهم السلام

شعر و مرثیه از همان ابتدا و دوشادوش حادثه دردناک کربلا تا به امروز به تصویرسازی وقایع آن حادثه در قالبهای متنوع پرداخته و میپردازد؛ در حالی که زبانی شیوا و منبری رسا، برای ترسیم مظلومیت اهل بیت^ به شمار آمده و نقشی مهم در ایجاد حالت حزن و اندوهی که مورد تأکید روایات شریفه است، بر عهده دارد. همچنین در طول تاریخ، پشتوانهای استوار برای تبیین حادثه کربلا، نشر درسهای عبرتآموز آن و یاریکننده دین اسلام که در معرض انحراف ظالمی ستمگر از بنیامیه همچون یزید قرار داشت، قلمداد میشود. نهضت مبارک امام حسین× نقطه عطفی در تاریخ به شمار میرود که معادلات آن دوران را تغییر داده و آرزوهای باطل آنها را نقش بر آب نموده و نیتهای شوم آنان را رسوا کرد و در آخر برنده میدان گردید.

کتاب حاضر با رویکردی زیبا و نگرشی شگرف، به تبیین سیره و دیدگاه اهل بیت^ نسبت به مقوله شعر و شاعری و اهمیت آن پرداخته و همچنین به بررسی جایگاه و ابعاد شعر و مرثیهسرایی، کارکرد شاعران و مداحان نسبت به قضایای اهل بیت^ به ویژه واقعه کربلا و در آخر به بیان مهمترین وظایف مرثیهسرایان و مداحان و نیز وظایف دیگران نسبت به این قشر مهم میپردازد.

در انتها از جناب آقای استاد علی اصغر رضوانی و جناب آقای مهدی رضوانی به پاس سعی و تلاش آنها در این پژوهش ارزشمند، تشکر و قدردانی نموده و از خداوند منان مسئلت داریم که توفیق و عزتی روزافزون در مسیر خدمتگزاری اهل بیت^ و نهضت مبارک امام حسین× به ایشان عطا فرماید..

 

هیئت علمی

مؤسّسه وارث الأنبياء

للدراسات التخصّصيّة في النهضة الحسينيّة

 

پیشگفتار

شکی نیست که شعر یکی از ابزارهای کارآمد هنری است که می‌توان با آن مطالب خود را با احساس خاص به نفس مخاطب القا نمود؛ هنری که به طور قطع تأثیر آن بیش از القای مطالب با خطابه و برهان است؛ زیرا در نفس انسان حالتی وجود دارد که تنها وزن و قافیۀ شعری می‌تواند آن را تحریک نماید؛ و ازآنجاکه نوع مردم و علی‌الخصوص عرب جاهلیت و عرب بعد از اسلام تاکنون به شعر اقبال خاصی داشته و مطلبی که در قالب شعر درآمده باشد را از مسلّمات به حساب آورده، لذا می‌توان از طریق شعر کارهای فرهنگی بسیاری کرده و معارف دینی را در وجود انسان‌ها نهادینه نمود.

آری گرچه شعر از ابزار مشترک بوده و هست که برخی آن را صرفاً در مورد تخیلات مجازی و باطل به کار گرفته و می‌گیرند، ولی ما می‌توانیم از این ابزار و وسیله در مسیر حق استفاده نموده و از آن در راستای گسترش و اعتلای اسلام و مسلمین استفاده کنیم؛ و بدین جهت است که اهل‌بیت( نیز از این هنر استفاده کرده و از شعرای آیینی و مؤمن و صالح می‌خواستند تا در مدح و بیان فضایل خود از شعر استفاده کرده و آن‌ها را در این قالب به مردم عرضه کنند و لذا به شاعران توجه ویژه داشته و به آنان هدیه و صله می‌دادند.

به همین جهت هر فکر و فرهنگی که زبان شعر را به کار نگیرد در حق خود کوتاهی بزرگی کرده است؛ زیرا شعر از قدیمی‌ترین آفریده‌های روح بشری نه تنها برای بیان، بلکه به جهت القای احساس و درک و تلقی است. انسان در حقیقت شعر را برای آن گفت تا خود در سخنش پنهان شده و به همه جا برود؛ زیرا شعر پنهان‌ترین رابطه را با ضمیر انسان دارد؛ بنابراین نباید از این عامل ارتباط در نشر ایمان و اندیشه غافل شد؛ چراکه یکی از قوانین عالم هستی و نوامیس طبیعت، تأثیر شیء ملایم و متناسب در نفس انسان است و یکی از این چیزها لفظ فصیح و شیرین و کلام بلیغ و متناسب است و این خلقت حکیمانۀ الهی است که کلام زیبا را در جان‌ها و دل‌ها مؤثر قرار داده است. آری شعر عقل انسان را فریفته و عواطف او را تسخیر کرده و دل را می‌رباید.

دین اسلام در سرزمینی شعرپرور و شاعرخیز ظهور کرده و چون اسلام آمد این طبع لطیف و ذوق احساس را از آنان نگرفت، بلکه آن را پیرایش کرده و جهت بخشیده و متعهد نمود؛ زیرا طبع شعر و لطافت شعور، ودیعۀ الهی است و در اسلام چیزی که به ودیعت گذاشته شده منع نگشته و آنچه منع شده، انحراف در کاربرد این ودیعۀ الهی است.

در این کتاب درصدد برآمده‌ایم تا به رویکرد و نظر اهل‌بیت( به شعر و شاعری و مرثیه‌سرایی و مداحی اشاره نماییم.

علی اصغر رضوانی

 


 

 

 

 

 


 

 

 

 

 

 

مقدمات

 

 


 

 

 

 


 


 

 


مقدمۀ اول: مفهوم شعر و شاعر

شعر در لغت

شعر در لغت به معنای ادراک و علم و دانش دقیق است.

راغب اصفهانی می‌نویسد:

فَالشِّعْرُ في الأصل اسم للعلم الدّقيق في قولهم: ليت شِعْرِي، وصار في التّعارف اسما للموزون المقفّى من الكلام، والشَّاعِرُ للمختصّ بصناعته ... ومَشَاعِرُ الحَجِّ: معالمه الظاهرة للحواسّ.[1]

پس شعر در اصل اسم است برای علم دقیق؛ و در قول عرب آمده: ای‌کاش می‌دانستم؛ و در عرف اسم است برای کلام موزون و قافیه‌دار؛ و شاعر به کسی اطلاق می‌شود که مختص به صناعت شعر باشد... و مشاعر حج عبارت است از معلومات حج که برای حواس ظاهرند.

علامۀ مصطفوی می‌نویسد:

فَالشِّعْرُ هو دقّة في الإدراك ولطف في الذوقيّات، ثمّ يطلق في العرف على ما يعمل فيه هذه الدقّة والذوق، وهذه الدقّة واللطف أعمّ من أن تكون من جهة الوصول الى الحقّ أو لطفا في نفس الموضوع ومن جهة الذوق وإبداع المعاني الظريفة والتعبيرات اللطيفة، وبهذا اللحاظ يكون الشعر اللطيف مطلقا (حكمة أو كذبا) جالبا ومورد توجّه للناس.[2]

پس شعر همان دقت در ادراک و لطافت در ذوقیات است و در عرف اطلاق می‌شود بر آنچه در آن این دقت و ذوق به کار می‌رود؛ و این دقت و ذوق اعم از این است که از جهت رسیدن به حق باشد یا لطفی در خود موضوع و از جهت ذوق و ابداع معانی ظریف و تعبیرات لطیف و به این جهت شعر لطیف به طور مطلق ـ چه حکمت باشد یا دروغ ـ جالب و مورد توجه مردم است.

شعر در اصطلاح

شعر در اصطلاح کلامی است که در آن از خیال استفاده شده و دارای وزن و قافیه است.

علامه حلی می‌نویسد:

الشعر عبارة عن ملكة يقتدر مع حصولها على إيقاع تخيلات تكون مبادئ انفعالات مخصوصة نفسانية مطلوبة.[3]

شعر عبارت است از ملکه‌ای که می‌توان با آن تخیلاتی به وجود آورد که مبدأ انفعالات خاص نفسانی مطلوب واقع شوند.

شیخ محمدرضا مظفر در تعریف شعر می‌نویسد:

«انه كلام مخيل مؤلف من أقوال موزونة متساوية مقفاة».

وقلنا: (متساوية)، لان مجرد الوزن من دون تساو بين الابيات ومصارعها فيه لا يكون له ذلك التأثير اذ يفقد مزية النظام فيفقد تأثيره. فتكرار الوزن على تفعيلات متساوية هو الذي له الاثر في انفعال النفوس.[4]

«کلامی است خیال‌انگیز، مرکب از عباراتی موزون، برابر و قافیه‌دار».

چنان‌که در تعریف آمده است، عبارات شعری باید «برابر» باشند؛ زیرا وزن بدون برابری ابیات و مصرع‌های آن، ویژگی نظام را از دست می‌دهد و لذا آن تأثیری را که باید داشته باشد، ندارد. در واقع تکرار وزن بر اساس اوزان عروضی و به طور مساوی است که موجب انفعال نفسانی می‌شود.

رکن اساسی کلام شعری

رکن اساسی در شعر همان کلامی است که بر اساس خیال باشد.

علامه حلی دربارۀ مفهوم خیال‌پردازی می‌نویسد:

والمراد من التخييل هو تأثير الكلام في النفس لبسط أو قبض أو غيره.[5]

مقصود از ایجاد تخیل این است که سخن چنان در نفس اثر کند که قبض و بسط یا حالت دیگری در آن به وجود آورد.

شیخ محمدرضا مظفر در این باره می‌نویسد:

والركن المقوم للكلام الشعري المؤثر في انفعالات النفوس ومشاعرها أن يكون فيه تخييل وتصوير، اذ للتخييل والتصوير الاثر الاول في ذلك.[6]

پایه و اساس کلام شعری که در انفعالات نفسانی و ادراکات آن مؤثر است، تخییل و تصویر است، [یعنی خیال‌پردازی و معانی را در قالب‌ها و صورت‌های خاص ریختن]. چراکه خیال‌پردازی و صورتگری بیشترین تأثیر را در این باره دارد.

او نیز در این باره می‌نویسد:

ان المخيلات ليس تأثيرها في النفس من أجل انها تتضمن حقيقة يعتقد بها، بل حتى لو علم بكذبها فان لها ذلك التأثير المنتظر منها، لانه ما دام ان القصد منها هو التأثير على النفوس في احساساتها وانفعالاتها فلا يهم ألا تكون صادقة، اذ ليس الغرض منها الاعتقاد والتصديق بها.

والجمهور والنفوس غير المهذبة تتأثر بالمخيلات اكثر من تأثرها بالحقائق العلمية، لان الجمهور أو الفرد غير المهذب عاطفي أكثر من أن يكون متبصرا، وهو اطوع للتخييل من الاقناع.[7]

تأثیر مخیلات در نفس به خاطر آن نیست که این قضایا مشتمل بر حقایقی هستند که مورد باور و اعتقاد می‌باشند. بلکه حتی اگر کذب آن‌ها معلوم باشد، باز تأثیری را که از آن‌ها انتظار می‌رود، می‌گذارند؛ زیرا تا وقتی مقصود از این قضایا آن است که در احساسات و انفعالات مردم تأثیرگذارند، صادق نبودن آن‌ها اهمیتی نمی‌یابد؛ چراکه هدف، اعتقاد و پذیرش آن‌ها نیست.

تودۀ مردم و افراد غیر مهذب و نپالوده بیش از حقایق علمی، تحت تأثیر مخیلات واقع می‌شوند؛ زیرا تودۀ مردم و نیز افراد غیر مهذب، بیشتر عاطفه دارند تا بصیرت و نسبت به تخییل فرمان‌بردارترند تا اقناع.

فایدۀ شعر

شعر دارای آثار و فواید بسیاری بر حالات و نفوس بشر در بسترها و زمینه‌های گوناگون است.

خواجه نصیرالدین طوسی می‌نویسد:

شعر بر خطابت معین بود در ایقاع اقناع و اول چیزی که در نفوس تمکن یابد اقوال شعری بود.[8]

علامه حلی می‌نویسد:

للشعر منفعة هي في الأمور المدنية الجزئية المذكورة وقد يكون الشعر فيها أنفع من الخطابة لأن النفوس العامية للتخيل أطوع منها للإقناع ومنفعة الخاصة الالتذاذ بها والتعجب.

والالتذاذ هو إدراك النفس ما يلائمها من حيث هو ملائم والسبب فيه أن النفوس العامية للتخيل أطوع منها للإقناع فإن تعجب النفوس من المحاكاة أكثر من تعجبها من الإقناع لأن المحاكاة لذيذة لأنها عبارة عن صدور شيء ليس إياه عن شيء غير متوقع صدروه عنه فتلتذ النفس بإدراكها وتتعجب لكونه مستغربا مجهول السبب.[9]

فایدۀ شعر در امور جزئی اجتماعی است که ذکر شد و گاهی در این امور شعر مفیدتر از خطابه است؛ زیرا نفوس عوام از تخیل تأثیرپذیری بیشتر داشته و کمتر تابع اقناع است؛ و فایدۀ شعر برای خواص لذت بردن و تعجب نمودن است.

و لذت بردن عبارت است از ادراک نفس، امور ملایم را از این جهت که ملایم اوست. علت آن این است که نفوس عوام بیشتر تابع تخیل است نه تابع اقناع. پس اعجاب ناشی از تشبیه شدیدتر است از اعجاب ناشی از اقناع؛ زیرا تشبیه لذت‌بخش است، چه تشبیه عبارت است از صدور چیزی ـ نه خود آن چیز ـ از چیزی که صدور این از آن متوقع نیست؛ بنابراین نفس از ادراک آن لذت می‌برد و چون وجود آن غریب و علت آن نامعین است در شگفت می‌آید.

شیخ محمدرضا مظفر می‌نویسد:

ان للشعر نفعا كبيرا في حياتنا الاجتماعية، وذلك لإِثارة النفوس عند الحاجة في هياجها، لتحصيل كثير من المنافع في مقاصد الانسان فيما يتعلق بانفعالات النفوس واحساساتها، في المسائل العامة: من دينية أو سياسية أو اجتماعية، أو في الامور الشخصية الفردية. ويمكن تلخيص أهم فوائده في الامور الآتية:

1. اثارة حماس الجند في الحروب.

2. اثارة حماس الجماهير لعقيدة دينية او سياسية، أو اثارة عواطفه لتوجيهه الى ثورة فكرية أو اقتصادية.

3. تأييد الزعماء بالمدح والثناء وتحقير الخصوم بالذم والهجاء.

4. هياج اللذة والطرب وبعث السرور والابتهاج لمحض الطرب والسرور، كما في مجالس الغناء.

5. اهاجة الحزن والبكاء والتوجع والتألم، كما في مجالس العزاء.

6. اهاجة الشوق الى الحبيب أو الشهوة الجنسية، كالتشبيب والغزل.

7. الاتعاظ عن فعل المنكرات واخماد الشهوات، أو تهذيب النفس وترويضها على فعل الخيرات، كالحكم والمواعظ والآداب.[10]

شعر در زندگی اجتماعی انسان بسیار سودمند است؛ زیرا توسط آن می‌توان مردم را به هنگام نیاز برای به دست آوردن بسیاری از منافع و مصالح در اموری که مربوط به انفعالات و احساس‌های مردم است، به حرکت درآورد؛ خواه از مسائل عام باشد، مانند امور دینی، سیاسی و اجتماعی؛ و یا از مسائل خاص و شخصی باشد. می‌توان به طور خلاصه مهم‌ترین فایده‌های شعر را بدین صورت فهرست کرد:

1. برانگیختن شجاعت و دلاوری سپاهیان در جنگ.

2. ایجاد تاب و تب در مردم نسبت به یک عقیدۀ دینی یا سیاسی، یا تهییج عواطف مردم به سوی یک انقلاب فکری یا اقتصادی.

3. تأیید رهبران با ثنا و ستایش و تحقیر دشمنان با نکوهش و عیب‌گیری.

4. ایجاد شادمانی و خوشی و برانگیختن سرور و نشاط برای صرف شادی و سرور، همچون مجالس غنا.

5. ایجاد غم و اندوه و گریه و دل‌تنگی؛ همچون مجالس عزا.

6. ایجاد شوق به دوست یا تحریک شهوت جنسی، مانند تشبیب یا غزل.

7. بازداری از انجام کارهای ناپسند و خاموش کردن آتش شهوت‌ها، یا تهذیب نفس و تمرین آن بر انجام خوبی‌ها، مانند حکمت‌ها و موعظه‌ها و آداب.

مفهوم شاعر

شاعر کسی است که دارای ادراک و احساس و دانش دقیق و لطیفی است.

علامۀ مصطفوی در تعریف شاعر می‌نویسد:

والشَّاعِرُ: هو الّذي له احساس لطيف وإدراك دقيق، وهذا المعنى في نفسه مطلوب وممدوح وطلب للحقّ وسلوك في سبيل الحقيقة.

وأمّا إذا استعمل قبال المقامات الروحانيّة العالية الشهوديّة: فيكون مذموما وغير مطلوب، فانّ الدقّة في الاحساس من نفسه والاتّكاء على هذا المعنى: يدلّ على فقدان الوحي والإلهام والارتباط والشهود والحقّ و النبوّة.[11]

و شاعر کسی است که دارای احساس لطیف و ادراک دقیق باشد و این معنا فی‌نفسه مطلوب و پسندیده بوده و به دنبال حق و پیمودن در راه حقیقت است.

ولی اگر در مقابل مقامات روحانی عالی شهودی به کار رود نکوهیده و غیر مطلوب است؛ زیرا دقت در احساس از نفس انسان و تکیه کردن بر این معنا دلالت بر نبود وحی الهام و ارتباط و شهود و حق و نبوت دارد.

فرق بین شعر و نظم

به نظر می‌رسد بین شعر و نظم فرق باشد؛ زیرا هر شعری نظم است، ولی برخی از نظم‌ها شعر نیست؛ به جهت آنکه شعر خصوص نظمی است که شعور انسان را تحریک نماید با رعایت وزن و قافیه، ولی اگر در موردی تنها مراعات وزن و قافیه شده باشد به آن نظم می‌گویند.

سید حسن شیرازی در «الأدب الموجه» در این باره می‌نویسد:

وإذا كان الشعر ترجمان الإنسان، في التعبير عن واقعه، فعلى الشاعر أن يكتب شعوره، لا كلامه، فالكلام الموزون ليس شعراً، وإن انسجمت تفعيلاته وانتظمت قوافيه، وإنما الشعر إرادة موحية، ومهجة مانحة تَنِزُّ لتخصب الأرض وتلوّن السماء، وأشواق تنفض الكرى من رؤوسها لتورق حولها العاطفات البيض، فلا تجد إلى الحياة سبيلاً، أقدر على تجسيدها من الشعر.[12]

و اگر شعر ترجمۀ انسان است در تعبیر از واقع او، پس بر شاعر است که شعورش را به رشتۀ تحریر درآورد نه کلامش را. پس کلام موزون شعر نیست گرچه کنش‌های آن منسجم و قافیه‌های آن منظم باشد. بلکه شعر اراده‌ای است وحی شده و خون‌دلی است ریخته شده که می‌جوشد تا زمین را خضاب و آسمان را رنگین نماید و شوق‌هایی است که خواب را از سرها می‌پراند تا در اطلاق آن‌ها عواطف نورانی را برانگیزد پس راهی به سوی تحقق زندگی نمی‌یابی که قدرتمندتر از شعر باشد.

هدف اصلی از شعر

شیخ محمدرضا مظفر در این باره می‌نویسد:

والغرض الاصلي منه التأثير على النفوس لاثارة عواطفها: من سرور وابتهاج، أو حزن وتألم، او اقدام وشجاعة، أو غضب وحقد، أو خوف وجبن، أو تهويل امر وتعظيمه، أو تحقير شيء وتوهينه، او نحو ذلك من انفعالات النفس.[13]

غرض اصلی از شعر تأثیر بر نفوس در راستای برانگیختن عواطف است؛ مانند شادمانی و ابتهاج، یا غم و اندوه، یا دلیری بر کار و اقدام بر آن، یا خشم و کینه، یا ترس و هراس، یا تعظیم و بزرگداشت یک امر، یا تحقیر و خوار شمردن چیزی و انفعالاتی از این قبیل.

جایگاه وزن و قافیه در شعر

دو اصل مهم دربارۀ شعر بعد از رکن اساسی تخییل در مفهوم شعر وزن و قافیه است و مقصود از وزن قالب شعر و مقصود از قافیه آخر هر بیت است که با چه حرفی بسته شود.

شیخ محمدرضا مظفر در این باره می‌نویسد:

قيل: ان قدماء المناطقة من اليونانيين جعلوا المادة المقومة للشعر القضايا المتخيلات فقط. ولم يعتبروا فيه وزنا ولا قافية.

أما العرب ـ وتبعتهم أمم أخرى ارتبطت بهم كالفرس والترك ـ فقد اعتبروا في الشعر الوزن المخصوص المعروف عند العروضيين، واعتبروا أيضا القافية على ما هي معروفة في علم القافية. وان اختلفت هذه الامم في خصوصياتهما؛ اما ما ليس له وزن وقافية فلا يسمونه شعرا وان اشتمل على القضايا المخيلات.

ولكن الذي صرح به الشيخ الرئيس في منطق الشفا ان اليونانيين كالعرب كانوا يعتبرون الوزن في الشعر، حتى أنه ذكر أسماء الاوزان عندهم.

وهكذا يجب ان يكون، فان للوزن اعظم الاثر في التخييل وانفعالات النفس، لان فيه من النغمة والموسيقى ما يلهب الشعور ويحفزه، وما قيمة الموسيقي الا بالتوقيع على وزن مخصوص منظم. بل القافية كالوزن في ذلك وان جاءت بعده في الدرجة.

ومن الواضح ان الشعر الموزون المقفى يفعل في النفوس ما لا يفعله الكلام المنثور، سواء كان هذا الفرق بسبب العادة اذ الوزن صار مألوفا عند العرب وشبههم وتربى لديهم ذوق ثان غير طبيعي، أم ـ على الاصح ـ كان بسبب تأثر النفس بالوزن والقافية بالغريزة كتأثرها بالموسيقى المنظمة بلا فرق. والعادة ليس شأنها أن تخلق الغرائز والاذواق، بل تقويها وتشحذها وتنميها.[14]

گفته شده: منطق‌دانان یونانی نخستین، مادۀ مقوم شعر را تنها «مخیلات» قرار داده بودند و وزن و قافیه را در آن معتبر نمی‌دانستند.

و اما اعراب ـ و به پیروی از ایشان، ملت‌هایی مانند ایرانیان و ترکان که با آن‌ها ارتباط داشتند ـ وزن و قافیۀ مخصوص را که در علم عروض و قافیه معروف است، در شعر معتبر دانستند؛ اگرچه این امت‌ها در خصوصیات آن باهم اختلاف دارند. نزد ایشان عباراتی که خالی از وزن و قافیه است، اگرچه مشتمل بر قضایای مخیله باشد، شعر نامیده نمی‌شود.

البته شیخ‌الرئیس در «منطق شفا» تصریح کرده است که یونانیان، مانند اعراب، وزن را در شعر معتبر می‌دانستند. او حتی نام‌های وزن‌ها نزد یونانیان را ذکر کرده است.

و باید هم چنین باشد، زیرا وزن بیشترین تأثیر را در خیال‌انگیزی و انفعالات نفس دارد؛ چراکه موسیقی و آهنگی که در آن است، ادراکات را برمی‌انگیزد و انسان را به هیجان می‌آورد؛ و همۀ ارزش موسیقی به آن است که بر یک وزن مخصوص واقع شود. بلکه باید گفت قافیه نیز از این جهت مانند وزن است؛ اگرچه بدان پایه از اهمیت نیست.

روشن است که شعر موزون و قافیه‌دار تأثیری در نفوس می‌گذارد که هرگز نثر چنان تأثیری ندارد؛ خواه این تفاوت میان نظم و نثر به‌واسطۀ عادت باشد ـ بدین نحو که وزن نزد اعراب و ملت‌های مشابه آن مأنوس گشته و یک ذوق دوم و غیرطبیعی را در ایشان به وجود آورده باشد ـ یا آنکه بنا بر نظر صحیح‌تر، به‌واسطۀ تأثر غریزی و طبیعی نفس از وزن و قافیه باشد، همان‌گونه که نفس از موسیقی منظم متأثر می‌شود، بدون هیچ فرقی. عادت هرگز نمی‌تواند غریزه و ذوق جدیدی را در انسان پدید آورد، بلکه تنها می‌تواند آن را تقویت و شکوفا کرده و پرورش دهد.

ویژگیهای شعر تام

شعر تام و کامل دارای ویژگی تخیل و وزن و نغمۀ مناسب آن است.

علامه حلی در این باره می‌نویسد:

الشعر التام يحاكي بثلاثة أشياء:

الأول بنفس الكلام المستعمل فيه المخيلات. والثاني بالوزن أي تناسب نظام الأبعاد الموسيقية لأنه قد يكون وزن يقتضي طيشا ووزن يقتضي وقارا والثالث بالنغمة المناسبة إن قارنتها [قاربها] أي يحاكي الشعر بالنغمة المناسبة لنظام إيقاعات النقرات فإن كل نغمة تحاكي حالا مثل النغمة الحزينة فإنها تحاكي حزنا والنغمة الغليظة تحاكي غلظا.[15]

شعر تام حکایتگر از سه چیز است:

اول با خود کلامی که قضایای خیالی در آن به کار رفته است؛ دوم با وزن یعنی تناسب و ترتیب نظام ابعاد موسیقی؛ زیرا بعضی اوزان مقتضی سبک‌سری و بعضی مقتضی وقار است. سوم با آواز مناسب، اگر همراه آواز باشد؛ یعنی شعر با آوازی که مناسب هماهنگی ضرب‌های موسیقی باشد عمل می‌کند؛ زیرا هر نغمه‌ای حاکی از حالتی است، مثل آواز غمگین که حاکی از اندوه است و نغمۀ شدید که حاکی از شدت است.

 

مقدمۀ دوم: شعر از منظر قرآن کریم

در برخی آیات از شعر و شاعری نکوهش شده و لذا دلیل و مستمسکی برای مخالفان شعر و شاعری قرار گرفته است. اینک به نقد و بررسی آن‌ها می‌پردازیم.

آیۀ اول

خداوند متعال می‌فرماید:

(ﮃ ﮄ ﮅ ﮆ ﮇ ﮈ ﮉ ﮊ ﮋ ﮌ ﮍ ﮎ ﮏ ﮐ).[16]

آن‌ها گفتند: «[آنچه محمد- آورده وحی نیست]؛ بلکه خواب‌هایی آشفته است! اصلاً آن را به دروغ به خدا بسته؛ نه بلکه او یک شاعر است! [اگر راست می‌گوید] باید معجزه‌ای برای ما بیاورد؛ همان‌گونه که پیامبران پیشین [با معجزات] فرستاده شدند!».

ازآنجاکه شعر جاهلی مملو از تخیلات باطل و گمراهی‌ها و سخنان باطل بود برای آنکه قرآن را از اعتبار ساقط کنند آن را به شعر مرسوم نزد خود نسبت داده و پیامبر- را نیز شاعر نامیدند.

آیۀ دوم

خداوند متعال می‌فرماید: (ﯘ ﯙ ﯚ).[17]

[پیامبر اسلام شاعر نیست]؛ شاعران کسانی هستند که گمراهان از آنان پیروی می‌کنند.

نقد

اولاً: با نظر و تأمل در آیات بعد از این آیه به خوبی مقصود از این «شعرا» مشخص می‌شود و این‌که مقصود، آن دسته از شعرایی هستند که دو ویژگی دارند یکی این‌که در هر وادی وارد شده و از سخن باطل پروا ندارند و دیگر این‌که خودشان به آنچه می‌گویند عمل نمی‌کنند، آنجا که خداوند متعال در ادامه می‌فرماید:

(ﯜ ﯝ ﯞ ﯟ ﯠ ﯡ ﯥ ﯦ ﯧ ﯨ).[18]

آیا نمی‌بینی آن‌ها در هر وادی سرگردان‌اند؟ و سخنانی می‌گویند که (به آن‌ها) عمل نمی‌کنند؟!

از مفهوم این آیات استفاده می‌شود اگر شاعری در شعرش ورع داشته و حرف باطل نزده و خودش اهل عمل به اشعارش است مورد نکوهش نیست.

ثانیاً: از باب تناسب بین مرید و مراد از آیۀ مورد استشهاد استفاده می‌شود شعرایی که گمراه‌اند گمراهان از شعرشان پیروی می‌کنند.

ثالثاً: در ادامۀ آیات استثنایی آمده و شعر افرادی از آیۀ مورد استشهاد، مورد سفارش قرار گرفته است و آن کسانی هستند که ایمان داشته و عمل صالح به جای آورده و خدا را زیاد یاد نموده و بعد از آنکه به آنان ظلم شده درصدد نصرت از راه شعر می‌باشند. لذا خداوند متعال در ادامه می‌فرماید:

(ﯪ ﯫ ﯬ ﯭ ﯮ ﯯ ﯰ ﯱ ﯲ ﯳ ﯴ ﯵ ﯶ).[19]

مگر کسانی که ایمان آورده و کارهای شایسته انجام می‌دهند و خدا را بسیار یاد می‌کنند و به هنگامی‌که مورد ستم واقع می‌شوند به دفاع از خویشتن [و مؤمنان] برمی‌خیزند [و از شعر در این راه کمک می‌گیرند].

آری انسان‌های مؤمن و صالح و ذاکرند که از گفتار باطل در شعرشان پرهیز دارند و شعرشان در راستای یاری رساندن به مظلومان است، برخلاف شعر جاهلیت که مملو از هتک حرمت‌ها و ضلالت و گمراهی بود.

آیۀ سوم

خداوند متعال می‌فرماید:

(ﯫ ﯬ ﯭ ﯮ ﯯ ﯰﯱ ﯲ ﯳ ﯴ ﯵ ﯶ ﯷ).[20]

ما هرگز شعر به او (پیامبر) نیاموختیم و شایسته او نیست [شاعر باشد]؛ این [کتاب آسمانی] فقط ذکر و قرآن مبین است!

نقد

اولاً: آیه درصدد نفی تعلیم شعری است که نزد مردم جاهلیت مرسوم بوده و با آن حق و ناحق می‌کردند.

ثانیاً: ازآنجاکه قرآن کتابی است آسمانی و مشتمل بر وحی الهی که منبع استنباط احکام دینی تا روز قیامت است و در مقابل قالب شعر ضرورت‌هایی را اقتضا دارد، لذا به پیامبر- شعر تعلیم داده نشده تا کسی قرآن را با شعر خلط ننماید.

ثالثاً: اگر پیامبر- شعر می‌دانست ممکن بود کسانی قرآن را برگرفتۀ از ذوق و تخیلات شعری پیامبر- دانسته و ارتباط آن را با وحی الهی باطل بشمارند و لذا به جهت نفس این اتهام از قرآن و پیامبر-، خداوند متعال به پیامبرش شعر نیاموخت.

آیۀ چهارم

خداوند متعال می‌فرماید: (ﮝ ﮞ ﮟ ﮠ ﮡ ﮢ).[21]

و پیوسته می‌گفتند: آیا ما معبودان خود را به خاطر شاعری دیوانه رها کنیم؟!

نقد

خداوند متعال در آیۀ بعد پاسخ مشرکان را داده و در دفاع از قرآن و پیامبرش می‌فرماید: (ﮤ ﮥ ﮦ ﮧ ﮨ).[22]

چنین نیست، او حقّ را آورده و پیامبران پیشین را تصدیق کرده است!

آری ازآنجاکه شاعری نزد مردم عصر جاهلیت با بی‌تعهدی نسبت به حق و حقیقت همراه بوده لذا قرآن را به شعر و پیامبر- را به شاعری نسبت دادند تا اعتقاد مردم را از این دو سلب نمایند.

آیۀ پنجم

خداوند متعال می‌فرماید: (ﯼ ﯽ ﯾ ﯿ ﰀ ﰁ ﰂ).[23]

بلکه آن‌ها می‌گویند: «او شاعری است که ما انتظار مرگش را می‌کشیم!».

نقد

خداوند متعال در ادامۀ این آیه پاسخ این اتهام به پیامبر- را داده آنجا که می‌فرماید: (ﰄ ﰅ ﰆ ﰇ ﰈ ﰉ).[24]

بگو: «انتظار بکشید که من هم با شما انتظار می‌کشم [شما انتظار مرگ مرا و من انتظار نابودی شما را با عذاب الهی]!».

آری دشمنان باید به انتظار بمانند تا برایشان روشن شود که او بر اساس و پایۀ هوای نفس خود سخن نگفته بلکه مبعوث از جانب خداوند متعال است.

آیۀ ششم

خداوند متعال می‌فرماید: (ﭰ ﭱ ﭲ ﭳﭴ ﭵ ﭶ ﭷ).[25]

و گفته شاعری نیست، امّا کمتر ایمان می‌آورید!

نقد

اولاً: خداوند متعال قرآن را همانند کلام شاعر عصر جاهلیت ندانسته بلکه آن را برگرفتۀ از وحی می‌داند؛ و لذا در ادامه می‌فرماید:

(ﮁ ﮂ ﮃ ﮄ).[26]

کلامی است که از سوی پروردگار عالمیان نازل شده است!

ثانیاً: خداوند سبحان در آیات دیگر پیامبرش را تهدید کرده که اگر برفرض، سخن ناروایی به من نسبت دهی رگ گردنت را خواهم زد تا دیگران هرگز خیال نکنند قرآن نیز همانند شعر جاهلی بر اساس تخیلات باطل بوده و در آن سخنان به ناحق وجود دارد آنجا که خداوند متعال در ادامه آن آیات خطاب به پیامبرش می‌فرماید:

(ﮆ ﮇ ﮈ ﮉ ﮑ ﮒ ﮓ).[27]

اگر او سخنی دروغ بر ما می‌بست، ما او را با قدرت می‌گرفتیم، سپس رگ قلبش را قطع می‌کردیم.

 

مقدمۀ سوم: شعر از منظر روایات

روایاتی که از طرق اهل‌بیت( دربارۀ شعر و شاعری رسیده را می‌توان بر چند دسته تقسیم کرد:

اول: روایات در نکوهش شعر و شاعری

روایاتی از پیامبر اکرم- و اهل‌بیت او( رسیده که از ظاهر آن‌ها نکوهش شعر و شاعری استفاده می‌شود. اینک به آن‌ها پرداخته و مورد نقد و بررسی قرار می‌دهیم:

1. محمد بن مروان می‌گوید:

كُنْتُ قَاعِداً عِنْدَ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ% أَنَا وَمَعْرُوفُ بْنُ خَرَّبُوذَ، فَكَانَ يُنْشِدُ فِي الشِّعْرِ وَأُنْشِدُهُ وَيَسْأَلُنِي وَأَسْأَلُهُ وَأَبُو عَبْدِ اللَّهِ% يَسْمَعُ، فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ%: إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ قَالَ: لَأَنْ يَمْتَلِئَ جَوْفُ الرَّجُلِ قَيْحاً خَيْرٌ لَهُ مِنْ أَنْ يَمْتَلِئَ شِعْراً.

فَقَالَ مَعْرُوفٌ: إِنَّمَا يَعْنِي بِذَلِكَ الَّذِي يَقُولُ الشِّعْرَ.

فَقَالَ: وَيْلَكَ أَوْ وَيْحَكَ، قَدْ قَالَ ذَلِكَ رَسُولُ اللَّهِ-.[28]

به همراه معروف بن خَرَّبوذ در محضر امام صادق% نشسته بودم و معروف برایم شعر می‌خواند و من نیز برایش شعر می‌خواندم و او از من می‌پرسید و من از او می‌پرسیدم و امام صادق% آنچه می‌گفتیم را می‌شنید. در این حال امام صادق% فرمود: «پیامبر خدا- فرموده است: این‌که اندرونِ کسی از چرک و عفونت پُر شود برایش بهتر از آن است که از شعر آکنده گردد».

معروف عرضه داشت: «منظور پیامبر کسی است که شعر را می‌سراید [نه کسی مثل ما که شعر دیگران را می‌خواند]».

امام صادق% فرمود: «افسوس بر تو! یا وای بر تو! این کلام را پیامبر خدا- فرموده است».

2. از نوف بکالی نقل شده که امیر مؤمنان% خطاب به او فرمود:

يَا نَوْفُ، إِيَّاكَ أَنْ تَكُونَ عَشَّاراً أَوْ شَاعِراً أَوْ شُرْطِيّاً أَوْ عَرِيفاً أَوْ صَاحِبَ عَرْطَبَةٍ، وَهِيَ الطُّنْبُورُ، أَوْ صَاحِبَ كُوبَةٍ، وَهُوَ الطَّبْلُ، فَإِنَّ نَبِيَّ اللَّهِ- خَرَجَ ذَاتَ لَيْلَةٍ فَنَظَرَ إِلَى السَّمَاءِ فَقَالَ: إِنَّهَا السَّاعَةُ الَّتِي لَا تُرَدُّ فِيهَا دَعْوَةٌ، إِلَّا دَعْوَةُ عَرِيفٍ أَوْ دَعْوَةُ شَاعِرٍ أَوْ دَعْوَةُ عَاشِرٍ أَوْ شُرْطِيٍّ أَوْ صَاحِبِ عَرْطَبَةٍ أَوْ صَاحِبِ كُوبَةٍ.[29]

ای نوف! مبادا باج‌گیر یا شاعر یا پاسبان یا وردست سلطان یا دارندۀ تنبور یا صاحب طبل باشی؛ زیرا پیامبر خدا- شبی بیرون رفته به آسمان نگریست و فرمود: اکنون ساعتی است که دعای هیچ‌کس بدون پاسخ نمی‌ماند مگر دعای وردست سلطان یا شاعر یا پاسبان یا دارندۀ تنبور و یا صاحب طبل.

3. سکونی از امام صادق% و او از پدرانش( نقل کرده که فرمود:

سِتَّةٌ لَا يُسَلَّمُ عَلَيْهِمْ: الْيَهُودِيُّ، وَالنَّصْرَانِيُّ، وَالْمَجُوسِيُّ، وَالرَّجُلُ عَلَى غَائِطِهِ، وَعَلَى مَوَائِدِ الْخَمْرِ، وَعَلَى الشَّاعِرِ الَّذِي يَقْذِفُ الْمُحْصَنَاتِ، وَعَلَى الْمُتَفَكِّهِينَ بِسَبِّ الْأُمَّهَاتِ.[30]

شش دسته‌اند که بر آنان سلام داده نمی‌شود: یهود، مجوس، مسیحیان، کسی که مشغول مدفوع کردن است، کسی که بر سر سفرۀ شراب است و بر شاعری که نسبت ناروا به زنان عفیف می‌دهد و بر کسانی که از دشنام دادن به مادرهایشان خوشحال می‌شوند.

نقد

اولاً: در روایت سکونی شاعری مورد نکوهش قرار گرفته که نسبت ناروا به زنان پاک‌دامن می‌دهد و شامل شعرایی که آیینی بوده و جز حق و حقیقت در شعرشان نبوده و نیست و اولیای الهی را مدح کرده و دشمنان آنان را نکوهش کرده‌اند نمی‌شود.

ثانیاً: شکی نیست که بیشتر اهل‌بیت( شاعر بوده و از آنان شعر رسیده و یا شعر دیگران را قرائت می‌کرده‌اند که در جای خود به آن‌ها اشاره خواهیم کرد.

ثالثاً: اهل‌بیت( چه بسیار از شعرای آیینی را تشویق و تأیید کرده و به آنان هدایایی داده و مردم را به فراگیری شعر آنان تحریص کرده است، همان‌گونه که در جای خود به آن اشاره خواهیم کرد.

رابعاً: گاهی نزد اهل‌بیت( شعری خوانده می‌شد و آنان تقریر کرده و از شعر نهی نکرده‌اند.

ابن عساکر به سندش از اصبغ بن نباته دربارۀ امام علی% نقل کرده که گفت:

جَاءَهُ رَجُلٌ فَقَالَ: يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ، إِنَّ لِي إِلَيْكَ حَاجَةً، فَرَفَعْتُهَا إِلَى اللَّهِ قَبْلَ أَنْ أَرْفَعَهَا إِلَيْكَ، فَإِنْ أَنْتَ قَضَيْتَهَا حَمِدْتُ اللَّهَ وَشَكَرْتُكَ، وَإِنْ أَنْتَ لَمْ تَقْضِهَا حَمِدْتُ اللَّهَ وَعَذَرْتُكَ.

فَقَالَ عَلِيٌّ: أُكْتُبْ حَاجَتَكَ عَلَى الْأَرْضِ؛ فَإِنِّي أَكْرَهُ أَنْ أَرَى ذُلَّ السُّؤَالِ فِي وَجْهِكَ. فَكَتَبَ: إِنِّي مُحْتَاجٌ.

فَقَالَ عَلِيٌّ: عَلَيَّ بِحُلَّةٍ، فَاتِيَ بِهَا، فَأَخَذَهَا الرَّجُلُ فَلَبِسَهَا، ثُمَّ أَنْشَأَ يَقُولُ:

كَسَوْتَنِي حُلَّةً تَبْلَى مَحَاسِنُهَا

 


فَسَوْفَ أَكْسُوكَ مِنْ حُسْنِ الثَّنَا حُلَلَا

إِنْ نِلْتَ حُسْنَ ثَنَائِي نِلْتَ مَكْرُمَةً

 


وَلَسْتَ تَبْغِي بِمَا قَدْ قُلْتُهُ بَدَلَا

إِنَّ الثَّنَاءَ لَيُحْيِي ذِكْرَ صَاحِبِهِ

 


كَالْغَيْثِ يُحْيِي نَدَاهُ السَّهْلَ وَالْجَبَلَا

لَا تَزْهَدِ الدَّهْرَ فِي زَهْوٍ تُوَاقِعُهُ

 


فَكُلُّ عَبْدٍ سَيُجْزَى بِالَّذِي عَمَلَا

فَقَالَ عَلِيٌّ: عَلَيَّ بِالدَّنَانِيرِ، فَأُتِيَ بِمِئَةِ دِينَارٍ، فَدَفَعَهَا إِلَيْهِ.

فَقَالَ الْأَصْبَغُ: فَقُلْتُ: يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ، حُلَّةٌ وَمِئَةُ دِينَارٍ؟!

قَالَ: نَعَمْ، سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ (صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ) يَقُولُ: أُنْزِلُوا النَّاسَ مَنَازِلَهُمْ. وَهَذِهِ مَنزِلَةُ هَذَا الرَّجُلِ عِنْدِي.[31]

مردی پیش ایشان آمد و عرض کرد: ای امیر مؤمنان! من حاجتی از تو دارم. آن را پیش از این‌که با تو مطرح کنم، در درگاه الهی مطرح کرده‌ام. اگر تو آن را برآورده کنی، خدا را سپاس خواهم گفت و از تو تشکر خواهم کرد و اگر آن را برآورده نکنی، خدا را سپاس خواهم گفت و تو را معذور خواهم داشت.

علی% فرمود: حاجتت را روی زمین بنویس. چون من دوست ندارم ذلت سؤال را در چهره‌ات ببینم.

وی نوشت: من محتاجم.

علی% فرمود: آن حلّه را برایم بیاورید؛ و آن را به وی بخشید.

آن مرد گرفت و پوشید و آنگاه چنین سرود:

لباسی به من پوشاندی که زیبایی‌هایش آشکار است و من با ثناگویی لباس‌هایی بر قامتت خواهم پوشاند.

اگر ثنای من شامل تو شود، به بزرگی دست خواهی یافت و در آرزوی جانشینی برای ثنایم نخواهی افتاد.

ثنا، یاد صاحب ثنا را زنده می‌دارد، چون باران که دشت و کوه را زنده می‌کند.

دنیا را در نیکویی که انتظار داری، تنگ‌چشم مدان، هرکسی به خاطر آنچه انجام داده، پاداش داده خواهد شد.

علی% فرمود: دینارها را برایم بیاورید. صد دینار برای وی آوردند و آن‌ها را به وی داد.

اصبغ می‌گوید: گفتم: ای امیر مؤمنان! لباس و صد دینار؟!

فرمود: آری. از پیامبر خدا- شنیدم که می‌فرمود: «هر کس را در جایگاه خود بنشانید» و این، جایگاه این شخص در نزد من است.

از اسماء بنت ابی بکر نقل شده که گفت:

مَرَّ الزُّبَيْرُ بْنُ الْعَوَّامِ بِمَجْلِسٍ مِنْ أَصْحَابِ النَّبِيِّ (صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ)، وَحَسَّانُ بْنُ ثَابِتٍ يُنْشِدُهُمْ مِنْ شِعْرِهِ وَهُمْ غَيْرُ نِشَاطٍ لِمَا يَسْمَعُونَ مِنْهُ، فَجَلَسَ الزُّبَيْرُ مَعَهُمْ، وَقَالَ: «مَا لِي أَرَاكُمْ غَيْرَ أَذِنِينَ لِمَا تَسْمَعُونَ مِنْ شِعْرِ ابْنِ الْفُرَيْعَةِ، فَلَقَدْ كَانَ يَعْرِضُ بِهِ لِرَسُولِ اللهِ (صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ) فَيُحْسِنُ اسْتِمَاعَهُ وَيَجْزِلُ عَلَيْهِ ثَوَابَهُ، وَلَا يُشْغَلُ عَنْهُ بِشَيْءٍ».[32]

زبیر بن عوام از کنار جمعی از اصحاب پیامبر- گذشت و حسان بن ثابت از شعرش برای آن‌ها می‌خواند و آنان نسبت به آنچه از او می‌شنیدند بی‌اعتنا بودند، پس زبیر با آن‌ها نشست و گفت: «چرا شما را می‌بینم که به شعر ابن فریعه گوش نمی‌دهید، در حالی که شعر او بر پیامبر خدا- عرضه می‌شد و ایشان به خوبی آن را گوش داده و بر آن ثواب جزیل می‌داد و به خاطر چیزی از آن روی برنمی‌گردانید».

خامساً: ممکن است مقصود از این روایات افرادی باشند که به شعر از قرآن و روایات بیشتر توجه کرده و آن دو را رها نموده‌اند، در حالی که هر کاری در حدّ اعتدال و میانه‌روی آن خوب است.

سادساً: ممکن است در روایت نوف بکالی به قرینۀ سیاق کلمۀ «شاعر» و قرار گرفتن در بین افراد گناهکار مقصود از آن شاعری باشد که در خدمت حاکمان ظالم بوده و در تأیید آنان و ظلمشان شعر می‌سرودند.

سابعاً: شاهد مقصود از روایت محمد بن مروان اشعار جاهلیت باشد که نه تنها محتوای دینی نداشته بلکه دارای مضمون ضد ارزشی بوده است.

دوم: نکوهش شعر و شاعری در مکان و زمان خاص

در برخی از روایات از شعر خواندن در مکان‌ها یا زمان‌های مخصوص نهی شده است.

کلینی به سند خود از امام سجاد% و او از رسول خدا- نقل کرده که فرمود:

مَنْ سَمِعْتُمُوهُ يُنْشِدُ الشِّعْرَ فِي الْمَسَاجِدِ، فَقُولُوا: فَضَّ اللَّهُ فَاكَ، إِنَّمَا نُصِبَتِ الْمَسَاجِدُ لِلْقُرْآنِ.[33]

هرگاه شنیدید کسی در مساجد شعر می‌خواند به او بگویید: خدا دهانت را بشکند، مساجد برای خواندن قرآن برپا شده است.

شیخ طوسی به سندش از حمّاد بن عثمان نقل کرده که امام صادق% فرمود:

يُكْرَهُ رِوَايَةُ الشِّعْرِ لِلصَّائِمِ وَلِلْمُحْرِمِ، وَفِي الْحَرَمِ، وَفِي يَوْمِ الْجُمُعَةِ، وَأَنْ يُرْوَى بِاللَّيْلِ.

قَالَ: قُلْتُ: وَإِنْ كَانَ شِعْرَ حَقٍّ؟ قَالَ: وَإِنْ كَانَ شِعْرَ حَقٍّ.[34]

نقل نمودن شعر توسط شخص روزه‌دار و نیز شخص محرم و کسی که در حرم قرار دارد و در روز جمعه و هنگام شب مکروه است.

[راوی] گفت: عرض کردم: هرچند شعر حق باشد؟ امام% فرمود: هرچند شعر حق باشد.

کلینی به سندش از امام صادق% نقل کرده که فرمود:

لَا يُنْشَدُ الشِّعْرُ بِلَيْلٍ، وَلَا يُنْشَدُ فِي شَهْرِ رَمَضَانَ بِلَيْلٍ وَلَا نَهَارٍ.

فَقَالَ لَهُ إِسْمَاعِيلُ: يَا أَبَتَاهْ، فَإِنَّهُ فِينَا؟ قَالَ: وَإِنْ كَانَ فِينَا.[35]

شب‌هنگام شعر خوانده نمی‌شود و نیز در شب و روز ماه رمضان این کار انجام نمی‌گردد. اسماعیل فرزند امام به ایشان عرض کرد: شعر در شأن و منزلت ما سروده شده است؟ حضرت فرمود: هرچند چنین باشد.

نقد

اولاً: در مقابل این روایات به روایات دیگری برخورد می‌کنیم که خواندن شعر در موارد یادشده را خالی از اشکال دانسته است.

از باب نمونه شیخ طوسی به سند خود از علی بن جعفر' و او دربارۀ برادرش امام کاظم% چنین نقل کرده است:

سَأَلْتُهُ عَنِ الشِّعْرِ أَيَصْلُحُ أَنْ يُنْشَدَ فِي الْمَسْجِدِ؟ قَالَ: لَا بَأْسَ...[36]

از ایشان دربارۀ شعر خواندن در مسجد سؤال کردم؟ حضرت فرمود: اشکالی ندارد...

محقق کرکی در ذیل این حدیث می‌نویسد:

قلت: لو قيل بجواز إنشاد ما كان من الشّعر موعظة أو مدحا للنّبي-، والأئمة(، ومراثي الحسين% ونحو ذلك لم يبعد، لأن ذلك كلّه عبادة، فلا ينافي الغرض المقصود من المساجد، وما زال السّلف يفعلون مثل ذلك ولا ينكرونه، إلا أنّي لا أعلم بذلك تصريحا، والإقدام على مخالفة الأصحاب مشكل.[37]

اگر گفته شود به جواز انشاد شعری که موعظه یا مدح پیامبر- یا امامان( و مراثی امام حسین% و امثال آن‌هاست بعید به نظر نمی‌رسد؛ زیرا تمامی این‌ها عبادت است و با غرض مقصود از مساجد منافات ندارد و سلف همیشه امثال این کارها را انجام داده و آن‌ها را انکار نمی‌کرده‌اند، جز آنکه تصریحی بر آن نمی‌دانم و اقدام بر مخالفت اصحاب مشکل است.

صاحب جواهر در توجیه این روایت می‌نویسد:

لكن لا يبعد في النظر عدم الكراهية فيما قل منه ويكثر نفعه، كبيت حكمة، أو شاهد على لغة مثلا في كتاب الله أو سنة نبيه- ومراثي الحسين% ومدح الأئمة( وهجاء أعدائهم، بل سائر ما كان حقا منه ورشادا وبعد عبادة، كما مال إلى ذلك الشهيدان في بعض كتبهما والكركي وسيد المدارك والفاضل الأصبهاني والمحدث الكاشاني.[38]

ولی به نظر نمی‌رسد عدم کراهت در مواردی که شعر اندک باشد و نفعش بسیار، همانند شعر حکمت‌آمیز یا شاهدی بر لغت مربوط به قرآن یا سنت پیامبر خدا- و مراثی حسین% و مدح امامان( و نکوهش دشمنان ایشان، بلکه سایر اشعاری که بر حق بوده و عامل رشد و عبادت به حساب می‌آید، همان‌گونه که شهید اول و دوم و کرکی و صاحب مدارک و فاضل اصفهانی و محدث کاشانی به این مطلب تمایل دارند.

ثانیاً: به قرینۀ حکم و موضوع شعری در مسجد خواندنش جایز نیست که با مسجد و قداست و معنویت آن سازگاری نداشته باشد، ولی اگر شعر آیینی بوده و با مسجد و هدف از تشکیل آن که قرب انسان به معنویات باشد سازگاری داشته و در راستای آن است اشکالی نداشته بلکه مطلوب است.

ثالثاً: روایات متعارض در این زمینه نیز وجود دارد، از آن جمله این‌که خلف بن حماد می‌گوید:

قُلْتُ لِلرِّضَا%: إِنَّ أَصْحَابَنَا يَرْوُونَ عَنْ آبَائِكَ( أَنَّ الشِّعْرَ لَيْلَةَ الْجُمُعَةِ وَيَوْمَ الْجُمُعَةِ وَفِي شَهْرِ رَمَضَانَ وَفِي اللَّيْلِ مَكْرُوهٌ، وَقَدْ هَمَمْتُ أَنْ أَرْثِيَ أَبَا الْحَسَنِ% وَهَذَا شَهْرُ رَمَضَانَ.

فَقَالَ: ارْثِ أَبَا الْحَسَنِ% فِي لَيْلَةِ الْجُمُعَةِ وَفِي شَهْرِ رَمَضَانَ وَفِي اللَّيْلِ وَفِي سَائِرِ الْأَيَّامِ، فَإِنَّ اللَّهَ تَعَالَى يُكَافِيكَ عَلَى ذَلِكَ.[39]

به امام رضا% عرض کردم: اصحاب ما از پدرانت( روایت کرده‌اند که شعر در شب جمعه و روز جمعه و در ماه رمضان و در شب مکروه است و من قصد کرده‌ام تا در سوگ ابوالحسن% و در ماه رمضان مرثیه بگویم؟

حضرت به من فرمود: در سوگ ابوالحسن% در شب جمعه و ماه رمضان و در شب و در سایر ایام مرثیه‌خوانی کن که خداوند بر این کار تو پاداش خواهد داد.

کمیت بن زید اسدی می‌گوید:

دَخَلْتُ عَلَى سَيِّدِي أَبِي جَعْفَرٍ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ الْبَاقِرِ%، فَقُلْتُ: يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ، إِنِّي قَدْ قُلْتُ فِيكُمْ أَبْيَاتاً، أَفَتَأْذَنُ لِي فِي إِنْشَادِهَا؟

فَقَالَ: إِنَّهَا أَيَّامُ الْبَيْضِ. قُلْتُ: فَهُوَ فِيكُمْ خَاصَّةً. قَالَ: هَاتِ. فَأَنْشَأْتُ أَقُولُ:

أَضْحَكَنِي الدَّهْرُ وَأَبْكَانِي


وَالدَّهْرُ ذُو صَرْفٍ وَأَلْوَانٍ

لِتِسْعَةٍ بِالطَّفِّ قَدْ غُودِرُوا


صَارُوا جَمِيعاً رَهْنَ أَكْفَانٍ[40]

بر آقای خود ابوجعفر باقر% وارد شدم و گفتم: ای فرزند رسول خدا! من در شأن شما ابیاتی را سروده‌ام آیا اجازه می‌دهید تا آن‌ها را بخوانم؟

حضرت فرمود: الان ایام البیض است. گفتم: این ابیات فقط در شأن شما خاندان است. حضرت فرمود: بخوان. پس من چنین خواندم:

روزگار مرا به خنده درآورده، همان‌گونه که مرا به گریه وا‌داشته و روزگار در دگرگونی و تغییر رنگ است.

برای نه نفر در واقعۀ کربلا که به آنان نیرنگ کرده و همگی در گرو کفن‌ها رها شده و به شهادت رسیدند.

از این روایات استفاده می‌شود مطالب بر حق دو نوع است و حق اهل‌بیت( را به شعر گفتن در هر زمان و مکانی حسن دارد ولی برخی از حرف‌های حق را در ایام و مکان‌های خاص و مقدس اگر با شعر نگوید بهتر است؛ و این مطالبی است که از جمع روایات استفاده می‌شود. علی‌الخصوص که اگر اهل‌بیت( در زمانی هستند که نیاز به معرفی آنان از هر طریق ممکن است که از آن جمله شعر سرودن در فضایل آنان باشد و لذا روایتی که از شعر سرودن در ایام و مکان‌های مقدس به طور مطلق نهی شده گرچه دربارۀ اهل‌بیت( باشد را می‌توان حمل بر ایامی کرد که ضرورتی برای آن احساس نمی‌شود و لذا در برخی روایات دیگر سرودن شعر در مدح اهل‌بیت( حتی در ایام خاص حج استثنا شده و حتی مورد تشویق قرار گرفته است، همان‌گونه که نسبت به کمیت مشاهده می‌کنیم.

سوم: بطلان وضو با زیادهروی در شعر

شیخ طوسی به سند خود از سماعه نقل کرده که گفت:

سَأَلْتُهُ% عَنْ نَشِيدِ الشِّعْرِ هَلْ يَنْقُضُ الْوُضُوءَ، أَوْ ظُلْمِ الرَّجُلِ صَاحِبَهُ، أَوِ الْكَذِبِ؟

فَقَالَ: نَعَمْ، إِلَّا أَنْ يَكُونَ شِعْراً يَصْدُقُ فِيهِ، أَوْ يَكُونَ يَسِيراً مِنَ الشِّعْرِ الْأَبْيَاتَ الثَّلَاثَةَ وَالْأَرْبَعَةَ، فَأَمَّا أَنْ يُكْثِرَ مِنَ الشِّعْرِ الْبَاطِلِ، فَهُوَ يَنْقُضُ الْوُضُوءَ.[41]

از ایشان دربارۀ خوانندۀ شعر پرسیدم که آیا وضوی چنین شخصی باطل می‌شود یا اگر شخصی به رفیق خود ظلم کند یا دروغ بگوید؟

او فرمود: آری، مگر این‌که در شعر خود راست بگوید و یا این‌که شعرش اندک و در حدّ سه یا چهار بیت باشد، ولی اگر در خواندن شعر باطل زیاده‌روی کند این کار سبب باطل شدن وضوی او می‌گردد.

نقد

اولاً: کسی حکم به این روایت عمل نکرده و حکم به بطلان وضو با دروغ گفتن یا ظلم کردن به رفیق خود یا شعر گفتن گرچه باطل باشد نکرده است.

ثانیاً: این روایت مضمره است و شخص مورد سؤال واقع شده معلوم نیست که آیا امام معصوم است یا شخص دیگر.

ثالثاً: ممکن است مقصود از بطلان وضو ساقط شدن درجۀ معنوی آن است، نه بطلان وضوی ظاهری که نتوان با آن نماز و کارهای دیگری انجام داد که وضو مقدمۀ آن است.

رابعاً: در این روایت، شعر باطل مورد نکوهش قرار گرفته نه شعر حق.

خامساً: در این حدیث از زیاده‌روی در شعر به حدی که انسان را از قرآن و روایات بازدارد نهی شده است.

سادساً: برخی از روایات صراحت در عدم بطلان وضو با شعرخوانی دارد.

شیخ صدوق دربارۀ امام صادق% نقل کرده:

وَسُئِلَ عَنْ إِنْشَادِ الشِّعْرِ هَلْ يَنْقُضُ الْوُضُوءَ؟ فَقَالَ: لَا.[42]

از حضرت سؤال شد: آیا خواندن شعر وضو را باطل می‌کند؟ حضرت فرمود: هرگز.

چهارم: روایات دال بر مشروعیت شعر و شاعری

بسیاری از روایات است که دلالت بر مشروعیت شعر و شاعری دارد که می‌توان از مجموع آن‌ها به تواتر معنوی جواز و مشروعیت بلکه رجحان شعر سرودن رسید که از آن جمله سرودن شعر از سوی اهل‌بیت( و تقریر شعر و تشویق شعرای آیینی و دعوت نمودن از آنان برای قرائت شعر علی‌الخصوص در مدح آنان است که در جای خود به آن‌ها اشاره خواهیم کرد.

پنجم: جواز شعر خواندن برای شتر در سفر

از برخی روایات استفاده می‌شود شعر خواندن برای شتر به جهت سرعت گرفتن در حرکت که از آن به «حداء» تعبیر می‌شود جایز است.

از رسول خدا- نقل شده که فرمود:

زَادُ الْمُسَافِرِ الْحُدَاءُ وَالشِّعْرُ مَا كَانَ مِنْهُ لَيْسَ فِيهِ جَفَاءٌ.[43]

توشۀ مسافر آوازۀ حُدی (آوازی مخصوص راندن شتر) و شعر است در صورتی که شعر حاوی دشنام و ناسزا نباشد.

ششم: تشویق به شعر آیینی

در این‌که ارزش‌ها را باید پاس داشت شکی نیست ولی چگونه و با کدام وسیله؟ ادبیات و هنر یکی از مؤثرترین وسایل تثبیت و تبیین ارزش‌ها بوده و هست.

کسانی که در جامعه نقش الگویی دارند رفتار و حالات و کلماتشان تبدیل به فرهنگ می‌شود. اولیای الهی در مرام شیعه این ویژگی را دارند؛ بنابراین سرودن و در قالب شعر عرضه کردن فضیلت‌های آنان و دفاع از مرامشان به صحنۀ عمومی اندیشه‌ها و باورها کشاندن کلماتشان نوعی فرهنگ‌سازی است؛ و به تعبیر دیگر، شعر تبدیل به فرهنگ می‌شود و اگر فرهنگ هم تبدیل به شعر شود تأثیرگذاری آن فرهنگ افزون‌تر می‌گردد؛ و این در صورتی است که شاعر درد دین داشته و درون‌مایه‌های مکتبی را در قالب‌های ادبی و آرایه‌های شعری بیان نماید.

روایات بسیاری نیز در مدح شعر آیینی و دینی و شاعری از پیامبر- و اهل‌بیت او( رسیده است.

اینک به برخی از آن‌ها اشاره می‌کنیم:

عبدالله بن زهیر از پیامبر- نقل کرده که فرمود:

إِنَّ مِنَ الشِّعْرِ لَحُكْماً، وَإِنَّ مِنَ الْبَيَانِ لَسِحْراً.[44]

برخی از شعرها دارای حکمت و برخی از بیان‌ها سحرآمیز است.

از اسماء بنت ابی بکر نقل شده که گفت:

مَرَّ الزُّبَيْرُ بْنُ الْعَوَّامِ بِمَجْلِسٍ مِنْ أَصْحَابِ النَّبِيِّ (صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ)، وَحَسَّانُ بْنُ ثَابِتٍ يُنْشِدُهُمْ مِنْ شِعْرِهِ وَهُمْ غَيْرُ نِشَاطٍ لِمَا يَسْمَعُونَ مِنْهُ، فَجَلَسَ الزُّبَيْرُ مَعَهُمْ، وَقَالَ: «مَا لِي أَرَاكُمْ غَيْرَ أَذِنِينَ لِمَا تَسْمَعُونَ مِنْ شِعْرِ ابْنِ الْفُرَيْعَةِ، فَلَقَدْ كَانَ يَعْرِضُ بِهِ لِرَسُولِ اللهِ (صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ) فَيُحْسِنُ اسْتِمَاعَهُ وَيَجْزِلُ عَلَيْهِ ثَوَابَهُ، وَلَا يُشْغَلُ عَنْهُ بِشَيْءٍ».[45]

زبیر بن عوام از کنار جمعی از اصحاب پیامبر- گذشت و حسان بن ثابت از شعرش برای آن‌ها می‌خواند و آنان نسبت به آنچه از او می‌شنیدند بی‌اعتنا بودند، پس زبیر با آن‌ها نشست و گفت: «چرا شما را می‌بینم که به شعر ابن فریعه گوش نمی‌دهید، در حالی که شعر او بر پیامبر خدا- عرضه می‌شد و ایشان به خوبی آن را گوش داده و بر آن ثواب جزیل می‌داد و به خاطر چیزی از آن روی برنمی‌گردانید».

اسود بن سریع می‌گوید:

أَتَيْتُ النَّبِيَّ (صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ) فَقُلْتُ: يَا رَسُولَ اللَّهِ، قَدْ مَدَحْتُ اللَّهَ بِمَحَامِدَ وَمِدَحٍ، وَإِيَّاكَ.

فَقَالَ: «أَمَا إِنَّ رَبَّكَ يُحِبُّ الْحَمْدَ».[46]

خدمت پیامبر- شرفیاب شده و به او گفتم: ای رسول خدا! خدا و تو را با ستایش‌ها و مدح ستوده‌ام.

حضرت فرمود: پروردگارت ستایش را دوست دارد.

هفتم: دعوت به سرودن شعر در شأن اهلبیت(

عبدالله بن فضل هاشمی از امام صادق% نقل کرده که فرمود:

مَنْ قَالَ فِينَا بَيْتَ شِعْرٍ بَنَى اللَّهُ تَعَالَى لَهُ بَيْتاً فِي الْجَنَّةِ.[47]

هرکسی در شأن ما یک بیت شعر بسراید خداوند متعال برای او خانه‌ای در بهشت می‌سازد.

سالم کوفی از امام صادق% نقل کرده که فرمود:

مَا قَالَ فِينَا قَائِلٌ بَيْتاً مِنَ الشِّعْرِ حَتَّى يُؤَيَّدَ بِرُوحِ الْقُدُسِ.[48]

گوینده‌ای در شأن ما شعری نمی‌گوید جز آنکه با روح‌القدس تأیید می‌شود.

حسن بن جهم از امام رضا% نقل کرده که فرمود:

مَا قَالَ فِينَا مُؤْمِنٌ شِعْراً يَمْدَحُنَا بِهِ إِلَّا بَنَى اللَّهُ تَعَالَى لَهُ مَدِينَةً فِي الْجَنَّةِ أَوْسَعَ مِنَ الدُّنْيَا سَبْعَ مَرَّاتٍ، يَزُورُهُ فِيهَا كُلُّ مَلَكٍ مُقَرَّبٍ وَكُلُّ نَبِيٍّ مُرْسَلٍ.[49]

هیچ مؤمنی در مدح ما شعر نمی‌سراید جز آنکه خداوند برای او شهری در بهشت می‌سازد که هفت برابر وسیع‌تر از دنیا باشد و هر فرشتۀ مقرب و هر پیامبر مرسلی او را در آن شهر زیارت می‌نماید.


 

 

مقدمۀ چهارم: منشأ پیدایش ملکۀ شعر

گاهی سؤال می‌شود: چرا برخی افراد قریحۀ شعری دارند و در مقابل، برخی این قریحه در وجودشان نیست و این‌که منشأ این قریحه چیست؟ در اینجا به ریشه‌یابی این امر خواهیم پرداخت.

قریحه و ملکۀ شعر که در برخی افراد وجود دارد و با آن شعر می‌سرایند موهبتی الهی است که به برخی افراد تعلق می‌گیرد.

شیخ محمدرضا مظفر در این باره می‌نویسد:

لا يزال غير واضح لنا سر ندرة الشعراء الحقيقيين في كل امة. بل لا تجد من كل امة من تحصل له قوة الشعر في رتبة عالية فيتبع فيه ويتمكن من الابداع والاختراع الا النادر القليل وفي فترات متباعدة قد تبلغ القرون.

ومن العجيب أن هذه الملكة ـ على ما بها من اختلاف في الشعراء قوة وضعفا ـ لا تتولد في أكثر الناس، وان شاركوا الشعراء في تذوق الشعر وممارسته وتعلمه.

وكل ما نعلمه عن هذه الملكة أنها موهبة ربانية كسائر مواهبه تعالى التي يختص بها بعض عباده، كموهبة حسن البيان أو الخطابة أو التصوير أو التمثيل... وما الى ذلك مما يتعلق بالفنون الجميلة وغيرها.

ومن أجل هذا الاختصاص الرباني اعتبر الشعراء نوابغ البشر. وقد وجدنا العرب كيف كانت تعتز بشعرائها، فاذا نبغ في قبيلة شاعر أقاموا له الاحتفالات وتهنئها به القبائل الاخرى. ولو كان يتمكن اكثر الناس من ان يكونوا شعراء لما صحت منهم هذه العناية بشاعرهم ولما عدّوه نبوغا.

غير أن هذه الموهبة ـ كسائر المواهب الاخرى ـ تبدأ في تكوينها في النفس كالبذرة لا يحس بها حتى صاحبها، فاذا اكتشفها صاحبها من نفسه صدفة وسقاها بالتعليم والتمرين تنمو وتستمر في النمو، حتى قد تصبح شجرة باسقة تؤتى اكلها كل حين. ولكن اكتشاف الموهبة ليس بالامر الهين وقد يكتشفها الغير العارف قبل صاحبها نفسه. وقد تدوى وتموت المواهب في كثير من النفوس اذا أهملت في السن المبكر لصاحبها.[50]

تاکنون سرّ کمیاب بودن شاعران حقیقی برای ما معلوم نشده است. در هر ملتی تنها افراد انگشت‌شماری را می‌توان یافت که مرتبۀ بالایی از نیروی شعر را واجد بوده و ابتکار و نوآوری داشته باشند و برای دیگران الگو واقع شوند، آن‌هم با فاصله‌های زمانی بسیار طولانی.

شگفت‌آور این‌که این ملکه ـ با همۀ اختلافی که از جهت شدت و ضعف در میان شاعران دارد ـ در غالب مردم به وجود نمی‌آید، اگرچه همچون شاعران شعرهای فراوانی بخوانند و با شعر سروکار داشته باشند و حتی آموزش ببینند.

تمام آنچه ما از این ملکه می‌دانیم آن است که موهبتی ربانی است، همچون سایر استعدادها و موهبت‌های خدای متعال که پاره‌ای از بندگان بدان اختصاص دارند، مانند استعداد بیان نیکو یا خطابه یا نقاشی یا تمثیل و امور دیگری که به علم الجمال و زیبایی‌شناسی و غیر آن مربوط می‌شود.

و به خاطر همین استعداد خدادادی است که شعرا را از نوابغ بشمار آورده‌اند. عرب را می‌بینیم که چگونه به شاعران خود افتخار می‌کند؛ و آنگاه که شاعری در قبیله‌ای ظهور می‌کند برای او مجالس برپا می‌کنند و دیگر قبایل به آن‌ها تبریک و تهنیت می‌گویند؛ و اگر غالب مردم می‌توانستند شاعر باشند چنین توجهاتی به شاعران روا نبود و هرگز شعر نبوغ بشمار نمی‌آمد.

اما باید توجه داشت که این موهبت و استعداد ـ همچون سایر استعدادها ـ در آغاز پیدایش آن در نفس همچون بذری بوده که حتی صاحب آن بی‌خبر از آن است؛ و آنگاه که انسان تصادفاً این بذر را در خود یافت و آن را با آموزش و تمرین آبیاری نمود، پرورش می‌یابد و همچنان رشد و نمو می‌کند تا آنجا که درختی تنومند می‌گردد و در هرزمان ثمره می‌دهد؛ اما پی‌بردن به این استعداد چندان هم آسان و بی‌اهمیت نیست؛ و گاهی دیگران پیش از خود انسان به وجود این استعداد پی می‌برند. در بسیاری از مردم این مواهب و استعدادها در اثر نپرداختن به آن و شکوفا نساختن آن در سنین جوانی پژمرده می‌شود و از میان می‌رود.

از روایات استفاده می‌شود هنگامی که شاعر برای خدا شعر می‌گوید مؤید به روح‌القدس و جبرئیل است و لذا در یک حالت معنوی خاصی به سر می‌برد.

سالم کوفی از امام صادق% نقل کرده که فرمود:

مَا قَالَ فِينَا قَائِلٌ بَيْتاً مِنَ الشِّعْرِ حَتَّى يُؤَيَّدَ بِرُوحِ الْقُدُسِ.[51]

گوینده‌ای در شأن ما شعری نمی‌گوید جز آنکه با روح‌القدس تأیید می‌شود.

براء بن عازب می‌گوید:

قَالَ رَسُولُ اللهِ (صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ) ‌يَوْمَ ‌قُرَيْظَةَ ‌لِحَسَّانَ بْنِ ثَابِتٍ: أُهْجُ الْمُشْرِكِينَ، فَإِنَّ جِبْرِيلَ مَعَكَ.[52]

رسول خدا- در [جنگ] بنی‌قریظه به حساب بن ثابت فرمود: مشرکان را هجو کن که جبرئیل همراه توست.

از ابوسلمة بن عبدالرحمن بن عوف نقل شده:

إِنَّهُ سَمِعَ حَسَّانَ بْنَ ثَابِتٍ الْأَنْصَارِيَّ ‌يَسْتَشْهِدُ ‌أَبَا ‌هُرَيْرَةَ: أَنْشُدُكَ اللهَ، هَلْ سَمِعْتَ النَّبِيَّ (صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ) يَقُولُ: يَا حَسَّانُ، أَجِبْ عَنْ رَسُولِ اللهِ (صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ)، اللَّهُمَّ أَيِّدْهُ بِرُوحِ الْقُدُسِ. قَالَ أَبُو هُرَيْرَةَ: نَعَمْ.[53]

از حسان بن ثابت انصاری شنیدم که ابوهریره را شاهد گرفته و می‌گفت: تو را به خدا سوگند! آیا از پیامبر- نشنیدی که می‌فرمود: ای حسان! از طرف رسول خدا او را پاسخ بده، بار خدایا او را با روح‌القدس تأیید کن؟ ابوهریره گفت: آری.

سعید بن مسیّب می‌گوید:

مَرَّ عُمَرُ فِي الْمَسْجِدِ، وَحَسَّانُ يُنْشِدُ، فَقَالَ: كُنْتُ أُنْشِدُ فِيهِ، وَفِيهِ مَنْ هُوَ خَيْرٌ مِنْكَ، ثُمَّ الْتَفَتَ إِلَى أَبِي هُرَيْرَةَ فَقَالَ: أَنْشُدُكَ بِاللَّهِ، أَسَمِعْتَ رَسُولَ اللَّهِ (صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ) يَقُولُ: «أَجِبْ عَنِّي، اللَّهُمَّ ‌أَيِّدْهُ ‌بِرُوحِ ‌الْقُدُسِ». قَالَ: نَعَمْ.[54]

عمر گذرش به حسان افتاد در حالی که در مسجد شعر می‌خواند و نگاهی غضب‌آلود به او کرد، حسان گفت: من در مسجد شعر می‌خواندم زمانی که بهتر از تو در آن بود، آنگاه به ابوهریره رو کرده و گفت: تو را به خدا سوگند می‌دهم آیا از رسول خدا- نشنیدی که می‌فرمود: از طرف من پاسخ بده، بار خدایا! او را به روح‌القدس تأیید نما. گفت: به خدا سوگند! آری.

از جابر بن عبدالله نقل شده که گفت:

لَمَّا كَانَ يَوْمُ الْأَحْزَابِ وَرَدَّ اللَّهُ الْمُشْرِكِينَ بِغَيْظِهِمْ لَمْ يَنالُوا خَيْراً، قَالَ رَسُولُ اللَّهِ (صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ): ‌مَنْ يَحْمِي أَعْرَاضَ الْمُسْلِمِينَ؟

قَالَ: كَعْبُ بْنُ مَالِكٍ وَقَالَ ابْنُ رَوَاحَةٍ: أَنَا يَا رَسُولَ اللَّهِ! قَالَ: إِنَّكَ لَحَسُنُ الشِّعْرِ.

وَقَالَ حَسَّانُ بْنُ ثَابِتٍ: أَنَا يَا رَسُولَ اللَّهِ!

قَالَ: نَعَمْ، أُهْجُهُمْ أَنْتَ وَسَيُعِينُكَ عَلَيْهِمْ رُوحُ الْقُدْسِ.[55]

سال جنگ احزاب که شد و خداوند آنان را با خشمشان بازگردانده و به اهدافشان نرسیدند، پیامبر- فرمود: چه کسی از آبروی مسلمانان حمایت می‌کند؟

شخصی گفت: کعب بن مالک؛ و عبدالله بن رواحه گفت: من ای رسول خدا!

و حسان بن ثابت گفت: من ای رسول خدا!

پیامبر- فرمود: آری، تو آنان را هجو نما که به زودی روح‌القدس تو را بر ضد آنان کمک خواهد کرد.

کمیت بن زید می‌گوید:

لَمَّا أَنْشَدْتُ أَبَا جَعْفَرٍ% مَدَائِحَهُمْ، قَالَ لِي: يَا كُمَيْتُ! طَلَبْتَ بِمَدْحِكَ إِيَّانَا لِثَوَابِ الدُّنْيَا أَوْ لِثَوَابِ آخِرَةٍ؟

قَالَ: قُلْتُ: لَا وَاللَّهِ مَا طَلَبْتُ إِلَّا ثَوَابَ الْآخِرَةِ.

فَقَالَ: أَمَا لَوْ قُلْتَ: ثَوَابَ الدُّنْيَا، قَاسَمْتُكَ مَالِي حَتَّى النَّعْلَ وَالْبَغْلَ...

قَالَ: قُلْتُ: أَبْعَدَهُمَا اللَّهُ، جُعِلْتُ فِدَاكَ فَمَا تَأْمُرُنِي فِي الشِّعْرِ فِيكُمْ؟

قَالَ: لَكَ مَا قَالَ رَسُولُ اللَّهِ- لِحَسَّانِ بْنِ ثَابِتٍ: لَنْ يَزَالَ مَعَكَ رُوحُ الْقُدُسِ مَا دُمْتَ تَمْدَحُنَا أَهْلَ الْبَيْتِ.[56]

چون برای امام باقر% ستایش‌هایی که برای آنان سروده شده بود خواندم. حضرت به من فرمود: ای کمیت! با مدحی که از ما کرده به دنبال ثواب دنیا هستی یا ثواب آخرت؟

او گفت: به حضرت عرض کردم: نه به خدا سوگند! من جز به دنبال ثواب آخرت نیستم.

حضرت فرمود: آگاه باش! اگر گفته بودی به دنبال ثواب دنیا هستم اموالم را با تو تقسیم می‌کردم حتی نعل و استرم را...

[کمیت] گفت: به حضرت عرض کردم: فدایت گردم: دربارۀ شعری که در مورد شما سروده‌ام چه دستوری می‌دهید؟

حضرت فرمود: چیزی را که رسول خدا- به حسان بن ثابت فرمود دربارۀ تو می‌گویم، آنجا که فرمود: روح‌القدس همیشه با توست تا زمانی که ما اهل‌بیت را مدح می‌کنی.

نصر بن صباح دربارۀ عبدالله بن غالب که از شعرا بوده روایت کرده که امام صادق% به او فرمود:

إِنَّ مَلَكاً يُلْقِي عَلَيْهِ الشِّعْرَ وَإِنِّي لَأَعْرِفُ ذَلِكَ الْمَلَكَ.[57]

همانا فرشته‌ای است که شعر را به او القا می‌کند و من آن فرشته را می‌شناسم.

 

مقدمۀ پنجم: تأثیر شعر در روح و روان انسان

شعر تأثیر به سزایی در روح و روان انسان دارد و از ابزار و وسایل دیگر بیانی تأثیرگذارتر است؛ زیرا:

اولاً: شعر ارتباط خاصی با حالت روحی انسان داشته و دربردارندۀ وزن و قافیه است و روح و نفس انسان از این امور تأثیر بیشتری دارد تا نثر و لذا گاهی دو بیت شعر از یک خطبۀ طولانی تأثیرگذارتر است.

ثانیاً: شعر نتیجۀ انفعال و تغییر حالت نفسانی شاعر است و لذا شعر از قلب و اعماق وجود شاعر سرچشمه می‌گیرد.

ثالثاً: هرگاه مطلب یا حادثه‌ای طولانی را در چند بیت ثبت کنیم حفظ آن برای انسان امکان‌پذیرتر است. بدین جهت است که اهل‌بیت( شعرا را تشویق به سرودن شعر دربارۀ امام حسین% نموده‌اند.

همچنین بدین جهت است که امام سجاد% بعد از واقعۀ کربلا چون قافلۀ اسیران به مدینه نزدیک شد بشیر بن جذلم را خواست تا با شعر مردم مدینه را تحریک کرده و آنان را از بازگشت قافله خبر دهد.

از بشیر بن جذلم دربارۀ بازگشت خاندان پیامبر- به مدینه نقل شده که گفت:

فَلَمَّا قَرُبْنَا مِنْهَا أَنْزَلَ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ' فَحَطَّ رَحْلَهُ، وَضَرَبَ فُسْطَاطَهُ وَأَنْزَلَ نِسَاءَهُ، وَقَالَ: يَا بَشِيرُ! رَحِمَ اللَّهُ أَبَاكَ لَقَدْ كَانَ شَاعِراً، فَهَلْ تَقْدِرُ عَلَى شَيْءٍ مِنْهُ؟

فَقَالَ: بَلَى يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ- إِنِّي شَاعِرٌ.

فَقَالَ%: أُدْخُلِ الْمَدِينَةَ وَانْعَ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ%.

قَالَ بَشِيرٌ: فَرَكِبْتُ فَرَسِي وَرَكَضْتُ حَتَّى دَخَلْتُ الْمَدِينَةَ، فَلَمَّا بَلَغْتُ مَسْجِدَ النَّبِيِّ- رَفَعْتُ صَوْتِي بِالْبُكَاءِ، وَأَنْشَأْتُ أَقُولُ:

يَا أَهْلَ يَثْرِبَ لَا مُقَامَ لَكُمْ بِهَا


قُتِلَ الْحُسَيْنُ فَأَدْمُعِي مِدْرَارُ

أَلْجِسْمُ مِنْهُ بِكَرْبَلَاءَ مُضَرَّجٌ


وَالرَّأْسُ مِنْهُ عَلَى الْقَنَاةِ يُدَارُ

قَالَ: ثُمَّ قُلْتُ: هَذَا عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ' مَعَ عَمَّاتِهِ وَأَخَوَاتِهِ قَدْ حَلُّوا بِسَاحَتِكُمْ وَنَزَلُوا بِفِنَائِكُمْ، وَأَنَا رَسُولُهُ إِلَيْكُمْ أُعَرِّفُكُمْ مَكَانَهُ.

قَالَ: فَمَا بَقِيَتْ فِي الْمَدِينَةِ مُخَدَّرَةٌ وَلَا مُحَجَّبَةٌ إِلَّا بَرَزْنَ مِنْ خُدُورِهِنَّ، مَكْشُوفَةً شُعُورُهُنَّ مُخَمَّشَةً وُجُوهُهُنَّ، ضَارِبَاتٍ خُدُودُهُنَّ، يَدْعُونَ بِالْوَيْلِ وَالثُّبُورِ، فَلَمْ أَرَ بَاكِياً أَكْثَرَ مِنْ ذَلِكَ الْيَوْمِ، وَلَا يَوْماً أَمَرَّ عَلَى الْمُسْلِمِينَ مِنْهُ.[58]

هنگامی که به نزدیک مدینه رسیدیم، علی بن الحسین' فرود آمد و بارش را فرود آورد و خیمه‌اش را بر پا کرد و زنان کاروان را فرود آورد و فرمود: «ای بشیر! خدا، پدرت را که شاعر بود، بیامرزد! آیا تو نیز می‌توانی چیزی بسرایی؟».

گفتم: آری، ای فرزند پیامبر خدا! من شاعرم.

فرمود: «به مدینه برو و خبر [شهادت] اباعبدالله% را اعلام کن».

اسبم را سوار شدم و تاختم تا به مدینه وارد شدم. هنگامی که به مسجد پیامبر- رسیدم، صدایم را به گریه بلند کردم و چنین سرودم و خواندم:

ای اهل یثرب! دیگر در آن نمانید. حسین، کشته شد. پس اشک بریزید!

پیکر خونین او در کربلاست و سر او بر نیزه، به این‌سو و آن‌سو برده می‌شود.

سپس گفتم: این، علی بن الحسین' است، با عمّه‌ها و خواهرانش که در اطراف و حومه شما فرود آمده‌اند و من، فرستاده او به سوی شما هستم تا جایش را به شما بشناسانم.

هیچ زن پرده‌نشین و باحجابی در مدینه باقی نمانْد، جز آنکه از پسِ پرده‌ها، سرْ باز و صورتْ خراشیده و بر سر و صورتْ‌زنان، بیرون آمد. آنان، با صدای بلند می‌گریستند و زاری می‌کردند و هیچ‌گاه به اندازۀ آن روز، مردم گریان و تلخ‌تر از آن روز ندیده بودم.

شعر هنری است که تأثیر به سزایی در بیدار کردن انسان‌ها و تحریک احساسات در وجودشان دارد لذا اهل‌بیت( در مواقع حساس از شعر شاعران برای تحریک جامعه در مقاصد خاص و ویژه بهره برده و استفاده کرده‌اند.

شیخ محمدرضا مظفر دربارۀ سبب تأثیر شعر بر دل‌ها می‌نویسد:

وبعد معرفة تلك الفوائد يبقى أن نسأل عن شيئين: (الاول) عن السبب في تأثير الشعر على النفس لاثارة تلك الانفعالات. و (الثاني) بماذا يكون الشعر شعرا أي مخيلا؟

والجواب على السؤال الاول ان نقول:

ان الشعر قوامه التخييل، والتخييل ـ من البديهي ـ انه من أهم الاسباب المؤثرة على النفوس، لان التخييل اساسه التصوير والمحاكاة والتمثيل لما يراد من التعبير عن معنى، والتصوير له من الوقع في النفوس ما ليس لحكاية الواقع باداء معناه مجردا عن تصويره، فان الفرق عظيم بين مشاهدة الشيء في واقعه وبين مشاهدة تمثيله بالصورة أو بمحاكاته بشيء آخر يمثله. اذ التصوير والتمثيل يثير في النفس التعجب والتخييل فتلتذ به وترتاح له، وليس لواقع الحوادث المصورة والممثلة قبل تصويرها وتمثيلها ذلك الاثر من اللذة والارتياح لو شاهدها الانسان.

واعتبر ذلك فيمن يحاكون غيرهم في مشية أو قول أو انشاد او حركة او نحو ذلك فانه يثير اعجابنا ولذتنا او ضحكنا، مع انه لا يحصل ذلك الاثر النفسي ولا بعضه لو شاهدنا نفس المحكيين في واقعهم. وما سر ذلك الا التخييل والتصوير في المحاكاة.

وعلى هذا كلما كان التصوير دقيقا معبرا كان أبلغ أثرا في النفس. ومن هنا كانت السينما من اعظم المؤثرات على النفوس، وهو سر نجاحها واقبال الجمهور عليها، لدقة تعبيرها وبراعة تمثيلها عن دقائق الاشياء التي يراد حكايتها.

والخلاصة ان تأثير الشعر في النفوس من هذا الباب، لانه بتصويره يثير الاعجاب والاستغراب والتخييل، فتلتذ به النفس وتتأثر به حسبما يقتضيه من التأثير. ولذا قالوا: ان الشاعر كالمصور الفنان الذي يرسم بريشته الصور المعبرة.

وحق ان نقول حينئذ: ان الشعر من الفنون الجميلة الغرض منه تصوير المعاني المراد التعبير عنها، ليكون مؤثرا في مشاعر الناس ولكنه تصوير بالالفاظ.[59]

پس از شناختن این فواید، دو سؤال مطرح می‌شود: اول این‌که: چه چیز باعث می‌شود شعر در نفس اثر کند و انفعالاتی را در وی پدید آورد؟ دوم این‌که: شعر بودن شعر، یعنی مخیل بودن آن، به چه چیز تحقق می‌یابد؟

پاسخ سؤال اول آن است که می‌گوییم:

قوام شعر به تخییل است؛ و روشن است که تخییل از مهم‌ترین اسباب مؤثر در نفوس است؛ چه اساس تخییل تصویرگری و تشابه و تمثیل معنای مراد و مقصود است؛ و تصویر کردن یک حقیقت به‌گونه‌ای در دل می‌نشیند که هرگز حکایت ساده و بدون تصویر چنان نخواهد بود. تفاوت زیادی است میان مشاهدۀ شیء در واقع آن [یعنی آن‌گونه که واقعاً هست] و مشاهدۀ تمثیل آن در قالب یک صورت، یا حکایت کردن آن با چیز دیگری که شبیه آن است؛ زیرا تصویر و تمثیل اعجاب و تخییل را برمی‌انگیزد و موجب التذاذ و شادمانی نفس می‌شود؛ اما اگر انسان واقعیت حوادث و رویدادها را، پیش از آنکه تصویر و تمثیل شوند، مشاهده کند، آن خوشی و لذت را نمی‌توانند در وی پدید آرند.

مثلاً ملاحظه کنید کسی که راه رفتن، سخن گفتن، سرود خواندن، حرکت یا اموری از این قبیل را از کسی تقلید می‌کند و ادای او را درمی‌آورد، برای ما تعجب‌آور و خوشایند است و ممکن است ما را به خنده اندازد، با آنکه اگر اصل آن کارها را مشاهده کنیم، چنین تأثیراتی را بر ما نمی‌گذارند؛ و سرّ این چیزی نیست جز تخییل و تصویری که در این تقلیدکردن‌هاست.

بنابراین، هرچه تصویر دقیق و گویا باشد، تأثیر آن در نفس افزون خواهد بود؛ و به همین دلیل است که سینما از مؤثرترین امور در انسان‌هاست؛ و رمز موفقیت و روی آوردن مردم به آن نیز همین است؛ زیرا سینما در تصویرها و تمثیل‌هایش کاملاً دقیق و ظریف عمل می‌کند و نکات باریک‌تر از مو را به‌خوبی نمایش می‌دهد.

خلاصه آنکه تأثیر شعر در نفوس از همین باب است؛ زیرا شعر با تصویرسازی از اشیا، موجب شگفتی و غریب شمردن و تخییل می‌گردد؛ و درنتیجه نفس از آن لذت می‌برد و از آن به نحو مناسب متأثر می‌گردد؛ و ازاین‌رو گفته‌اند: شاعر مانند نقاش چیره‌دستی است که با قلم‌موی خود تصویرهای شگفت‌آور ترسیم می‌کند.

حق آن است که بگوییم: شعر از فنون زیبایی است که هدف از آن، تصویر معانی موردنظر است تا در ادراکات انسان مؤثر افتد، اما تصویر معانی با لفظ.

 

مقدمۀ ششم: انواع شعر

به یک تقسیم می‌توان شعر را به چند نوع تقسیم کرد:

1. شعر مستقل

گاهی شاعر شعری که می‌گوید به طور مستقل بوده و ناظر به شعر دیگری نبوده و به استقبال شعر دیگری نرفته و تضمین شعر دیگری نیست که غالب اشعار شاعران از این قبیل است.

2. به استقبال شعر دیگران رفتن

گاهی شاعری در شعرش به استقبال شعر دیگری می‌رود. اینک به نمونه‌ای از این قبیل شعر اشاره می‌کنیم:

ابن شهرآشوب دربارۀ امام حسین% می‌نویسد:

عُيُونِ الْمَجَالِسِ: أَنَّهُ سَايَرَ أَنَسَ بْنَ مَالِكٍ، فَأَتَى قَبْرَ خَدِيجَةَ فَبَكَى، ثُمَّ قَالَ: إِذْهَبْ عَنِّي. قَالَ أَنَسٌ: فَاسْتَخْفَيْتُ عَنْهُ، فَلَمَّا طَالَ وُقُوفُهُ فِي الصَّلَاةِ سَمِعْتُهُ قَائِلًا:

يَا رَبِّ يَا رَبِّ أَنْتَ مَوْلَاهُ


فَارْحَمْ عُبَيْداً إِلَيْكَ مَلْجَاهُ

يَا ذَا الْمَعَالِي عَلَيْكَ مُعْتَمَدِي


طُوبَى لِمَنْ كُنْتَ أَنْتَ مَوْلَاهُ

طُوبَى لِمَنْ كَانَ خَائِفاً أَرِقاً


يَشْكُو إِلَى ذِي الْجَلَالِ بَلْوَاهُ

وَمَا بِهِ عِلَّةٌ وَلَا سَقَمٌ


أَكْثَرَ مِنْ حُبِّهِ لِمَوْلَاهُ

إِذَا اشْتَكَى بَثَّهُ وَغُصَّتَهُ


أَجَابَهُ اللَّهُ ثُمَّ لَبَّاهُ

إِذَا ابْتُلِيَ بِالظَّلَامِ مُبْتَهِلًا


أَكْرَمَهُ اللَّهُ ثُمَّ أَدْنَاهُ

فَنُودِيَ:

لَبَّيْكَ لَبَّيْكَ أَنْتَ فِي كَنَفِي


وَكُلَّ مَا قُلْتَ قَدْ عَلِمْنَاهُ

صَوْتَكَ تَشْتَاقُهُ مَلَائِكَتِي


فَحَسْبُكَ الصَّوْتُ قَدْ سَمِعْنَاهُ

دُعَاكَ عِنْدِي يَجُولُ فِي حُجُبٍ


فَحَسْبُكَ السِّتْرُ قَدْ سَفَرْنَاهُ

لَوْ هَبَّتِ الرِّيحُ فِي جَوَانِبِهِ


خَرَّ صَرِيعاً لِمَا تَغَشَّاهُ

سَلْنِي بِلَا رَغْبَةٍ وَلَا رَهَبٍ


وَلَا حِسَابٍ إِنِّي أَنَا اللَّهُ[60]

در «عیون المجالس» نقل شده که: او همراه انس بن مالک کنار قبر خدیجه& آمده و گریست، سپس به وی فرمود: «مرا تنها بگذار».

اَنَس می‌گوید: خود را از او پنهان کردم. پس از آنکه نمازش به درازا کشید، شنیدم که می‌گوید:

ای پروردگارم، ای پروردگارم! تو مولای منی به بنده کوچکت رحم کن که پناهش تویی.

ای صاحب والایی‌ها! فقط به تو اعتماد دارم خوشا به حال آنکه تو مولایش باشی!

خوشا به حال آنکه ترسان و شب‌بیدار است و شکایت گرفتاری‌هایش را فقط به پروردگار باعظمتش می‌گوید؛

و درد و بیماری‌ای به‌جز محبت مولایش ندارد.

هرگاه از غم و غصّه‌اش شِکوه کند خداوند، جوابش را می‌دهد و می‌پذیرد.

هرگاه هنگامِ تاریکی‌ها به او تضرّع کند خداوند، گرامی‌اش می‌دارد و به خود، نزدیکش می‌کند.

پس ندا داده شد:

آری، آری! تو تحت حمایت من هستی و هر آنچه را گفتی، دانستیم.

فرشتگان من، به آوای تو مشتاق‌اند و تو را همین بس که آن را شنیدیم.

دعای تو نزد من، میان حجاب‌ها در جولان است و ماندن آن میان حجاب‌ها بس باشد. ما پرده برگرفتیم.

اگر به گاه دعا، باد بر او بوزد، بی‌هوش بر زمین می‌افتد.

از من بخواه، بی‌هیچ ترس و وحشتی و بی‌حساب که من خداوندم.

 

مقدمۀ هفتم: انواع شعر شیعی

شالودۀ اصلی شعر شیعی، عاطفه و احساس ناب شاعر است. عاطفه چنان تأثیر عمیقی در تکوین شعر دارد که برخی شعر شیعی را مولود آن می‌دانند؛ عاطفۀ حزن و اندوه و خشم بر مصائب واردشدۀ بر اهل‌بیت( و خشم و غضب از ظلم حاکمان زمانه نسبت به آنان. ولی نوع دیگری از عاطفه را می‌توان در شکل‌گیری ادبیات شیعه و اشعار آنان دخیل دانست که همان عشق و دلدادگی به خاندان پیامبر( در گذر زمان است که نه تنها از آن کاسته نشده، بلکه سخت‌گیری حاکمان ظلم روزبه‌روز بر شدت آن افزوده است.

محبت ورزیدن به آنان بارزترین درون‌مایه شعر شیعی به شعری اطلاق می‌شود که حاوی مطالبی همچون ولایت و محبت به آنان و اعتقاد به امامت و فضائل آنان است.

احمد امین مصری معتقد است: شیعه دو نوع شعر دارد؛ شعر حماسه و شعر حزن. او در این باره می‌نویسد:

وكان للشيعة عاطفتان بارزتان قويتان يرجع إليها النتاج الأدبي الشيعي:

عاطفة الغضب، وعاطفة الحزن؛ فأما الغضب فإنهم اعتقدوا أنهم سلبوا حقهم وغصبوه، وأخذ منهم ظلماً وعدواناً، فغضبوا لذلك، ودعتهم سورة الغضب أن يقولوا وأن يقولوا كثيراً في هجاء غاصبهم، وفي بيان حقهم، وفي شرح مظلمتهم، وفي وجهة نظرهم، وفي إظهار حججهم، إلى غير.

وأما عاطفة الحزن فإن الدولتين العباسية والأموية أخذتاهم بالعنف، وعاملتاهم بأقسى مما يعامل الكفرة والملحدون؛ فمن حين إلى حين تحدثان فيهم مجزرة ولا يكاد يجف منهم دم حتى يسيل دم، وتفننتا في ذلك، فقتل، وصلب وإحراق وتذرية، وإماتة بطيئة في السجون بحرمانهم من النور والهواء، والأكل والماء، وكل هذا وأقل منه يستنزف الدمع ويذيب القلب، وكل هذا وأقل منه ينطق الأبكم، فكيف إذا وقعت هذه الأحداث لنفس ثائرة و لسان طلق وبيان جزل، لقد بدأت هذه الأحداث بمجزرة الحسين وآل بيته، فكانت القصائد الباكية، والخطب الرائعة، والأقوال الدامية، صدى للدماء المسفوحة، والجثث المطروحة، وكانت ذكراها تبعث في كل جيل حزناً، فيبعث الحزن أدباً. وتتابعت الأحداث فتتابع الأدب، فكان لنا من هاتين العاطفتين ـ الغضب والحزن ـ أدب حي غزير، فإن ثارت العاطفة الأولى أخرجت أدباً قوياً ثائراً، وإن ثارت الثانية أخرجت أدباً حزيناً باكياً، فاجتمع في أدبهم القوة والضعف، واللين والعنف.[61]

شیعه دارای دو عاطفۀ آشکار و قوی است که حاصل ادبی شیعه به آن دو بازمی‌گردد؛ یکی عاطفۀ خشم و دیگری عاطفۀ حزن؛ اما خشم؛ شیعه معتقد است که حقشان به غارت رفته و غصب شده و از روی ظلم و تعدی از آنان گرفته شده است، بدین جهت خشمگین شده و این فوران خشم باعث شده تا آنان به گفتن و گفتار بسیاری در نکوهش غاصبانشان و بیان حقشان و شرح ظلم‌هایی که بر آنان رفته و توجیه نظراتشان و اظهار دلیل‌هایشان و دیگر امور از این قبیل روی آورند.

و اما عاطفۀ حزن؛ زیرا دولت‌های عباسی و اموی با زور با آنان رفتار کرده و در طول زمان حکومت‌هایشان کشتارهایی در آنان ایجاد کرده‌اند به نحوی که هنوز خونی از آنان خشک نشده بود که خون دیگری را جاری کرده و در این راه به انواع کشتار دست زدند، این حکومت‌ها کشته و به دار زده و سوزانده و گروهی را در زندان‌هایی حبس کردند که زندانیان از نور و هوا و خوردن و آشامیدن محروم بودند، تمام این جنایات بلکه کمتر از آن‌ها اشک انسان را جاری ساخته و دل او را می‌سوزاند همان‌گونه که تمام این جنایات بلکه کمتر از آن‌ها انسان گنگ را به نطق وا‌می‌دارد، چه رسد به این‌که اگر این حوادث برای شخصی انقلابی اتفاق افتد که دارای زبانی آزاد و بیانی بلند است. این حوادث از شهادت حسین و اهل‌بیت او شروع شد و قصیده‌های گریه‌آور و خطبه‌های آتشین و گفته‌های اشک‌آور همراه بود که عکس‌العمل و برخورد خون‌های ریخته و بدن‌های بر روی زمین افتاده به حساب می‌آید و یادبود آنان در هر گروهی ایجاد حزن می‌کرد و این حزن باعث ادبیاتی می‌شد و همین‌طور حوادث پیاپی اتفاق می‌افتاد و در پی آن ادبیات پدید می‌آمد و برای ما از این دو عاطفۀ خشم و حزن ادبیات زنده و جوشانی حادث شد؛ زیرا اگر عاطفۀ اول به جوش می‌آید ادبیات قوی انقلابی پدید می‌آمد و اگر عاطفۀ دوم به جوشش می‌آمد ادبیات حزن‌آور و گریه‌آور پدید می‌آمد، لذا در ادبیات شیعه قوت و ضعف و نرمش و تهدید با یکدیگر اجتماع پیدا نمود.

نقد

گرچه کلام احمد امین تا حدودی به واقعیت نزدیک است، ولی قابل نقد و بررسی نیز هست:

اولاً: ادبیات شعری شیعه در این دو محدوده یعنی محدودۀ حماسه و بیان مظلومیت خلاصه نمی‌شود بلکه در این راستا بسیاری از شعرا به بیان جایگاه و فضایلت اهل‌بیت عصمت و طهارت( پرداخته‌اند؛ چراکه اگر حقشان ضایع شده و به آنان ظلم گشته و به قتل رسیده‌اند این حوادث و اتفاقات در فرایند بی معرفی به آنان صورت گرفته است، لذا درصدد بودند تا در قالب شعر، اهل‌بیت( را به مردم بشناسانند.

ثانیاً: شیعه برای خود حقی قائل نیست بلکه معتقد است حق امامانشان به غارت رفته و غصب شده است؛ زیرا شیعه آنان را مستحق مقام خلافت و جانشینی تمام شئون پیامبر- به جز ابلاغ وحی می‌دانند.

ثالثاً: خشم شیعه در این راستا خشم مقدس است؛ چراکه برآمده از ظلم و تجاوز و تعدی به حریم اولیای الهی و اسلام و مسلمین است؛ چراکه مطابق گفتار امیر مؤمنان% بهترین جهاد به حساب می‌آید آنجا که فرمود:

إِنَّ الْأَمْرَ بِالْمَعْرُوفِ وَالنَّهْيَ عَنِ الْمُنْكَرِ لَا يُقَرِّبَانِ مِنْ أَجَلٍ وَلَا يَنْقُصَانِ مِنْ رِزْقٍ، وَأَفْضَلُ مِنْ ذَلِكَ كُلِّهِ كَلِمَةُ عَدْلٍ عِنْدَ إِمَامٍ جَائِرٍ.[62]

امر به معروف و نهی از منکر نه اجلی را نزدیک می‌کند و نه از روزی می‌کاهد؛ و بهتر از همۀ این‌ها سخن عدل است در برابر حاکم ظالم.

آری شعرای شیعه در اشعار خود به ظلم‌هایی که دستگاه خلافت‌های غاصب به اسلام و مسلمین و اهل‌بیت( نموده‌اند نیز اشاره کرده‌اند.

رابعاً: حوادث ناگوار و ظلم‌های وارد شده در حق اهل‌بیت( از شهادت امام حسین% و اهل‌بیت او( شروع نشد بلکه منشأ آن سقیفۀ بنی ساعده بود که در آنجا گروهی جاه‌طلب و دشمن اسلام و مسلمین نشسته و نقشه‌ها کشیدند تا مسیر اسلام را منحرف کرده و اگر نتوانستند جلوی گسترش تبلیغ اسلام را در زمان پیامبر- بگیرند بعد از رحلتش خلافت را غصب کرده و مسیر صحیح آن را به بیراهه بکشانند که تا حدودی به اهداف شوم خود رسیدند.

آری عاطفۀ خشم و حزن شیعه به دولت‌های عباسی و اموی خلاصه نمی‌شود بلکه مبدأ آن دو از زمانی است که بعد از رحلت پیامبر- حق امیر مؤمنان% در جانشینی آن حضرت غصب شده و او خانه‌نشین شد و به جای او کسانی مدعی خلافت و جانشینی پیامبر- شدند که هیچ‌گونه لیاقت و اهلیتی برای این کار نداشتند. آری خشم و حزن شیعه و شعرای آنان از این زمان شروع شد؛ زمانی که با هجوم به خانۀ فاطمۀ زهرا& همسر امیر مؤمنان% و به آتش کشیدن آن خانه همراه بود و به حوادث تلخ و ناگواری کشیده شد که به شهادت آن حضرت منجر گردید. آری این‌ها همه حوادث تلخ و ناگواری است که از نظر و دیدگاه احمد امین مصری مغفول مانده یا نخواسته به آن‌ها بپردازد.

خامساً: ادبیات شعری شیعه مملو از بیان حقایق در حق اهل‌بیت( و بیان نقاط قوت آنان و نرمش‌های قهرمانانه‌ای است که از خود گاهی در برابر نظام حاکم به جهت مصالحی نشان می‌دادند ولی این نوع برخورد ناشی از ضعف نبوده، همان‌گونه که در ادبیات شعر شیعه نقطه‌ضعفی از اهل‌بیت( نشان داده نمی‌شود، همان‌گونه که در آن عنف و تجاوز و تعدی از حق و حقیقت نیست و اگر به بیان جایگاه اهل‌بیت( اشاره کرده و به مطاعن دشمنان آنان پرداخته‌اند به حق بوده و از حق در آن تجاوز نشده است.

 

مقدمۀ هشتم: منشأ شعر حماسی

جرج جرداق بعد از نقل کلام احمد امین مصری می‌نویسد:

أما الغضب، فقد بعث أدب التمرد على الظلم. وأما الحزن، فقد بعث أدب الوفاء الإنساني.

يتلخص أدب التمرد هذا بإنكار الحق الذي يدعيه الأمويون والعباسيون في الخلافة وفي التحكم بمصير الناس، وبالإحتجاج عليهم وتصوير ما يأتونه من مظالم، ثم بدعوة الشعب إلى التمرّد على مضطهدي الجماهير، ومحتكري أسباب السلطان، وأسباب الثروة، وأسباب الحياة دون سائر البشر، وهو في العصور التالية يتلخص كذلك بالثورة على الظلم، وبالنقمة على الغبن الإجتماعي أياً كان مصدره...[63]

اما خشم؛ این حالت ادبیات تمرّد و خروج بر ظلم را برانگیخت؛ و اما حزن، ادبیات وفای انسانی را برانگیخته کرد.

ادبیات تمرّد و سرکشی خلاصه می‌شود در انکار حقی که بنی‌امیه و عباسی‌ها در خلافت و حاکمیت به زور در مسیر مردم ادعا می‌کردند و در احتجاج بر آنان و به تصویر کشیدن اقدامات ظالمانۀ آنان و در پی آن دعوت کردن از مردم به تمرد از حاکمانی که به مردم ستم کرده و اسباب سلطنت و ثروت و زندگی را به خود اختصاص داده و برای دیگران حقی قائل نیستند؛ و این در عصرهای بعد در انقلاب بر ضد ظلم و گرفتاری بر این خسارت اجتماعی خلاصه می‌شد هر چه باشد مصدر و منشأ آن...

او به عنوان نمونۀ شعر حماسی به ابیاتی از کمیت بن زید مثال می‌زند که بر ضد هشام بن عبدالملک و بنی مروان سروده است:

كَلَامُ النَّبِيِّينَ الْهُدَاةِ كَلَامُنَا

 


وَأَفْعَالُ أَهْلِ الْجَاهِلِيَّةِ نَفْعَلُ[64]

کلام ما کلام پیامبران هدایتگر است ولی کارهایمان همانند کارهای اهل جاهلیت است.

مُصِيبٌ عَلَى الْأَعْوَادِ يَوْمَ رُكُوبِهَا

 


لِمَا قَالَ فِيهَا مُخْطِئٌ حِينَ يَنْزِلُ[65]

روزی که بر آن چوب‌ها نشست حرف‌های درستی زد ولی چون پایین آمد به خطا رفت.

و نیز شعری که دربارۀ عبدالله بن زبیر که در طمع خلافت به سر می‌برد گفته شده:

صَلَّى وَصَامَ لِأَمْرِ كَانَ يَطْلُبُهُ

 


حَتَّى حَوَاهُ فَلَا صَلَّى وَلَا صَامَا[66]

نماز خواند و روزه گرفت برای کاری که به دنبال آن بود و چون آن را به دست آورد نه نمازی خواند و نه روزه‌ای گرفت.

و نیز شعر دعبل که در مرگ معتصم عباسی و جانشینی واثق بعد از او بر اریکه خلافت می‌گوید:

خَلِيفَةٌ مَاتَ لَمْ يَحْزَنْ لَهُ أَحَدُ

 


وَآخِرُ قَامَ لَمْ يَفْرَحْ بِهِ أَحَدُ[67]

خلیفه‌ای مرد در حالی که احدی بر او محزون نگردید و دیگری به حکومت رسید و احدی از آن شاد نشد.

جرج جرداق دربارۀ این شعر دعبل می‌نویسد:

وكان دعبل يرى أنّ رضا العامة عن الحاكم هو المقياس الذي يقاس به خيره، وأنّ سخطهم عليه هو المعيار لمقدار شره. ولمّا كانت العامة لا تحزن لموت أحدٍ من الخلفاء العباسيين ولا تفرح بقيام أحد؛ فإنّ ذلك يعني أنّ هؤلاء الخلفاء سواء في الجور والطغيان.[68]

دعبل معتقد بود رضایت عمومی از حاکم همان مقیاسی است که خیرش با آن اندازهگیری میشود، همانگونه که خشم عمومی بر حاکم معیاری است که شر او با آن مقایسه میشود و چون عموم مردم از مرگ یکی از خلفای عباسی محزون نمیشود و نیز با قیام یکی از آنان شاد نمیگردد، این خود بدین معناست که آن خلفا در ظلم و طغیان گری یکساناند.

 

مقدمۀ نهم: عمق فکر شاعر شیعی به حادثۀ کربلا

جرج جرداق می‌نویسد:

والناظر في أدب الشيعة نظراً عميقاً يُدرك أن الحسين ـ مثلاً ـ أو غيره من المبكي عليهم من ولد علي لم يكونوا ليمثلوا أشخاصاً معينين وحسب، بل كانوا يمثلون فكرة معينة. فقد أصبح الحسين ـ مثلاً ـ في هذا الأدب رمزاً لمن تلحق بهم النكبات، وينكل بهم الحكام لمصلحتهم. وأصبح معاوية ـ مثلاً ـ أو يزيد رمزاً كذلك للمخادع الظالم الطاغي. لذلك ترى أن الشاعر إذا شاهد المظالم الواقعة على الناس في زمانه استعاد بخياله ذكرى كربلاء. وإذا ذكــر سخط المظلومين على طغاتهم استعاد ذكرى عاشوراء، فقال:

كَأَنَّ كُلَّ مَكَانٍ كَرْبَلَاءُ لَدَى

 


عَيْنِي وَكُلَّ زَمَانٍ يَوْمَ عَاشُورَا[69]

و نظر کننده در ادبیات شیعه با نگاهی عمیق درک می‌کند که حسین ـ از باب نمونه ـ یا غیر او از اولاد علی که بر او می‌گریند هدفشان این نیست که فقط اشخاص معینی را به عنوان الگو به جامعه معرفی کنند، بلکه آنان درصدد معرفی اندیشۀ خاصی هستند و حسین از باب نمونه در این ادبیات رمزی است برای کسانی که مصیبت‌ها بر آنان وارد شده و حاکمان به جهت مصلحتشان بر آنان ظلم روا می‌دارند.

و معاویه ـ از باب نمونه یا یزید ـ نیز رمزی است برای افراد خدعه گر ظالم و طغیان گر و لذا می‌بینی که شاعر هرگاه ظلم‌هایی را که در زمان او بر مردم وارد شده مشاهده می‌کند در خیالش حوادث کربلا بازنگری می‌شود و چون یادی از خشم مظلومان بر طغیان گری آنان می‌کند یاد عاشورا در ذهنش تداعی می‌نماید و می‌گوید:

گویا هر مکانی کربلاست در دیدگاه من و هر زمانی روز عاشوراست.

او در آخر این بخش از کلامش می‌نویسد:

وكان علي بن أبي طالب بآرائه ومبادئه وأقواله وأعماله وحياته وما خلفه من ترغيب الناس في العدالة الإجتماعية، وبحكم الظروف القاسية التي عاشها المتشيعون له، الينبوع العميق الذي جرت منه هذه الثورة وهذا التمرّد وهذا الشعر.[70]

و علی بن ابی‌طالب با آرا و مبادی گفته‌ها و زندگی‌اش و آنچه به جای گذاشته از تشویق مردم به عدالت اجتماعی و به حکم ظرفیت‌های ناگواری که شیعیان او در آن زندگی کردند، چشمه‌ای عمیق است که از ناحیۀ آن این انقلاب و این شورش و این شعر جاری شده است.

 

 

مقدمۀ دهم: ابعاد شعر حسینی

اشعاری که دربارۀ اهل‌بیت عصمت و طهارت( و علی‌الخصوص امام حسین% سروده شده هرکدام به ابعاد مختلفی اشاره دارد و برخی نیز همۀ ابعاد را داراست:

1. بعد مظلومیت

شهید مطهری می‌گوید:

برداشت محتشم کاشانی جنبه‌های تأثرآمیز، رقت‌آور و گریه‌آور آن است.[71]

او نیز می‌گوید:

ما می‌بینیم در طول تاریخ، برداشت‌ها از حادثه کربلا خیلی متفاوت بوده است. قبلاً اشاره کردم که مثلاً برداشت دِعبل خُزاعی از شعرای معاصر حضرت رضا%، برداشت کمَیت اسدی از شعرای معاصر امام سجاد و امام باقر' با برداشت محتشم کاشانی یا سامانی و یا صفی علی شاه متفاوت است؛ آن‌ها یک‌جور برداشت کرده‌اند، محتشم جور دیگری برداشت کرده است، سامانی جور دیگری برداشت دارد، صفی علی شاه طور دیگری و اقبال لاهوری به گونه‌ای دیگر. این چگونه است؟ به نظر من همه این‌ها برداشت‌های صحیح است (البته برداشت‌های غلط هم وجود دارد، با برداشت‌های غلط کاری ندارم) ولی ناقص است؛ صحیح است ولی کامل نیست. صحیح است یعنی غلط و دروغ نیست ولی یک جنبه آن است.[72]

او نیز می‌گوید:

برداشت امثال دعبل خزاعی از نهضت اباعبدالله، به تناسب زمان فقط جنبه‌های پرخاشگری آن است. برداشت محتشم کاشانی جنبه‌های تأثّرآمیز، رقت‌آور و گریه‌آور آن است. برداشت عُمّان سامانی یا صفی علی شاه از این نهضت، برداشت‌های عرفانی، عشق الهی، محبت الهی و پاک‌بازی در راه حق است که اساسی‌ترین جنبه‌های قیام حسینی جنبه پاک‌بازی او در راه حق است. همه این برداشت‌ها درست است ولی به عنوان یکی از جنبه‌ها. او که از جنبه حماسی گفته، او که از جنبه اخلاقی گفته، او که از جنبه پند و اندرز گفته، همه درست گفته‌اند ولی برداشت هر یک، از یک جنبه و عضو این نهضت است نه از تمام اندام آن.[73]

او نیز می‌گوید:

من شعرایی نظیر محتشم را نفی کلی نمی‌کنم، همچنان که شعرایی مانند عُمّان سامانی و صفی علی شاه را. اولی تکیه بر جنبه تراژدی و مظلومیت کرده است و دوتای دیگر بر جنبه عرفانی و عشق الهی، همچنان که اقبال لاهوری بیشتر بر جنبه‌های اجتماعی آن تکیه کرده است. چون این قیام، این حرکت، این نهضت (و همه این کلمه‌ها برای نشان دادن این حادثه، کوچک است) همۀ این جنبه‌ها را داشته است و هر یک از این‌ها یک بعد از ابعاد و یک لا از چندلای این حادثه است. البته یک حادثه توحیدی کامل، جامع همه مراتب است.[74]

2. بعد حماسه

شهید مطهری می‌گوید:

برداشت امثال دعبل خزاعی از نهضت اباعبدالله، به تناسب زمان فقط جنبه‌های پرخاشگری آن است.[75]

اینک به یکی از این قبیل اشعار اشاره می‌کنیم:

یحیی بن عبدالامیر شامی (ت 1935 م) می‌گوید:

يَا يَوْمَ عَاشُورَاءَ طَالَ رُقَادُنَا

 


وَمَضَى الطُّغَاةُ يُعَرْبِدُونَ كَثِيرَا

فَاهْزُزْ ضَمَائِرَنَا بَعَزْمِكَ نَافِخاً

 


رُوحَ الْحَيَاةِ وَبَدِّدِ الدَّيْجُورَا

وَلْيَبْقَ صَوْتُكَ يَا حُسَيْنُ مُدَوِّياً

 


أَبَداً عَلَى مَرِّ الدُّهُورِ نَذِيرَا

يَا أَيُّهَا الْمُسْتَضْعَفُونَ أَلَا انْهَضُوا

 


دُكُّوا الْعُرُوشَ وَزَلْزِلُوا الْمَعْمُورَا[76]

ای روز عاشورا، افسردگی و خواب ما امت اسلامی طولانی شده و حکومت طاغیانی که بی‌وقفه در بلاد اسلامی عربده می‌کشند در حال گذر است.

پس با عزمت دل‌های ما را بیدار کن و روح حیات را بر ما بدم و مستضعفین را به بیداری و درهم کوبیدن دربارها دعوت کن!

و صدای تو ای حسین باید در همهٔ روزگاران همچنان طنین‌انداز باقی بماند:

ای مستضعفان به پا خیزید و عرش و تخت ظالمان را درهم کوبیده و به لرزه درآورید.

3. بعد فضائل

برخی از شعرا بیشتر به بیان فضایل و مناقب اهل‌بیت( در اشعار خود پرداخته‌اند که سید اسماعیل حمیری از این قبیل شاعران به حساب می‌آید.

4. بعد عرفانی

شهید مطهری در این باره می‌گوید:

برداشت عُمّان سامانی یا صفی علی شاه از این نهضت، برداشت‌های عرفانی، عشق الهی، محبت الهی و پاک‌بازی در راه حق است که اساسی‌ترین جنبه‌های قیام حسینی جنبه پاک‌بازی او در راه حق است.[77]

5. بیان حال خود

گاهی شاعر در شعرش بیان حال خود کرده و به اظهار ارادت به اهل‌بیت عصمت و طهارت( اکتفا می‌کند بدون آنکه به ذکر فضائل آنان یا مطاعن دشمنانشان یا مظلومیت آنان بپردازد. این نوع شعر در اشعار معاصر زیاد مشاهده می‌شود.

.

 

 


 


 

 

 

 

 


اشعار منسوب به امیر مؤمنان%

شکی نیست که اهل‌بیت عصمت و طهارت( شعر می‌سروده و از آنان نیز اشعاری به دست ما رسیده است. در این بخش به نمونه‌هایی از اشعار امیر مؤمنان% اشاره می‌کنیم.

مدح اهلبیت( در شعر امیر مؤمنان%

قَدْ يَعْلَمُ النَّاسُ أَنَّا خَيْرُهُمْ نَسَباً


وَنَحْنُ أَفْخَرُهُمْ بَيْتاً إِذَا فَخَرُوا

رَهْطُ النَّبِيِّ وَهُمْ مَأْوَى كَرَامَتِهِ


وَنَاصَرُوا الدِّينَ وَالْمَنْصُورُ مَنْ نَصَرُوا

وَالْأَرْضُ تَعْلَمُ أَنَّا خَيْرُ سَاكِنِهَا


كَمَا بِهِ تَشْهَدُ الْبَطْحَاءُ وَالْمَدَرُ[78]

به طور قطع مردم می‌دانند که ما در نسب بهترین آنانیم و هنگامی که به هم فخر می‌فروشند افتخار خانوادۀ ما از دیگران بیشتر است.

همان خویشاوندان پیامبر- که مأوای کرامت و یاور دین‌اند و یاری شده کسی است که آنان او را یاری کرده باشند.

و زمین می‌داند که ما بهترین ساکنان آن هستیم همان‌گونه که سرزمین مکه و سنگ‌ریزه‌های آن به این مطلب گواهی می‌دهد.

مرثیۀ امیر مؤمنان% دربارۀ حضرت خدیجه و ابوطالب'

أَعَيْنَيَّ جُودَا بَارَكَ اللَّهُ فِيكُمَا


عَلَى هَالِكَيْنِ لَا تَرَى لَهُمَا مِثْلًا

عَلَى سَيِّدِ الْبَطْحَاءِ وَابْنِ رَئِيسِهَا


وَسَيِّدَةِ النِّسْوَانِ أَوَّلِ مَنْ صَلَّى

مُهَذَّبَةٍ قَدْ طَيَّبَ اللَّهُ خَيمَهَا


مُبَارَكَةٍ وَاللَّهِ سَاقَ لَهَا الْفَضْلَا

مُصَابُهُمَا أَدْجَى إِلَى الْجَوِّ وَالْهَوَاءِ


فَبِتُّ أُقَاسِي مِنْهُمُ الْهَمَّ وَالثُّكْلَا

لَقَدْ نَصَرَا فِي اللَّهِ دِينَ مُحَمَّدٍ


عَلَى مَنْ يُعَافِي الدِّينَ قَدْ رَعَيَا إِلًّا[79]

ای دو چشمانم جود کنید ـ خدا دربارۀ شما برکت دهد ـ بر آن دو نفر از دنیا رفته‌ای که بی‌نظیرند.

بر سرور مکه و فرزند رئیس آن و سرور زنان؛ آنکه اولین نمازگزار بود.

او زن مهذب و مبارکی بود که خداوند طبیعتش را پاک نمود و خداوند برای او فضیلت ریخته بود.

مصیبت آن دو زندگی را برایم تاریک کرده و شب نموده‌ام در حالی که از ناحیۀ آن دو متحمل مشقت و از دست دادن دوست هستم.

آن دو در راه خدا دین محمد را یاری کردند و بر کسانی که وفا کننده در دین بودند آن دو عهد و پیمان را رعایت نمودند.

از اشعار حضرت علی% خطاب به جنازۀ حضرت زهرا&

فِرَاقُكِ أَعْظَمُ الْأَشْيَاءِ عِنْدِي


وَفَقْدُكِ فَاطِمُ أَدْهَى الثُّكُولِ

سَأَبْكِي حَسْرَةً وَأَنُوحُ شَجْواً


عَلَى خِلٍّ مَضَى أَسْنَى سَبِيلٍ

أَلَا يَا عَيْنُ جُودِي وَاسْعِدِينِي


فَحُزْنِي دَائِمٌ أَبْكِي خَلِيلِي[80]

فراق تو بزرگ‌ترین اتفاقات نزد من است و از دست دادن تو ای فاطمه دهشتناک‌ترین مرگ‌هاست.

به زودی از حسرت می‌گریم و از همّ و حزن نوحه‌سرایی می‌کنم، بر آن دوستی که در بهترین راه گذشت.

آگاه باش ای چشم! جود کن و مرا یاری نما که حزن من دائمی است و بر دوستم می‌گریم.

از اشعار امیر مؤمنان% در مرثیۀ همسرش

حَبِيبٌ لَيْسَ يَعْدِلُهُ حَبِيبٌ


وَمَا لِسِوَاهُ فِي قَلْبِي نَصِيبٌ

حَبِيبٌ غَابَ عَنْ عَيْنِي وَجِسْمِي


وَعَنْ قَلْبِي حَبِيبِي لَا يَغِيبُ[81]

دوستی که در دوستی نظیر ندارد و در قلبم جایگاهی برای غیر او نیست.

دوستی که از چشم و جسمم پنهان است ولی دوست من از قلبم پنهان نیست.

از اشعار امیر مؤمنان% در سوگ همسرش

أَرَى عِلَلَ الدُّنْيَا عَلَيَّ كَثِيرَةً


وَصَاحِبُهَا حَتَّى الْمَمَاتِ عَلِيلٌ[82]

می‌بینم که گرفتاری‌های دنیا بر من زیاد شده به حدی که صاحب آن‌ها تا مرگ علیل و ناتوان است.

لِكُلِّ اجْتِمَاعٍ مِنْ خَلِيلَيْنِ فُرْقَةٌ


وَكُلُّ الَّذِي دُونَ الْفِرَاقِ قَلِيلٌ

وَإِنَّ افْتِقَادِي فَاطِماً بَعْدَ أَحْمَدَ


دَلِيلٌ عَلَى أَنْ لَا يَدُومَ خَلِيلٌ

وَكَيْفَ هَنَاكَ الْعَيْشُ مِنْ بَعْدِ فَقْدِهِمْ


لَعَمْرُكَ شَيْءٌ مَا إِلَيْهِ سَبِيلٌ[83]

برای هر اجتماعی از دو دوست جدایی است و هر چیزی غیر از فراق وقتش اندک است.

و همانا از دست دادن من فاطمه را بعد از احمد، دلیل بر آن است که دوستی دوام ندارد.

چگونه است در آنجا زندگی بعد از آنکه انسان آن‌ها را از دست می‌دهد و به جان تو سوگند که این امر چیزی است که راهی به سوی آن نیست.

يُرِيدُ الْفَتَى أَنْ لَا يَمُوتَ حَبِيبُهُ


وَلَيْسَ إِلَى مَا يَبْتَغِيهِ سَبِيلٌ

وَلَيْسَ جَلِيلًا رُزْءُ مَالٍ وَفَقْدُهُ


وَلَكِنَّ رُزْءَ الْأَكْرَمِينَ جَلِيلٌ[84]

جوان می‌خواهد که دوستش نمیرد در حالی که راهی به سوی آنچه می‌طلبد نیست.

از دست دادن مال برای انسان مهم نیست بلکه مهم از دست دادن شخصیت‌های باکرامت است.

از اشعار امیر مؤمنان% در روز شهادت عمار

أَلَا أَيُّهَا الْمَوْتُ الَّذِي لَيْسَ تَارِكِي


أَرِحْنِي فَقَدْ أَفْنَيْتَ كُلَّ خَلِيلٍ

أَرَاكَ مُصِرّاً بِالَّذِينَ أُحِبُّهُمْ


كَأَنَّكَ تَنْحُو نَحْوَهُمْ بِدَلِيلٍ[85]

آگاه باش! ای مرگی که مرا رها نخواهی کرد، مرا راحت کن؛ چراکه هر دوستی را از من گرفتی.

می‌بینم که به دوستانم اصرار می‌ورزی و گویا با راهنما به طرف آنان خیز برمی‌داری.

از نصایح امیر مؤمنان% در انتخاب دوست

تَنَزَّهْ عَنْ مُصَادَقَةِ اللِّئَامِ


وَأَلْمِمْ بِالْكِرَامِ بَنِي الْكِرَامِ

وَلَا تَكُ وَاثِقاً بِالدَّهْرِ يَوْماً


فَإِنَّ الدَّهْرَ مُنْحَلُّ النِّظَامِ

وَلَا تَحْسُدْ عَلَى الْمَعْرُوفِ قَوْماً


وَكُنْ مِنْهُمْ تَنَلْ دَارَ السَّلَامِ

وَثِقْ بِاللَّهِ رَبِّكَ ذِي الْمَعَالِي


وَذِي الْآلَاءِ وَالنِّعَمِ الْجِسَام

وَكُنْ لِلْعِلْمِ ذَا طَلَبٍ وَبَحْثٍ


وَنَاقِشْ فِي الْحَلَالِ وَفِي الْحَرَامِ

وَبِالْعَوْرَاءِ لَا تَنْطِقْ وَلَكِنْ


بِمَا يُرْضِي الْإِلَهَ مِنَ الْكَلَامِ

وَإِنْ خَانَ الصَّدِيقُ فَلَا تَخُنْهُ


وَدُمْ بِالْحِفْظِ مِنْكَ وَبِالذِّمَامِ

وَلَا تَحْمِلْ عَلَى الْإِخْوَانِ ضِغْناً


وَعُدْ بِالصَّفْحِ تَنْجُ مِنَ الْأَثَامِ[86]

از هم‌نشینی با افراد پست بپرهیز و به سوی افراد کریم فرزند کریم توجه کن.

حتی یک روز به روزگار اعتماد نکن؛ چراکه نظام روزگار از هم خواهد پاشید.

و در کارهای خوب بر هیچ کسی حسد نورز و تو از آنان باش تا به خانۀ سلامت برسی.

و اعتماد کن بر پروردگارت که دارای صفات بلند و صاحب عطایا و نعمت‌های بزرگ است.

و به دنبال علم و بحث باش و دربارۀ حلال و حرام کنجکاوی کن.

و به سفاهت سخن مگو بلکه به کلامی سخن بگو که باعث رضایت خداوند است.

و اگر دوست به تو خیانت کرد تو به او خیانت مکن و حرمت او و پیمانی که با او بسته‌ای را حفظ نما.

و کینۀ برادران به دل مگیر و راه گذشت را پیش بگیر تا از گناهان نجات یابی.

نهی از ظلم در اشعار امیر مؤمنان%

لَا تَظْلِمَنَّ إِذَا مَا كُنْتَ مُقْتَدِراً


فَالظُّلْمُ مَرْتَعُهُ يَقْضِي إِلَى النَّدَمِ

فَاحْذَرْ بُنَيَّ مِنَ الْمَظْلُومِ دَعْوَتَهُ


كَيْلَا يُصِبْكَ سِهَامُ اللَّيْلِ فِي الظُّلَمِ

تَنَامُ عَيْنُكَ وَالْمَظْلُومُ مُنْتَبِهٌ


يَدْعُو عَلَيْكَ وَعَيْنُ اللَّهِ لَمْ تَنَمِ[87]

اگر قدرت پیدا کردی هرگز ظلم مکن؛ که ظلم چراگاهش به پشیمانی ختم می‌شود.

فرزندکم از نفرین مظلوم پرهیز کن، زیرا می‌ترسم تیر دعای مظلوم در تاریکی‌های شب به تو اصابت کند.

چشمانت می‌خوابد ولی مظلوم بیدار است و تو را نفرین می‌کند و چشمان خدا به خواب نمی‌رود.

تحصیل علم در اشعار امیر مؤمنان%

لَوْ كَانَ هَذَا الْعِلْمُ يَحْصُلُ بِالْمُنَى


مَا كَانَ يَبْقَى فِي الْبَرِيَّةِ جَاهِلٌ

إِجْهَدْ وَلَا تَكْسَلْ وَلَا تَكُ غَافِلًا


فَنَدَامَةُ الْعُقْبَى لِمَنْ يَتَكَاسَلُ[88]

اگر این علم با آرزوها به دست می‌آمد هرگز هیچ جاهلی در بین مردم باقی نمی‌ماند.

تلاش کن و کسالت نداشته باشد و غافل مشو که پشیمانی آخرت بر کسی است که کسالت دارد.

بدترینها در شعر امیر مؤمنان%

إِذَا اجْتَمَعَ الْآفَاتُ فَالْبُخْلُ شَرُّهَا


وَشَرٌّ مِنَ الْبُخْلِ الْمَوَاعِيدُ وَالْمَطَلُ

وَلَا خَيْرَ فِي وَعْدٍ إِذَا كَانَ كَاذِباً


وَلَا خَيْرَ فِي قَوْلٍ إِذَا لَمْ يَكُنْ فِعْلٌ

إِذَا كُنْتَ ذَا عِلْمٍ وَلَمْ تَكُ عَاقِلًا


فَأَنْتَ كَذِي نَعْلٍ وَلَيْسَ لَهُ رِجْلٌ

وَإِنْ كُنْتَ ذَا عَقْلٍ وَلَمْ تَكُ عَالِماً


فَأَنْتَ كَذِي رِجْلٍ وَلَيْسَ لَهُ نَعْلٌ

أَلَا إِنَّمَا الْإِنْسَانُ غِمْدٌ لِعَقْلِهِ


وَلَا خَيْرَ فِي غِمْدٍ إِذَا لَمْ يَكُنْ نَصْلٌ[89]

هرگاه آفت‌ها جمع شوند بخل بدترین آن‌هاست و بدتر از بخل وعده‌های (انجام‌نشده) و به تأخیر انداختن‌هاست.

و در وعده‌ای که به دروغ داده می‌شود خیری نیست، همان‌گونه که خیری نیست در گفتاری که با فعل همراه نباشد.

اگر علم داشته باشی و عاقل نباشی مثل کسی هستی که کفش دارد ولی پا ندارد.

و اگر دارای عقلی و علم نداری تو همانند کسی هستی که پا دارد ولی کفش ندارد.

آگاه باش! همانا انسان در غلاف عقلش است و خیری نیست در غلافی که در آن تیر نیست.

علم و مال در شعر امیر مؤمنان%

رَضِينَا قِسْمَةَ الْجَبَّارِ فِينَا


لَنَا عِلْمٌ وَلِلْأَعْدَاءِ مَالٌ

فَإِنَّ الْمَالَ يَفْنَى عَنْ قَرِيبٍ


وَإِنَّ الْعِلْمَ بَاقٍ لَا يَزَالُ[90]

از تقسیمی که خدای جبار دربارۀ ما کرده راضی هستیم، برای ماست علم و برای جاهلان است مال.

همانا مال به زودی از دست می‌رود، ولی علم همیشه باقی است.

تشویق به تعلیم آداب در شعر امیر مؤمنان%

حَرِّضْ بَنِيكَ عَلَى الْآدَابِ فِي الصِّغَرِ


كَيْمَا تَقَرَّ بِهِمْ عَيْنَاكَ فِي الْكِبَرِ

وَإِنَّمَا مَثَلُ الْآدَابِ تَجْمَعُهَا


فِي عُنْفُوَانِ الصِّبَا كَالنَّقْشِ فِي الْحَجَرِ

هِيَ الْكُنُوزُ الَّتِي تَنْمُو ذَخَائِرُهَا


وَلَا يُخَافُ عَلَيْهَا حَادِثُ الْغِيَرِ

إِنَّ الْأَدِيبَ إِذَا زَلَّتْ بِهِ قَدَمٌ


يَهْوِي إِلَى فُرُشِ الدِّيبَاجِ وَالسُّرُرِ

النَّاسُ إِثْنَانِ ذُو عِلْمٍ وَمُسْتَمِعٍ


رَاعٍ وَسَائِرُهُمْ كَاللَّغْوِ وَالْعَكَرِ[91]

فرزندانت را از کودکی بر آداب تشویق کن تا چشمانت در بزرگ‌سالی خنک شود.

همانا کامل آداب را انسان می‌تواند در ایام کودکی همانند نقش بر روی سنگ جمع نماید.

آداب گنج‌هایی است که ذخیره‌هایش رشد می‌کند و خوف از تغییر آن‌ها در حوادث روزگار نیست.

آن‌گاه که پای دانشمند لغزید، روی فرش ابریشم و بستر آرام می‌افتد.

مردم بر دو دسته‌اند: دارای علم و شنوده گیرا و دیگر مردم همانند لغو و آشفته‌اند.

حقیقت مرگ در شعر امیر مؤمنان%

وَلَوْ أَنَّا إِذَا مِتْنَا تُرِكْنَا


لَكَانَ الْمَوْتُ رَاحَةَ كُلِّ حَيٍّ

وَلَكِنَّا إِذَا مِتْنَا بُعِثْنَا


وَنُسْأَلُ بَعْدَهُ عَنْ كُلِّ شَيْءٍ[92]

و اگر ما هنگامی که می‌مردیم رها می‌شدیم مرگ راحتی برای هر زنده‌ای بود.

ولی ما هنگامی که می‌میریم برانگیخته می‌شویم و بعد از آن از هر چیزی سؤال می‌شویم.

نصیحت امیر مؤمنان% به امام حسین%

أَحُسَيْنُ إِنِّي وَاعِظٌ وَمُؤَدِّبٌ


فَافْهَمْ فَإِنَّ الْعَاقِلَ الْمُتَأَدِّبُ

وَاحْفَظْ وَصِيَّةَ وَالِدٍ مُتَحَنِّنٍ


يَغْذُوكَ بِالْآدَابِ كَيْلَا تَعْطَبُ

أَبُنَيَّ إِنَّ الرِّزْقَ مَكْفُولٌ بِهِ


فَعَلَيْكَ بِالْإِجْمَالِ فِيمَا تَطْلُبُ

لَا تَجْعَلَنَّ الْمَالَ كَسْبَكَ مُفْرَداً


وَتُقَى إِلَهِكَ فَاجْعَلَنْ مَا تَكْسِبُ

كَفَلَ الْإِلَهُ بِرِزْقِ كُلِّ بَرِيَّةٍ


وَالْمَالُ عَارِيَةٌ تَجِيءُ وَتَذْهَبُ[93]

ای حسین! من موعظه‌گر و تأدیب کننده‌ام، پس بفهم که عاقل ادب‌آموز است.

سفارش پدر مهربان را حفظ کن، آنکه تو را با آداب غذا می‌دهد تا به زحمت نیفتی.

ای فرزندکم همانا روزی کفالت شده است، پس بر تو باد به اجمال در آنچه طلب می‌کنی.

تنها به دنبال کسب مال مباش و از جملۀ کسب خود را تقوای خدایت قرار بده.

خداوند متکفل روزی هر موجودی است و مال عاریه است که می‌آید و می‌رود.

از اشعار امیر مؤمنان% دربارۀ مذمت تکبر و دشمنی و سؤال

بَلَوْتُ الدَّهْرَ قَرْناً بَعْدَ قَرْنٍ


فَلَمْ أَرَ مِثْلَ مُخْتَالٍ بِمَالٍ

وَلَمْ أَرَ فِي الْخُطُوبِ أَشَدَّ هَوْلًا


وَأَصْعَبَ مِنْ مُعَادَاةِ الرِّجَالِ

وَذُقْتُ مَرَارَةَ الْأَشْيَاءِ طُرّاً


فَمَا طَعْمٌ أَمَرَّ مِنَ السُّؤَالِ[94]

من مردم قرن‌های پیاپی را امتحان کردم و همانند کسی که به مال فخر بفروشد ندیدم.

و ندیده‌ام هولناک‌تر در امور سخت و دشوار از دشمنی‌های مردم.

من تلخی همۀ چیزها را چشیده‌ام و چیزی که طعمش تلخ‌تر از درخواست باشد نچشیده‌ام.

از اشعار امیر مؤمنان% دربارۀ مدح کسب و ذم سؤال

لَنَقْلُ الصَّخْرِ مِنْ قُلَلِ الْجِبَالِ


أَحَبُّ إِلَيَّ مِنْ مِنَنِ الرِّجَالِ

يَقُولُ النَّاسُ لِي فِي الْكَسْبِ عَارٌ


فَإِنَّ الْعَارُ فِي ذُلِّ السُّؤَالِ[95]

هرآینه منتقل نمودن سنگ از قله‌های کوه‌ها برای من محبوب‌تر است از زیر بار منت‌های مردم رفتن.

مردم به من می‌گویند در کسب ننگ است، در حالی که ننگ آن است که انسان زیر بار ذلت درخواست برود.

از اشعار امیر مؤمنان% دربارۀ عمر انسان

إِذَا عَاشَ امْرُؤٌ سِتِّينَ حَوْلًا


فَنِصْفُ الْعُمْرِ تَمْحَقُهُ اللَّيَالِي

وَنِصْفُ النِّصْفِ يَمْضِي لَيْسَ يَدْرِي


لِغَفْلَتِهِ يَمِيناً عَنْ شِمَالٍ

وَثُلْثُ النِّصْفِ آمَالٌ وَحِرْصٌ


وَشُغْلٌ بِالْمَكَاسِبِ وَالْعِيَالِ

وَبَاقِي الْعُمْرِ أَسْقَامٌ وَشَيْبٌ


وَهَمٌّ بِارْتِحَالٍ وَانْتِقَالٍ

فَحُبُّ الْمَرْءِ طُولَ الْعُمْرِ جَهْلٌ


وَقِسْمَتُهُ عَلَى هَذَا الْمِثَالِ[96]

هنگامی‌که یک نفر شصت سال زندگی کند، نصف عمرش به شب می‌گذرد.

و نصف نصف عمر می‌گذرد و به خاطر غفلت و نادانی نمی‌داند طرف راست می‌رود یا طرف چپ.

یک‌سوم از نصف روزها هم صرف آرزوها و حرص به جمع‌آوری دنیا و اشتغال به کار و کسب و تأمین خرجی زن و فرزند می‌گذرد.

باقی‌ماندۀ عمر هم مریضی‌ها و پیری است و فکر کوچ کردن و منتقل شدن است.

با چنین وضعی شخصی که علاقه به عمر دراز داشته باشد نادان است؛ زیرا تقسیم زندگی به همان ترتیبی است که گفتم.

اشعار امیر مؤمنان% دربارۀ جوانی و دوست

شَيْئَانِ لَوْ بَكَتِ الدِّمَاءُ عَلَيْهِمَا


عَيْنَانِ حَتَّى تُؤْذِنَا بِذَهَابٍ

لَمْ تَبْلُغَا الْمِعْشَارَ مِنْ حَقَّيْهِمَا


فَقْدُ الشَّبَابِ وَفُرْقَةُ الْأَحْبَابِ[97]
11

دو چیز است که اگر چشم‌ها بر آن دو بگرید به حدی که نزدیک به کور شدن باشد، یک‌دهم از حق آن‌ها ادا نشده است؛ از دست رفتن جوانی و از دست دادن دوستان.

 

 

اشعار منسوب به فاطمۀ زهرا&

از حضرت زهرا& نیز در سوگ پدرش و نیز هنگام وداع با شوهرش اشعاری رسیده است.

از اشعار فاطمۀ زهرا& در سوگ پیامبر-

قَلَّ صَبْرِي وَبَانَ عَنِّي عَزَائِي


بَعْدَ فَقْدِي لِخَاتَمِ الْأَنْبِيَاءِ

عَيْنُ يَا عَيْنُ اسْكُبِي الدَّمْعَ سَحّاً


وَيْكِ لَا تَبْخَلِي بِفَيْضِ الدِّمَاءِ

يَا رَسُولَ الْإِلَهِ يَا خَيْرَةَ اللَّهِ


وَكَهْفَ الْأَيْتَامِ وَالضُّعَفَاءِ

قَدْ بَكَتْكَ الْجِبَالُ وَالْوَحْشُ جَمْعاً


وَالطَّيْرُ وَالْأَرْضُ بَعْدُ بَكْىِ السَّمَاءِ[98]

صبرم کم شده و [نشانۀ] عزا در من آشکار گشته بعد از آنکه خاتم پیامبران را از دست داده‌ام.

چشم، ای چشم اشک فراوان بریز و گریه کن و از ریزش خون‌ها دریغ ننما.

ای رسول خدا! ای بهتر موجود خدا و ای پناه یتیمان و ضعیفان!

کوه‌ها و حیوانات وحشی و پرندگان و زمین بعد از گریستن آسمان بر تو گریه کردند.

إِذَا مَاتَ يَوْماً مَيِّتٌ قَلَّ ذِكْرُهُ


وَذِكْرُ أَبِي مُذْ مَاتَ وَاللَّهِ أَكْثَرُ[99]

هرگاه کسی روزی بمیرد یادش کم می‌شود ولی یاد پدرم از زمانی که مرده به خدا سوگند بیشتر شده است.

إِنَّ حُزْنِي عَلَيْكَ حُزْنٌ جَدِيدٌ


وَفُؤَادِي وَاللَّهِ صَبٌّ عَنِيدٌ

كُلَّ يَوْمٍ يَزِيدُ فِيهِ شُجُونِي


وَاكْتِيَابِي عَلَيْكَ لَيْسَ يَبِيدُ

جَلَّ خَطْبِي فَبَانَ عَنِّي عَزَائِي


فَبُكَائِي كُلَّ وَقْتٍ جَدِيدٌ[100]

حزن و اندوهم بر تو تجدید پذیر است و به خدا سوگند که دلم مشتاق تو و در آن حاضری.

هر روز دربارۀ او مصیبتم بیشتر می‌شود و هم و غمم بر تو دور نمی‌شود.

شأنم عظیم است و عزایم در من آشکار شده و گریه‌ام در هر وقتی تازه است.

و نیز بعد از دفن جسد پدرش فرمود:

قُلْ لِلْمُغَيَّبِ تَحْتَ أَطْبَاقِ الثَّرَى


إِنْ كُنْتَ تَسْمَعُ صَرْخَتِي وَنِدَائِيَا

صُبَّتْ عَلَيَّ مَصَائِبُ لَوْ أَنَّهَا


صُبَّتْ عَلَى الْأَيَّامِ صِرْنَ لَيَالِيَا

قَدْ كُنْتُ ذَاتَ حِمًى بِظِلِّ مُحَمَّدٍ


لَا أَخْشَ مِنْ ضَيْمٍ وَكَانَ جَمَالِيَا

فَالْيَوْمَ أَخْشَعُ لِلذَّلِيلِ وَأَتَّقِي


ضَيْمِي وَأَدْفَعُ ظَالِمِي بِرِدَائِيَا[101]

بگو به آنکه زیر طبقات زمین غایب شده اگر صدای ناله و ندای مرا می‌شنوی.

بر سرم مصیبت‌هایی ریخته شد که اگر بر روزها ریخته می‌شد تبدیل به شب می‌گشت.

من در سایۀ محمد دارای حمایت بودم و از ظلم نمی‌ترسیدم و او جمال من بود.

ولی امروز از ذلیل شدن می‌هراسم و از ظلم شدنم پروا دارم و با چادرم ظلم کنندۀ به خود را دفع می‌کنم.

و نیز نقل شده:

لَمّا تُوُفّيَ رَسُولُ اللهِ (صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ) وَدُفِنَ وَرَجَعَ الْمُهَاجِرُونَ وَالْأَنْصَارُ إلَى رِحَالِهِمْ وَرَجَعَتْ فَاطِمَةُ إلَى بَيْتِهَا، اجْتَمَعَ إلَيْهَا نِسَاؤُهَا، فَقَالَتْ:

إِغْبَرّ آفَاقُ السّمَاءِ وَكُوِّرَتْ

 


شَمْسُ النّهَارِ وَأَظْلَمَ الْعَصْرَانِ

فَالْأَرْضُ مِنْ بَعْدِ النّبِيّ كَئِيبَةٌ

 


أَسَفًا عَلَيْهِ كَثِيرَةَ الرَّجَفَانِ

فَلْيَبْكِهِ شَرْقُ الْبِلَادِ وَغَرْبُهَا

 


وَلْتَبْكِهِ مُضَرُ وَكُلُّ يَمَانِ

وَلْيَبْكِهِ الطَّوْدُ الْمُعَظَّمُ جَوُّهُ

 


وَالْبَيْتُ ذُو الْأَسْتَارِ وَالْأَرْكَانُ

يَا خَاتَمَ الرُّسُلِ الْمُبَارَكِ ضَوْءُهُ

 


صَلَّى عَلَيْك مُنَزَّلُ الْقُرْآنِ

نَفْسِي فَدَاؤُك مَا لِرَأْسِك مَاثِلًا

 


مَا وَسَّدُوكَ وِسَادَةَ الْوَسْنَانِ[102]

چون رسول خدا- وفات یافت و دفن شد و مهاجران و انصار به منازل خود بازگشتند و فاطمه& به خانه‌اش بازگشت، زنان وابستۀ به او دورش جمع شدند. حضرت فرمود:

افق‌های آسمان غبارآلود شده و خورشید روز خاموش گشته و ظهر و عصر تاریک شد.

و زمین بعد از پیامبر- محزون است و بر او تأسف می‌خورد و بسیار لرزان است.

باید شرق و غرب شهرها بر او بگریند و نیز باید [قبیلۀ] مضر و تمام اهل یمن بر او بگریند.

سزاوار است که آسمان کوه سر به فلک کشیدۀ طور و خانۀ خدا که دارای پرده‌ها و رکن‌هاست بر او بگریند.

ای خاتم پیامبران! که روشنایی تو مبارک است، درود خدای فرستندۀ قرآن، بر تو باد!

جانم به فدای تو! از زمانی که همچون افراد خواب تو را در لحد گذاشتند دلم از تو برنگشته است.

از اشعار حضرت زهرا& هنگام شهادت خطاب به امیر مؤمنان%

إِبْكِنِي إِنْ بَكَيْتَ يَا خَيْرَ هَادٍ


وَاسْبِلِ الدَّمْعَ فَهُوَ يَوْمُ الْفِرَاقِ

يَا قَرِينَ الْبَتُولِ أُوصِيكَ بِالنَّسْـ


ـلِ فَقَدْ أَصْبَحَا حَلِيفَ اشْتِيَاقٍ

إِبْكِنِي وَابْكِ لِلْيَتَامَى وَلَا تَنْـ


ـسَ قَتِيلَ الْعِدَى بِطَفِّ الْعِرَاقِ[103]

بر من گریه کن ای بهترین هدایت کننده و اشک بریز که الان روز جدایی است.

ای همدم بتول تو را به نسلم سفارش می‌کنم؛ چراکه وقت اشتیاق کشنده فرا رسیده است.

بر من گریه کن و برای یتیمانم و هرگز کشته‌شدۀ دشمنان در ساحل رود عراق را فراموش مکن.





 



 


 


اشعار منسوب به امام حسن%

از امام حسن مجتبی% اشعاری در موضوعات مختلف رسیده که به برخی از آن‌ها اشاره می‌کنیم:

از اشعار امام حسن% در مدح سخاوت

دربارۀ سخاوت امام حسن% روایت شده:

جَاءَهُ بَعْضُ الْأَعْرَابِ، فَقَالَ: أَعْطُوهُ مَا فِي الْخِزَانَةِ. فَوُجِدَ فِيهَا عِشْرُونَ أَلْفَ دِرْهَمٍ فَدَفَعَهَا إِلَى الْأَعْرَابِيِّ.

فَقَالَ الْأَعْرَابِيُّ: يَا مَوْلَايَ، أَلَا تَرَكْتَنِي أَبُوحُ بِحَاجَتِي وَأَنْشُرُ مِدْحَتِي؟

فَأَنْشَأَ الْحَسَنُ%:

نَحْنُ أُنَاسٌ نَوَالُنَا خَضِلٌ


يَرْتَعُ فِيهِ الرَّجَاءُ وَالْأَمَلُ

تَجُودُ قَبْلَ السُّؤَالِ أَنْفُسُنَا


خَوْفاً عَلَى مَاءِ وَجْهِ مَنْ يَسَلُ

لَوْ عَلِمَ الْبَحْرُ فَضْلَ نَائِلِنَا


لَغَاضَ مِنْ بَعْدِ فَيْضِهِ خَجِلٌ[104]

مردی اعرابی [به جهت حاجتی که داشت] خدمت ایشان رسید. آن حضرت [به خادمین خود] فرمود: آنچه در خزانه داریم به او بدهید. در آنجا بیست هزار درهم یافتند و تمام آن مبلغ را به وی بخشیدند.

مرد اعرابی گفت: ای مولای من! قبل از آنکه عرض حاجت کرده و زبان به مدح شما بگشایم به من عنایت کردی؟

امام حسن% فرمود:

ما انسان‌هایی هستیم که عطاهایمان تازه است و در آن امید و آرزو می‌چرد.

نفس‌های ما قبل از درخواست جود می‌کند به جهت ترس از آبروی کسی که درخواست می‌نماید.

اگر دریا از فضیلت عطای ما آگاه شود آب آن از خجالت بعد از جوشش فرو می‌رود.

از اشعار امام حسن% در مرثیۀ پدرش

أَيْنَ مَنْ كَانَ لِعِلْمِ الْـ


ـمُصْطَفَى فِي النَّاسِ بَاباً

أَيْنَ مَنْ كَانَ إِذَا مَا


قُحِطَ النَّاسُ سَحَاباً

أَيْنَ مَنْ كَانَ إِذَا نُو


دِيَ فِي الْحَرْبِ أَجَابَا

أَيْنَ مَنْ كَانَ دُعَاهُ


مُسْتَجَاباً وَمُجَاباً[105]

کجا رفت کسی که دروازۀ علم مصطفی بود.

کجا رفت کسی که هرگاه قحطی برای مردم پدید می‌آمد ابر باران بود.

کجا رفت کسی که هرگاه برای جنگ خوانده می‌شد اجابت می‌کرد.

کجا رفت آنکه دعایش مورد اجابت و مستجاب بود.

از اشعار امام حسن% در مذمت دلبستگی به دنیا

يَا أَهْلَ لَذَّاتِ دُنْيَا لَا بَقَاءَ لَهَا


إِنَّ الْمُقَامَ بِظِلٍ زَائِلٍ حُمْقٌ[106]

ای اهل لذت‌های دنیا بدان که برای آن بقایی نیست و همانا ایستادن زیر سایه‌ای که از بین رونده است احمقی است.





 



 


 


اشعار منسوب به امام حسین%

از امام حسین% نیز اشعاری در موضوعات مختلف رسیده است:

از اشعار امام حسین% دربارۀ تغییر زمانه

ابن شهرآشوب می‌نویسد:

قَدِمَ أَعْرَابِيٌّ الْمَدِينَةَ فَسَأَلَ عَنْ أَكْرَمِ النَّاسِ بِهَا، فَدُلَّ عَلَى الْحُسَيْنِ%، فَدَخَلَ الْمَسْجِدَ فَوَجَدَهُ مُصَلِّياً، فَوَقَفَ بِإِزَائِهِ وَأَنْشَأَ:

لَمْ يَخِبِ الْآنَ مَنْ رَجَاكَ وَمَنْ


حَرَّكَ مِنْ دُونِ بَابِكَ الْحَلَقَةَ

أَنْتَ جَوَادٌ وَأَنْتَ مُعْتَمَدٌ


أَبُوكَ قَدْ كَانَ قَاتِلَ الْفَسَقَةِ

لَوْ لَا الَّذِي كَانَ مِنْ أَوَائِلِكُمْ


كَانَتْ عَلَيْنَا الْجَحِيمُ مُنْطَبِقَةً

قَالَ فَسَلَّمَ الْحُسَيْنُ% وَقَالَ: يَا قَنْبَرُ، هَلْ بَقِيَ شَيْءٌ مِنْ مَالِ الْحِجَازِ؟ قَالَ: نَعَمْ، أَرْبَعَةُ آلَافِ دِينَارٍ.

فَقَالَ: هَاتِهَا، قَدْ جَاءَ مِنْ هُوَ أَحَقُّ بِهَا مِنَّا. ثُمَّ نَزَعَ بُرْدَيْهِ وَلَفَّ الدَّنَانِيرَ فِيهِمَا وَأَخْرَجَ يَدَهُ مِنْ شَقِّ الْبَابِ حَيَاءً مِنَ الْأَعْرَابِيِّ، وَأَنْشَأَ:

خُذْهَا فَإِنِّي إِلَيْكَ مُعْتَذِرٌ

 


وَاعْلَمْ بِأَنِّي عَلَيْكَ ذُو شَفَقَةٍ

لَوْ كَانَ فِي سَيْرِنَا الْغَدَاةَ عَصًا

 


أَمْسَتْ سَمَانَا عَلَيْكَ مُنْدَفِقَةً

لَكِنَّ رَيْبَ الزَّمَانِ ذُو غِيَرٍ

 


وَالْكَفُّ مِنِّي قَلِيلَةُ النَّفَقَةِ

قَالَ: فَأَخَذَهَا الْأَعْرَابِيُّ وَبَكَى. فَقَالَ لَهُ: لَعَلَّكَ اسْتَقْلَلْتَ مَا أَعْطَيْنَاكَ.

قَالَ: لَا، وَلَكِنْ كَيْفَ يَأْكُلُ التُّرَابُ جُودَكَ؟![107]

عربی بادیه‌نشین وارد مدینه شد و [از رهگذران] پرسید: بخشنده‌ترین مردم مدینه کیست؟ او را به امام% راهنمایی کردند. داخل مسجد شد و امام% را در حال نماز دید، در برابرش ایستاد و این اشعار را سرود:

آن کس که به تو امید بسته و حلقه در خانه‌ات را بکوبد ناامید نمی‌شود.

تو بخشنده و تو مورد اعتمادی، پدرت کشنده تبهکاران بود.

اگر آن بلندهمتی [و دلسوزی و هدایت‌های] پیشینیان شما نبود، هم‌اکنون دوزخ بر ما [مردم] فراگیر گشته بود.

راوی گوید: پس حسین% سلام نماز را داد و به قنبر فرمود: «ای قنبر آیا از مال حجاز چیزی مانده است»؟ عرض کرد: آری، چهار هزار دینار.

فرمود: «آن‌ها را بیاور که سزاوارتر از ما به آن، آمده است». سپس [لباس] دو بردش را درآورد و آن چهار هزار دینار را در آن دو پیچید و به خاطر شرم از اعرابی، دست مبارک خود را از شکاف در بیرون آورد و این اشعار را سرود:

آن را بگیر که من از تو عذر می‌خواهم و بدان که من بر تو مهربانم.

اگر در این سلوک صبحگاهان ما، قدرتی [فزون] می‌بود، شبانگاه آسمان [جود و رحمت] ما بر تو [چون ابر بهاران] ریزش می‌کرد.

لکن حوادث روزگار، دگرگون‌ساز است [و بر ما تنگ گرفته است، از این روست که] کف دستم کم عطا شده است.

راوی گوید: اعرابی، هدیه حضرت% را گرفت و گریست. پس حضرت% فرمود: «شاید آنچه را به تو دادیم اندک می‌دانی»؟

عرض کرد: نه گریه من از آن روست که: چگونه خاک، این دست پر [مهر و] بخشش را [در خود می‌پوشد و] از بین می‌برد؟!

از اشعار امام حسین% در دعوت به جود

إِذَا جَادَتِ الدُّنْيَا عَلَيْكَ فَجُدْ بِهَا


عَلَى النَّاسِ طُرّاً قَبْلَ أَنْ تَتَفَلَّتِ

فَلَا الْجُودُ يُفْنِيهَا إِذَا هِيَ أَقْبَلَتْ


وَلَا الْبُخْلُ يُبْقِيهَا إِذَا مَا تَوَلَّتِ[108]

چون دنیا، چیزی به تو ببخشد، تو هم آن را به همه مردم ببخش، پیش از آنکه از دست برود.

نه بخشش، دنیای پیش آمده را از میان می‌برد و نه بخل، دنیای پشت کرده را باقی می‌گذارد.

از اشعار امام حسین% دربارۀ تذکر به مرگ

يَا مَنْ بِدُنْيَاهُ اشْتَغَلْ


وَغَرَّهُ طُولُ الْأَمَلْ

الْمَوْتُ يَأْتِي بَغْتَةً


وَالْقَبْرُ صُنْدُوقُ الْعَمَلْ[109]

ای که به دنیا سرگرم گشته و درازای آرزو او را فریفته است؛

مرگ ناگهان درمی‌آید و قبر صندوق عمل است.

ابن عدیم به سندش از اسحاق بن ابراهیم نقل کرده که گفت:

بَلَغَنِي أَنَّ الْحُسَيْنَ بْنَ عَلِيٍّ أَتَى مَقَابِرَ الشُّهَدَاءِ بِالْبَقِيعِ فَطَافَ بِهَا وَقَالَ:

نَادَيْتُ سُكَّانَ الْقُبُورِ فَأَسْكَتُوا

 


وَأَجَابَنِي عَنْ صَمْتِهِمْ نَدْبُ الْجُثَا

قَالَتْ: أَتَدْرِي مَا صَنَعْتُ بِسَاكِنِي

 


مَزَّقْتُ أَلْحُمَهُمْ وَخَرَّقْتُ الْكُسَا

وَحَشَوْتُ أَعْيُنَهُمْ تُرَاباً بَعْدَمَا

 


كَانَتْ تَأَذَّى بِالْيَسِيرِ مِنَ الْقَذَى

أَمَّا الْعِظَامُ فَإِنَّنِي فَرَّقْتُهَا

 


حَتَّى تَبَايَنَتِ الْمَفاصِلُ وَالشَّوَى

قَطَّعْتُ ذَا مِنْ ذَا وَمِنْ هَذَا كَذَا

 


فَتَرَكْتُهَا رِمَماً يَطُولُ بِهَا الْبِلَى[110]

به من خبر رسیده که حسین بن علی' وارد مقابر شهدا در بقیع شد و سپس دور آن‌ها طواف کرده و فرمود:

ساکنان گورها را صدا زدم و آن‌ها خاموش ماندند، امّا توده خاک گور، در برابر سکوت آنان، مرا پاسخ داد.

گفت: آیا می‌دانی که با ساکنان خود چه کرده‌ام؟ گوشت‌هایشان را متلاشی کرده‌ام و پوشاکشان را از هم دریده‌ام.

چشمانشان را از خاک آکنده‌ام، همانا که از رسیدن خاشاکی، آزرده می‌شدند.

امّا استخوان‌ها را نیز به گونه‌ای پراکنده کرده‌ام که بندها و دست‌ها و پاها از هم جدا گشته‌اند.

این را از آن و آن را از این، جدا کردم؛ و آن‌ها را به حال خود گذاشتم تا در مدّت طولانی به صورت استخوان‌های پوسیده درآیند.

از اشعار امام حسین% در سوگ امام حسن%

از امام حسین% نقل شده هنگامی که برادرش امام حسن% را در لحد خود گذاشت، این اشعار را قرائت نمود:

أَأَدْهُنُ رَأْسِي أَمْ تَطِيبُ مَجَالِسِي


وَرَأْسُكَ مَعْفُورٌ وَأَنْتَ سَلِيبٌ

أَوْ أَسْتَمْتِعُ الدُّنْيَا لِشَيْءٍ أُحِبُّهُ


أَلَا كُلُّ مَا أَدْنَى إِلَيْكَ حَبِيبٌ

فَلَا زِلْتُ أَبْكِي مَا تَغَنَّتْ حَمَامَةٌ


عَلَيْكَ وَمَا هَبَّتْ صَبَا وَجَنُوبٌ

وَمَا هَمَلَتْ عَيْنِي مِنَ الدَّمْعِ قَطْرَةً


وَمَا اخْضَرَّ فِي دَوْحِ الْحِجَازِ قَضِيبٌ

بُكَائِي طَوِيلٌ وَالدُّمُوعُ غَزِيرَةٌ


وَأَنْتَ بَعِيدٌ وَالْمَزَارُ قَرِيبٌ

غَرِيبٌ وَأَطْرَافُ الْبُيُوتِ تَحُوطُهُ


أَلَا كُلُّ مَنْ تَحْتَ التُّرَابِ غَرِيبٌ

وَلَا يَفْرَحُ الْبَاقِي خِلَافَ الَّذِي مَضَى


وَكُلُّ فَتًى لِلْمَوْتِ فِيهِ نَصِيبٌ

فَلَيْسَ حَرِيباً مَنْ أُصِيبَ بِمَالِهِ


وَلَكِنَّ مَنْ وَارَى أَخَاهُ حَرِيْبٌ

نَسِيبُكَ مَنْ أَمْسَى يُنَاجِيكَ طَرْفُهُ


وَلَيْسَ لِمَنْ تَحْتَ التُّرَابِ نَسِيبٌ[111]

آیا به سرم روغن بزنم یا در مجالس خود، خوش باشم حال آنکه سرِ تو بر زمین و بدنت بی‌لباس است؟!

یا برای آنچه دوست دارم، از دنیا بهره گیرم؟ [نه]؛ بلکه هر آنچه به تو نزدیک‌تر است، محبوب من است.

تا زمانی که کبوتر، آواز بخواند و باد صبا و جنوب بوزد، بر تو گریه می‌کنم.

و مادام که از چشمم قطره اشکی بریزد و شاخه‌ای از درختان انبوه حجاز، سرسبز شود، [من، همچنان می‌گریم].

گریه من، طولانی و اشک‌های من، فراوان خواهد بود چراکه تو دوری، گرچه مزارت نزدیک است.

او غریب است، با آنکه خانه‌ها او را احاطه کرده‌اند آری! همۀ کسانی که زیر خاک‌اند، غریب‌اند.

بازماندگان، پس از رفتگان، خوش‌حالی نمی‌کنند چراکه هرکسی بهره‌ای از مرگ خواهد داشت.

کسی که مالش به تاراج رفته، تهی‌دست نیست بلکه تاراج شده، کسی است که برادرش را با دست خود، در دل خاک نهاده است.

خویشاوند تو، کسی است که رودررو با تو سخن گوید و آنکه در دل خاک قرار گرفته، خویشاوندی ندارد.

از اشعار امام حسین% در نکوهش دنیا

از امام حسین% نقل شده که فرمود:

يَاأَهْلَ لَذَّةِدُنْيَالَا بَقَاءَ لَهَا


إِنَّ اغْتِرَاراً بِظِلٍّ زَائِلٍ حُمُقُ[112]

ای اهل لذت‌های دنیای بی‌دوام! فریفته شدن به سایه‌ای زوال‌پذیر نابخردی است.

و نیز از امام سجاد% نقل شده که فرمود:

إِنِّي لَجَالِسٌ فِي تِلْكَ اللَّيْلَةِ الَّتِي قُتِلَ أَبِي فِي صَبِيحَتِهَا وَكَانَ يَقُولُ:

يَا دَهْرُ أُفٍّ لَكَ مِنْ خَلِيلِ


كَمْ لَكَ بِالْإِشْرَاقِ وَالْأَصِيلِ

مِنْ صَاحِبٍ وَطَالِبٍ قَتِيلِ


وَالدَّهْرُ لَا يَقْنَعُ بِالْبَدِيلِ

وَإِنَّمَا الْأَمْرُ إِلَى الْجَلِيلِ


وَكُلُّ حَيٍ سَالِكٌ سَبِيلِ

مَا أَقْرَبَ الْوَعْدَ مِنَ الرَّحِيلِ[113]

من در شبی که بامدادش پدرم به شهادت رسید، نشسته بودم و پدرم می‌خواند:

ای روزگار! اف بر دوستی‌ات! چه قدر بامدادها و شامگاه‌هایی داشته‌ای؛

که در آن‌ها، جوینده‌ای یا دارنده‌ای کشته شده که روزگار، از آوردن همانندش، ناتوان است!

و کار، با [خدای] بزرگ است و هر زنده‌ای، این راه را می‌پیماید.

و چه قدر بانگ رحیل، نزدیک است.

و نیز ابن عساکر به سندش از اعمش نقل کرده که امام حسین% چنین سروده است:

كُلَّمَا زِيدَ صَاحِبُ الْمَالِ مَالًا


زِيدَ فِي هَمِّهِ وَفِي الْإِشْتِغَالِ

قَدْ عَرَفْنَاكِ يَا مُنَغِّصَةَ الْعَيْشِ


وَيَا دَارَ كُلِّ فَانٍ وَبَالِ

لَيْسَ يَصْفُو لِزَاهِدٍ طَلَبُ الزُّهْدِ


إِذَا كَانَ مُثْقَلًا بِالْعِيَالِ[114]

هراندازه که بر دارایی ثروتمند افزوده شود بر گرفتاری و مشغولیت او افزوده می‌گردد.

ای ناگوار کنندۀ زندگی! ای سرای هر نابود شونده و از بین رونده تو را شناخته‌ایم.

برای هیچ پارسایی طلب زهد گوارا نمی‌شود هرگاه بار زندگی‌اش سنگین باشد.

از اشعار امام حسین% در مدح اهلبیت(

اربلی از امام حسین% نقل می‌کند که فرمود:

أَبِي عَلِيٌّ وَجَدِّي خَاتَمُ الرُّسُلِ


وَالْمُرْتَضَوْنَ لِدِينِ اللَّهِ مِنْ قَبْلِي

وَاللَّهُ يَعْلَمُ وَالْقُرْآنُ يَنْطِقُهُ


أَنَّ الَّذِي بِيَدِي مَنْ لَيْسَ يَمْلِكُ لِي

مَا يُرْتَجَى بِامْرِئٍ لَا قَائِلٍ عَذْلًا


وَلَا يَزِيغُ إِلَى قَوْلِ وَلَا عَمَلٍ

وَلَا يَرَى خَائِفاً فِي سِرِّهِ وَجِلًا


وَلَا يُحَاذِرُ مِنْ هَفْوٍ وَلَا زَلَلٍ

يَا وَيْحَ نَفْسِي مِمَّنْ لَيْسَ يَرْحَمُهَا


أَمَا لَهُ فِي كِتَابِ اللَّهِ مِنْ مَثَلٍ

أَمَا لَهُ فِي حَدِيثِ النَّاسِ مُعْتَبَرٌ


مِنَ الْعَمَالِقَةِ الْعَادِيَّةِ الْأُوَلِ

يَا أَيُّهَا الرَّجُلُ الْمَغْبُونُ شِيمَتُهُ


إِنِّي وَرِثْتُ رَسُولَ اللَّهِ عَنْ رُسُلِ

أَأَنْتَ أَوْلَى بِهِ مِنْ آلِهِ فَبِمَا


تَرَى اعْتَلَلْتُ وَمَا فِي الدِّينِ مِنْ عِلَلِ[115]

پدرم، علی و جدم، خاتمِ پیامبران است، آنان که قبل از ما برای ابلاغ دین خدا، مورد رضایت خداوند بودند.

خدا می‌داند و قرآن نیز می‌گوید آن کسی که در برابر من قرار گرفته است (یزید)، حقّ حاکمیتی بر من ندارد.

به چنین کسی امید نمی‌رود که ملامت کننده نباشد و در گفتار و عمل، منحرف نگردد.

در نهان، بیمناک و هراسناک نیست و از لغزش و سقوط، حذر نمی‌کند.

وای بر جان من از کسی که بر آن، رحم نمی‌کند! آیا برای او در کتاب خدا، مَثَلی وجود ندارد؟

آیا در سخنان مردم، برای او عبرت‌هایی نیست، از سرنوشت قوم عمالِقه تجاوزگر و ستمگران پیشین [در شام]؟

ای که اخلاقش به انحطاط کشیده! [بدان که] من، وارث پیامبر- هستم و او هم وارث پیامبران الهی است.

آیا تو با آنکه نامناسب دیده می‌شوی، از اهل‌بیت پیامبر- به او شایسته‌تری، در حالی که در دین خدا، کاستی‌ای وجود ندارد؟!

و نیز از امام حسین% نقل شده که دربارۀ فضیلت خاندانش چنین می‌فرماید:

إِذَا اسْتَنْصَرَ الْمَرْءُ امْرَأً لَا يَداً لَهُ


فَنَاصِرُهُ وَالْخَاذِلُونَ سَوَاءٌ

أَنَا بْنُ الَّذِي قَدْ تَعْلَمُونَ مَكَانَهُ


وَلَيْسَ عَلَى الْحَقِ الْمُبِينِ طَخَاءٌ

أَلَيْسَ رَسُولُ اللَّهِ جَدِّي وَوَالِدِي


أَنَا الْبُدْرَانُ خَلَا النُّجُومِ خَفَاءٌ

أَلَمْ يُنْزَلِ الْقُرْآنُ خَلْفَ بُيُوتِنَا


صَبَاحاً وَمِنْ بَعْدِ الصَّبَاحِ مَسَاءٌ

يُنَازِعُنِي وَاللَّهِ بَيْنِي وَبَيْنَهُ


يَزِيدُ وَلَيْسَ الْأَمْرُ حَيْثُ يَشَاءُ

فَيَا نُصَحَاءَ اللَّهِ أَنْتُمْ وُلَاتُهُ


وَأَنْتُمْ عَلَى أَدْيَانِهِ أُمَنَاءُ

بِأَيِّ كِتَابٍ أَمْ بِأَيَّةِ سُنَّةٍ


تَنَاوَلَهَا عَنْ أَهْلِهَا الْبُعَدَاءُ[116]

اگر انسان از کسی یاری طلبد که توانش را نداشته باشد، در این صورت، یاری کننده و رها کنندگان او یکسان خواهند بود.

من، فرزند کسی هستم که منزلت او را می‌دانید، حقیقت، روشن است و بر آن، پرده‌ای افکنده نیست.

مگر پیامبر خدا-، پدر و جد من نیست؟ من، ماه شب چهارده هستم، اگر ستارگان در پرده‌اند.

مگر قرآن، صبحگاهان و شامگاهان در پشتِ خانه‌های ما نازل نشد؟

یزید، با من به جنگ برمی‌خیزد و خداوند، میان من و او [داور] خواهد بود و کارها آن‌گونه که او می‌خواهد، نیست.

ای ناصحان خداوندی (اهل‌بیت پیامبر-)! این شمایید که از طرف خداوند، فرمانروایید و شمایید که امانت‌دار ادیان آسمانی هستید.

چگونه و بر اساس کدام آیه و سنّت پیامبر-، دور شدگان، آن (خلافت) را از اهلش (خاندان پیامبر-) رُبوده‌اند؟!

و نیز طبرسی می‌نویسد:

ثُمَّ تَقَدَّمَ الْحُسَيْنُ% حَتَّى وَقَفَ قُبَالَةَ الْقَوْمِ، وَسَيْفُهُ مُصْلَتٌ فِي يَدِهِ، آيِساً مِنْ نَفْسِهِ، عَازِماً عَلَى الْمَوْتِ، وَهُوَ يَقُولُ:

أَنَا ابْنُ عَلِيِّ الطُّهْرِ مِنْ آلِ هَاشِمٍ

 


كَفَانِي بِهَذَا مَفْخَراً حِينَ أَفْخَرُ

وَجَدِّي رَسُولُ اللَّهِ أَكْرَمُ مَنْ مَشَى

 


وَنَحْنُ سِرَاجُ اللَّهِ فِي الْخَلْقِ نَزْهَرُ

وَفَاطِمُ أُمِّي مِنْ سُلَالَةِ أَحْمَدٍ

 


وَعَمِّيَ يُدْعَى ذَا الْجَنَاحَيْنِ جَعْفَرُ

وَفِينَا كِتَابُ اللَّهِ أُنْزِلَ صَادِقاً

 


وَفِينَا الْهُدَى وَالْوَحْيُ بِالْخَيْرِ تُذْكَرُ

وَنَحْنُ أَمَانُ اللَّهِ لِلنَّاسِ كُلِّهِمْ

 


نَطُولُ بِهَذَا فِي الْأَنَامِ وَنَجْهَرُ

وَنَحْنُ حُمَاةُ الْحَوْضِ نَسْقِي وُلَاتَنَا

 


بِكَأْسِ رَسُولِ اللَّهِ مَا لَيْسَ يُنْكَرُ

وَشِيعَتُنَا فِي الْحَشْرِ أَكْرَمُ شِيعَةٍ

 


وَمُبْغِضُنَا يَوْمَ الْقِيَامَةِ يَخْسَرُ[117]

سپس حسین% پیش آمده مقابل قوم ایستاد در حالی که شمشیر برهنه در دست، نومید از زندگی، آماده مرگ، می‌فرمود:

منم فرزند علی پاک و طاهر از آل هاشم، همین مباهات مرا کافی است.

و جدم رسول خدا؛ گرامی‌ترین مردم و ما چراغ فروزنده خدا در میان خلقیم.

و مادرم فاطمه از نسل احمد است و عمویم جعفر به ذوالجناحین معروف.

و در میان ما کتاب خدا به درستی و صدق نازل شد و بین ما هدایت و وحی به خیر یاد می‌شود.

و ما امان الهی برای همه مردمیم و پنهان و آشکار در میان مردم این را می‌گوییم.

ماییم والیان حوض که دوستدارانمان را می‌نوشانیم، به ظرف رسول خدا و منکری نداریم.

و پیروان ما در میان مردم بهترین شیعه‌اند و کینه‌ورزانمان روز قیامت زیان‌بارند.

و نیز اربلی از امام حسین% نقل کرده که چنین سروده است:

يَا نَكَبَاتِ الدَّهْرِ دُولِي دُولِي


وَأَقْصِرِي إِنْ شِئْتِ أَوْ أَطِيلِي

رَمَيْتَنِي رَمْيَةً لَا مَقِيلِ


بِكُلِّ خَطْبٍ فَادِحٍ جَلِيلِ

وَكُلِّ عَبْءٍ أَيِّدٍ ثَقِيلِ


أَوَّلُ مَا رُزِئْتُ بِالرَّسُولِ

وَبَعْدُ بِالطَّاهِرَةِ الْبَتُولِ


وَالْوَالِدِ الْبَرِّ بِنَا الْوُصُولِ

وَبِالشَّقِيقِ الْحَسَنِ الْجَلِيلِ


وَالْبَيْتِ ذِي التَّأْوِيلِ وَالتَّنْزِيلِ

وَزَوْرُنَا الْمَعْرُوفُ مِنْ جِبْرِيلِ


فَمَا لَهُ فِي الزَّرْءِ مِنْ عَدِيلِ

مَا لَكَ عَنِّي الْيَوْمَ مِنْ عُدُولِ


وَحَسْبِيَ الرَّحْمَنُ مِنْ مُنِيلِ[118]

ای مصیبت‌های روزگار! هرگونه می‌خواهید، بچرخید چه کوتاه باشید، چه طولانی.

[ای مصیبت‌های روزگار!] مرا هدف قرار داده‌اید که گریزی از آن نیست با حوادث گران و بسیار بزرگ

و بلاهای سخت و بزرگ و سنگین! نخستین مصیبتی که بدان گرفتار شدم، [از دست دادن] پیامبر خدا- بود.

و سپس، مصیبت مادرم طاهره بتول& و پس از آن، شهادت پدر نیکوکار و بسیار بخشنده‌ام.

و بعد از آن، شهادت برادر گرامی‌ام، حسن و نیز خاندان تفسیر و تأویلِ قرآن.

بعد از آن، نیامدن زائر معروف ما، جبرئیل% که بالاترین مصیبت ماست.

امروز، گریزی از رسیدن این مصیبت‌ها نیست، [خدای] رحمان، مرا از هر چه می‌رسد، کفایت خواهد کرد.

از اشعار امام حسین% دربارۀ توکل بر خدا

اربلی از امام حسین% نقل کرده که چنین سروده است:

إِذَا مَا عَضَّكَ الدَّهْرُ فَلَا تَجْنَحْ إِلَى خَلْقٍ


وَلَا تَسْأَلْ سِوَى اللَّهِ تَعَالَى قَاسِمِ الرِّزْقِ

فَلَوْ عِشْتَ وَطَوَّفْتَ مِنَ الْغَرْبِ إِلَى الشَّرْقِ


لَمَا صَادَفْتَ مَنْ يَقْدِرُ أَنْ يُسْعِدَ أَوْ يُشْقِي[119]

وقتی روزگار بر تو فشار آورد به مردم، روی نیاور و از غیر خداوند متعالِ قسمت‌کنندۀ روزی، درخواست مکن.

اگر زنده بمانی و شرق و غرب دنیا را بگردی کسی را نمی‌یابی که بتواند [تو را] سعادتمند و یا بدبخت کند.

و نیز از امام حسین% نقل شده که چنین سروده است:

أَغْنِ عَنِ الْمَخْلُوقِ بِالْخَالِقِ


تَغْنَ عَنِ الْكَاذِبِ وَالصَّادِقِ

وَاسْتَرْزِقِ الرَّحْمَنَ مِنْ فَضْلِهِ


فَلَيْسَ غَيْرَ اللَّهِ مِنْ رَازِقِ

مَنْ ظَنَّ أَنَّ النَّاسَ يُغْنُونَهُ


فَلَيْسَ بِالرَّحْمَنِ بِالْوَاثِقِ

أَوْ ظَنَّ أَنَّ الْمَالَ مِنْ كَسْبِهِ


زَلَّتْ بِهِ النَّعْلَانِ مِنْ حَالِقِ[120]

با پیوستن به خالق، از مخلوق، بی‌نیازی بجوی که از راست‌گو و دروغ‌گو، بی‌نیاز می‌شوی.

از فضل [خدای] رحمان، روزی بخواه؛ زیرا جز او کسی روزی دهنده نیست.

هر کس بپندارد که مردم، می‌توانند او را بی‌نیاز کنند، بی‌شک، به [خداوند] رحمان، اطمینان ندارد.

یا هر کس بپندارد که ثروتش دستاورد خودش است، مانند کسی است که در سراشیبی تند، پایش لغزیده است.

از اشعار امام حسین% در نکوهش دشمنان اهلبیت(

از امام حسین% نقل شده که در روز عاشورا، در سوگ برادرش عباس چنین سروده است:

تَعَدَّيْتُمُ يَا شَرَّ قَوْمٍ بِفِعْلِكُمْ

 


وَخَالَفْتُمُ قَوْلَ النَّبِيِّ مُحَمَّدِ

أَمَا كَانَ خَيْرُ الرُّسْلِ وَصَّاكُمُ بِنَا

 


أَمَا نَحْنُ مِنْ نَسْلِ النَّبِيِّ الْمُسَدَّدِ

أَمَا كَانَتِ الزَّهْرَاءُ أُمِّيَ دُونَكُمْ

 


أَمَا كَانَ مِنْ خَيْرِ الْبَرِيَّةِ أَحْمَدِ

لُعِنْتُمْ وَأُخْزِيتُمْ بِمَا قَدْ جَنَيْتُمُ

 


فَسَوْفَ تُلَاقُوا حَرَّ نَارٍ تَوَقَّدِ[121]

ای بدترین مردم! با کارتان، از حد گذراندید و با سخن پیامبر- مخالفت کردید.

آیا بهترینِ پیامبران، شما را به نیکی با ما سفارش نکرد؟ آیا ما از فرزندان آن پیامبرِ راست‌گو نیستیم؟

آیا [فاطمه] زهرا، مادرِ من نیست؟ آیا او فرزند بهترینِ انسان‌ها، احمد، نیست؟

به سبب جنایت‌هایتان، نفرین شدید و خوار گشتید و به زودی، آتشی افروخته را خواهید دید.

و نیز قندوزی می‌نویسد:

ثُمَّ حَمَلَ عَلَى الْقَوْمِ حَمَلَةً شَدِيدَةً فَكَشَفَهُمْ عَنِ الْمَشْرَعَةِ، فَأَرْسَلَ زِمَامَ فَرَسِهِ لِيَشْرَبَ، فَصَبَرَ حَتَّى يَشْرَبَ، وَمَدَّ يَدَهُ إِلَى الْمَاءِ وَغَرَفَ غُرْفَةً لِيَشْرَبَهَا، وَيَحْمِلَ إِلَى نِسَائِهِ مِنَ الْمَاءِ، وَإِذَا صَائِحٌ يَقُولُ: «يَا حُسَيْنٌ أَدْرِكْ خَيْمَةَ النِّسَاءِ فَإِنَّهَا هُتِكَتْ»، فَنَفَضَ الْمَاءَ مِنْ يَدِهِ وَأَقْبَلَ إِلَى الْخَيْمَةِ فَوَجَدَهَا سَالِمَةً، فَعَلِمَ أَنَّهَا مَكِيدَةٌ مِنَ الْقَوْمِ، فَأَنْشَأَ عِنْدَ ذَلِكَ يَقُولُ:

فَإِنْ تَكُنِ الدُّنْيَا تُعَدُّ نَفِيسَةً

 


فَإِنَّ ثَوَابَ اللَّهِ أَعْلَى وَأَجْزَلُ

وَإِنْ تَكُنِ اَلْأَرْزَاقُ قِسْماً مُقَدَّراً

 


فَقِلَّةُ سَعْيِ اَلْمَرْءِ فِي اَلرِّزْقِ أَجْمَلُ

وَإِنْ تَكُنِ اَلْأَمْوَالُ لِلتَّرْكِ جَمْعُهَا

 


فَمَا بَالُ مَتْرُوكٍ بِهِ اَلْمَرْءُ يَبْخَلُ

وَإِنْ تَكُنِ اَلْأَجْسَادُ لِلْمَوْتِ أُنْشِئَتْ

 


فَقَتْلُ اَلْفَتَى بِالسَّيْفِ فِي اللَّهِ أَفْضَلُ

عَلَيْكُمْ سَلَامُ اللَّهِ يَا آلَ أَحْمَدَ

 


فَإِنِّي أَرَانِي عَنْكُمُ الْيَوْمَ أَرْحَلُ

أَرَى كُلَّ مَلْعُونٍ ظَلُومٍ مُنَافِقٍ

 


يَرُومُ فَنَاناً جَهْرَةً ثُمَّ يَعْمَلُ

لَقَدْ كَفَرُوا يَا وَيْلَهُمْ بِمُحَمَّدٍ

 


وَرَبُّهُمْ مَا شَاءَ فِي الْخَلْقِ يَفْعَلُ

لَقَدْ غَرَّهُمْ حِلْمُ الْإِلَهِ لِأَنَّهُ

 


حَلِيمٌ كَرِيمٌ لَمْ يَكُنْ قَطُّ يَعْجَلُ

ثُمَّ حَمَلَ عَلَى اَلْقَوْمِ وَجَعَلَ يَضْرِبُهُمْ يَمِيناً وَشِمَالاً حَتَّى قَتَلَ مِنَ اَلْقَوْمِ خَلْقاً كَثِيراً.[122]

سپس حسین بر آنان یورش سختی برد و از مشرعه [= نهر آب] دورشان کرد. او افسار اسبش را رها کرد تا آب بنوشد و شکیب ورزید تا اسب آب نوشید. سپس دست خویش را سوی آب دراز کرد و مشتی برگرفت تا آن را بنوشد و از آب سوی خانواده‌اش ببرد، لیک به ناگاه فریادبرآورنده‌ای گفت: «ای حسین! خیمۀ زنان را دریاب که هتک شد» حسین آب را از دستان خویش فرو افکند و به خیمه روی نمود، لیک بی‌گزندش یافت و دانست که این نیرنگی از سوی آنان بوده است، بدین هنگام چنین سرود:

اگر دنیا گران‌مایه‌ای به شمار آید، پس پاداش پروردگار بالاتر و فراوان‌تر است.

اگر روزی‌ها قسمت شده و مقدر هستند، پس کمی تلاش آدمی در راه به دست آوردن روزی، زیباتر است.

اگر گرد آوردن اموال، بهر وا‌نهادن آن‌هاست، پس ازچه‌رو آدمی به آنچه وا‌نهادنی است بخل می‌ورزد؟

اگر پیکرها از بهر مرگ آفریده شده‌اند، پس کشته شدن جوانمرد در راه خداوند برتر است.

ای خاندان احمد! درود پروردگار بر شما که من خویش را چنان می‌بینم که از امروز از نزد شما رفتنی‌ام.

هر نفرین‌شدۀ ستمگر دورویی را امروز چنان می‌بینم که در آشکارا نیستی ما را آهنگ می‌کند، سپس در این راه دست به کار می‌شود.

ای‌وای بر آنان که به محمد کفر ورزیدند و این چنان است که پروردگارشان هر چه اراده فرماید در میان آفریدگانش می‌کند.

بردباری پروردگار فریبشان داد، چراکه او بردباری کریم است که هرگز شتاب نمی‌کند.

سپس بر آنان یورش برد و آنان را از راست و چپ می‌زد تا این‌که شمار بسیاری از آنان را کشت.

از اشعار امام حسین% در بیان ولایت و فضایل امیر مؤمنان%

قندوزی می‌نویسد:

ثُمَّ دَنَا مِنَ الْقَوْمِ وَقَالَ: «يَا وَيْلَكُمْ أَتَقْتُلُونِي عَلَى سُنَّةٍ بَدَّلْتُهَا؟ أَمْ عَلَى شَرِيعَةٍ غَيَّرْتُهَا؟ أَمْ عَلَى جُرْمٍ فَعَلْتُهُ؟ أَمْ عَلَى حَقِّ تَرَكْتُهُ؟».

فَقَالُوا لَهُ: «إِنَّا نَقْتُلُكَ بُغْضاً لِأَبِيكَ». فَلَمَّا سَمِعَ كَلَامَهُمْ حَمَلَ عَلَيْهِمْ فَقَتَلَ مِنْهُمْ فِي حَمْلَتِهِ مِائَةَ فَارِسٍ، وَرَجَعَ إِلَى خَيْمَتِهِ، وَأَنْشَأَ عِنْدَ ذَلِكَ يَقُولُ:

خِيَرَةُ اللَّهِ مِنَ الْخَلْقِ أَبِي

 


بَعْدَ جَدِّي فَأَنَا ابْنُ الْخِيَرَتَيْنِ

أُمِّي الزَّهْرَاءُ حَقّاً وَأَبِي

 


وَارِثُ الْعِلْمِ وَمَوْلَى الثَّقَلَيْنِ

عَبَدَ اللَّهَ غُلَاماً يَافِعاً

 


وَقُرَيْشٌ يَعْبُدُونَ الْوَثَنَيْنِ

يَعْبُدُونَ اللَّاتَ وَالْعُزَّى مَعاً

 


وَعَلِيٌّ قَامَ صَلَّى الْقِبْلَتَيْنِ

مَعَ نَبِيِّ اللَّهِ سَبْعاً كَامِلًا

 


مَا عَلَى الْأَرْضِ مُصَلِّي غَيْرُ ذَيْنِ

جَدِّي الْمُرْسَلُ مِصْبَاحُ الدُّجَى

 


وَأَبِي الْمُوفِي لَهُ فِي الْبَيْعَتَيْنِ

عُرْوَةُ الدِّينِ عَلِيُّ الْمُرْتَضَى

 


صَاحِبُ الْحَوْضِ مُعِزُّ الْحَرَمَيْنِ

وَهُوَ الَّذِي صَدَّقَ فِي خَاتَمِهِ

 


حِينَ سَاوَى ظَهْرَهُ لِلرَّكْعَتَيْنِ

وَالِدِي الطَّاهِرُ وَالطُّهْرُ الَّذِي

 


رُدَّتْ الشَّمْسُ عَلَيْهِ كَرَّتَيْنِ

قَتَلَ الْأَبْطَالَ لَمَّا بَرَزُوا

 


يَوْمَ بَدْرٍ ثُمَّ أُحْدٍ وَحُنَيْنٍ

أَظْهَرَ الْإِسْلَامَ رَغْماً لِلْعِدَى

 


بِحُسَامٍ قَاطِعٍ ذِي شَفْرَتَيْنِ[123]

سپس حسین به آنان نزدیک شد و فرمود: «ای‌وای بر شما! آیا مرا بر سنتی که دگرگون ساختم می‌کشید؟ یا بر شریعتی که تغییر دادم؟ یا بر جرمی که مرتکب شدم؟ یا بر حقی که ترکش کردم؟».

او را گفتند: «ما تو را به دشمنی پدرت می‌کشیم». پس چون سخنشان را شنید بر آنان یورش برد و در یورش خویش صد سوار آنان را کشت و به خیمه‌اش بازگشت و در آن هنگام چنین سرود:

پدرم، پس از جدم برگزیدۀ خداوند از میان مردم‌اند و من پور این دو برگزیده‌ام.

به راستی که مادرم زهراست و پدرم میراث‌بر دانش و سرور جنیان و آدمیان است.

به روزگار جوانی خدای را پرستید و این چنان بود که قریش آن دو بت را می‌پرستید.

آنان «لات» و «عزی» را به همراه یکدیگر می‌پرستیدند و این چنان بود که علی به سوی دو قبله نماز گزارد.

پدرم هفت سال به همراه رسول خدا- نماز گزارد و بر روی زمین، مگر این دو نمازگزاری نبود.

جدّ فرستاده‌شده‌ام چراغ شب تار بود، نیز پدرم که با او دو بیعت کرد.

دستگیرۀ دین، علی مرتضی است، همو که صاحب حوض کوثر است و گرامی دارندۀ حرم خدا و رسولش.

او همان است که انگشتری خویش را آن هنگام که به رکوع رفت، صدقه داد.

پدرم همان پاک و پاکیزه‌ای است که خورشید دو بار برای او بازگشت.

او به روز بدر، سپس احد و حنین، یلان را چون به میدان کارزار آمدند، بکشت.

او به رغم دشمنی، به شمشیر برندۀ دو دم، اسلام را چیره ساخت.

از امام حسین% نقل شده که چنین سروده است:

أَنَا الْحُسَيْنُ بْنُ عَلِيِّ بْنِ أَبِي


طَالِبٍ الْبَدْرُ بِأَرْضِ الْعَرَبِ

أَلَمْ تَرَوْا وَتَعْلَمُوا أَنَّ أَبِي


قَاتِلُ عَمْرٍو وَمُبِيرُ مَرْحَبٍ

وَلَمْ يَزَلْ قَبْلَ كُشُوفِ الْكَرْبِ


مُجَلِّياً ذَلِكَ عَنْ وَجْهِ النَّبِيِ

أَلَيْسَ مِنْ أَعْجَبِ عَجَبِ الْعَجَبِ


أَنْ يَطْلُبَ الْأَبْعَدُ مِيرَاثَ النَّبِيِ

وَاللَّهُ قَدْ أَوْصَى بِحِفْظِ الْأَقْرَبِ[124]

من، حسین بن علی بن ابی‌طالب، ماه شب چهاردهِ سرزمین عرب هستم.

آیا ندیدید و نمی‌دانید که پدر من کشندۀ عمرو [بن عبدِوَد] و هلاک‌کننده مَرحَب است؟

او پیوسته می‌کوشید اندوه را پیش از آنکه زایل شود، از چهره پیامبر- بزُداید.

آیا این از شگفت‌ترین شگفتی‌ها نیست که دورترینِ افراد از پیامبر- میراث او را طلب کند؛

حال آنکه خداوند، به رعایتِ نزدیک‌تر، سفارش کرده است؟!

از اشعار امام حسین% دربارۀ مصیبت واقعۀ کربلا

ابن شهرآشوب می‌نویسد:

ثُمَّ وَدَّعَ النِّسَاءَ وَكَانَتْ سُكَيْنَةُ تَصِيحُ فَضَمَّهَا إِلَى صَدْرِهِ وَقَالَ:

سَيَطُولُ بَعْدِي يَا سُكَيْنَةُ فَاعْلَمِي

 


مِنْكِ الْبُكَاءُ إِذَا الْحَمَامُ دَهَانِي

لَا تُحْرِقِي قَلْبِي بِدَمْعِكِ حَسْرَةً

 


مَا دَامَ مِنِّي الرُّوحُ فِي جُثْمَانِي

وَإِذَا قُتِلْتُ فَأَنْتِ أَوْلَى بِالَّذِي

 


تَأْتِينَهُ يَا خَيْرَةَ النِّسْوَانِ[125]

آنگاه امام حسین% با زنان وداع کرد ولی سکینه شیون می‌نمود حضرت او را به سینه چسبانیده و فرمود:

ای دخترم، سکینه! بدان که وقتی مرگ، مرا در برگرفت، گریه‌های تو طولانی خواهد شد.

با اشک‌های حسرت‌بارت، قلبم را تا زمانی که جان در بدن دارم، نسوزان.

آنگاه که من کشته شدم، تو سزاوارتری که زنان برای گفتن تسلیت، به گِردت جمع شوند، ای بهترینِ زنان!


 





 




 






 



 


 


اشعار منسوب به امام سجاد%

از امام سجاد% نیز اشعاری رسیده که ما به برخی از آن‌ها اشاره می‌کنیم:

از اشعار امام سجاد% دربارۀ اجابت دعا

اصمعی می‌گوید:

كُنْتُ أَطُوفُ حَوْلَ الْكَعْبَةِ لَيْلَةً، فَإِذَا شَابٌّ ظَرِيفُ الشَّمَائِلِ وَعَلَيْهِ ذُؤَابَتَانِ وَهُوَ مُتَعَلِّقٌ بِأَسْتَارِ الْكَعْبَةِ، وَيَقُولُ: نَامَتِ الْعُيُونُ، وَعَلَتِ النُّجُومُ، وَأَنْتَ الْمَلِكُ الْحَيُّ الْقَيُّومُ، غَلَّقَتِ الْمُلُوكُ أَبْوَابَهَا، وَأَقَامَتْ عَلَيْهَا حُرَّاسَهَا، وَبَابُكَ مَفْتُوحٌ لِلسَّائِلِينَ، جِئْتُكَ لِتَنْظُرَ إِلَيَّ بِرَحْمَتِكَ يَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِينَ، ثُمَّ أَنْشَأَ يَقُولُ:

يَا مَنْ يُجِيبُ دُعَا الْمُضْطَرِّ فِي الظُّلَمِ


يَا كَاشِفَ الضُّرِّ وَالْبَلْوَى مَعَ السَّقَمِ

قَدْ نَامَ وَفْدُكَ حَوْلَ الْبَيْتِ قَاطِبَةً


وَأَنْتَ وَحْدَكَ يَا قَيُّومُ لَمْ تَنَمِ

أَدْعُوكَ رَبِّ دُعَاءً قَدْ أَمَرْتَ بِهِ


فَارْحَمْ بُكَائِي بِحَقِّ الْبَيْتِ وَالْحَرَمِ

إِنْ كَانَ عَفْوُكَ لَا يَرْجُوهُ ذُو سَرَفٍ


فَمَنْ يَجُودُ عَلَى الْعَاصِينَ بِالنِّعَمِ

قَالَ فَاقْتَفَيْتُهُ فَإِذَا هُوَ زَيْنُ الْعَابِدِينَ%.

در اطراف کعبه طواف می‌کردم که ناگهان جوانی را دیدم با شمایل زیبا که گیسوان بلندی داشت و به پرده‌های کعبه چنگ زده و می‌گوید: چشم‌ها خوابیده و ستاره‌ها ناپدید شده‌اند و تو آن مالک زنده‌ای هستی که بر خود استواری. پادشاهان درب‌های خود را بسته و نگهبانان بر آن‌ها گذاشته‌اند ولی درب خانۀ تو برای سؤال‌کنندگان باز است، آمده‌ام تا به رحمتت بر من نظر کنی، ای رحم‌کننده‌ترین رحم‌کنندگان. آنگاه این ابیات را قرائت نمود.

ای کسی که دعای مضطر را در تاریکی‌ها اجابت می‌کنی، ای برطرف‌کنندۀ گرفتاری و مصیبت با بیماری.

تمام آنان که بر تو وارد شده‌اند در اطراف خانه‌ات خوابیده‌اند و تنها تویی ای قائم بر خود که نخوابیده‌ای.

ای پروردگارم تو را می‌خوانم خواستنی که به آن دستور داده‌ای، پس رحم کن به گریه‌ام به حق خانه و حرمت.

اگر قرار باشد که به عفو تو اسراف‌کنندۀ [در گناه] امیدوار نباشد پس چه کسی بر گناهکاران با نعمت‌ها جود می‌کند؟!

از اشعار امام سجاد% دربارۀ اسارت در شام

أُقَادُ ذَلِيلًا فِي دِمَشْقَ كَأَنَّنِي

 


مِنَ الزِّنْجِ عَبْدٌ غَابَ عَنْهُ نَصِيرُهُ

وجَدِّي رَسُولُ اللَّهِ فِي كُلِّ مَشْهَدٍ

 


وشَيْخِي أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ وَزِيرُهُ

فَيَا لَيْتَ لَمْ أَنْظُرْ دَمِشْقاً وَلَمْ أَكَنْ

 


يَرَانِي يَزِيدُ فِي الْبِلَادِ أَسِيرُهُ[126]

در دمشق ذلیلانه کشیده می‌شوم گویا از اسیران زنگبار برده‌ای است که یاورش از او غایب است.

در حالی که جدم رسول خداست در هر مکانی و بزرگم امیر مؤمنان وزیر اوست.

ای‌کاش چشمم به دمشق نیفتاده بود و یزید مرا در شهرها در اسارتش نمی‌دید.

از اشعار امام سجاد% دربارۀ معرفت و طاعت الهی

ابن شهرآشوب می‌نویسد:

رُوِيَ أَنَّهُ اسْتَسْقَى عُبَّادُ الْبَصْرَةِ مِثْلُ أَيُّوبِ السِّجِسْتَانِيِّ، وَصَالِحٍ الْمِزِّيِّ، وَعُتْبَةِ الْعَلَّامِ، وَحَبِيبٍ الْقَادِسِيِّ، وَمَالِكِ بْنِ دِينَارٍ، وَأَبُي صَالِحٍ الْأَعْمَى، وَجَعْفَرِ بْنِ سُلَيْمَانَ، وَثَابِتٍ الْبُنَانِيِّ، وَرَابِعَةِ، وَسَعْدَانَةِ وَانْصَرَفُوا خَائِبِينَ. فَإِذَا هُمْ بِفَتًى قَدْ أَقْبَلَ وَقَدْ أَكْرَبَتْهُ أَحْزَانُهُ وَأَقْلَقَتْهُ أَشْجَانُهُ، فَطَافَ بِالْكَعْبَةِ أَشْوَاطاً، ثُمَّ أَقْبَلَ عَلَيْنَا وَسَمَّانَا وَاحِداً وَاحِداً، فَقُلْنَا: لَبَّيْكَ يَا شَابُّ.

فَقَالَ: أَمَا فِيكُمْ أَحَدٌ يُجِيبُهُ الرَّحْمَنُ؟!

فَقُلْنَا: يَا فَتَى، عَلَيْنَا الدُّعَاءُ وَعَلَيْهِ الْإِجَابَةُ.

قَالَ: ابْعُدُوا عَنِ الْكَعْبَةِ؛ فَلَوْ كَانَ فِيكُمْ أَحَدٌ يُجِيبُهُ الرَّحْمَنُ لَأَجَابَهُ.

ثُمَّ أَتَى الْكَعْبَةَ فَخَرَّ سَاجِداً، فَسَمِعْتُهُ يَقُولُ فِي سُجُودِهِ: «سَيِّدِي، بِحُبِّكَ لِي إِلَّا أَسْقَيْتَهُمُ الْغَيْثَ».

فَمَا اسْتَتَمَّ الْكَلَامَ حَتَّى أَتَاهُمُ الْغَيْثُ كَأَفْوَاهِ الْقِرَبِ. ثُمَّ وَلَّى عَنَّا قَائِلًا:

مَنْ عَرَفَ الرَّبَ فَلَمْ تُغْنِهِ


مَعْرِفَةُ الرَّبِّ فَهَذَا شَقِي

مَا ضَرَّ فِي الطَّاعَةِ مَا نَالَهُ


فِي طَاعَةِ اللَّهِ وَمَا ذَا لَقِي

مَا يَصْنَعُ الْعَبْدُ بِعِزِّ الْغِنَى


وَالْعِزُّ كُلُّ الْعِزِّ لِلْمُتَّقِي

فَسُئِلَ عَنْهُ، فَقَالُوا: هَذَا زَيْنُ الْعَابِدِينَ%.[127]

منقول است که عابدان بصره، مانند ایوب سجستانی، صالح مِزّی، عُتبَه علّام، حبیب قادسی، مالک بن دینار، ابو صالح اعمی، جعفر بن سلیمان، ثابت بَنانی، رابعه و سُعدانه، از خداوند به دعا خواستار باران شدند؛ امّا نومید بازگشتند. ناگاه جوانی که اندوه‌هایش او را غمگین ساخته و غم‌هایش او را بی‌قرار کرده بود پیش آمد و چند دور بر گِرد کعبه طواف کرد. سپس به سوی ما آمد و نام یکایک ما را گفت. گفتیم: ای جوان، لبّیک!

گفت: «آیا در میان شما کسی نیست که خدای رحمان، دعایش را اجابت کند؟».

گفتیم: ای جوان! از ما دعاست و بر او اجابت!

گفت: «از کعبه دور شوید که اگر در میان شما کسی شایسته اجابت خدای مهربان بود، تاکنون اجابتش کرده بود».

سپس به کعبه نزدیک شد و به سجده افتاد. پس از آن، شنیدم که در سجده‌اش می‌گوید: «سرورم! تو را به محبتی که نسبت به من داری، سوگند می‌دهم که بر آنان باران بباری».

هنوز سخنش تمام نشده بود که باران، چون دهانه گشوده مشک‌ها بر ایشان فرو ریخت. سپس در حالی که این اشعار را می‌خواند، از پیش ما رفت:

 هرکه پروردگار را بشناسد و شناخت پروردگارش [از دیگران] بی‌نیازش نکند، او شوربخت است.

مؤمن حقیقی، به سبب آنچه در راه طاعت خدا به سرش می‌آید و رنجی که می‌کشد، دست از آن نمی‌کشد.

بنده را با عزتِ توانگران چه‌کار، در حالی که همه عزت، از آنِ پرهیزگاران است؟

درباره نام آن جوان پرسیدند. گفتند: این، زین‌العابدین% است.

از اشعار امام سجاد% بعد از خطبهاش در کوفه

لَا غَرْوَ إِنْ قُتِلَ الْحُسَيْنُ فَشَيْخُهُ


قَدْ كَانَ خَيْراً مِنْ حُسَيْنٍ وَأَكْرَمَ

فَلَا تَفْرَحُوا يَا أَهْلَ كُوفَانَ بِالَّذِي


أُصِيبَ حُسَيْنٌ كَانَ ذَلِكَ أَعْظَمَ

قَتِيلٌ بِشَطِّ النَّهْرِ رُوحِي فِدَاؤُهُ


جَزَاءُ الَّذِي أَرْدَاهُ نَارُ جَهَنَّمَ[128]

استبعادی ندارد اگر حسین کشته شد در حالی که بزرگ او [پدرش] که از او بهتر و کریم‌تر بود را کشتند.

ای اهل کوفه! از این‌که حسین را کشتید خوشحال نباشید؛ چراکه گناه بزرگی کردید.

کشته شده‌ای کنار نهر [فرات] جانم به فدایش، پاداش کسی که او را خوار کرد آتش دوزخ است.

از اشعار امام سجاد% هنگام ورود به کوفه

از مسلم جصاص نقل شده که دربارۀ لحظۀ ورود کاروان اسیران کربلا به کوفه چنین گفت:

... فَبَيْنَمَا أَنَا وَاقِفٌ وَالنَّاسُ يَتَوَقَّعُونَ وَصُولَ السَّبَايَا وَالرُّءُوسِ، إِذْ قَدْ أَقْبَلَتْ نَحْوَ أَرْبَعِينَ شُقَّةً تُحْمَلُ عَلَى أَرْبَعِينَ جَمَلًا فِيهَا الْحُرَمُ وَالنِّسَاءُ وَأَوْلَادُ فَاطِمَةَ&، وَإِذَا بِعَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ' عَلَى بَعِيرٍ بِغَيْرِ وِطَاءٍ، وَأَوْدَاجُهُ تَشْخُبُ دَماً، وَهُوَ مَعَ ذَلِكَ يَبْكِي وَيَقُولُ:

يَا أُمَّةَ السَّوْءِ لَا سُقْيَا لِرَبْعِكُمْ


يَا أُمَّةً لَمْ تُرَاعِ جَدَّنَا فِينَا

لَوْ أَنَّنَا وَرَسُولُ اللَّهِ يَجْمَعُنَا


يَوْمَ الْقِيَامَةِ مَا كُنْتُمْ تَقُولُونَا

تُسَيِّرُونَا عَلَى الْأَقْتَابِ عَارِيَةً


كَأَنَّنَا لَمْ نُشَيِّدْ فِيكُمْ دِيناً

بَنِي أُمَيَّةَ مَا هَذَا الْوُقُوفُ عَلَى


تِلْكَ الْمَصَائِبِ لَا تُلَبُّونَ دَاعِيَنَا

تُصَفِّقُونَ عَلَيْنَا كَفَّكُمْ فَرَحاً


وَأَنْتُمُ فِي فِجَاجِ الْأَرْضِ تَسْبُونَا

أَلَيْسَ جَدِّي رَسُولُ اللَّهِ وَيْلَكُمْ


أَهْدَى الْبَرِيَّةِ مِنْ سُبُلِ الْمُضِلِّينَا

يَا وَقْعَةَ الطَّفِّ قَدْ أَوْرَثْتِنِي حَزَناً


وَاللَّهُ يَهْتِكُ أَسْتَارَ الْمُسِيئِينَا[129]

در آن زمان که ایستاده بودم و مردم در انتظار ورود اسیران و سرهای شهیدان بودند، ناگاه دیدم تعداد چهل هودج بر پشت چهل شتر نصب شده وارد شدند که اهل حرم و زنان و دختران فاطمه& در میان آن‌ها جای داشتند. ناگاه [حضرت] علی بن الحسین' را دیدم که بر شتر بدون زین سوار و خون از رگ‌های گردنش روان بود و آن بزرگوار در حالی که گریان بود چنین می‌فرمود:

ای امت بدرفتار، خدا شما را از باران رحمت خود سیراب نکند، ای امتی که احترام جد ما را دربارۀ ما مراعات نکردید.

اگر روز قیامت پیامبر خدا- ما را جمع کند شما در جواب ما چه خواهید گفت!

شما ما را بر پشت شتران بی‌جهاز می‌گردانید، گویا: ما آن افرادی نیستیم که پایۀ دین را برای شما محکم کرده باشیم!

ای گروه بنی‌امیه! این چه توقفی است که شما دربارۀ مصائب ما می‌کنید و جواب ما را نمی‌دهید.

شما برای خوشحالی که دارید علیه ما کف می‌زنید و در زمین به ما ناسزا می‌گویید!

وای بر شما! آیا جد من پیامبر خدا- نیست که بشر را از طریق گمراهی به شاه‌راه هدایت راهنمایی کرد؟

ای واقعۀ کربلا! حقا که تو غم و اندوه را به ارث به من دادی. خدا پردۀ افرادی را که با ما بدرفتاری نمودند پاره خواهد کرد.

 

 

 

شعر منسوب به امام باقر%

از امام باقر% نیز اشعاری رسیده که به یک بیت از آن‌ها اشاره می‌کنیم:

از اشعار امام باقر% دربارۀ سؤال کردن

شِفَاءُ الْعَمَى طُولُ السُّؤَالِ وَإِنَّمَا


تَمَامُ الْعَمَى طُولُ السُّكُوتِ عَلَى الْجَهْلِ[130]

شفای از کوری سؤال طولانی کردن است و همانا تمام کوری در سکوت طولانی بر جهالت است.

 

شعر منسوب به امام صادق%

از امام صادق% نیز اشعاری رسیده است و ما به ابیاتی از آن‌ها اشاره می‌کنیم:

از اشعار امام صادق% دربارۀ بیوفایی

از ثوری نقل شده که به امام صادق% عرض کرد:

يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ! إعْتَزَلْتَ النَّاسَ فَقَالَ يَا سُفْيَانُ فَسَدَ الزَّمَانُ وَتَغَيَّرَ الْإِخْوَانُ فَرَأَيْتُ الِانْفِرَادَ أَسْكَنَ لِلْفُؤَادِ، ثُمَّ قَالَ:

ذَهَبَ الْوَفَاءُ ذَهَابَ أَمْسِ الذَّاهِبِ


وَالنَّاسُ بَيْنَ مُخَاتِلٍ وَمُوَارِبٍ

يُفْشُونَ بَيْنَهُمُ الْمَوَدَّةَ وَالصَّفَا


وَقُلُوبُهُمْ مَحْشُوَّةٌ بِعَقَارِبَ[131]

ای فرزند رسول خدا! از مردم کناره گرفته‌ای؟ حضرت فرمود: ای سفیان! زمانه فاسد شده و برادران تغییر کرده‌اند، لذا دیدم که تنهایی نسبت به دل‌ها آرام‌بخش‌تر است. سپس فرمود:

وفاداری از بین رفته همچون از دست رفتن دیروز که رفته است و مردم یا خدعه کننده‌اند یا منحرف.

بین آنان مودت و صفا را آشکار می‌کنند در حالی که دل‌هایشان پر از عقرب‌هاست.

 

شعر منسوب به امام کاظم%

از امام کاظم% نیز اشعاری رسیده که ما به ابیاتی از آن‌ها اشاره می‌کنیم:

از اشعار امام کاظم% دربارۀ اختیار انسان

از ابوحنیفه نقل شده که به امام کاظم% عرض کرد:

يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ، مَا تَقُولُ فِي أَفْعَالِ الْعِبَادِ مِمَّنْ هِيَ؟

... وَقَالَ: يَا نُعْمَانُ! قَدْ سَأَلْتَ فَاسْمَعْ، وَإِذَا سَمِعْتَ فَعِهْ وَإِذَا وَعَيْتَ فَاعْمَلْ. إِنَّ أَفْعَالَ الْعِبَادِ لَا تَعْدُو مِنْ ثَلَاثِ خِصَالٍ: إِمَّا مِنَ اللَّهِ عَلَى انْفِرَادِهِ، أَوْ مِنَ اللَّهِ وَالْعَبْدِ شِرْكَةً، أَوْ مِنَ الْعَبْدِ بِانْفِرَادِهِ؛ فَإِنْ كَانَتْ مِنَ اللَّهِ عَلَى انْفِرَادِهِ، فَمَا بَالُهُ سُبْحَانَهُ يُعَذِّبُ عَبْدَهُ عَلَى مَا لَمْ يَفْعَلْهُ مَعَ عَدْلِهِ وَرَحْمَتِهِ وَحِكْمَتِهِ، وَإِنْ كَانَتْ مِنَ اللَّهِ وَالْعَبْدِ شِرْكَةً فَمَا بَالُ الشَّرِيكِ الْقَوِيِّ يُعَذِّبُ شَرِيكَهُ عَلَى مَا قَدْ شَرِكَهُ فِيهِ وَأَعَانَهُ عَلَيْهِ.

ثُمَّ قَالَ: إِسْتَحَالَ الْوَجْهَانِ يَا نُعْمَانُ! فَقَالَ: نَعَمْ.

فَقَالَ لَهُ: فَلَمْ يَبْقَ إِلَّا أَنْ يَكُونَ مِنَ الْعَبْدِ عَلَى انْفِرَادِهِ، ثُمَّ أَنْشَأَ يَقُولُ:

لَمْ تَخْلُ أَفْعَالُنَا اللَّاتِي نُذَمُّ بِهَا


إِحْدَى ثَلَاثِ خِصَالٍ حِينَ نُبْدِيهَا

إِمَّا تَفَرَّدَ بَارِينَا بِصَنْعَتِهَا


فَيَسْقُطُ اللَّوْمُ عَنَّا حِينَ نَأْتِيهَا

أَوْ كَانَ يَشْرَكُنَا فِيهَا فَيَلْحَقُهُ


مَا كَانَ يَلْحَقُنَا مِنْ لَائِمٍ فِيهَا

أَوْ لَمْ يَكُنْ لِإِلَهِي فِي جِنَايَتِهَا


ذَنْبٌ فَمَا الذَّنْبُ إِلَّا ذَنْبُ جَانِيهَا[132]

ای فرزند پیامبر خدا! در مورد این‌که افعال بندگان از کیست چه می‌گویید؟

... حضرت فرمود: ای نعمان! تو سؤال کردی پس گوش فرا ده و چون گوش دادی آن را در برگیر و چون در برگرفتی به آن عمل کن. همانا اعمال بندگان از سه خصلت تجاوز نمی‌کند: یا از جانب خداست به تنهایی یا از جانب خدا و بنده است به طور شراکت یا از جانب انسان است به تنهایی. اگر از جانب خداست به تنهایی پس چه شده او را که بنده‌اش را بر کاری که انجام نداده عذاب می‌کند با آنکه او عادل و رحیم و حکیم است؛ و اگر از جانب خدا و بنده به طور شرکت است، پس چه شده که شریک قوی شریکش را بر آنچه در آن مشارکت داشته و او را بر آن کمک کرده عذاب می‌کند.

حضرت فرمود: این دو وجه محال است ای نعمان. او گفت: آری.

حضرت به او فرمود: پس باقی نمی‌ماند مگر این‌که بگوییم افعال بندگان فقط از ناحیۀ خود آنان است. آنگاه این اشعار را قرائت نمود:

افعال ما که به خاطرش مورد نکوهش قرار می‌گیریم از یکی از این سه احتمال هنگام انجام دادنش خالی نیست.

یا خداوند متعال آن‌ها را به طور مستقل ایجاد کرد که در این صورت مذمت و نکوهش از ما هنگام ایجاد کردنش ساقط می‌شود.

یا آنکه خداوند شریک ما در آن اعمال است که در این صورت در آینده آنچه ملامت بر اعمال وارد می‌شود بر خداوند سبحان نیز وارد می‌گردد.

یا این‌که برای خدای من در جنایت آن افعال گناهی نیست و گناه فقط مربوط به جنایت‌کار آن است.

 

شعر منسوب به امام رضا%

از امام رضا% نیز اشعاری رسیده ولی ما در اینجا تنها به دو بیت شعر که به اشعار دعبل اضافه نمود اشاره می‌کنیم:

از اشعار امام رضا% دربارۀ خود

وَقَبْرٌ بِطُوسٍ يَا لَهَا مِنْ مُصِيبَةٍ


تَوَقَّدُ فِي الْأَحْشَاءِ بِالْحُرُقَاتِ

إِلَى الْحَشْرِ حَتَّى يَبْعَثَ اللَّهُ قَائِماً


يُفَرِّجُ عَنَّا الْهَمَّ وَ الْكُرُبَاتِ[133]

و قبری در طوس است و چه مصیبت بزرگی دارد که درون را با شعله‌های سوزانش آتش می‌زند.

تا روز حشر که خدای تعالی قائم را برانگیزد و غم و اندوه را از ما بزداید.

 

شعر منسوب به امام هادی%

از امام جواد% شعری به دست ما نرسیده است، ولی از امام هادی% اشعاری رسیده است.

شعر امام هادی% در نکوهش حاکمان ظالم

مسعودی می‌نویسد:

وَقَدْ كَانَ سُعِيَ بِأَبِي الْحَسَنِ عَلِيِّ بْنُ مُحَمَّدٍ إِلَى الْمُتَوَكِّلِ، وَقِيلَ لَهُ: إِنَّ فِي مَنْزِلِهِ سِلَاحاً وَكُتُباً وَغَيْرَهَا مِنَ شِيعَتِهِ، فَوَجَّهَ إِلَيْهِ لَيْلًا مِنَ الْأَتْرَاكِ وَغَيْرِهِمْ مَنْ هَجَمَ عَلَيْهِ فِي مَنْزِلِهِ عَلَى غَفْلَةٍ مِمَّنْ فِي دَارِهِ، فَوَجَدَهُ فِي بَيْتٍ وَحْدَهُ مُغْلَقٍ عَلَيْهِ وَعَلَيْهِ مِدْرَعَةٌ مِنْ شَعْرٍ، وَلَا بَسَاطَ فِي الْبَيْتِ إِلَّا الرَّمْلُ وَالْحَصَى، وَعَلَى رَأْسِهِ مَلْحَفَةٌ مِنَ الصُّوفِ مُتَوَجِّهاً إِلَى رَبِّهِ يَتَرَنَّمُ بِآيَاتٍ مِنَ الْقُرْآنِ فِي الْوَعْدِ وَالْوَعِيدِ، فَأُخِذَ عَلَى مَا وُجِدَ عَلَيْهِ، وَحُمِلَ إِلَى الْمُتَوَكِّلِ فِي جَوْفِ اللَّيْلِ، فَمُثِّلَ بَيْنَ يَدَيْهِ وَالْمُتَوَكِّلُ يَشْرَبُ وَفِي يَدِهِ كَأْسٌ، فَلَمَّا رَآهُ أَعْظَمَهُ وَأَجْلَسَهُ إِلَى جَنْبِهِ وَلَمْ يَكُنْ فِي مَنْزِلِهِ شَيْءٌ مِمَّا قِيلَ فِيهِ، وَلَا حَالَةٌ يَتَعَلَّلُ عَلَيْهِ بِهَا، فَنَاوَلَهُ الْمُتَوَكِّلُ الْكَأْسَ الَّذِي فِي يَدِهِ، فَقَالَ: يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ، مَا خَامَرَ لَحْمِي وَدَمِي قَطُّ، فَأَعْفِنِي مِنْهُ، فَعَافَاهُ، وَقَالَ: أَنْشِدْنِي شِعْراً أَسْتَحْسِنُهُ. فَقَالَ: إِنِّي لَقَلِيلُ الرِّوَايَةِ لِلْأَشْعَارِ، فَقَالَ: لَا بُدَّ أَنْ تُنْشِدَنِي، فَأَنْشَدَهُ:

بَاتُوا عَلَى قُلَلِ الْأَجْبَالِ تَحْرُسُهُمْ


غُلْبُ الرِّجَالِ فَمَا أَغْنَتْهُمُ الْقُلَلُ

وَاسْتَنْزَلُوا بَعْدَ عِزٍّ عَنْ مَعَاقِلِهِمْ


فَأُودِعُوا حُفَراً يَا بِئْسَ مَا نَزَلُوا

نَادَاهُمْ صَارِخٌ مِنْ بَعْدِ مَا قُبِرُوا


أَيْنَ الْأَسِرَّةُ وَالتِّيجَانُ وَالْحُلَلُ

أَيْنَ الْوُجُوهُ الَّتِي كَانَتْ مُنَعَّمَةً


مِنْ دُونِهَا تُضْرَبُ الْأَسْتَارُ وَالْكِلَلُ

فَأَفْصَحَ الْقَبْرُ عَنْهُمْ حِينَ سَاءَلَهُمْ


تَلْكَ الْوُجُوهُ عَلَيْهَا الدُّودُ يَقْتَتِلُ

قَدْ طَالَ مَا أَكَلُوا دَهْرًا وَمَا شَرِبُوا


فَأَصْبَحُوا بَعْدَ طُولِ الْأَكْلِ قَدْ أُكِلُوا[134]

برخی سعایت ابوالحسن علی بن محمد را نزد متوکل کردند و به او گفته شد: در منزلش اسلحه و نامه‌ها و چیزهای دیگر از شیعیانش پیدا شده است. متوکل شبانه برخی از اتراک و دیگران را فرستاد تا در حالی که غافل است به خانه‌اش هجوم آورند، ولی او را در اتاقی تنها یافتند که درب را به روی خود بسته و لباسی از موی بز بر تن دارد و در خانه بساطی جز شن و ریگ نیست و بر سرش لحافی از پشم بوده، در حالی که توجهش به پروردگارش است و آیاتی از قرآن را در مورد وعید و وعید تلاوت می‌کند. با همان حال حضرت دستگیر شده و نیمه‌شب به سوی متوکل برده شد و نزد متوکل قرار گرفته در حالی که شراب می‌خورد و در دستانش کاسه‌ای از شراب بود. چون حضرت را دید او را تعظیم کرده و کنارش نشانید در حالی که در منزلش آن‌گونه که گفته شده بود چیزی نیافته بودند و نیز در حالی او را مشاهده نکردند که مورد اتهام باشد. متوکل ظرف شرابی را که در دست داشت به او پیشنهاد کرد. حضرت فرمود: ای امیر مؤمنان! گوشت و خونم هرگز با شراب مخلوط نشده، پس مرا عفو کن. او از آن چشم‌پوشی کرده و گفت: برای من شعری بخوان که آن را دوست دارم. حضرت فرمود: من شعر چندانی نمی‌دانم. او گفت: باید بخوانی. حضرت این اشعار را خواند:

[پادشاهان] بر قله کوهسارها شب را به‌روز آوردند در حالی که مردان نیرومند از آنان پاسداری می‌کردند ولی قله‌ها نتوانستند آنان را [از خطر مرگ] برهانند.

آنان پس از مدت‌ها عزت از جایگاه‌های امنشان به زیر کشیده شدند و در گودال‌ها (گورها) جا گرفتند که چه منزل و آرامگاه بدی!

پس از آنکه به خاک سپرده شدند، فریادگری فریاد برآورد: کجاست آن دست بندها و تاج‌ها و لباس‌های فاخر؟

کجاست آن چهره‌های در ناز و نعمت پرورش یافته که به احترامشان پرده‌ها می‌زدند.

گور از طرف آن‌ها پاسخ داد: اکنون کرم‌ها بر سرِ خوردن آن چهره‌ها باهم به ستیزه برخاسته‌اند.

آنان مدت درازی در دنیا خوردند و آشامیدند ولی امروز آنان که خورندۀ همه چیز بودند، خود غذای حشرات و کرم‌های قبر شدند!

 

 

شعر منسوب به امام مهدی%

از امام عسکری% شعری که خود سروده باشند نرسیده است گرچه انشاد شعر داشته‌اند و در جای خود به آن اشاره می‌کنیم و در مورد امام زمان% سه بیت شعر به آن حضرت نسبت داده شده است.

شعر حضرت مهدی% در سوگ شیخ مفید

شهید ثالث قاضی نورالله تستری در کتاب «مجالس المؤمنین» نقل کرده که این ابیات منسوب به حضرت حجت% است که در مرثیۀ شیخ مفید سروده و آن ابیات را مشاهده کردند که بر روی قبر او بعد از وفاتش نوشته شده است:

لَا صَوَّتَ النَّاعِي بِفَقْدِكَ إِنَّهُ


يَوْمٌ عَلَى آلِ الرَّسُولِ عَظِيمٌ

إِنْ كَانَ قَدْ غُيِّبْتَ فِي جَدَثِ الثَّرَى


فَالْعِلْمُ وَالتُوحِيدُ فِيكَ مُقِيمٌ

وَالْقَائِمُ الْمَهْدِيُّ يَفْرَحُ كُلَّمَا


تُلِيَتْ عَلَيْكَ مِنَ الدُّرُوسِ عُلُومٌ[135]

هرگز خبردهندۀ مرگ خبر از نبود تو ندهد؛ چراکه امروز بر آل پیامبر- روز بزرگی است.

اگر در خاک قبر مخفی شدی ولی عدالت و توحید در وجودت پابرجاست.

و قائم مهدی شاد می‌شود هر زمان که از درس‌ها علومی بر تو تلاوت شود.

 

 

شعر حضرت ابوطالب%

از حضرت ابوطالب% دیوانی بر جای مانده که در آن اشعاری در مدح پیامبر اکرم- وجود دارد و دلالت بر ایمان او به آن حضرت و دینش دارد، گرچه در ظاهر به جهت مصالحی تقیه می‌کرده است.

دعوت پیامبر- به قرائت شعر ابوطالب%

شیخ مفید به سندش از مسلم بن غَلابی در حدیث استسقا نقل کرده که رسول خدا- فرمود:

لِلَّهِ دَرُّ أَبِي طَالِبٍ، لَوْ كَانَ حَيّاً لَقَرَّتْ عَيْنَاهُ، مَنْ يُنْشِدُنَا قَوْلَهُ؟...

فَقَامَ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ% فَقَالَ: كَأَنَّكَ أَرَدْتَ يَا رَسُولَ اللَّهِ قَوْلَهُ:

وَأَبْيَضُ يُسْتَسْقَى الْغَمَامُ بِوَجْهِهِ

 


رَبِيعُ الْيَتَامَى عِصْمَةٌ لِلْأَرَامِلِ

يَلُوذُ بِهِ الْهُلَّاكُ مِنْ آلِ هَاشِمِ

 


فَهُمْ عِنْدَهُ فِي نِعْمَةٍ وَفَوَاضِلِ[136]

خدا خیر دهد ابوطالب را که اگر الان زنده بود چشمانش خنک می‌شد. کیست که گفته‌اش را بسراید؟...

علی% برخاست و گفت: ای رسول خدا! گویا این ابیات او را اراده کرده‌ای:

و سفیدرویی که به آبرویش درخواست باران می‌شود، او که بهار یتیمان و پناه بیوه‌زنان است.

هلاک شوندگان از آل هاشم به او پناه می‌برند و آنان نزد او در نعمت و فضیلت‌ها به سر می‌برند.

از اشعار ابوطالب% دربارۀ امیر مؤمنان%

حافظ گنجی شافعی دربارۀ ولادت امیر مؤمنان% نقل می‌کند:

... فَخَرَجَ أَبُو طَالِبٍ وَهُوَ يَقُولُ: أَيُّهَا النَّاسُ، وُلِدَ فِي الْكَعْبَةِ وَلِيُّ اللَّهِ عَزَّ وَجَلَّ، فَلَمَّا أَصْبَحَ دَخَلَ الْكَعْبَةَ وَهُوَ يَقُولُ:

يَا رَبِّ هَذَا الْغَسَقِ الدُّجِىِّ

 


وَالْقَمَرِ الْمُنْبَلِجِ الْمُضِيِّ

بَيِّنْ لَنَا مِنْ أَمْرِكَ الْخَفِيِّ

 


مَا ذَا تَرَى فِي إِسْمِ ذَا الصَّبِيِّ

قَالَ: فَسَمِعَ صَوْتَ هَاتِفٍ يَقُولُ:

يا أَهْلَ بَيْتِ الْمُصْطَفَى النَّبِيِّ

 


خُصِّصْتُمُ بِالْوَلَدِ الزَّكِيِّ

إِنَّ اسْمَهُ مِنْ شَامِخِ الْعَلِيِّ

 


عَلِيٌّ اشْتُقَّ مِنَ الْعَلِيِّ[137]

... ابوطالب بیرون آمد در حالی که می‌گفت: ای مردم! در کعبه ولی خدای عزوجل به دنیا آمد؛ و چون صبح شد وارد گشته در حالی که می‌فرمود:

ای پروردگار این شب تاریک و ماه درخشندۀ گذرا.

روشن کن برای ما از امر پنهانت، چه نظر می‌دهی دربارۀ نام این کودک.

[راوی] گفت: صدای گوینده‌ای را شنید که می‌گوید:

ای اهل‌بیت پیامبر مصطفی که به فرزند پاک اختصاص داده شده‌اید.

همانا نام او از نام شامخ علی است. نام او علی است که از نام خدای علی برگرفته شده است.

خطاب به رسول خدا- هنگام تهدید شدن از سوی قریش

وَاللّهِ لَنْ يَصِلُوا إِلَيْكَ بِجَمْعِهِمْ

 


حَتَّى أُوَسَّدَ فِي التُّرَابِ دَفِينَا

فَامْضِي لِأَمْرِكَ مَا عَلَيْكَ غَضَاضَةٌ

 


أَبْشِرْ وَقِرَّ بِذَاكَ مِنْكَ عُيونَا

وَدَعَوتَنِي وَزَعَمْتَ أَنَّكَ نَاصِحِي

 


فَلَقَدْ صَدَقْتَ وَكُنْتَ قَبْلُ أَمِينَا

وَعَرَضْتَ دِينًا قَدْ عَرَفْتُ بِأَنَّهُ

 


مِنْ خَيْرِ أَدْيَانِ الْبَرِيَّةِ دِينَا

لَوْلَا الْمَلَامَةُ أَوْ حِذَارِي سُبَّةً

 


لَوَجَدْتَنِي سَمْحًا بِذَاكَ مُبِينَا[138]

به خدا سوگند که جماعتشان به تو دسترسی پیدا نخواهند کرد تا زمانی که من در خاک رفته و دفن شوم.

کارت را تمام کن و بر تو شرمساری نیست و بشارت باد و چشمانت از آن روشن باد.

و مرا دعوت کردی و گمان نمودی که خیرخواه منی، به طور حتم راست گفتی و تو از قبل امین بودی.

و دینی را عرضه نمودی که من می‌دانم بهترین دین از ادیان بشر است.

اگر نبود سرزنش یا به جهت بر حذر بودن از ناسزاگویی، تو مرا به بیان این امر با روی گشاده می‌یافتی.

طلب باران با توسل به رسول خدا-

احمد بن مروان دینوری به سندش از جُلهُمة بن عُرفُطه نقل کرده که گفت:

إِنِّي لَبِالْقَاعِ مِنْ نَمِرَةَ إِذَا أَقْبَلَتْ عِيرٌ مِنْ أَعْلَا نَجْدٍ، فَلَمَّا حَاذَتِ الْكَعْبَةَ إِذَا غُلامٌ قَدْ رَمَى بِنَفْسِهِ مِنْ عَجُزِ بَعِيرٍ، فَجَاءَ حَتَّى تَعَلَّقَ بِأَسْتَارِ الْكَعْبَةِ، ثُمَّ نَادَى: يَا رَبَّ الْبَنِيَّةِ! أَجِرْنِي.

وَإِذَا شَيْخٌ جُنْدَعِيٌّ غَشْمُهُ مَمْدُودٌ قَدْ جَاءَ فَانْتَزَعَ يَدَهُ مِنْ أَسْجَافِ الْكَعْبَةِ، فَقَامَ إِلَيْهِ شَيْخٌ وَسِيمٌ قَسِيمٌ عَلَيْهِ بَهَاءُ الْمُلْكِ وَوَقَارُ الْحُكَمَاءِ، فَقَالَ: مَا شَأْنُكَ يَا غُلامُ! فَأَنَا مِنْ آلِ اللهِ وَأُجِيرُ مَنِ اسْتَجَارَ بِهِ؟

قَالَ: إِنَّ أَبِي مَاتَ وَأَنَا صَغِيرٌ، وَإِنَّ هَذَا اسْتَعْبَدَنِي، وَقَدْ كُنْتُ أَسْمَعُ أَنَّ لِلَّهِ بَيْتًا يَمْنَعُ مِنَ الظُّلْمِ، فَلَمَّا رَأَيْتُهُ اسْتَجَرْتُ بِهِ.

فَقَالَ لَهُ الْقُرَشِيُّ: قَدْ أَجَرْتُكَ يَا غُلامُ. قَالَ: وَحَبَسَ اللهُ يَدَ الْجُنْدَعِيِّ إِلَى عُنُقِهِ.

قَالَ جُلْهُمَةُ بْنُ عُرْفُطَةٍ: فَحَدَّثْتُ بِهَذَا الْحَدِيثِ عَمْرَو بْنَ خَارِجَةٍ، وَكَانَ فِي قُعْدُدِ الْحَيِّ، فَقَالَ: إِنَّ لِهَذَا الشَّيْخِ ابْنًا ـ يَعْنِي أَبَا طَالِبٍ ـ. قَالَ: فَهَوَيْتُ رَحْلِي نَحْوَ تِهَامَةَ أَكْسَعُ بِهَا الْحُدُودَ وَأُعَلِّقُ لَهَا الْكَدَاءَ؛ حَتَّى انْتَهَيْنَا إِلَى الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ، وَإِذَا قُرَيْشٌ عِزِينٌ قَدِ ارْتَفَعَتْ لَهُمْ ضَوْضَاءُ يَسْتَسْقُونَ، فَقَائِلٌ مِنْهُمْ يَقُولُ: إِعْمِدُوا اللاتَ وَالْعُزَّى! وَقَائِلٌ مِنْهُمْ يَقُولُ: إِعْمِدُوا الْمَنَاةَ الثَّالِثَةَ الأُخْرَى!

فَقَالَ شَيْخٌ وَسِيمٌ قَسِيمٌ حَسَنُ الْوَجْهِ جَيِّدُ الرَّأْيِ: أَنَّى تُؤْفَكُونَ وَفِيكُمْ بَاقِيَةُ إِبْرَاهِيمَ%، وَسُلالَةُ إِسْمَاعِيلَ%؟! فَقَالُوا لَهُ: كَأَنَّكَ عَنَيْتَ أَبَا طَالِبٍ؟! قال: إِيهِ. فَقَامُوا بِأَجْمَعِهِمْ وَقُمْتُ مَعَهُمْ، فَدَقَقْنَا عَلَيْهِ بَابَهُ، فَخَرَجَ إِلَيْنَا رَجُلٌ حَسَنُ الْوَجْهِ مُصَفِّرًّا، عَلَيْهِ إِزَارٌ، قَدِ اتَّشَحَ بِهِ؛ فَثَارُوا إِلَيْهِ، فَقَالُوا: يَا أَبَا طَالِبٍ! أَقْحَطَ الْوَادِي وَأَجْدَبَ الْعِبَادُ؛ فَهَلُمَّ فَاسْتَسْقِ. فَقَالَ: رُوَيْدَكُمْ زَوَالَ الشَّمْسِ وَهُبُوبَ الرِّيحِ. فَلَمَّا زَاغَتِ الشَّمْسُ أَوْ كَادَتْ؛ خَرَجَ أَبُو طَالِبٍ وَمَعَهُ غُلامٌ كَأَنَّهُ شَمْسُ دُجًى تَجَلَّتْ عَنْهُ سَحَابَةٌ قَتْمَاءُ وَحَوْلَهُ أُغَيْلِمَةٌ، فَأَخَذَهُ أَبُو طَالِبٍ، فَأَلْصَقَ ظَهْرَهُ بِالْكَعْبَةِ وَلاذَ بِأَضْبِعَةِ الْغُلامِ، وَبَصْبَصَتِ الأُغَيْلِمَةُ حَوْلَهُ، وَمَا فِي السَّمَاءِ قَزَعَةٌ، فَأَقْبَلَ السَّحَابُ مِنْ هَا هُنَا وَهَا هُنَا، وَأَغْدَقَ وَاغْدَوْدَقَ، وَانْفَجَرَ لَهُ الْوَادِي وَأَخْصَبَ النَّادِي وَالْبَادِي، فَفِي ذَلِكَ يَقُولُ أَبُو طَالِبٍ:

وَأَبْيَضُ يُسْتَسْقَى الْغَمَامُ بِوَجْهِهِ

 


رَبِيعُ الْيَتَامَى عِصْمَةٌ لِلأَرَامِلِ

يَطِيفُ بِهِ الْهُلَّالُ مِنْ آلِ هَاشِمٍ

 


فَهُمْ عِنْدَهُ فِي نِعْمَةٍ وَفَضَائِلِ[139]

من در مناطق نمره بودم که ناگهان شتری از بالای نجد آمد و چون روبروی کعبه رسید ناگاه نوجوانی خودش را از پشت شتری پایین انداخته و آمد تا به پرده‌های کعبه چنگ زد، سپس ندا داد: ای پروردگار این ساختمان مرا پناه ده.

ناگهان پیرمردی کوتاه‌قد و گردن‌کلفت پیدا شد و دست او را از پرده‌های کعبه جدا کرد و در مقابل پیرمردی خوش‌سیما پیدا شد که دارای بهای پادشاهی و وقار حکما بود و فرمود: تو را چه شده‌ ای نوجوان؟ من از آل خدایم و هر کس که به خدا پناه برد پناهش خواهم داد.

نوجوان گفت: پدرم مُرد در حالی که من بچه بودم و این مرد مرا به بردگی گرفته است و من از گذشته می‌شنیدم که خداوند خانه‌ای دارد که در آن از ظلم مانع می‌شود و چون خانۀ او را دیدم به آن پناه بردم.

آن مرد قرشی به او گفت: من تو را پناه دادم ای نوجوان.

راوی گفت: خداوند دست آن مردم کوتاه‌قد را به گردنش خشک نمود. جلهمة بن عرفطه گفت: این حدیث را برای عمرو بن خارجه بازگو کردم و او در پایین‌ترین درجۀ قبیله‌اش قرار داشت. او گفت: برای این مرد یعنی ابوطالب از این‌گونه خبرها بسیار است. او گفت: به طرف مکه حرکت کردم و مسیر را ادامه می‌دادم تا به مسجدالحرام رسیدم که دیدم قریش کناری جمع شده و سر و صدایشان بلند است و باران می‌خواهند. یکی از آنان می‌گوید: به سراغ لات و عزی بروید؛ و دیگری می‌گوید: به سراغ بت دیگر که سومی است یعنی منات بروید.

ولی مرد زیبا و خوش‌رو و خوش‌نظر گفت: کجا می‌روید در حالی که در میان شما باقیماندۀ ابراهیم و فرزند اسماعیل است؟ به او گفتند: گویا ابوطالب را قصد کرده‌ای؟ گفت: پس چه کسی. همگی برخاسته و من نیز با آنان برخاستم و درب خانۀ او را زدیم که ناگهان مردی خوش‌سیما و نورانی با لباسی بلند که تمام بدن او را فرا گرفته بود بیرون آمد، مردم بر او هجوم آورده و گفتند: ای ابوطالب! در زمین قحطی شد و بندگان قحطی زده شده‌اند بیا و برای ما درخواست باران کن. او گفت: کمی صبر کنید تا وقت زوال خورشید برسد و باد بوزد. چون خورشید به وقت زوالش رسید یا نزدیک به آن شد ابوطالب بیرون آمد در حالی که به همراهش نوجوانی بود همانند خورشید تاریکی که از او ابر پربارانی پرده‌برداری کرده است و اطراف آن نوجوان نوجوانانی بودند. ابوطالب او را گرفت و کمرش را به کعبه چسبانید و انگشتش در دست نوجوان بود و بچه‌ها اطرافش نگاه می‌کردند و در آسمان ابری نبود که ناگهان ابرها از هر طرف ظاهر شده و به غرش درآمده و زمین را آب برداشته و شهر و بیرون آن سرسبز شد؛ و در این موضوع بود که ابوطالب این ابیات را سرود:

و سفیدرویی که به خاطر آبرویش از ابرها باران طلب می‌شود؛ او که بهار یتیمان و پناه زنان بیوه است.

تهلیل‌گویان از آل هاشم به او پناه می‌برند و آنان نزد او در نعمت و فضیلت‌هایند.

 

 

شعر حضرت خدیجه&

شعر حضرت خدیجه& در مدح پیامبر

نقل شده بعد از آنکه شتری صورت خود را بر روی پاهای پیامبر- کشیده و به نطق درآمده و سخن به ذکر فضائل آن حضرت درآورد، حضرت خدیجه& آن را به شعر درآورده و فرمود:

نَطَقَ الْبَعِيرُ بِفَضْلِ أَحْمَدَ مُخْبِراً


هَذَا الَّذِي شَرُفَتْ بِهِ أُمُّ الْقُرَى

يَا حَاسِدِينَ تَمَزَّقُوا فِي غَيْظِكُمْ


فَهُوَ الشَّفِيعُ وَخَيْرُ مِنْ وَطِئَ الثَّرَى

هَذَا مُحَمَّدٌ خَيْرُ مَبْعُوثٍ أَتَى


فَهُوَ الْحَبِيبُ وَلَا سِوَاهُ فِي الْوَرَى[140]

شتر در فضیلت احمد به نطق درآمده و به آن خبر داد. این آن کسی است که مکه به واسطۀ او شرف پیدا کرده است.

ای حسودان! از خشمتان منفجر شوید که اوست محبوب و در عالم جز او محبوبی نیست.

این محمد است، بهترین برانگیخته شده‌ای که آمد و اوست شفیع و بهترین کسی که قدم بر روی زمین گذاشته است.

 

 

 

اشعار حضرت زینب&

اشعار حضرت زینب& هنگام ورود اسرا به کوفه

مَا ذَا تَقُولُونَ إِذْ قَالَ النَّبِيُ لَكُمْ


مَا ذَا صَنَعْتُمْ وَأَنْتُمْ آخِرُ الْأُمَمِ

بِأَهْلِ بَيْتِي وَأَوْلَادِي وَتَكْرِمَتِي


مِنْهُمْ أُسَارَى وَمِنْهُمْ ضُرِّجُوا بِدَمِ

مَا كَانَ ذَاكَ جَزَائِي إِذْ نَصَحْتُ لَكُمْ


أَنْ تَخْلُفُونِي بِسُوءٍ فِي ذَوِي رَحِمِي

إِنِّي لَأَخْشَى عَلَيْكُمْ أَنْ يَحُلَّ بِكُمْ


مِثْلُ الْعَذَابِ الَّذِي أَوْدَى عَلَى إِرَمِ[141]

آنگاه که پیامبر- از شما بپرسد، چه می‌گویید؟ بگوید: شما ای آخرین امّت چه کردید،

با خاندان و فرزندان و نور چشمان من که برخی اسیر گشتند و برخی در خون تپیدند؟

این، سزای من نبود، در حالی که من خیرخواه شما بودم که پس از من با خویشانم، این‌گونه بد کنید.

من بیم آن دارم که بر شما درآید، همان عذابی که کاخ ارَم [و قوم عاد] را زیر و رو کرد.

 

 

اشعار حضرت امکلثوم&

علامه مجلسی می‌نویسد:

وَأَمَّا أُمُّ كُلْثُومٍ فَحِينَ تَوَجَّهَتْ إِلَى الْمَدِينَةِ جَعَلَتْ تَبْكِي وَتَقُولُ:

مَدِينَةَ جَدِّنَا لَا تَقْبَلِينَا


فَبِالْحَسَرَاتِ وَالْأَحْزَانِ جِئْنَا

أَلَا فَأَخْبِرْ رَسُولَ اللَّهِ عَنَّا


بِأَنَّا قَدْ فُجِعْنَا فِي أَبِينَا

وَأَنَّ رِجَالَنَا بِالطَّفِّ صَرْعَى


بِلَا رُؤْسٍ وَقَدْ ذَبَحُوا الْبَنِينَا

وَأَخْبِرْ جَدَّنَا أَنَّا أُسِرْنَا


وَبَعْدَ الْأَسْرِ يَا جَدَّا سُبِينَا

وَرَهْطُكَ يَا رَسُولَ اللَّهِ أَضْحَوْا


عَرَايَا بِالطُّفُوفِ مُسَلَّبِينَا

وَقَدْ ذَبَحُوا الْحُسَيْنَ وَلَمْ يُرَاعُوا


جَنَابَكَ يَا رَسُولَ اللَّهِ فِينَا[142]

و اما ام‌کلثوم هنگامی که رو به مدینه کرد، شروع به گریه نموده و می‌گفت:

ای شهر جد ما! ما را مپذیر که ما با اندوه و حسرت آمدیم.

آگاه باش و رسول خدا- را از ما خبر بده که ما گرفتار مصیبت پدرمان گشته‌ایم.

مردان ما در طف بی‌سر بر خاک افتادند و پسران را سر بریدند.

به جد ما خبر ده که ما گرفتار شدیم و پس از گرفتاری، به اسارت درآمدیم.

و خانواده‌ات ای رسول خدا! غارت‌شده، در صحراها شب را به صبح رساندند.

حسین% را سر بریدند و ای رسول خدا احترام تو را نسبت به ما رعایت نکردند.

 





 



 


 


انشادات اهلبیت(

همان‌گونه که اهل‌بیت عصمت و طهارت( شعر سروده‌اند گاهی شعر دیگران را می‌خواندند. اینک به انشادات برخی از اهل‌بیت( اشاره می‌کنیم:

پیامبر-

براء بن عازب می‌گوید:

رَأَيْتُ النَّبِيَّ (صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ) يَنْقُلُ مِنْ تُرَابِ الْخَنْدَقِ حَتَّى وَارَى التُّرَابُ جِلْدَ بَطْنِهِ، وَهُوَ يَرْتَجِزُ بِكَلِمَةِ عَبْدِ اللهِ بْنِ رَوَاحَةَ:

أَللَّهُمَّ لَوْلَا أَنْتَ مَا اهْتَدَيْنَا

 


وَلَا تَصَدَّقْنَا وَلَا صَلَّيْنَا

فَأَنْزِلَنْ سَكِينَةً عَلَيْنَا

 


وَثَبِّتِ الْأَقْدَامَ إِنْ لَاقَيْنَا

إِنَّ الْأُلَى قَدْ بَغَوْا عَلَيْنَا

 


وَإِنْ أَرَادُوا فِتْنَةً أَبَيْنَا[143]

پیامبر- را دیدم که خاک خندق را انتقال می‌داد تا آنجا که خاک پوست شکمش را پوشانده بود و رجز عبدالله بن رواحه را بر زبان جاری می‌کرد:

بار خدایا! اگر تو نبودی ما هدایت پیدا نکرده بودیم و نیز صدقه نمی‌داده و نماز نمی‌خواندیم.

پس بر ما آرامش نازل کن و هرگاه با (دشمن) ملاقات کردیم ما را ثابت‌قدم بگردان.

همانا آنان بر ما ظلم کرده و اگر قصد فتنه‌ای داشته باشند ما زیر بار آن نمی‌رویم.

امام علی%

ایشان در ضمن نامه‌ای خطاب به برادرش عقیل چنین نوشت:

... وَلَكِنَّهُ كَمَا قَالَ أَخُو بَنِي سَلِيمٍ:

فَإِنْ تَسْأَلِينِي كَيْفَ أَنْتَ فَإِنَّنِي


صَبُورٌ عَلَى رَيْبِ الزَّمَانِ صَلِيبُ

يَعِزُّ عَلَيَّ أَنْ تُرَى بِي كَآبَةٌ


فَيَشْمَتَ عَادٍ أَوْ يُسَاءَ حَبِيبُ[144]

... ولی قصۀ او همانند مطلبی است که برادر بنی سلیم گفته:

اگر از من سؤال کند که در چه حالی می‌گویم: بر مصیبت‌های روزگار صبور و استوارم.

بر من دشوار است که اندوهی در صورتم دیده شود؛ چراکه در این حال دشمن شماتت کرده و دوست ناراحت می‌شود.

امام حسین%

نقل است حضرت به شعر برادر اوسی تمثل کردند که می‌گوید:

سَأَمْضِي فَمَا بِالْمَوْتِ عَارٌ عَلَى الْفَتَى


إِذَا مَا نَوَى حَقّاً وَجَاهَدَ مُسْلِماً

وَآسَى الرِّجَالَ الصَّالِحِينَ بِنَفْسِهِ


وَفَارَقَ مَثْبُوراً وَبَاعَدَ مُجْرِماً

فَإِنْ عِشْتُ لَمْ أَنْدَمْ وَإِنْ مِتُّ لَمْ أُلَمْ


كَفَى بِكَ ذُلًّا أَنْ تَعِيشَ وَتُرْغَمَا[145]

من، به زودی می‌روم و مرگ برای جوانمرد، ننگ نیست، هنگامی که نیت حق دارد و بر اسلام می‌جنگد؛

و جان خود را فدای مردان نیک نموده و از بدی جدا گشته و با خطاکار، ستیزیده است.

اگر زنده بمانم، پشیمان نمی‌شوم و اگر بمیرم، سرزنش نمی‌شوم، در خواری تو همین بس که زنده، ولی ذلیل باشی.

ابن طاووس می‌نویسد:

قَالَ الرَّاوِي: وَرَكِبَ أَصْحَابُ عُمَرَ بْنِ سَعْدٍ (لَعَنَهُمُ اللَّهُ)، فَبَعَثَ الْحُسَيْنُ% بُرَيْرَ بْنَ خُضَيْرٍ، فَوَعَظَهُمْ فَلَمْ يَسْتَمِعُوا، وَذَكَّرَهُمْ فَلَمْ يَنْتَفِعُوا. فَرَكِبَ الْحُسَيْنُ% نَاقَتَهُ وَقِيلَ فَرَسَهُ، فَاسْتَنْصَتَهُمْ فَأَنْصَتُوا، فَحَمِدَ اللَّهَ وَأَثْنَى عَلَيْهِ وَذَكَرَهُ بِمَا هُوَ أَهْلُهُ، وَصَلَّى عَلَى مُحَمَّدٍ- وَعَلَى الْمَلَائِكَةِ وَالْأَنْبِيَاءِ وَالرُّسُلِ، وَأَبْلَغَ فِي الْمَقَالِ، ثُمَّ قَالَ: تَبّاً لَكُمْ أَيَّتُهَا الْجَمَاعَةُ وَتَرَحاً، حِينَ اسْتَصْرَخْتُمُونَا وَالِهِينَ فَأَصْرَخْنَاكُمْ مُوجِفِينَ، سَلَلْتُمْ عَلَيْنَا سَيْفاً لَنَا فِي أَيْمَانِكُمْ، وَحَشَشْتُمْ عَلَيْنَا نَاراً اقْتَدَحْنَاهَا عَلَى عَدُوِّنَا وَعَدُوِّكُمْ، فَأَصْبَحْتُمْ أَلْباً لِأَعْدَائِكُمْ عَلَى أَوْلِيَائِكُمْ بِغَيْرِ عَدْلٍ أَفْشَوْهُ فِيكُمْ وَلَا أَمَلٍ أَصْبَحَ لَكُمْ فِيهِمْ، فَهَلَّا لَكُمُ الْوَيْلَاتُ تَرَكْتُمُونَا وَالسَّيْفُ مَشِيمٌ، وَالْجَأْشُ طَامِنٌ وَالرَّأْيُ لَمَّا يُسْتَحْصَفْ، وَلَكِنْ أَسْرَعْتُمْ إِلَيْهَا كَطَيْرَةِ الدَّبَى، وَتَدَاعَيْتُمْ إِلَيْهَا كَتَهَافُتِ الْفَرَاشِ. فَسُحْقاً يَا عَبِيدَ الْأُمَّةِ وَشُذَّاذَ الْأَحْزَابِ وَنَبَذَةَ الْكِتَابِ وَمُحَرِّفِي الْكَلِمِ وَعُصْبَةَ الْآثَامِ وَنَفَثَةَ الشَّيْطَانِ وَمُطْفِئَ السُّنَنِ. أَهَؤُلَاءِ تَعْضُدُونَ وَعَنَّا تَتَخَاذَلُونَ؟! أَجَلْ وَاللَّهِ غَدْرٌ فِيكُمْ قَدِيمٌ، وَشَجَتْ إِلَيْهِ أُصُولُكُمْ، وَتَأَزَّرَتْ عَلَيْهِ فُرُوعُكُمْ، فَكُنْتُمْ أَخْبَثَ ثَمَرٍ شَجًا لِلنَّاظِرِ وَأُكْلَةً لِلْغَاصِبِ. أَلَا وَإِنَّ الدَّعِيَّ ابْنَ الدَّعِيِّ قَدْ رَكَزَ بَيْنَ اثْنَتَيْنِ؛ بَيْنَ السَّلَّةِ وَالذِّلَّةِ، وَهَيْهَاتَ مِنَّا الذِّلَّةُ. يَأْبَى اللَّهُ ذَلِكَ لَنَا وَرَسُولُهُ وَالْمُؤْمِنُونَ، وَحُجُورٌ طَابَتْ وَطَهُرَتْ، وَأُنُوفٌ حَمِيَّةٌ، وَنُفُوسٌ أَبِيَّةٌ مِنْ أَنْ نُؤْثِرَ طَاعَةَ اللِّئَامِ عَلَى مَصَارِعِ الْكِرَامِ. أَلَا وَإِنِّي زَاحِفٌ بِهَذِهِ الْأُسْرَةِ مَعَ قِلَّةِ الْعَدَدِ وَخِذْلَةِ النَّاصِرِ. ثُمَّ أَوْصَلَ كَلَامَهُ بِأَبْيَاتِ فَرْوَةَ بْنِ مُسَيْكٍ الْمُرَادِيِّ:

فَإِنْ نَهْزِمْ فَهَزَّامُونَ قِدْماً


وَإِنْ نُغْلَبْ فَغَيْرُ مُغَلَّبِينَا

وَمَا إِنْ طِبُّنَا جُبْنٌ وَلَكِنْ


مَنَايَانَا وَدَوْلَةُ آخَرِينَا

إِذَا مَا الْمَوْتُ رَفَعَ عَنْ أُنَاسٍ


كَلَاكِلَهُ أَنَاخَ بِآخَرِينَا

فَأَفْنَى ذَلِكُمْ سَرَوَاةَ قَوْمِي


كَمَا أَفْنَى الْقُرُونَ الْأَوَّلِينَا

فَلَوْ خَلَدَ الْمُلُوكُ إِذاً خَلَدْنَا


وَلَوْ بَقِيَ الْكِرَامُ إِذاً بَقِينَا

فَقُلْ لِلشَّامِتِينَ بِنَا أَفِيقُوا


سَيَلْقَى الشَّامِتُونَ كَمَا لَقِينَا

ثُمَّ أَيْمُ اللَّهِ! لَا تَلْبَثُونَ بَعْدَهَا إِلَّا كَرَيْثِ مَا يُرْكَبُ الْفَرَسُ، حَتَّى تَدُورَ بِكُمْ دَوْرَ الرَّحَى، وَتَقْلَقُ بِكُمْ قَلَقَ الْمِحْوَرِ، عَهْدٌ عَهِدَهُ إِلَيَّ أَبِي عَنْ جَدِّي. (ﭥ ﭦ ﭧ ﭨ ﭩ ﭪ ﭫ ﭬ ﭭ ﭮ ﭯ ﭰ ﭱ ﭲ)[146]، (ﭬ ﭭ ﭮ ﭯ ﭰ ﭱﭲ ﭳ ﭴ ﭵ ﭶ ﭷ ﭸ ﭹﭺ ﭻ ﭼ ﭽ ﭾ ﭿ)[147]. اللَّهُمَّ احْبِسْ عَنْهُمْ قَطْرَ السَّمَاءِ، وَابْعَثْ عَلَيْهِمْ سِنِينَ كَسِنِي يُوسُفَ، وَسَلِّطْ عَلَيْهِمْ غُلَامَ ثَقِيفٍ، فَيَسُومَهُمْ كَأْساً مُصَبَّرَةً؛ فَإِنَّهُمْ كَذَّبُونَا وَخَذَلُونَا وَأَنْتَ رَبُّنَا (ﯳ ﯴ ﯵ ﯶ ﯷ ﯸ)[148].[149]

راوی گوید: یاران عمر بن سعد، بر مرکب‌هایشان، سوار شدند. حسین%، بُرَیر بن حُصَین را روانه کرد تا آنان را اندرز دهد؛ امّا گوش ندادند. او به آن‌ها یادآوری کرد؛ امّا سودی نبخشید. حسین%، بر شترش (/ اسبش) سوار شد و از آنان خواست که ساکت شوند. ساکت شدند. پس از حمد و ثنای الهی و یاد خدا، آن‌گونه که شایسته او بود و درود فرستادن بر محمد و فرشتگان و پیامبران و فرستادگان، با گفتاری رسا، چنین فرمود: مرگ و اندوهتان باد، ای جماعت! با شیدایی، ما را به فریادرسی خواندید و ما، به سرعت، به فریادتان رسیدیم؛ [امّا] شما شمشیری را که برای ما بود، به روی خود ما برکشیدید و آتشی را که علیه دشمن مشترک ما و شما افروخته بودیم، بر ضد خود ما افروختید و همدست دشمنانتان، علیه دوستانتان شدید، بی آنکه عدالت را میان شما بگسترنَد و امیدی به آن‌ها داشته باشید.

ای‌وای بر شما! ما را وانهادید، در حالی که شمشیرها، هنوز در نیام و ابتدای کار است و رأی [به جنگ]، هنوز پابرجا نگشته؛ امّا شما همچون مَلَخان، به سوی آن شتافته‌اید و همچون پرواز پشه‌ها [به سوی زرداب زخم و چرک]، همدیگر را به آن، فراخوانده‌اید. نابودی، از آنِتان باد، ای بردگان امّت و بدترین دسته‌های آن، به کنار افکنان قرآن و تحریف‌گرانِ سخنان و دارودسته گنهکاران و پذیرندگان وسوسه شیطان و خاموش‌کنندگان سنّت‌ها [ی جاویدان]! آیا اینان را یاری می‌دهید و ما را وامی‌نهید؟! آری. به خدا سوگند، خیانت میان شما، سابقه دارد. ریشه‌هایتان، به آن درآمیخته است و شاخه‌هایتان، بر آنْ پیچیده است. شما، پلیدترین استخوانِ گلوگیر برای بیننده و لقمۀ آماده غاصب گشته‌اید.

بی‌نسب فرزند بی‌نسب، مرا میان دو چیز، قرار داده است: شمشیر و خواری. خواری، از ما دور است و خداوند، آن را برای ما نمی‌پذیرد و نیز پیامبرش و مؤمنان و دامن‌هایی پاک و پاکیزه و جان‌هایی غیرتمند و خوددار که اطاعت از فرومایگان را بر مرگی کریمانه، مقدّم نمی‌دارند.

بدانید که من با این خانواده و با وجود کمی نفرات و نبودِ یاور، به سوی جنگ می‌روم.

آنگاه، حسین% سخن خود را با تمثل به شعر فَروَة بن مُسَیک مرادی، چنین ادامه داد:

اگر دشمن را فراری دهیم که از دیرباز، کار ما، فراری دادنِ دشمن بوده است.

و اگر هم به ظاهر، مغلوب شویم، [چون حق با ماست]، هیچ وقت، شکست‌خورده نیستیم.

عادت و خوی ما ترس نیست؛ لیکن اجل‌های ما و روزگار دولتِ دیگران، رسیده است.

هرگاه [شتر] مرگ، سینه‌اش را از درِ خانه گروهی بردارد، بی‌گمان، آن را در کنار گروه دیگری می‌خواباند.

همین مرگ اشراف، قوم ما را نابود کرد، همان‌گونه که پیشینیان را هم نابود کرد.

اگر پادشاهان عالم، در این دنیا جاودانه می‌ماندند، ما هم می‌ماندیم و اگر بزرگانْ باقی می‌ماندند، ما هم باقی می‌ماندیم.

به شماتت‌کنندگان ما بگو که دست بردارند، چراکه آنان نیز مانند ما، مرگ را ملاقات خواهند کرد.

سپس فرمود: بدانید که ـ به خدا سوگند ـ، پس از آن، جز به مقدار سوار شدن بر اسبی درنگ نمی‌کنید تا آنکه شما را به سان سنگ آسیا بچرخاند و چون محور آسیا بی‌قرار سازد! عهدی است که پدرم از جدم برای من نقل کرده است: «شما با شریکانی که قائلید، کارتان را هماهنگ و عزمتان را جزم کنید و بی آنکه پرده‌پوشی کنید، کار مرا یکسره کنید و به من مهلت ندهید». «من بر خداوند، پروردگار من و شما، توکل کرده‌ام. هیچ جنبنده‌ای نیست، مگر آنکه زمامِ اختیارش به دست اوست. بی‌گمان، پروردگار من، بر راهی راست است».

خدایا! باران آسمان را از ایشان، بازدار و سال‌های [قحطی] مانند سال‌های یوسف% را برای آنان پیش آور و غلام ثقیف را بر آنان، مسلط ساز تا جرعه‌های مرگ را بر آنان بچشانَد که آنان، مرا تکذیب کردند و وانهادند. تویی پروردگار ما و تنها بر تو توکل می‌کنیم و به سوی تو بازمی‌آییم و بازگشت آخرین به سوی توست.

امام صادق%

از امام صادق% نقل شده که فرمود:

مَا أَحَبَّ اللَّهَ عَزَّ وَجَلَّ مَنْ عَصَاهُ. ثُمَّ تَمَثَّلَ فَقَالَ:

تَعْصِي الْإِلَهَ وَأَنْتَ تُظْهِرُ حُبَّهُ


هَذَا مُحَالٌ فِي الْفِعَالِ بَدِيعُ

لَوْ كَانَ حُبُّكَ صَادِقاً لَأَطَعْتَهُ


إِنَّ الْمُحِبَّ لِمَنْ يُحِبُّ مُطِيعُ[150]

خدا را دوست ندارد آنکه او را نافرمانی می‌کند. آنگاه امام صادق% این اشعار را قرائت نمود:

خدا را نافرمانی می‌کنی و اظهار محبت او را می‌نمایی این کار به جانم سوگند که در کارها تازه است.

اگر محبت تو راست بود او را اطاعت می‌کردی؛ چراکه محب مطیع محبوب است.

امام عسکری%

از عیسی بن صبیح نقل شده که گفت:

دَخَلَ الْحَسَنُ الْعَسْكَرِيُّ% عَلَيْنَا الْحَبْسَ، وَكُنْتُ بِهِ عَارِفاً. فَقَالَ لِي: لَكَ خَمْسٌ وَسِتُّونَ سَنَةً وَشَهْرٌ وَيَوْمَانِ.

وَكَانَ مَعِي كِتَابُ دُعَاءٍ عَلَيْهِ تَارِيخُ مَوْلِدِي، وَإِنِّي نَظَرْتُ فِيهِ فَكَانَ كَمَا قَالَ.

وَقَالَ: هَلْ رُزِقْتَ وَلَداً؟ قُلْتُ: لَا.

فَقَالَ: اللَّهُمَّ ارْزُقْهُ وَلَداً يَكُونُ لَهُ عَضُداً، فَنِعْمَ الْعَضُدُ الْوَلَدُ. ثُمَّ تَمَثَّلَ%:

مَنْ كَانَ ذَا عَضُدٍ يُدْرِكْ ظُلَامَتَهُ


إِنَّ الذَّلِيلَ الَّذِي لَيْسَتْ لَهُ عَضُدٌ

قُلْتُ: أَلَكَ وَلَدٌ؟

قَالَ: إِي وَاللَّهِ سَيَكُونُ لِي وَلَدٌ يَمْلَأُ الْأَرْضَ قِسْطاً وَعَدْلًا، فَأَمَّا الْآنَ فَلَا. ثُمَّ تَمَثَّلَ:

لَعَلَّكَ يَوْماً أَنْ تَرَانِي كَأَنَّمَا


بَنِيَّ حَوَالَيَّ الْأُسُودُ اللَّوَابِدُ

فَإِنَّ تَمِيماً قَبْلَ أَنْ يَلِدَ الْحَصَى


أَقَامَ زَمَاناً وَهُوَ فِي النَّاسِ وَاحِدٌ[151]

امام حسن عسکری% به نزد ما در زندان آمد. من به ایشان، ایمان و اعتقاد داشتم. به من فرمود: «تو شصت و پنج سال و یک ماه و دو روز داری».

من با خود، کتاب دعایی داشتم که تاریخ تولّدم در آن نوشته شده بود. به آن نگریستم. چنان بود که امام% فرمود.

و فرمود: فرزند داری؟ عرض کردم: خیر.

فرمود: بار خدایا! او را فرزند روزی کن تا بازوی او باشد. خوبْ بازویی است فرزند! سپس به این بیت تمثل جست:

هر که را بازویی باشد، حق خویش بستانَد، خوار و بیچاره، کسی که او را بازویی نیست.

عرض کردم: آیا شما هم فرزندی دارید؟

فرمود: به خدا سوگند! من فرزندی خواهم داشت که زمین را پر از عدل و داد خواهد کرد. ولی اکنون وجود ندارد؛ و باز به شعر دیگر تمثل کرد و چنین فرمود:

شاید تو، روزی مرا ببینی که پسرم در کنار من چون شیر ایستاده است.

چون تمیم، قبل از این‌که سنگ‌ریزه‌های زیادی باشند، در میان مردم تنها بود.


 

 





 



 


 

 



 

 

ب) برخورد اهل‌بیت(
با شعر و شاعری

 



 

 

 

 

 

 

ب) برخورد اهل‌بیت(با شعر و شاعری

 

برخورد رسول خدا- با شعر و شاعری

با مراجعۀ به تاریخ پی می‌بریم اهل‌بیت عصمت و طهارت( از جمله رسول خدا- برخورد خوبی با شعرای آیینی علی‌الخصوص آنان که با اخلاص تمام با شعرشان درصدد دفاع از حریم آنان بوده‌اند داشته‌اند.

رویکرد رسول خدا- به شعر و شاعری

مطابق نص قرآن پیامبر- به جهت مصالحی شاعر نبوده[152] و لذا از او شعری نرسیده است، ولی ازآنجاکه در شعر منافع تربیتی بسیاری بوده و هست از آن دفاع کرده و شاعران را به سرودن شعر آیینی و هدفمند در راستای تأیید اسلام و مسلمین و آموزه‌های دینی تشویق می‌کرده است. اینک به انواع رویکرد آن حضرت به شعر و شاعری اشاره می‌کنیم.

قرائت شعر دیگران از سوی پیامبر-

براء بن عازب می‌گوید:

رَأَيْتُ النَّبِيَّ (صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ) يَنْقُلُ مِنْ تُرَابِ الْخَنْدَقِ حَتَّى وَارَى التُّرَابُ جِلْدَ بَطْنِهِ، وَهُوَ يَرْتَجِزُ بِكَلِمَةِ عَبْدِ اللهِ بْنِ رَوَاحَةَ:

اللهُمَّ لَوْلَا أَنْتَ مَا اهْتَدَيْنَا

 


وَلَا تَصَدَّقْنَا وَلَا صَلَّيْنَا

فَأَنْزِلَنْ سَكِينَةً عَلَيْنَا

 


وَثَبِّتِ الْأَقْدَامَ إِنْ لَاقَيْنَا

إِنَّ الْأُلَى قَدْ بَغَوْا عَلَيْنَا

 


وَإِنْ أَرَادُوا فِتْنَةً أَبَيْنَا[153]

پیامبر- را دیدم که خاک خندق را انتقال می‌داد تا آنجا که خاک پوست شکمش را پوشانده بود و رجز عبدالله بن رواحه را بر زبان جاری می‌کرد:

بار خدایا! اگر تو نبودی ما هدایت پیدا نکرده بودیم و نیز صدقه نمی‌داده و نماز نمی‌خواندیم.

پس بر ما آرامش نازل کن و هرگاه با (دشمن) ملاقات کردیم ما را ثابت‌قدم بگردان.

همانا آنان بر ما ظلم کرده و اگر قصد فتنه‌ای داشته باشند ما زیر بار آن نمی‌رویم.

دعوت پیامبر- به استماع شعر

حاکم نیشابوری به سندش از موسی بن عقبه نقل می‌کند:

أَنْشَدَ النَّبِيَّ (صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ) كَعْبُ بْنُ زُهَيْرٍ بَانَتْ سُعَادُ فِي مَسْجِدِهِ بِالْمَدِينَةِ فَلَمَّا بَلَغَ قَوْلَهُ:

إِنَّ الرَّسُولَ لَسَيْفٌ يُسْتَضَاءُ بِهِ

 


وَصَارِمٌ مِنْ سُيُوفِ اللَّهِ مَسْلُولُ

فِي فِتْيَةٍ مِنْ قُرَيْشٍ قَالَ قَائِلُهُمْ

 


بِبَطْنِ مَكَّةَ لَمَّا أَسْلَمُوا زُولُوا

أَشَارَ رَسُولُ اللَّهِ (صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ) بِكُمِّهِ إِلَى الْخَلْقِ لِيَسْمَعُوا مِنْهُ.[154]

کعب بن زهیر برای پیامبر- قصیدۀ «بانت سعاد» را در مسجدش در مدینه خواند و چون به این ابیات رسید:

همانا پیامبر همانند شمشیری است که به آن نور گرفته می‌شود و شمشیر برنده‌ای است از شمشیرهای خدا که از نیام برکشیده شده است.

در مقابل گروهی از جوانان قریش که گویندۀ آنان در میان مکه گفت: اگر اسلام آورید نابود می‌شوید.

در این هنگام پیامبر خدا- با آستینش به مردم اشاره کرد که شعرش را گوش دهند.

تأیید شعر آیینی

بعد از آنکه رسول خدا- امیر مؤمنان% را در غدیر خم به جانشینی خود منصوب کرد حسان بن ثابت از پیامبر- خواست تا آن حادثه را به شعر درآورد و او را پس از قرائت آن تأیید کرد:

شیخ مفید می‌گوید:

ومما يشهد لقول الشيعة في معنى المولى وأن النبي- أراد به يوم الغدير الإمامة، قَوْلُ حَسَّانَ بْنِ ثَابِتٍ عَلَى مَا جَاءَ بِهِ الْأَثَرُ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ- لَمَّا نَصَبَ عَلِيّاً% يَوْمَ الْغَدِيرِ لِلنَّاسِ عَلَماً وَقَالَ فِيهِ مَا قَالَ، اسْتَأْذَنَهُ حَسَّانُ بْنُ ثَابِتٍ فِي أَنْ يَقُولُ شِعْراً فِي ذَلِكَ الْمَقَامِ فَأَذِنَ لَهُ فَأَنْشَأَ يَقُولُ:

يُنَادِيهِمُ يَوْمَ الْغَدِيرِ نَبِيُّهُمْ


بِخُمٍّ وَأَسْمِعْ بِالنَّبِيِّ مُنَادِياً

يَقُولُ فَمَنْ مَوْلَاكُمْ وَوَلِيُّكُمْ


فَقَالُوا وَلَمْ يُبْدُوا هُنَاكَ التَّعَادِيَا

إِلَهُكَ مَوْلَانَا وَأَنْتَ وَلِيُّنَا


وَلَنْ تَجِدَنْ مِنَّا لَكَ الْيَوْمَ عَاصِياً

فَقَالَ لَهُ قُمْ يَا عَلِيُّ فَإِنَّنِي


رَضِيتُك مِنْ بَعْدِي إِمَاماً وَهَادِياً

فَمَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَهَذَا وَلِيُّهُ


فَكُونُوا لَهُ أَنْصَارَ صِدْقٍ مَوَالِياً

هُنَاكَ دَعَا اللَّهُمَّ وَالِ وَلِيَّهُ


وَكُنْ لِلَّذِي عَادَى عَلِيّاً مُعَادِياً

فَلَمَّا فَرَغَ مِنْ هَذَا الْقَوْلِ قَالَ لَهُ النَّبِيُّ-: «لَا تَزَالُ يَا حَسَّانُ مُؤَيَّداً بِرُوحِ الْقُدُسِ مَا نَصَرْتَنَا بِلِسَانِكَ».

فلو لا أن النبي- أراد بالمولى الإمامة لما أثنى على حسان بإخباره بذلك ولأنكره عليه ورده عنه.[155]

از جمله قرائنی که شاهد بر گفتۀ شیعه در معنای مولی است و این‌که در روز غدیر پیامبر- به آن ارادۀ امامت کرده گفتۀ حسان بن ثابت است آن‌گونه که در خبر آمده که رسول خدا- چون علی% را در روز غدیر به عنوان علم منصوب کرد و دربارۀ او گفت آنچه را گفت؛ حسان بن ثابت از آن حضرت اجازه خواست تا دربارۀ آن قصه شعر بسراید. او شروع کرده و گفت:

پیامبرشان در روز غدیر خم ندا داد و ندای پیامبر- را گوش فرا دهید.

حضرت فرمود: کیست‌اند آنان که من مولی و پیامبر آنانم؟ گفتند و در آنجا چیزی را پنهان نکردند.

خدای تو مولای ماست و تو پیامبر ما هستی و تو ما را در ولایت نافرمان نخواهی یافت.

پیامبر- به او فرمود: برخیز ای علی! من راضی شدم که تو بعد از من امام و هدایتگر باشی.

هرکسی من مولای او هستم این علی ولی اوست، پس پیرو صادق او بوده و ولایتش را بپذیرید.

آنجا بود که چنین دعا کرد: بار خدایا! دوست بدار هرکسی را که ولایتش را پذیرفت و هرکسی که با او دشمنی کرد دشمنش بدار.

چون از این گفته فارغ شد پیامبر- به او فرمود: «ای حسان! همیشه مورد تأیید روح‌القدس هستی تا زمانی که ما را با زبانت یاری نمایی».

اگر پیامبر- از کلمۀ «مولی» ارادۀ امامت نکرده بود حسان را با آن گفتارش ثناگویی نمی‌کرد بلکه او را بر این شعرش انکار نموده و ردّ می‌نمود.

تأیید شاعر از سوی پیامبر-

شاعری از کنانه شعری را نزد پیامبر- خواند که مطلع آن این بیت بود:

لَكَ الْحَمْدُ وَالْحَمْدُ مِمَّنْ شَكَرَ


سُقِينَا بِوَجْهِ النَّبِيِّ الْمَطَرَ

سپاس مخصوص توست و سپاس از کسی که تشکر کند، ما به آبروی پیامبر از باران سیراب شدیم.

رسول خدا- در حق او فرمود:

يَا كِنَانِيُّ، بَوَّأَكَ اللَّهُ بِكُلِّ بَيْتٍ قُلْتَهُ بَيْتاً فِي الْجَنَّةِ.[156]

ای کنانی! خداوند با هر بیتی که گفتی خانه‌ای به تو در بهشت عطا نماید.

اجازه دادن به قرائت شعر آیینی

از عباس بن عبدالمطلب نقل شده که خطاب به رسول خدا- عرض کرد:

يَا رَسُولَ اللَّهِ، إِنِّي أُرِيدُ أَنْ أَمْتَدِحَكَ.

فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ (صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ): «قُلْ لَا يُفَضْفِضُ اللَّهُ فَاكَ».

قَالَ: فَقَالَ الْعَبَّاسُ: ...

وَأَنْتَ لَمَّا وُلِدْتَ أَشْرَقَتِ الْأَ

 


رْضُ وَضَاءَتْ بِنُورِكَ الْأُفُقُ

فَنَحْنُ فِي ذَلِكَ الضِّيَاءِ وَفِي

 


النُّورِ وَسُبِلِ الرَّشَادِ نَخْتَرِقُ[157]

ای رسول خدا! می‌خواهم تو را مدح نمایم.

رسول خدا- فرمود: بگو که خداوند دهانت را نشکند.

او شروع کرده و گفت: ...

و تو چون تولد یافتی زمین نورانی شد و افق از نور تو روشن گشت.

و مادر پرتو آن نور هستیم و راه‌های رشد را می‌شکافیم.

از ابوالحسن براد نقل شده که گفت:

لَمَّا أُنْزِلَتْ هَذِهِ الآيَةُ: (ﯘ ﯙ ﯚ)[158] قَالَ: جَاءَ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ رَوَاحَةَ وَكَعْبُ بْنُ مَالِكٍ وَحَسَّانُ بْنُ ثَابِتٍ قَالُوا: يَا رَسُولَ اللَّهِ، وَاللَّهِ لَقَدْ أَنْزَلَ اللَّهُ هَذِهِ الآيَةَ وَهُوَ يَعْلَمُ أَنَّا شُعُرَاءُ هَلَكْنَا.

قَالَ: فَأَنْزَلَ اللَّهُ: (ﯪ ﯫ ﯬ ﯭ ﯮ)[159] فَدَعَاهُمْ رَسُولُ اللَّهِ (صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ) فَتَلَى عَلَيْهِمْ...[160]

چون آیۀ «شاعران کسانی هستند که گمراهان از آنان پیروی می‌کنند» تا آخر نازل شد عبدالله بن رواحه و کعب بن مالک و حسان بن ثابت گریه‌کنان آمده و گفتند: ای رسول خدا! این آیه را خداوند نازل کرده و تو می‌دانی که ما شاعرانی هستیم که هلاک شده‌ایم.

خداوند این آیه را نازل کرد: «مگر کسانی که ایمان آورده و عمل صالح به جای آوردند». رسول خدا- آنان را خواسته و آیه را بر آنان تلاوت نمود...

دستور پیامبر- به نظم درآوردن مواعظ

قیس بن عاصم می‌گوید:

وَفَدْتُ مَعَ جَمَاعَةٍ مِنْ بَنِي تَمِيمٍ إِلَى النَّبِيِّ-، فَدَخَلْتُ عَلَيْهِ وَ عِنْدَهُ الصَّلْصَالُ بْنُ الدَّلَهْمَسِ. فَقُلْتُ: يَا نَبِيَّ اللَّهِ، عِظْنَا مَوْعِظَةً نَنْتَفِعُ بِهَا، فَإِنَّا قَوْمٌ نَعِيرُ بِالْبَرِّيَّةِ.

فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ-: ...

فَقُلْتُ: يَا نَبِيَّ اللَّهِ أُحِبُّ أَنْ يَكُونَ هَذَا الْكَلَامُ فِي أَبْيَاتِ شِعْرٍ نَفْخَرُ بِهِ عَلَى مَنْ يَلْقَانَا مِنَ الْعَرَبِ، وَنَدِّخِرُهُ.

فَأَمَرَ النَّبِيُّ- مَنْ يَأْتِيهِ بِحَسَّانَ.

قَالَ: فَأَقْبَلْتُ أُفَكِّرُ فِيمَا أُشَبِّهُ هَذِهِ الْعِظَةَ مِنَ الشِّعْرِ، فَاسْتَتَبَّ لِيَ الْقَوْلُ قَبْلَ مَجِيئِ حَسَّانَ.

فَقُلْتُ: يَا رَسُولَ اللَّهِ، قَدْ حَضَرَتْنِي أَبْيَاتٌ أَحْسَبُهَا تُوَافِقُ مَا نُرِيدُ.

فَقَالَ النَّبِيُّ-: قُلْ يَا قَيْسُ. فَقُلْتُ:

تَخَيَّرْ خَلِيطاً مِنْ فِعَالِكَ إِنَّمَا


قَرِينُ الْفَتَى فِي الْقَبْرِ مَا كَانَ يَفْعَلُ

...[161]

با گروهی از بنی تمیم خدمت پیامبر- رسیدیم و من داخل شدم در حالی که نزد حضرت صلصال بن دلهمس بود. گفتم ای پیامبر خدا! ما را پندی بدی که از آن استفاده ببریم؛ زیرا ما قومی هستیم که در بیابان زندگی می‌کنیم.

پیامبر- فرمود: ...

او گفت: ای پیامبر خدا! دوست دارم این کلام در ابیات شعری درآید تا با آن‌ها بر عرب‌هایی که بعد از ما می‌آیند افتخار کرده و آن‌ها را نزد خود ذخیره نماییم. پیامبر- دستور داد تا حسان را حاضر کنند. صلصال گفت: من شروع به فکر کردم تا چگونه می‌توانم شبیه این موعظه را در قالب شعر درآورم. لذا قبل از آمدن حسان مطالبی به ذهنم آمد. گفتم: ای رسول خدا! ابیاتی به ذهنم خطور کرده گمان می‌کنم که طبق آن چیزی است که ما می‌خواهیم. حضرت فرمود: بخوان ای قیس. او چنین گفت:

انتخاب کن برگزیده‌ای از کارهایت را؛ چراکه همدم انسان در قبر کارهای اوست...

دعوت پیامبر- به سرودن شعر

نقل شده: پیامبر- به عبدالله بن رواحه فرمود:

أَخْبِرْنِي مَا الشَّعْرُ يَا عَبْدَ اللَّهِ؟

قَالَ: شَيْءُ يَخْتَلِجُ فِي صَدْرِي، فَيَنْطِقُ بِهِ لِسانِي.

قَالَ: فَأَنْشِدْنِي.

فَأَنْشَدَهُ شَعْرَهُ الَّذِي يَقُولُ فِيهِ:

فَثَبَّتَ اللَّهُ مَا آتَاكَ مِنْ حَسَنٍ

 


قَفَوْتَ عِيسَى بِإِذْنِ اللَّهِ وَالْقَدَرِ

فَقَالَ النَّبِيُّ (صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ): وَإِيَّاكَ ثَبَّتَ اللَّهُ، وَإِيَّاكَ ثَبَّتَ اللَّهُ، وَإِيَّاكَ ثَبَّتَ اللَّهُ.[162]

خبر بده مرا ای عبدالله که شعر چیست؟

او گفت: چیزی است که در سینه‌ام خلجان یافته و زبانم به آن گویا می‌شود.

پیامبر- فرمود: برایم شعر بخوان.

پس برای حضرت شعری را خواند که در آن می‌گوید:

خداوند در آنچه به تو از نیکی‌ها داده ثابتت گرداند، تو بر عیسی به اذن خدا و تقدیر او برتری یافتی.

پیامبر- سه بار فرمود: خداوند تو را ثابت‌قدم گرداند.

تأثیر شعر از دیدگاه پیامبر-

عوف بن محمد نقل می‌کند:

قَالَ النَّبِيُّ (صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ) لَيْلَةً وَهُوَ فِي سَفَرٍ: «أَيْنَ حَسَّانُ بْنُ ثَابِتٍ»؟

فَقَالَ حَسَّانُ: لَبَّيْكَ يَا رَسُولَ اللَّهِ وَسَعْدَيْكَ.

قَالَ: «أُحْدُ».

فَجَعَلَ يُنْشِدُ وَيُصْغِي إِلَيْهِ النَّبِيُّ (صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ) وَيَسْتَمِعُ، فَمَا زَالَ يَسْتَمِعُ إِلَيْهِ وَهُوَ سَائِقٌ رَاحِلَتَهُ حَتَّى كَانَ رَأْسُ الرَّاحِلَةِ يَمَسُّ الْوَرِكَ حَتَّى فَرَغَ مِنْ نَشِيدِهِ.

فَقَالَ النَّبِيُّ (صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ): «لَهَذَا أَشَدُّ عَلَيْهِمْ مِنَ وَقْعِ النُّبْلِ».[163]

پیامبر- شبی که در سفر بود فرمود: حسان بن ثابت کجاست؟

حسان عرض کرد: در خدمتم ای رسول خدا.

حضرت فرمود: شعر حُدی بخوان.

او شروع به قرائت شعر کرده و پیامبر- به آن التفات نموده و می‌شنید و همین‌که به شعر او گوش می‌داد شترش را نیز می‌راند تا این‌که سر شتر با ران حضرت تماس داشت و حسان نیز از شعرش فارغ شد.

پیامبر- فرمود: این شعر از انداختن تیر بر دشمن اثرش بیشتر است.

تصدیق شعر از سوی رسول خدا-

جابر بن عبدالله انصاری می‌گوید:

سَمِعْتُ عَلِيًّا يُنْشِدُ وَرَسُولُ اللَّهِ (صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ) يَسْمَعُ:

أَنَا أَخُو الْمُصْطَفَى لَا شَكَّ فِي نَسَبِي

 


مَعْهُ رَبِيتُ وَسِبْطَاهُ هُمَا وَلَدِي

جَدِّي وَجَدُّ رَسُولِ اللَّهِ مُنْفَرِدٌ

 


وَفَاطِمٌ زَوْجَتِي لَا قَوْلَ ذِي فَنَدِ

صَدَّقْتُهُ وَجَمِيعُ النَّاسِ فِي بُهَمٍ

 


مِنَ الضَّلَالَةِ وَالْإِشْرَاكِ وَالنَّكَدِ

فَالْحَمْدُ للَّه شُكْرًا لَا شَرِيكَ لَهُ

 


الْبَرِّ بِالْعَبْدِ وَالْبَاقِي بِلَا أَمَدِ

قَالَ: فَتَبَسَّمَ رَسُولُ اللَّهِ (صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ) وَقَالَ: «صَدَقْتَ يَا عَلِيٌّ».[164]

شنیدم که علی% شعر می‌خواند و رسول خدا- به شعر او گوش فرا می‌داد:

من برادر مصطفی هستم و شکی در نسب من نیست، با او تربیت یافتم و دو نوه‌های او همان دو فرزندان من می‌باشند. جد من و جد رسول خدا یکی است و همسرم فاطمه است و این سخن دروغی نیست.

او را تصدیق کردم در حالی که همۀ مردم از گمراهی و شرک به خدا و بداخلاقی در تاریکی شدید به سر می‌بردند.

خدایی را که بی‌شریک است و به بندگانش نیکی می‌کند و باقی است و نهایت ندارد را شکر و سپاس می‌گویم.

پیامبر- به او فرمود: راست گفتی ای علی.

تأیید پیامبر- نسبت به برخی از شعرها

ابوهریره از پیامبر- نقل کرده که فرمود:

أَشْعَرُ كَلِمَةٍ تَكَلَّمَتْ بِهَا الْعَرَبُ كَلِمَةُ لَبِيدٍ: أَلَا كُلُّ شَيْءٍ مَا خَلَا اللَّهَ بَاطِلُ.[165]

بهترین کلمۀ شعری که عرب به آن تکلم کرده کلمۀ لبید است: آگاه باشید! هر چیزی جز خدا باطل است.

مقابلۀ پیامبر- با مخالفان شعر

انس بن مالک می‌گوید:

إِنَّ النَّبِيَّ (صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ) دَخَلَ مَكَّةَ فِي عُمْرَةِ القَضَاءِ وَعَبْدُ اللَّهِ بْنُ رَوَاحَةَ بَيْنَ يَدَيْهِ يَمْشِي وَهُوَ يَقُولُ:

خَلُّوا بَنِي الكُفَّارِ عَنْ سَبِيلِهِ

 


أَليَوْمَ نَضْرِبْكُمْ عَلَى تَنْزِيلِهِ

ضَرْبًا يُزِيلُ الهَامَ عَنْ مَقِيلِهِ

 


وَيُذْهِلُ الخَلِيلَ عَنْ خَلِيلِهِ

فَقَالَ لَهُ عُمَرُ: يَا ابْنَ رَوَاحَةَ بَيْنَ يَدَيْ رَسُولِ اللَّهِ (صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ) وَفِي حَرَمِ اللَّهِ تَقُولُ الشِّعْرَ؟

فَقَالَ لَهُ النَّبِيُّ (صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ): «خَلِّ عَنْهُ يَا عُمَرُ، فَلَهِيَ أَسْرَعُ فِيهِمْ مِنْ نَضْحِ النَّبْلِ».[166]

رسول خدا- چون در عمرة القضاء وارد مکه شد. عبدالله بن رواحه شروع به رجز خواندن نمود و می‌گفت:

اولاد کفار را از مسیر او دور کنید، امروز شما را بر تنزیل قرآن می‌زنیم.

زدنی که سرها را از گردن جدا می‌سازد و دوست را از دوستش غافل می‌کند.

عمر بن خطاب گفت: ای فرزند رواحه! آیا نزد رسول خدا و در حرم خدا شعر می‌خوانی؟

پیامبر- فرمود: دست از او بردار ای عمر! این (شعر) بر آنان از انداختن نیزه شدیدتر است.

دعای رسول خدا- برای شاعر آیینی

وقتی در مدینه قحطی شد، از پیامبر- خواستند که از خداوند متعال باران طلب کند و چون طلب کرد و باران آمد حضرت فرمود:

لِلَّهِ دَرُّ أَبِي طَالِبٍ، لَوْ كَانَ حَيّاً لَقَرَّتْ عَيْنَاهُ، مَنْ يُنْشِدُنَا قَوْلَهُ؟

فَقَامَ عُمَرُ بْنُ الْخَطَّابِ فَقَالَ: عَسَى أَرَدْتَ يَا رَسُولَ اللَّهِ:

وَمَا حَمَلَتْ مِنْ نَاقَةٍ فَوْقَ رَحْلِهَا


أَبَرَّ وَأَوْفَى ذِمَّةً مِنْ مُحَمَّدٍ

فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ-: لَيْسَ هَذَا مِنْ قَوْلِ أَبِي طَالِبٍ، بَلْ مِنْ قَوْلِ حَسَّانَ بْنِ ثَابِتٍ.

فَقَامَ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ% فَقَالَ: كَأَنَّكَ أَرَدْتَ يَا رَسُولَ اللَّهِ قَوْلَهُ:

وَأَبْيَضُ يُسْتَسْقَى الْغَمَامُ بِوَجْهِهِ

 


رَبِيعُ الْيَتَامَى عِصْمَةٌ لِلْأَرَامِلِ

يَلُوذُ بِهِ الْهُلَّاكُ مِنْ آلِ هَاشِمِ

 


فَهُمْ عِنْدَهُ فِي نِعْمَةٍ وَفَوَاضِلِ

... فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ-: أَجَلْ.

فَقَامَ رَجُلٌ مِنْ بَنِي كِنَانَةَ فَقَالَ:

لَكَ الْحَمْدُ وَالْحَمْدُ مِمَّنْ شَكَرَ


سُقِينَا بِوَجْهِ النَّبِيِّ الْمَطَرَ

دَعَا اللَّهَ خَالِقَهُ دَعْوَةً


وَأَشْخَصَ مِنْهُ إِلَيْهِ الْبَصَرُ

وَلَمْ يَكُ إِلَّا كَقَلْبِ الرِّدَاءِ


وَأَسْرَعَ حَتَّى أَتَانَا الْمَطَرُ

دُفَاقُ الْعَزَائِلِ وَجَمُّ الْبُعَاقِ


أَغَاثَ بِهِ اللَّهُ عُلْيَا مُضَرَ

فَكَانَ كَمَا قَالَهُ عَمُّهُ


أَبُو طَالِبٍ ذَا رِوَاءٍ غَزَرٍ

بِهِ اللَّهُ يَسْقِي صُيُوبَ الْغَمَامِ


فَهَذَا الْعِيَانُ وَذَاكَ الْخَبَرُ

فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ-: بَوَّأَكَ اللَّهُ يَا كِنَانِيُّ بِكُلِّ بَيْتٍ قُلْتَهُ بَيْتاً فِي الْجَنَّةِ.[167]

خدا ابوطالب را خیر دهد اگر او زنده بود چشمانش خنک می‌شد. کیست که شعرش را برایمان بخواند؟

عمر بن خطاب برخاست و گفت: ای رسول خدا! گویا این شعر را اراده کرده‌ای:

شتری بر پشت خود سوار نکرده نیکوکردارتر و باوفاتر در ذمه از محمد.

رسول خدا- فرمود: این شعر ابوطالب نیست، بلکه از اشعار حسان بن ثابت است. علی بن ابی‌طالب% برخاست و گفت: ای رسول خدا! گویا این ابیات را اراده کرده‌ای؟ و سفیدرویی که به آبروی او طلب باران از ابرها می‌شود، او که بهار یتیمان و پناه بیوه‌زنان است.

هلاک شوندگان از آل هاشم به او پناه می‌برند، پس آنان نزد او در نعمت و فضیلت‌هایند.

رسول خدا- فرمود: آری.

در این هنگام مردی از بنی کنانه برخاست و گفت:

ستایش مخصوص خداست و ستایش از کسی است که شکرگزاری کرده، ما به آبروی پیامبر- از باران سراب شدیم. او از خداوند که خالقش بود خواسته‌ای را درخواست نمود و چشم‌ها به سوی او خیره شد.

او ردا را بر دوش نینداخت و سرعت ننمود تا آنکه قطرات باران بر ما نازل شد.

باران‌هایی که با شدت با زمین برخورد کرده و صداهایی را ایجاد می‌کرد و خداوند با آن باران سرزمین‌های بلند قبیلۀ مضر را سیراب نمود.

پس همان‌طور شد که عموی پیامبر- ابوطالب فرمود؛ او که اهل سیراب کردن و خوش‌سیما بود.

توسط او بود که خداوند با ابرهای ریزان مردم را سیراب نمود و این مطلب و آن خبر به عیان معلوم شد.

رسول خدا- فرمود: ای کنانی! خداوند با هر بیتی که گفتی خانه‌ای در بهشت برایت آماده کرد.

برده دادن پیامبر- به کعب بن زهیر شاعر

کعب بن زهیر مازنی (ت 26 ﻫ) از شاعران مُخَضرَم است و مخضرم به کسی گویند که در جاهلیت زیسته و اسلام را درک کرده باشد. او صاحب قصیدۀ معروف «بانت سعاد» در مدح پیامبر اکرم- است.

هنگامی که کعب برادرش بحیرا را به جهت ایمان آوردن به رسول خدا- هجو کرده و مسلمانان را نیز هجو نمود، رسول خدا- خونش را هدر نمود، ولی او از کارش توبه کرده و اسلام آورد و از پیامبر- امان خواسته و حضرت اسلام و توبه‌اش را پذیرفته و به او امان داد. او قصیدۀ لامیه‌اش را که معروف به قصیدۀ برده است، قرائت نمود که شروع آن این‌چنین است:

بَانَتْ سُعَادُ فَقَلْبي اليَوْمَ مَتْبُولُ

 


مُتيَّمٌ إِثْرَهَا لَمْ يُجْزَ مَكْبُولُ

سعاد از من دور شد و قلبم امروز محزون است و به دنبال آن حیران بوده و دائماً در غل و زنجیر است.

چون اشعارش را تمام کرد برده‌ای به او پوشاند[168] و لذا قصیده‌اش به «برده» شناخته شده است.





 



 


 


برخورد امیر مؤمنان% با شعر و شاعری

زمخشری می‌نویسد:

إِمْتَدَحَ أَبُو أَسْمَاءٍ عَلِيّاً% بِصِفِّينَ فَقَالَ:

وَجَدْنَا عَلِيّاً إِذْ بَلَوْنَا فِعَالَهُ


صَبُوراً عَلَى اللَّأْوَاءِ صَلْبَ الْمُكَاسِرِ

هُوَ اللَّيْثُ إِنْ جَرَّبْتَهُ وَنَدَبْتَهُ


مَشَى حَاسِراً لِلْمَوْتِ أَوْ غَيْرَ حَاسِرِ

يَجُودُ بِنَفَسٍ لِلْمَنَايَا كَرِيمَةٍ


عَلِيٌّ إِذَا مَا جَادَ كُلُّ مُغَاوِرِ

يَصُولُ عَلِيٌّ حِينَ يَشْتَجِرُ الْقَنَا


وَيَضْرِبُ رَأْسَ الْمُسْتَغِيثِ الْمُسَاوِرِ

فَقَالَ لَهُ%: رَحِمَكَ اللَّهُ أَبَا أَسْمَاءٍ، وَأَسْمَعَكَ خَيْراً وَأَرَاكَهُ، فَإِنَّكَ مِنْ قَوْمٍ نُجَبَاءٍ، أَهْلِ حَسْبَةٍ وَوَفَاءٍ. وَوَهَبَ لَهُ مَمْلُوكاً.

وَمَدَحَهُ كَعْبُ بْنُ زُهَيْرٍ بِشِعْرٍ يَقُولُ فِيهِ:

صِهْرُ النَّبِيِّ وَخَيْرُ النَّاسِ كُلِّهِمِ


فَكُلُّ مَنْ رَامَهُ بِالْفَخْرِ مَفْخُورُ

فَأَجَازَهُ بِجَائِزَةٍ سَنِيَّةٍ، وَكَسَاهُ، وَوَهَبَ لَهُ فَرَساً.[169]

ابو اسماء در صفین علی% را ستوده و گفت:

هنگامی که رفتار علی را امتحان کردیم او را صبور بر مصیبت‌ها یافتیم که هرگز کمرش زیر بار آن‌ها نشکسته و خم نشده است.

هرگاه او را تجربه کرده و صدا زنی همانند شیر است که به سوی مرگ سر برهنه یا با کلاه‌خود حرکت می‌کند.

علی جان کریمش را جود کرده و به استقبال خطرات مرگ می‌رود زمانی که هر جنگجویی درصدد جود کردن جان خود است.

هنگامی که نیزه‌ها همانند شاخه‌های درخت در هم فرو می‌روند علی حمله کرده و سر کسی که سوار بر اسب است و درخواست کمک می‌کند را از تن جدا می‌سازد.

علی% به او فرمود: خدا تو را رحمت کند ای ابا اسماء و به تو خیر را شنوانده و نشان دهد که تو از قوم نجیبان و اهل حسب و وفایی و در آن هنگام به او برده‌ای بخشید.

و نیز کعب بن زهیر او را با شعری ستود که در آن می‌گوید:

داماد پیامبر و بهترین تمام انسان‌ها و هرکسی که خواست بر او فخرفروشی کند کوتاه آمده و کم آورد.

حضرت به او جایزۀ ارزشمندی داد و او را پوشانید و نیز به او اسبی عنایت نمود.


 





 



 


 


برخورد امام حسن% با شعر و شاعری

نابغۀ جعدی بر امام حسن و امام حسین' فرزندان امام علی% وارد شد تا با آنان وداع کند؛ آنان به او فرمودند:

أَنْشِدْنَا مِنْ شِعْرِكَ يَا أَبَا لَيْلَى! فَأَنْشَدَهُمَا:

اَلْحَمْدُ لِلَّهِ لَا شَرِيكَ لَهُ

 


مَنْ لَمْ يَقُلْهَا فَنَفْسَهُ ظَلَمَا[170]

ای ابالیلی! از شعرت بر ما بخوان! او چنین خواند:

ستایش مخصوص خدایی است که همتایی برای او نیست و هرکس چنین نگوید به خود ظلم کرده است.





 



 



برخورد امام حسین% با شعر و شاعری

آزاد کردن کنیز با یک بیت شعر

ابن عساکر به سندش از اَصمَعی نقل می‌کند که گفت:

عُرِضَتْ عَلَى مُعَاوِيَةَ جَارِيَةٌ فَأَعْجَبَتْهُ، فَسَأَلَ عَنْ ثَمَنِهَا، فَإِذَا ثَمَنُهَا مِئَةُ أَلْفِ دِرْهَمٍ، فَابْتَاعَهَا، وَنَظَرَ إِلَى عَمْرِو بْنِ الْعَاصِ، فَقَالَ: لِمَنْ تَصْلُحُ هَذِهِ الْجَارِيَةُ؟ فَقَالَ: لِأَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ. قَالَ: ثُمَّ نَظَرَ إِلَى غَيْرِهِ، فَقَالَ لَهُ كَذَلِكَ. فَقَالَ: لَا. فَقِيلَ: لِمَنْ؟ قَالَ: لِلْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ، فَإِنَّهُ أَحَقُّ بِهَا لِمَا لَهُ مِنَ الشَّرَفِ، وَلِمَا كَانَ بَيْنَنَا وَبَيْنَ أَبِيهِ.

فَأَهْدَاهَا لَهُ، فَأَمَرَ مَنْ يَقُومُ عَلَيْهَا.

فَلَمَّا مَضَتْ أَرْبَعُونَ يَوْمًا، حَمَلَهَا، وَحَمَلَ مَعَهَا أَمْوالًا عَظِيمَةً وَكِسْوَةً وَغَيرَ ذَلِكَ، وَكَتَبَ: إنَّ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ إِشْتَرَى جَارِيَةً فَأَعْجَبَتْهُ، فَآثَرَكَ بِهَا.

فَلَمَّا قَدِمَتْ عَلَى الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيٍّ أُدخِلَت عَلَيْهِ، فَأُعْجِبَ بِجَمَالِهَا، فَقالَ لَهَا: مَا اسْمُكِ؟

فَقَالَتْ: هَوىً.

قَالَ: أَنْتِ هَوىً كَمَا سُمِّيتِ. هَلْ تُحْسِنِينَ شَيْئًا؟

قَالَتْ: نَعَمْ، أَقْرَأُ الْقُرْآنَ، وَأُنْشِدُ الْأَشْعَارَ.

قَالَ: إِقْرَئِي.

فَقَرَأَتْ: (ﯬ ﯭ ﯮ ﯯ ﯰ ﯱ ﯲ)[171].

قَالَ: أَنْشِدِينِي.

قَالَتْ: وَلِيَ الْأَمَانُ؟

قَالَ: نَعَمْ. فَأَنْشَأَتْ تَقُولُ:

أَنْتَ نِعْمَ الْمَتَاعُ لَوْ كُنْتَ تَبْقَى


غَيْرَ أَنْ لَا بَقَاءَ لِلْإِنْسَانِ

فَبَكَى الْحُسَيْنُ ثُمَّ قَالَ: أَنْتِ حُرَّةٌ، وَمَا بَعَثَ بِهِ مُعَاوِيَةُ مَعَكِ فَهُوَ لَكِ. ثُمَّ قَالَ لَهَا: هَلْ قُلْتِ فِي مُعَاوِيَةَ شَيْئًا؟ فَقَالَتْ:

رَأَيْتُ الْفَتَى يَمْضِي وَيَجْمَعُ جُهْدَهُ


رَجَاءَ الْغِنَى وَالْوَارِثُونَ قُعُودُ

وَمَا لِلْفَتَى إِلَّا نَصِيبٌ مِنَ التُّقَى


إِذَا فَارَقَ الدُّنْيَا عَلَيْهِ يَعُودُ

فَأَمَرَ لَهَا بِأَلْفِ دِينَارٍ وَأَخْرَجَهَا. ثُمَّ قَالَ: رَأَيْتُ أَبِي كَثِيرًا مَا يُنْشِدُ:

وَمَنْ يَطْلُبُ الدُّنْيَا لِحَالٍ تَسُرُّهُ


فَسَوْفَ لَعَمْرِي عَنْ قَلِيلٍ يَلُومُهَا

إِذَا أَدْبَرَتْ كَانَ عَلَى الْمَرْءِ فِتْنَةً


وَإِن أَقْبَلَتْ كَانَتْ قَلِيلاً دَوَامُهَا

ثُمَّ بَكَى وَقَامَ إِلَى صَلَاتِهِ.[172]

کنیزی بر معاویه عرضه شد. خوشش آمد و از قیمتش پرسید. او را به صد هزار درهم خرید. سپس، رو به عمرو بن عاص کرد و پرسید: این کنیز، شایسته کیست؟

گفت: فرمانروای مؤمنان (معاویه).

معاویه به کس دیگری نگریست و او نیز چنین گفت؛ امّا معاویه گفت: نه.

گفتند: پس برای چه کسی [شایسته است]؟

گفت: برای حسین بن علی بن ابی‌طالب که او بدان، سزاوارتر است؛ زیرا هم شرافت خانوادگی دارد و هم میان ما و پدرش چیزهایی (کدورت‌هایی) بود.

پس به او هدیه‌اش کرد و کسی را سرپرست کنیز نمود. چون چهل روز گذشت، او را سوار کرد و اموال فراوان و لباس و غیر آن، همراهش کرد و [به امام حسین%] نوشت: فرمانروای مؤمنان، کنیزی خرید و از او خوشش آمد؛ امّا تو را بر خود، مقدّم داشت.

چون کنیز به حسین بن علی' رسید، بر ایشان وارد شد. حسین% از زیبایی‌اش به شگفت آمد و به او گفت: «نامت چیست؟».

گفت: هَوا (خواستنی).

فرمود: «تو واقعاً خواستنی هستی، همان‌گونه که نام نهاده شده‌ای. آیا چیزی بلدی؟».

کنیز گفت: آری. قرآن می‌خوانم و شعر می‌سرایم.

فرمود: «بخوان».

کنیز خواند: «و کلیدهای غیب، تنها نزد اوست و کسی جز او، آن‌ها را نمی‌داند».

حسین% فرمود: «برایم بسُرای».

گفت: در امانم؟

فرمود: «آری».

کنیز سرود:

تو بهترین متاعی، اگر ماندگار بودی، امّا انسان را ماندگاری نیست.

پس حسین% گریست و سپس فرمود: «تو آزادی و آنچه معاویه با تو فرستاده، هم برای تو باشد».

سپس به او فرمود: «آیا برای معاویه هم چیزی گفته‌ای؟».

کنیز گفت: آری. گفته‌ام:

جوان را دیدم که می‌رود و همه توانش را به کار می‌گیرد تا توانگر شود، امّا وارثان، آسوده نشسته‌اند.

امّا جوان، چیزی برایش نمی‌ماند، جز پرهیزگاری که به گاهِ جدایی از دنیا، به او بازمی‌گردد.

حسین% فرمان داد تا هزار دینار به او ببخشند و روانه‌اش کرد. سپس فرمود: فراوان دیدم که پدرم می‌خوانَد:

هر کس دنیا را برای خوشی بجوید، به جانم سوگند که به زودی به نکوهش آن می‌پردازد.

دنیا، چون به انسان پشت کند، آزمون است و چون روی بیاورد، دیری نمی‌پاید.

سپس گریست و به نماز ایستاد.

تأیید شعری از یاران خود

طبری می‌نویسد:

قَالَ: فَلَمَّا سَمِعَ ذَلِكَ مِنْهُ الْحُرُّ تَنَحَّى عَنْهُ. وَكَانَ يَسِيرُ بِأَصْحَابِهِ فِي نَاحِيَةٍ، وَحُسَيْنٌ فِي نَاحِيَةٍ أُخْرَى، حَتَّى انْتَهَوْا إِلَى عُذَيْبِ الْهِجَانَاتِ، وَكَانَ بِهَا هَجَائِنُ النُّعْمَانِ تَرْعَى هُنَالِكَ، فَإِذَا هُمْ بِأَرْبَعَةِ نَفَرٍ قَدْ أَقْبَلُوا مِنَ الْكُوفَةِ عَلَى رَوَاحِلِهِمْ، يَجْنُبُونَ فَرَساً لِنَافِعِ بْنِ هِلاَلٍ يُقَالُ لَهُ الْكَامِلُ، وَمَعَهُمْ دَلِيلُهُمُ الطِّرِمَّاحُ بْنُ عَدِيٍّ عَلَى فَرَسِهِ، وَهُوَ يَقُولُ:

يَا نَاقَتِي لاَ تُذْعَرِي مِنْ زَجْرِي


وَشَمِّرِي قَبْلَ طُلُوعِ الْفَجْرِ

بِخَيْرِ رُكْبَانٍ وَخَيْرِ سَفْرٍ


حَتَّى تَحِلِّي بِكَرِيمِ النَّجْرِ

اَلْمَاجِدِ الْحُرِّ رَحِيبِ الصَّدْرِ


أَتَى بِهِ اللَّهُ لِخَيْرِ أَمْرٍ

ثَمَّتَ أَبْقَاهُ بَقَاءَ الدَّهْرِ

قَالَ: فَلَمَّا انْتَهَوْا إِلَى الْحُسَيْنِ أَنْشَدُوهُ هَذِهِ الْأَبْيَاتَ، فَقَالَ: أَمَا وَاللَّهِ إِنِّي لَأَرْجُو أَنْ يَكُونَ خَيْراً مَا أَرَادَ اللَّهُ بِنَا قُتِلْنَا أَمْ ظَفِرْنَا!...[173]

چون حر آن را شنید از او جدا شد، ولی با یارانش از یک سو می‌رفت و حسین% از سوی دیگر می‌رفت تا به عُذَیب الهِجانات رسیدند که شترهای سفید نعمان، در آنجا چرا می‌کردند. ناگهان، چهار کس را دیدند که از کوفه می‌آمدند و بر مَرکب‌های خویش بودند و اسبی را به نام «کامل» که از اسب‌های نافع بن هلال بود، یدک می‌کشیدند. راهنمایشان، طِرِمّاح بن عَدی، سوار بر اسب خویش، همراهشان بود و شعری به این مضمون می‌خواند:

ای شتر من! از این‌که می‌رانمت، بیم مکن و شتاب کن که پیش از سحرگاهان؛

با بهترینِ سواران و بهترینِ مسافران، به مرد والانسب برسی؛

بزرگوار آزاده گشاده‌دل که خدا او را برای بهترین کار، آورْد.

خداوند، او را برای همیشه روزگار، باقی بدارد!

چون به حسین% رسیدند، این اشعار را برای وی خواندند که فرمود: «به خدا، من امیدوارم که آنچه خدا برای ما خواسته، نیک باشد: کشته شویم یا ظفر یابیم»...

 





 



 


 


برخورد امام سجاد% با شعر و شاعری

ابن شهرآشوب از برخی از منابع اهل سنت نقل می‌کند:

حَجَّ هِشَامُ بْنُ عَبْدِ الْمَلِكِ، فَلَمْ يَقْدِرْ عَلَى الِاسْتِلَامِ مِنَ الزِّحَامِ، فَنُصِبَ لَهُ مِنْبَرٌ وَجَلَسَ عَلَيْهِ وَأَطَافَ بِهِ أَهْلُ الشَّامِ. فَبَيْنَمَا هُوَ كَذَلِكَ إِذْ أَقْبَلَ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ' وَعَلَيْهِ إِزَارٌ وَرِدَاءٌ مِنْ أَحْسَنِ النَّاسِ وَجْهاً، وَأَطْيَبِهِمْ رَائِحَةً بَيْنَ عَيْنَيْهِ سَجَّادَةٌ كَأَنَّهَا رُكْبَةُ عَنْزٍ، فَجَعَلَ يَطُوفُ، فَإِذَا بَلَغَ إِلَى مَوْضِعِ الْحَجَرِ تَنَحَّى النَّاسُ حَتَّى يَسْتَلِمَهُ هَيْبَةً لَهُ. فَقَالَ شَامِيٌّ: مَنْ هَذَا يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ؟

فَقَالَ: لَا أَعْرِفُهُ؛ لِئَلَّا يَرْغَبَ فِيهِ أَهْلُ الشَّامِ.

فَقَالَ الْفَرَزْدَقُ ـ وَكَانَ حَاضِراًـ: لَكِنِّي أَنَا أَعْرِفُهُ.

فَقَالَ الشَّامِيُّ: مَنْ هُوَ يَا أَبَا فِرَاسٍ؟

فَأَنْشَأَ قَصِيدَةً ذَكَرَ بَعْضَهَا فِي الْأَغَانِي وَالْحِلْيَةِ وَالْحَمَاسَةِ، وَالْقَصِيدَةُ بِتَمَامِهَا هَذِهِ:


يَا سَائِلِي أَيْنَ حَلَّ الْجُودُ وَالْكَرَمُ

 


عِنْدِي بَيَانٌ إِذَا طُلَّابُهُ قَدِمُوا

هَذَا الَّذِي تَعْرِفُ الْبَطْحَاءُ وَطْأَتَهُ

 


وَالْبَيْتُ يَعْرِفُهُ وَالْحِلُّ وَالْحَرَمُ

هَذَا ابْنُ خَيْرِ عِبَادِ اللَّهِ كُلِّهِمُ

 


هَذَا التَّقِيُّ النَّقِيُّ الطَّاهِرُ الْعَلَمُ

هَذَا الَّذِي أَحْمَدُ الْمُخْتَارُ وَالِدُهُ

 


صَلَّى عَلَيْهِ إِلَهِي مَا جَرَى الْقَلَمُ

لَوْ يَعْلَمُ الرُّكْنُ مَنْ قَدْ جَاءَ يَلْثِمُهُ

 


لَخَرَّ يَلْثِمُ مِنْهُ مَا وَطِي الْقَدَمُ

هَذَا عَلِيٌّ رَسُولُ اللَّهِ وَالِدُهُ

 


أَمْسَتْ بِنُورِ هُدَاهُ تَهْتَدِي الْأُمَمُ

هَذَا الَّذِي عَمُّهُ الطَّيَّارُ جَعْفَرُ وَالْـ

 


ـمَقْتُولُ حَمْزَةُ لَيْثٌ حُبُّهُ قَسَمٌ

هَذَا ابْنُ سَيِّدَةِ النِّسْوَانِ فَاطِمَةٍ

 


وَابْنُ الْوَصِيِّ الَّذِي فِي سَيْفِهِ نَقَمٌ

هَذَا ابْنُ فَاطِمَةَ إِنْ كُنْتَ جَاهِلَهُ

 


بِجَدِّهِ أَنْبِيَاءُ اللَّهِ قَدْ خُتِمُوا

اللَّهُ فَضَّلَهُ قِدْماً وَشَرَّفَهُ

 


جَرَى بِذَاكَ لَهُ فِي لَوْحِهِ الْقَلَمُ






...

مِنْ مَعْشَرٍ حُبُّهُمْ دِينٌ وَبُغْضُهُمُ

 


كُفْرٌ وَقُرْبُهُمُ مَنْجَى وَمُعْتَصَمٌ

يُسْتَدْفَعُ السُّوءُ وَالْبَلْوَى بِحُبِّهِمْ

 


وَيُسْتَزَادُ بِهِ الْإِحْسَانُ وَالنِّعَمُ

مُقَدَّمٌ بَعْدَ ذِكْرِ اللَّهِ ذِكْرُهُمُ

 


فِي كُلِّ فَرْضٍ وَمَخْتُومٌ بِهِ الْكَلِمُ

... فَغَضِبَ هِشَامٌ، وَمَنَعَ جَائِزَتَهُ، وَقَالَ: أَلَا قُلْتَ فِينَا مِثْلَهَا؟

قَالَ: هَاتِ جَدّاً كَجَدِّهِ، وَأَبًا كَأَبِيهِ، وَأُمّاً كَأُمِّهِ، حَتَّى أَقُولَ فِيكُمْ مِثْلَهَا.

فَحَبَسَهُ بِعُسْفَانَ بَيْنَ مَكَّةَ وَالْمَدِينَةِ. فَبَلَغَ ذَلِكَ عَلِيَّ بْنَ الْحُسَيْنِ'، فَبَعَثَ إِلَيْهِ بِاثْنَيْ عَشَرَ أَلْفَ دِرْهَمٍ، وَقَالَ: أَعْذِرْنَا يَا أَبَا فِرَاسٍ! فَلَوْ كَانَ عِنْدَنَا أَكْثَرُ مِنْ هَذَا لَوَصَلْنَاكَ بِهِ.

فَرَدَّهَا وَقَالَ: يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ! مَا قُلْتُ هَذَا الَّذِي قُلْتُ إِلَّا غَضَباً لِلَّهِ وَلِرَسُولِهِ، وَمَا كُنْتُ لِأَرْزَأَ عَلَيْهِ شَيْئاً.

فَرَدَّهَا إِلَيْهِ وَقَالَ: بِحَقِّي عَلَيْكَ لَمَّا قَبِلْتَهَا، فَقَدْ رَأَى اللَّهُ مَكَانَكَ، وَعَلِمَ نِيَّتَكَ؛ فَقَبِلَهَا. فَجَعَلَ الْفَرَزْدَقُ يَهْجُو هِشَاماً وَهُوَ فِي الْحَبْسِ، فَكَانَ مِمَّا هَجَاهُ بِهِ قَوْلُهُ:

أَتَحْبِسُنِي بَيْنَ الْمَدِينَةِ وَالَّتِي

 


إِلَيْهَا قُلُوبُ النَّاسِ تَهْوَى مُنِيبُهَا

تُقَلِّبُ رَأْساً لَمْ يَكُنْ رَأْسَ سَيِّدٍ

 


وَعَيْناً لَهُ حَوْلَاءَ بَادَ عُيُوبُهَا

فَأُخْبِرَ هِشَامٌ بِذَلِكَ، فَأَطْلَقَهُ، وَفِي رِوَايَةِ أَبِي بَكْرٍ الْعَلَّافِ: أَنَّهُ أَخْرَجَهُ إِلَى الْبَصْرَةِ.[174]

هشام بن عبدالملک حج به جای آورد ولی به جهت ازدحام جمعیت نتوانست استلام حجرالأسود کند. برای او منبری گذاشتند و او بر آن نشست و اهل شام او را طواف دادند. در این هنگام ناگهان علی بن الحسین' آمد در حالی که لنگی بر تن کرده و ردایی بر دوش داشت و زیباترین صورت و خوشبوترین عطر و بین دو چشمانش سجده‌گاهی برآمده بود همانند زانوی بز و مشغول طواف شد و چون به مکان حجرالأسود رسید مردم به جهت هیبتش کنار کشیدند تا حضرت حجرالأسود را استلام نماید. مردی شامی گفت: ای امیر مؤمنان! این مرد کیست؟

هشام گفت: او را نمی‌شناسم.

این را گفت تا اهل شام به او رغبت نکنند.

فرزدق که در آنجا حاضر بود گفت: ولی من او را می‌شناسم.

مرد شامی گفت: ای ابافراس! او کیست؟

فرزدق قصیده‌ای سرود که برخی از آن در «الاغانی» و «حلیة الأولیاء» و «الحماسة» آمده است و تمام قصیده این‌چنین است:

ای سؤال‌کنندۀ از من! که جود و کرم کجا وارد شده، بیانش نزد من است اگر جویندگانش وارد شوند.

این کسی است که سرزمین مکه جای پایش را می‌شناسد، همان‌گونه که خانۀ خدا و حلّ و حرم نیز او را می‌شناسد.

این فرزند بهترین تمام بندگان خداست، این همان انسان پرهیزکار و پاکیزه و پاک و نشانۀ هدایت است.

این کسی است که احمد مختار پدرش بوده و خدای من تا قلم تکلیف باقی است بر او درود می‌فرستد.

اگر رکن بداند که چه کسی آمده تا آن را لمس کند، بر روی درافتاده تا جای او را ببوسد.

این علی است که رسول خدا پدرش است؛ همان کسی که با نور هدایتش امت‌ها هدایت می‌یابند.

این کسی است که جعفر طیار عمویش بوده و حمزۀ شهید شیر میدان جنگ منزلتش تقسیم شده است.

این، فرزند سرور زنان فاطمه و فرزند وصی است که شمشیرش عذابی بر دشمنان بود.

...

این فرزند فاطمه است اگر به آن جاهلی، کسی که با جدش انبیای الهی ختم شدند.

خداوند از قدیم‌الایام او را فضیلت و شرف داده و برای او این‌گونه در لوح قلم جاری ساخته است.

...

او از جماعتی است که محبتشان دین و دشمنی با آنان کفر و نزدیکی به آنان پناه و عصمت است.

بدی‌ها و گرفتاری‌ها با محبت آنان دفع می‌شود همان‌گونه که احسان و نعمت‌ها با محبت آنان زیاد می‌گردد.

بعد از یاد خدا یاد آنان پیش است در هر شروع ختم کلام‌ها.

... هشام خشمگین شد و جایزه‌اش را از او سلب کرد و گفت: آیا مثل این ابیات را برای ما نمی‌گویی؟!

فرزدق گفت: جدی همانند او و پدری همانند پدر او و مادری همانند مادر او برایم بیاور تا دربارۀ شما مثل این ابیات را بگویم.

هشام او را بین مکه و مدینه در منطقۀ عسفان حبس کرد. خبر به علی بن الحسین' رسید، حضرت دوازده هزار درهم برایش فرستاد و به او فرمود: ای ابافراس! عذر ما را بپذیر، اگر بیش از این مقدار نزد ما بود به تو صله می‌دادیم.

فرزدق آن‌ها را بازگردانید و گفت: ای فرزند رسول خدا! من این اشعار را جز به جهت خشم نمودن به خاطر خدا و رسولش نگفته‌ام و نمی‌خواهم بابت آن پول بگیرم.

حضرت آن مقدار پول را به او بازگردانده و فرمود: به حقی که بر تو دارم از توی می‌خواهم که آن را بپذیری، چراکه خداوند جایگاهت را مشاهده کرد و از نیتت آگاه شد و لذا آن را پذیرفت.

فرزدق شروع به نکوهش هشام در حبس نمود و از جمله ابیاتی که در نکوهش هشام گفت این ابیات است:

آیا مرا بین مدینه و مکانی که هوای دل‌های بازگشت کنندگان به سوی آن (مکه) است حبس می‌کنی.

دست می‌کشی به سری که سر سید نیست و نیز به چشمی که لوچ است و عیوبش ظاهر شده [ولی به ما احترام نمی‌گذاری].

خبر به هشام رسید و او را آزاد کرد؛ و در روایت ابوبکر علاف آمده که او را به سوی بصره بازگردانید.

فرزدق همان همام بن غالب بن صعصعه، مکنی به ابوفراس از شعرای بصره است.

او همان کسی است که هنگام حرکت امام حسین% به سوی کوفه بیرون از مکه در روز ششم ذی‌حجه با آن حضرت ملاقات کرده و آن جناب به او فرمود:

مَا وَرَاءَكَ؟

قَالَ: يَا بْنَ رَسوُلِ اللَّهِ، أَنْفُسُ النَّاسِ مَعَكَ، وَأَيْدِيهِمْ عَلَيْكَ.

قَالَ: وَيْحَكَ، مَعِي وِقْرُ بَعِيرٍ مِنْ كُتُبِهِمْ يَدْعُونَنِي، وَيُنَاشِدُونَنِي اللَّهَ.

قَالَ: فَلَمَّا قُتِلَ الْحُسَيْنُ (صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْهِ) قَالَ الْفَرَزْدَقُ: أُنْظُرُوا فَإِنْ غَضِبَتِ الْعَرَبُ لِابْنِ سَيِّدِهَا وَخَيْرِهَا فَاعْلَمُوا أَنَّهُ سَيَدُومُ عِزُّهَا، وَتَبْقَى هَيْبَتُهَا، وَإِنْ صَبَرَتْ عَلَيْهِ، وَلَمْ تَتَغَيَّرْ لَمْ يَزِدْهَا اللَّهُ إِلَّا ذُلًّا إِلَى آخِرِ الدَّهْرِ. وَأَنْشَدَ فِي ذَلِكَ:

فَإِنْ أَنْتُمْ لَمْ تَثْأَرُوا لِابْنِ خَيْرِكُمُ

 


فَأَلْقَوا السِّلَاحَ وَاغْزِلُوا بِالْمَغَازِلِ[175]

پشت سرت چه خبر؟

گفت: ای فرزند رسول خدا! دل‌های مردم با توست ولی دست‌هایشان بر ضد تو.

حضرت فرمود: وای بر تو! نزد من از نامه‌های آنان در خورجین شترم است که مرا دعوت کرده و به خدا قسم داده‌اند.

چون حسین% کشته شد فرزدق گفت: بنگرید، اگر عرب به خاطر فرزند سرور و بهترینش به خشم بیاید پس بدانید که به زودی عزتش دوام یافته و هیبتش باقی می‌ماند، ولی اگر بر آن صبر کرده و حالش متغیر نشود خداوند جز ذلت را آخر روزگار بر آنان نیفزاید. او در این باره چنین سرود:

اگر شما به خاطر فرزند بهترینتان قیام نکنید پس چه بهتر که اسلحه را بر زمین گذاشته و در مکان‌های ریسندگی مشغول به ریسیدن شوید.

 

 

برخورد امام باقر% با شعر و شاعری

ابن شهرآشوب نقل می‌کند:

بَلَغَنَا أَنَّ الْكُمَيْتَ أَنْشَدَ الْبَاقِرَ%:

مَنْ لِقَلْبٍ مُتَيَّمٍ مُسْتَهَامِ

فَتَوَجَّهَ الْبَاقِرُ% إِلَى الْكَعْبَةِ فَقَالَ: اللَّهُمَّ ارْحَمِ الْكُمَيْتَ، وَاغْفِرْ لَهُ ثَلَاثَ مَرَّاتٍ. ثُمَّ قَالَ: يَا كُمَيْتُ! هَذِهِ مِائَةُ أَلْفٍ قَدْ جَمَعْتُهَا لَكَ مِنْ أَهْلِ بَيْتِي.

فَقَالَ الْكُمَيْتُ: لَا وَاللَّهِ، لَا يَعْلَمُ أَحَدٌ أَنِّي آخُذُ مِنْهَا حَتَّى يَكُونَ اللَّهُ عَزَّ وَجَلَّ الَّذِي يُكَافِينِي، وَلَكِنْ تُكْرِمُنِي بِقَمِيصٍ مِنْ قُمُصِكَ، فَأَعْطَاهُ.[176]

به ما خبر رسیده که کمیت برای امام باقر% این شعر را قرائت کرد:

کیست برای قلب دیوانه و حیران...

امام باقر% به او توجه کرده و سه بار گفت: بار خدایا! به کمیت رحم کن و او را بیامرز. سپس فرمود: ای کمیت! این صد هزار است که آن را از سوی اهل‌بیتم برای تو جمع کرده‌ایم.

کمیت عرض کرد: نه به خدا سوگند! کسی نمی‌داند که من آن‌ها را بگیرم جز آنکه خداوند عزوجل به من پاداش دهد ولی اگر ممکن است با دادن یکی از لباس‌هایت به من تکریم نما. حضرت به او عطا نمود.

 

برخورد امام صادق% با شعر و شاعری

عبدالله بن حماد از امام صادق% نقل کرده که فرمود:

بَلَغَنِي أَنَّ قَوْماً يَأْتُونَهُ مِنْ نَوَاحِي الْكُوفَةِ وَنَاساً مِنْ غَيْرِهِمْ، وَنِسَاءً يَنْدُبْنَهُ، وَذَلِكَ فِي النِّصْفِ مِنْ شَعْبَانَ، فَمِنْ بَيْنِ قَارِئٍ يَقْرَأُ، وَقَاصٍّ يَقُصُّ، وَنَادِبٍ يَنْدُبُ، وَقَائِلٍ يَقُولُ الْمَرَاثِيَ.

فَقُلْتُ: نَعَمْ، جُعِلْتُ فِدَاكَ، قَدْ شَهِدْتُ بَعْضَ مَا تَصِفُ.

فَقَالَ: الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي جَعَلَ فِي النَّاسِ مَنْ يَفِدُ إِلَيْنَا وَيَمْدَحُنَا وَيَرْثِي لَنَا، وَجَعَلَ عَدُوَّنَا مَنْ يَطْعُنُ عَلَيْهِمْ مِنْ قَرَابَتِنَا، وَغَيْرِهِمْ يُهَدِّدُونَهُمْ وَيُقَبِّحُونَ مَا يَصْنَعُونَ.[177]

به من خبر رسیده قومی از اطراف کوفه و مردمی غیر از آنان و زنانی نزد قبر امام حسین% آمده و برای او ندبه می‌کنند و این کار در روز نیمۀ شعبان صورت می‌گیرد؛ که برخی قرائت قرآن نموده و برخی قصه می‌گویند و ندبه کننده‌ای ندبه می‌کند و گوینده‌ای مرثیه می‌خواند؟

عرض کردم: آری، برخی از مطالبی که فرموده‌ای شاهد بوده‌ام.

حضرت فرمود: سپاس خداوندی را که در بین مردم کسانی را قرار داد که بر ما وارد می‌شوند و ما را مدح نموده و برای ما مرثیه می‌خوانند و دشمنان ما را از کسانی قرارداد که بر آنان از ناحیۀ خویشاوندان ما و دیگران و آنان را تهدید کرده و کارشان را تقبیح می‌نمایند.

 

برخورد امام کاظم% با شعر و شاعری

ابن شهرآشوب می‌نویسد:

حُكِيَ أَنَّ الْمَنْصُورَ تَقَدَّمَ إِلَى مُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ' بِالْجُلُوسِ لِلتَّهْنِئَةِ فِي يَوْمِ النَّيْرُوزِ، وَقَبْضِ مَا يُحْمَلُ إِلَيْهِ. فَقَالَ%: إِنِّي قَدْ فَتَّشْتُ الْأَخْبَارَ عَنْ جَدِّي رَسُولِ اللَّهِ-، فَلَمْ أَجِدْ لِهَذَا خَبَراً، وَإِنَّهُ سُنَّةٌ لِلْفُرْسِ، وَمَحَاهَا الْإِسْلَامُ، وَمَعَاذَ اللَّهِ أَنْ نُحْيِيَ مَا مَحَاهُ الْإِسْلَامُ.

فَقَالَ الْمَنْصُورُ: إِنَّمَا نَفْعَلُ هَذَا سِيَاسَةً لِلْجُنْدِ، فَسَأَلْتُكَ بِاللَّهِ الْعَظِيمِ إِلَّا جَلَسْتَ.

فَجَلَسَ وَدَخَلَتْ عَلَيْهِ الْمُلُوكُ وَالْأُمَرَاءُ وَالْأَجْنَادُ، يُهَنُّونَهُ وَيَحْمِلُونَ إِلَيْهِ الْهَدَايَا وَالتُّحَفَ، وَعَلَى رَأْسِهِ خَادِمُ الْمَنْصُورِ يُحْصِي مَا يُحْمَلُ. فَدَخَلَ فِي آخِرِ النَّاسِ رَجُلٌ شَيْخٌ كَبِيرُ السِّنِّ، فَقَالَ لَهُ: يَا ابْنَ بِنْتِ رَسُولِ اللَّهِ! إِنَّنِي رَجُلٌ صُعْلُوكٌ لَا مَالَ لِي، أُتْحِفُكَ بِثَلَاثِ أَبْيَاتٍ قَالَهَا جَدِّي فِي جَدِّكَ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيٍّ':

عَجِبْتُ لِمَصْقُولٍ عَلَاكَ فِرِنْدُهُ


يَوْمَ الْهِيَاجِ وَقَدْ عَلَاكَ غُبَارٌ

وَلِأَسْهُمٍ نَفَذَتْكَ دُونَ حَرَائِرَ


يَدْعُونَ جَدَّكَ وَالدُّمُوعُ غِزَارٌ

أَلَّا تَقَضْقَضَتِ السِّهَامُ وَعَاقَهَا


عَنْ جِسْمِكَ الْإِجْلَالُ وَالْإِكْبَارُ

قَالَ: قَبِلْتُ هَدِيَّتَكَ، إِجْلِسْ بَارَكَ اللَّهُ فِيكَ. وَرَفَعَ رَأْسَهُ إِلَى الْخَادِمِ وَقَالَ: إِمْضِ إِلَى أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ، وَعَرِّفْهُ بِهَذَا الْمَالِ وَمَا يُصْنَعُ بِهِ. فَمَضَى الْخَادِمُ وَعَادَ وَهُوَ يَقُولُ: كُلُّهَا هِبَةٌ مِنِّي لَهُ، يَفْعَلُ بِهِ مَا أَرَادَ.

فَقَالَ مُوسَى لِلشَّيْخِ: إِقْبِضْ جَمِيعَ هَذَا الْمَالِ، فَهُوَ هِبَةٌ مِنِّي لَكَ.[178]

حکایت شده که منصور کسی را به سوی موسی بن جعفر' فرستاد تا به جهت تبریک گفتن در روز نوروز نزد او نشسته و آنچه از هدایا برایش می‌آورند بگیرد. حضرت فرمود: من در اخباری که از جدم رسول خدا- رسیده جستجو کردم و از این عید خبری ندیدم و آن عید فارسی‌زبان‌هاست و اسلام آن را محو و نابود کرده و پناه می‌برم به خدا که چیزی را زنده کنم که اسلام آن را نابود کرده است.

منصور گفت: ما این کار را برای سیاست لشکر انجام می‌دهیم و به خدای بزرگ از تو می‌خواهم که بنشینی. حضرت نشست و پادشاهان و امیران و فرماندهان بر حضرت وارد شده و به او تبریک گفته و هدایا و تحفه‌ها را نزد او آوردند. بالای سر آن حضرت خادم منصور ایستاده و هدایایی که می‌آوردند شمارش می‌نمود. آخرین کسی که بر او وارد شد مردی پیر و مسن بود که به حضرت گفت: ای پسر دختر رسول خدا! من مردی فقیرم که مالی ندارم تا به شما هدیه دهم ولی سه بیتی که جدم دربارۀ جد شما حسین بن علی' سروده را به شما هدیه می‌کنم:

تعجب می‌کنم از شمشیرهای صیقلی داده شده، چگونه بر پیکر تو در روز کارزار فرود آمدند با این‌که غبار غریبی بر روی تو نشسته بود.

و نیز تیرهایی که در برابر چشمان خانواده‌ات بر تو وارد می‌شد در حالی که آنان جدت را صدا زده و اشک‌هایشان سرازیر بود.

هان! آن تیرها در برابر تو خاضع و به جهت بزرگی و عظمتت از بدنت سرباز می‌زدند.

حضرت فرمود: هدیه‌ات را پذیرفتم. بنشین، خداوند به تو برکت دهد. حضرت سرش را به طرف خادم بالا برده و فرمود: نزد امیر مؤمنان برو و به او از این اموال خبر بده و این‌که با این اموال چه کنم. خادم رفت و بازگشت در حالی که می‌گفت: منصور گفت: تمام این هدایا بخششی باشد از سوی من به شما هر کاری که می‌خواهی با آن‌ها انجام بده. حضرت موسی [بن جعفر'] به آن پیرمرد فرمود: تمام این اموال را بردار که این‌ها هدیه‌ای است از سوی من به تو.

 

برخورد امام رضا% با شعر و شاعری

عنایت امام رضا% به ابونؤاس

شیخ صدوق به سندش از محمد بن یحیی فارسی نقل می‌کند:

نَظَرَ أَبُو نُوَاسٍ إِلَى أَبِي الْحَسَنِ عَلِيِّ بْنِ مُوسَى الرِّضَا% ذَاتَ يَوْمٍ وَقَدْ خَرَجَ مِنْ عِنْدِ الْمَأْمُونِ عَلَى بَغْلَةٍ لَهُ، فَدَنَا مِنْهُ أَبُو نُوَاسٍ، فَسَلَّمَ عَلَيْهِ وَقَالَ: يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ، قَدْ قُلْتُ فِيكَ أَبْيَاتاً فَأُحِبُّ أَنْ تَسْمَعَهَا مِنِّي، قَالَ: هَاتِ. فَأَنْشَأَ يَقُولُ:

مُطَهَّرُونَ نَقِيَّاتٌ ثِيَابُهُمْ


تَجْرِي الصَّلَاةُ عَلَيْهِمْ أَيْنَمَا ذُكِرُوا

مَنْ لَمْ يَكُنْ عَلَوِيّاً حِينَ تَنْسُبُهُ


فَمَا لَهُ مِنْ قَدِيمِ الدَّهْرِ مُفْتَخَرٌ

فَاللَّهُ لَمَّا بَرَا خَلْقاً فَأَتْقَنَهُ


صَفَاكُمْ وَاصْطَفَاكُمْ أَيُّهَا الْبَشَرُ

فَأَنْتُمُ الْمَلَأُ الْأَعْلَى وَعِنْدَكُمْ


عِلْمُ الْكِتَابِ وَمَا جَاءَتْ بِهِ السُّوَرُ

فَقَالَ الرِّضَا%: قَدْ جِئْتَنَا بِأَبْيَاتٍ مَا سَبَقَكَ إِلَيْهَا أَحَدٌ. ثُمَّ قَالَ: يَا غُلَامُ، هَلْ مَعَكَ مِنْ نَفَقَتِنَا شَيْءٌ؟ فَقَالَ: ثَلَاثُمِائَةِ دِينَارٍ.

فَقَالَ: أَعْطِهَا إِيَّاهُ. ثُمَّ قَالَ%: لَعَلَّهُ اسْتَقَلَّهَا، يَا غُلَامُ سُقْ إِلَيْهِ الْبَغْلَةَ.[179]

نقل شده که ابونؤاس روزی امام رضا% را دید که سوار بر استری از نزد مأمون بیرون می‌آید، ابونؤاس به آن حضرت نزدیک شد و بر او سلام کرد و گفت: ای فرزند رسول خدا! دربارۀ شما ابیاتی گفته‌ام و دوست دارم آن‌ها را از من بشنوی. حضرت فرمود: بیاور. ابونؤاس شروع به قرائت آن‌ها کرد:

پاکانی هستند که جامه‌شان پاکیزه است و هرگاه از ایشان یاد شود، بر آن‌ها درود فرستاده می‌شود.

هر که به هنگام انتساب، علوی نباشد از روزگار کهن، افتخاری ندارد.

خداوند، آنگاه که خلق را بیافرید و سامانش داد، ای جماعت! شما را گزین کرد و برگزید.

شمایید گروه برتر و نزد شماست، علم کتاب و آنچه سوره‌های قرآن آورده است.

امام رضا% فرمود: ابیاتی را آوردی که کسی به آن‌ها بر تو سبقت نگرفته است. سپس فرمود: ای غلام! آیا با تو از نفقۀ ما چیزی هست؟ گفت سیصد دینار.

حضرت فرمود: آن‌ها را به او بده. آنگاه حضرت فرمود: شاید آن‌ها را کم به حساب آورده باشی. ای غلام این استر را نیز به او بده.

عنایت امام رضا% به دعبل و ابراهیم بن عباس

شیخ صدوق به سندش از هارون بن عبدالله مهلّبی نقل کرده که گفت:

لَمَّا وَصَلَ إِبْرَاهِيمُ بْنُ الْعَبَّاسِ وَدِعْبِلُ بْنُ عَلِيٍّ الْخُزَاعِيُّ إِلَى الرِّضَا% وَقَدْ بُويِعَ لَهُ بِالْعَهْدِ أَنْشَدَهُ دِعْبِلٌ:

مَدَارِسُ آيَاتٍ خَلَتْ مِنْ تِلَاوَةٍ

 


وَمَنْزِلُ وَحْيٍ مُقْفِرُ الْعَرَصَاتِ

وَأَنْشَدَهُ إِبْرَاهِيمُ بْنُ الْعَبَّاسِ:

أَزَالَتْ عَنَاءَ الْقَلْبِ بَعْدَ التَّجَلُّدِ

 


مَصَارِعُ أَوْلَادِ النَّبِيِّ مُحَمَّدِ

فَوَهَبَ لَهُمَا عِشْرِينَ أَلْفَ دِرْهَمٍ مِنَ الدَّرَاهِمِ الَّتِي عَلَيْهَا اسْمُهُ كَانَ الْمَأْمُونُ أَمَرَ بِضَرْبِهَا فِي ذَلِكَ الْوَقْتِ، قَالَ: فَأَمَّا دِعْبِلٌ، فَصَارَ بِالْعَشَرَةِ آلَافٍ الَّتِي حِصَّتُهُ إِلَى قُمَّ، فَبَاعَ كُلَّ دِرْهَمٍ بِعَشَرَةِ دَرَاهِمَ، فَتَخَلَّصَتْ لَهُ مِائَةُ أَلْفِ دِرْهَمٍ، وَأَمَّا إِبْرَاهِيمُ، فَلَمْ يَزَلْ عِنْدَهُ بَعْدَ أَنْ أَهْدَى بَعْضَهَا وَفَرَقَّ بَعْضَهَا عَلَى أَهْلِهِ إِلَى أَنْ تُوُفِّيَ) وَكَانَ كَفَنُهُ وَجَهَازُهُ مِنْهَا.[180]

چون ابراهیم و دعبل نزد حضرت رضا% رسیدند در حالی که مردم با حضرت به‌عنوان ولیعهدی بیعت کرده بودند، دعبل این اشعار را سرود که مطلع آن این است:

محل دروس قرآنی از خواندن قرآن خالی شده بود و محل نزول وحی منزلگاهی بی‌کس، چونان بیابان‌های بی‌آب‌وعلف خالی و بدون ساکن بود.

و ابراهیم بن عباس این شعر را گفت:

از بین ببرد سختی‌ها و ناراحتی‌های دل را پس از آن مصیبت‌هایی که دید، مقام و محل و مشاهد امامان اولاد رسول خدا محمد-.

و حضرت رضا% به آن دو شاعر بیست هزار درهم از آن دراهمی که به دستور مأمون بنام او سکه زده بودند ببخشید، راوی گوید: امّا دعبل خزاعی با ده هزار درهم سهمش به‌سوی قم رهسپار شد و هر درهمی را با ده درهم مبادله کرد (چون مردم به آن تبرک می‌جستند)، پس برای او یک‌صد هزار درهم عاید شد و امّا ابراهیم بن عباس همۀ آن مبلغ نزد او بود جز آن قسمتی که به این و آن اهدا کرد و یا به بعض خانواده‌اش داد تا وقتی که عمرش سرآمد و مخارج کفن و دفن او با آن پول انجام شد.

 

 

برخورد امام جواد% با شعر و شاعری

از ابوطالب قمی نقل شده که گفت:

كَتَبْتُ إِلَى أَبِي جَعْفَرٍ ابْنِ الرِّضَا': فَأَذِنَ لِي أَنْ أَرْثِىَ أَبَا الْحَسَنِ أَعْنِي أَبَاهُ! قَالَ: فَكَتَبَ إِلَيَّ انْدُبْنِي وَانْدُبْ أَبِي.[181]

نامه‌ای به امام جواد فرزند امام رضا' نوشتم و از ایشان خواستم تا اجازه دهند برای پدرشان ابوالحسن مرثیه‌ای بسرایم، آن حضرت در پاسخم نوشتند: برای من و پدرم ندبه کن.

و نیز ابوطالب قمی می‌گوید:

كَتَبْتُ إِلَى أَبِي جَعْفَرٍ% بِأَبْيَاتِ شِعْرٍ وَذَكَرْتُ فِيهَا أَبَاهُ، وَسَأَلْتُهُ أَنْ يَأْذَنَ لِي فِي أَنْ أَقُولَ فِيهِ! فَقَطَعَ الشِّعْرَ وَحَبَسَهُ، وَكَتَبَ فِي صَدْرِ مَا بَقِيَ مِنَ الْقِرْطَاسِ: قَدْ أَحْسَنْتَ جَزَاكَ اللَّهُ خَيْراً.[182]

ابیاتی در مدح و فضیلت امام رضا% سرودم و آن‌ها را نوشته ضمن نامه‌ای برای امام جواد% فرستادم و در آن نامه از ایشان خواستم به من اجازه دهد بازهم دربارۀ پدرشان شعر بگویم. پس از مدتی، پاسخ حضرت رسید در حالی که آن ابیات را بریده و پیش خود نگه داشته بود و در باقی‌ماندۀ کاغذ جملۀ زیر را با دست خط خود که جلب‌توجه می‌کرد چنین نوشت: «کار خوبی کردی، خداوند تو را پاداش خیر دهد».

 





 



 


 


عوامل اهتمام اهلبیت( به شعر

اگر اهل‌بیت عصمت و طهارت( به شعر و شعرا اهتمام ویژه‌ای داشتند عوامل مختلفی دارد:

1. هنر شعر

شعر هنری است که با روح و روان انسان تناسب داشته و می‌تواند تأثیرگذاری به سزایی در تربیت افراد داشته باشد. حال اگر بهترین عقاید و معارف دینی در قالب شعر ریخته شده و به جامعه عرضه شود بهتر می‌توان آن مفاهیم را تفهیم نمود؛ شعر یکی از هنرهای اصیل بشری است که با ذهن و احساسات انسان‌ها سروکار داشته و از مهم‌ترین عوامل فرهنگی و سیاسی و اجتماعی است به نحوی که نقش رسانه‌های گروهی امروز را داشته است.

شاعران شیعی با سبکی نافذ و با بهره‌گیری از استدلال و برهان منطقی به همراه احساس و با اقتباس از قرآن و احادیث، اثری نافذ را در ذهن و افکار مخاطبان خود بر جای گذاشته و شنونده را مجذوب شعر خود نموده‌اند.

اهل‌بیت( همواره وظیفۀ اصلی خود را احیا و حفظ دین دانسته و همواره در این راه قدم برداشته‌اند و در هر زمانی با توجه به تناسب اجتماعی آن از ابزار مناسب آن دوره بهره می‌بردند؛ روزگاری با صبر و موعظه، برهه‌ای از زمان با نرمش قهرمانانه، دوره‌ای با جنگ و شمشیر و زمانه‌ای با سلاح و دعا و... ولی هدف یک چیز بود آن‌هم حفظ اسلام و مسلمین.

در برهه‌ای از زمان‌ها اهل‌بیت عصمت و طهارت( از هنر شعر که در حکم رسانۀ امروز بود استفاده کرده و به معرفی دین و شخصیت‌های اصیل دینی پرداخته و شاعرانی که در این راه قدم نهاده و فداکاری کرده‌اند را تشویق نموده‌اند؛ زیرا شاعران و مدیحه‌سرایان بارگاه عصمت و طهارت با توجه به بافت اجتماعی زمانۀ خود نقش مهمی را ایفا کرده و همیشه سخت‌ترین کارهای تبلیغی را در مقابلۀ با دشمنان دین بر دوش داشته‌اند.

تاریخ نشان می‌دهد اهل‌بیت پیامبر( بعد از رحلت آن حضرت از رسانه‌ای که برای آنان امکان داشته بهره می‌بردند؛ زیرا از رسانه‌های رسمی همچون نماز جمعه و منابر رسمی نمی‌توانستند استفاده کنند و مهم‌ترین رسانه‌ای که می‌توانستند از آن استفاده کرده و حقایق را آسان در یاد و خاطرۀ عموم مردم به یادگار گذارند استفاده از کلمات موزون و هنر شعر بوده است؛ زیرا شعر در ذهن انسان بیشتر تأثیر گذاشته و اثر ماندگاری داشته و با طبع انسان عجین است و با تکرار آن بین مردم مطالبش ماندگار خواهد شد؛ و این کار اختصاص به اهل‌بیت( نداشت، بلکه دشمنانش نیز این روش استفاده کرده و در راستای پیشبرد اهدافشان به شعرا هدایای زیادی به ازای شعری که در مدحشان می‌سرودند می‌دادند.

بدین جهت است که اهل‌بیت( به شعرا بینش از راویان حدیث توجه کرده و آنان را بیشتر از دیگران مورد تفقد قرار می‌دادند، همان‌گونه که امام باقر% چنین برخوردی با کمیت در مقابل جابر بن یزید جعفی داشت.[183]

درست است که شاعران به لحاظ رتبۀ علمی و معرفتی به رتبۀ اصحاب خاص امامان( نمی‌رسیدند، ولی ارزش کار آنان به قدری بود که گاهی بیش از راویان و فقیهان مورد تشویق آن حضرات قرار می‌گرفتند؛ زیرا آنان گاهی در یک جا حرف می‌زدند یا نکته‌ای را روشن می‌کردند که مثل خورشید بر ذهن‌ها و دل‌ها تابیده و حقایق را برای مردم روشن می‌کرد، همان کاری که فرزدق شاعر در مقابل هشام بن عبدالملک بن مروان انجام داد و قبلاً به داستان آن اشاره شد.

2. اهمیت ویژۀ عرب به شعر

در عصر جاهلیت و بعد از ظهور اسلام، عرب اهمیت ویژه‌ای به شعر داشته و دارد لذا اهل‌بیت( می‌خواستند از این راه در راستای معرفی خود به جامعه استفاده نمایند.

3. نهادینه شدن اهلبیت( با شعر

ازآنجاکه شعر در مجامع عمومی خوانده می‌شد و دهان به دهان می‌گشت و از این طریق مفاهیم در قالب شعر آمده به جامعه منتقل می‌شد و نهادینه می‌گشت لذا اهل‌بیت( می‌خواستند از این هنر استفاده کرده و حقانیت و جایگاهشان در جامعه شناخته شود.

4. جهاد تبیین به حساب آمدن شعر

یکی دیگر از ویژگی‌های شعر آن است که در مواقع حساس و مقابلۀ با دشمنان جهاد به حساب می‌آمده است و لذا پیامبر اکرم- در جنگ‌ها به شعرا سفارش می‌کردند تا مشرکان و کافران را با شعرشان هجو کنند که این امر در حکم جهاد در راه خدا به حساب آمده است.

هنگامی که از پیامبر- دربارۀ شعر سؤال شد، فرمود:

إِنَّ الْمُؤْمِنَ مُجَاهِدٌ بِسَيْفِهِ وَلِسَانِهِ، وَالَّذِي نَفْسِي بَيَدِهِ لَكَأَنَّمَا يَنْضِحُونَهُمْ بِالنَّبْلِ.[184]

همانا مؤمن با شمشیر و زبان خود جهاد می‌کند؛ سوگند به آنکه جانم در دست اوست، شاعران [مؤمن] با شعر خود گویی به دشمن تیر می‌اندازند.

جهاد بر سه نوع است:

اول: جهاد اصغر که همان جهاد در جنگ فیزیکی با دشمنان اسلام و مسلمین است.

خداوند متعال می‌فرماید:

(ﭭ ﭮ ﭯ ﭰ ﭱ ﭲ ﭳ ﭴ ﭵ ﭶ ﭷ ﭸ ﭹ ﭺ ﭻ ﭼ ﭽ ﭾ ﭿﮀ ﮁ ﮂ ﮃ ﮄ ﮅﮆ ﮇ ﮈ ﮉ).[185]

تخلّف‌جویان [از جنگ تبوک]، از مخالفت با رسول خدا خوشحال شدند؛ و کراهت داشتند که با اموال و جان‌های خود، در راه خدا جهاد کنند؛ و (به یکدیگر و به مؤمنان) گفتند: «در این گرما، [به‌سوی میدان] حرکت نکنید!» [به آنان] بگو: «آتش دوزخ از این هم گرم‌تر است!» اگر می‌دانستند!

دوم: جهاد اکبر که همان جهاد با نفس اماره است.

امام علی% فرمود:

جَاهِدْ نَفْسَكَ وَقَدِّمْ تَوْبَتَكَ تَفُزْ بِطَاعَةِ رَبِّكَ.[186]

با نفْس خود بستیز و توبه‌ات را پیش انداز تا به طاعت پروردگارت دست یابی.

سوم: جهاد کبیر که همان تلاش در راستای تبیین حق و حقیقت با ابزار به روز است.

خداوند متعال می‌فرماید:

(ﯓ ﯔ ﯕ ﯖ ﯗ ﯘ ﯙ).[187]

بنابراین از کافران اطاعت مکن و به‌وسیلۀ آن (قرآن) با آنان جهاد بزرگی بنما!

5. وسیلۀ تبلیغ حقیقت

ادبیات و شعر در هر عصری ابزاری برای تبلیغات و توسعۀ افکار و عقاید مختلف بوده و بیانگر وقایع و رخدادهای اجتماعی آن عصر و زمان است و از سوی دیگر نشان‌دهندۀ موضع‌گیری گروه‌های مختلف در برابر حوادث و رویدادهاست؛ از این رو با مطالعۀ ادبیات و اشعار یک عصر و یک دوره به راحتی می‌توان به فرهنگ یک جامعه و اوضاع اجتماعی، سیاسی، دینی و اقتصادی آن جامعه پی برد و این به نوبۀ خود نشانگر اهمیت و ارزش ادبیات و شعر در هر عصری است و ادبیات شیعی و علی‌الخصوص شعر شیعی از این قاعده مستثنا نیست.

با مطالعۀ تاریخ تشیع و نقش رسانه در گسترش اندیشۀ شیعی می‌توان از رسانه‌ای به نام شعر یاد کرد؛ شاعرانی که با شعر خود سعی در حفظ اندیشۀ شیعی داشته‌اند. در نگاه نخست شاید کسی جایگاه خاص و ویژۀ شعر در نشر فرهنگ شیعی را انکار کند ولی با توجه به تاریخ عرب می‌تواند ادعا کرد که شعر و شاعری با تاریخ عرب عجین بوده است؛ بدین معنا که هر مفهومی که در فرهنگ عرب شایستگی ثبت و ضبط را داشت آن را به شعر درمی‌آوردند تا از این راه یک قانون نانوشته در میان تاریخ فرهنگ عرب شود.

جدا از آنکه شعر کارکرد رسانه‌ای و تبلیغ در بین اعراب و حتی ایرانیان داشت دارای پتانسیل بالایی در قانع کردن اذهان بیشتر مردم داشت و ادبیات و شعر شیعی تنها جنبۀ ذوقی و توصیفی و حماسه نداشته که در مقام تحریک و تهییج و تفریح سرود شده باشد؛ بلکه دارای پیامی بزرگ بوده و روشنگر و بیدارکنندۀ شعور مردم بوده است.

نقش شاعران شیعی در گسترش فرهنگ تشیع آن‌چنان آشکار است که همواره مورد آزار حاکمان ظالم قرار می‌گرفتند.





 



 


 

 

 





 

 

 

 

برخی از شعرای آیینی در زمان خود اهل‌بیت( تا قرن سوم می‌زیسته‌اند و شعرشان موردتوجه ویژه و عنایات خاص آنان قرار گرفته است. اینک به نمونه‌هایی از این شعرا اشاره می‌کنیم:

کمیت بن زید (ت 126 ﻫ)

یکی از شعرای با اخلاص و فداکار در راه اهل‌بیت عصمت و طهارت( که هرگز برای شعرش پول و مالی نگرفت ابوالمستهل کمیت بن زید است و این مطلبی است که از قضایایی که دربارۀ او نقل شده به خوبی به دست می‌آید. او از جانب اهل‌بیت( مورد ستایش و مدح فراوان شده است.

توجه رسول خدا- به کمیت

ابراهیم بن سعد اسدی از پدرش نقل کرده که می‌گفت:

رَأَيْتُ رَسُولَ اللَّهِ (صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ) فِي الْمَنَامِ، فَقَالَ: مِنْ أَيِّ النَّاسِ أَنْتَ؟ قُلْتُ: مِنَ الْعَرَبِ.

قَالَ: أَعْلَمُ، فَمِنْ أَيِّ الْعَرَبِ؟ قُلْتُ: مِنْ بَنِي أَسَدٍ.

قَالَ: مِنْ أَسَدِ بْنِ خُزَيْمَةٍ؟ قُلْتُ: نَعَمْ.

قَالَ لِي: أَهِلَالِيٌّ أَنْتَ؟ قُلْتُ: نَعَمْ.

قَالَ: أَتَعْرِفُ الْكُمَيْتَ بْنَ زَيْدٍ؟ قُلْتُ: يَا رَسُولَ اللَّهِ، عَمِّي وَمِنْ قَبِيلَتِي.

قَالَ: أَتَحْفَظُ مِنْ شِعْرِهِ شَيْئاً؟ قُلْتُ: نَعَمْ.

قَالَ: أَنْشِدْنِي:

 


 


طَرِبْتُ وَمَا شَوْقاً إِلَى الْبِيضِ أَطَرَبُ

 

قَالَ: فَأَنْشَدْتُهُ حَتَّى بَلَغْتُ إِلَى قَوْلِهِ:

فَمَا لِيَ إِلَّا آلَ أَحْمَدَ شِيعَةٌ


وَما لِيَ إِلَّا مَشْعَبَ الْحَقِّ مَشْعَبٌ

فَقَالَ لِي: إِذَا أَصْبَحْتَ فَاقْرَأْ عَلَيْهِ السَّلَامُ، وَقُلْ لَهُ: قَدْ غَفَرَ اللَّهُ لَكَ بِهَذِهِ الْقَصِيدَةِ.[188]

رسول خدا- را در خواب دیدم که فرمود: از کدامین طایفه هستی؟ گفتم: از عرب.

حضرت فرمود: می‌دانم ولی از کدام قبیلۀ عرب؟ گفت: از بنی اسد.

حضرت فرمود: از قبیلۀ اسد بن خزیمة؟ گفتم: آری.

حضرت فرمود: آیا تو هلالی هستی؟ گفتم: آری.

حضرت فرمود: آیا کمیت بن زید را می‌شناسی؟ گفتم: ای فرزند رسول خدا او عموی من و از قبیلۀ من است.

حضرت فرمود: آیا چیزی از شعر او را حفظ هستی؟ گفتم: آری.

فرمود: برایم بخوان:

من شادم ولی برای زنان زیبارو شادی نمی‌کنم...

او گفت: من اشعار او را قرائت کردم تا به این کلامش رسیدم:

من پیرو جز آل محمد نیستم و به جز پناه حق پناهی ندارم.

حضرت به من فرمود: صبح که کردی بر او سلام مرا برسان و به او بگو: خداوند به خاطر این قصیده تو را آمرزیده است.

محمد بن عقبه می‌گوید:

كَانَتْ بَنُو أَسَدٍ تَقُولُ: فِينَا فَضِيلَةٌ لَيْسَتْ فِي الْعَالَمِ؛ مَا دَخَلَ أَحَدٌ مَنْزِلَ أَحَدٍ مِنَّا وَلَا مَحَلَّةً مِنْ مَحَالِّنَا إِلَّا وَجَدَ فِيهَا بَرَكَةَ وَرَايَةَ الْكُمَيْتِ؛ لِأَنَّهُ رَأَى النَّبِيَّ (صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ) فِي النَّوْمِ، فَقَالَ لَهُ: أَنْشِدْنِي، فَأَنْشَدَهُ. فَقَالَ لَهُ: بُورِكْتَ وَبُورِكَ قَوْمُكَ.[189]

بنی اسد می‌گفتند: در مورد ما فضیلتی است که در عالم نیست، هیچ منزلی از ما نیست جز آنکه در آن از ناحیۀ کمیت برکت است؛ زیرا پیامبر- را در خواب دید و به او فرمود: برایم شعر بخوان و چون شعرش به پایان رسید پیامبر- به او فرمود: بابرکت باشی و قومت نیز بابرکت باد.

از نصر بن مزاحم منقری نقل شده:

إِنَّهُ رَأَى النَّبِيَّ (صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ) فِي النَّوْمِ وَبَيْنَ يَدَيْهِ رَجُلٌ يُنْشِدُهُ:

 


 


مَنْ لِقَلْبٍ مُتَيَّمٍ مُسْتَهَامِ

قَالَ: فَسَأَلْتُ عَنْهُ، فَقِيلَ لِي: هَذَا الْكُمَيْتُ بْنِ زَيْدِ الْأَسَدِيِّ.

قَالَ: فَجَعَلَ النَّبِيُّ (صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ) يَقُولُ لَهُ: جَزَاكَ اللَّهُ خَيْراً! وَأَثْنَى عَلَيْهِ.[190]

پیامبر- را در خواب دیدم در حالی که در مقابلش مردی این شعر را می‌خواند:

کیست برای قلب دیوانه‌ای که حیران است.

او گفت: دربارۀ این شخص سؤال کردم که کیست؟

به من گفته شد: او کمیت بن زیاد اسدی است.

او گفت: پیامبر- به او فرمود: خداوند تو را پاداش خیر دهد و بر او ثنا گفت.

ابن عساکر به سندش از محمد بن سهل از کمیت نقل کرده که گفت:

رَأَيْتُ وَأَنَا مُخْتَفٍ فِيمَا يَرَى النَّائِمُ رَسُولَ اللَّهِ (صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ) فَقَالَ لِي: مِمَّ خَوْفُكَ؟ قُلْتُ: يَا رَسُولَ اللَّهِ، مِنْ بَنِي أُمَيَّةَ. قَالَ: أَلَسْتَ الْقَائِلُ:

 


 


حَيَاتُكَ كَانَتْ مَجْدَنَا

قُلْتُ: بَلَى، وَأَنَا الْقَائِلُ أَيْضاً:

 


 


فَبُورِكْتَ مَوْلُوداً

وَأَنَا الْقَائِلُ:

أَلَمَ تَرَنِي مِنْ حُبِّ آلِ مُحَمَّدٍ

 


أَرْوَحُ وَأَغْدُوا خَائِفاً أَتَرَقَّبُ

قَالَ: أَظْهِرْ، فَإِنَّ اللَّهَ قَدْ آمَنَكَ فِي الدُّنْيَا وَالْآخِرَةِ.[191]

رسول خدا- را در خواب دیدم در حالی که [از بنی‌امیه] مخفی بودم. حضرت به من فرمود: ترس تو از چیست؟ گفتم: از بنی‌امیه ای رسول خدا! حضرت فرمود: آیا تو نگفته‌ای: زندگی تو باعث مجد و شرف ماست؟

گفتم: آری؛ و نیز گفته‌ام: تو مولود مبارکی هستی.

و نیز گفته‌ام:

آیا نمی‌بینی که به جهت دوستی آل محمد صبح و شام ترسان و مراقبم؟!

حضرت به من فرمود: بیرون آی که خداوند در دنیا و آخرت به تو امنیت داده است.

توجه امیر مؤمنان% به کمیت

هنّاد بن سری می‌گوید:

رَأَيْتُ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ عَلِيَّ بْنَ أَبِي طَالِبٍ (صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْهِ) فِي الْمَنَامِ، فَقَالَ لِي: يَا هَنَّادُ!

قُلْتُ: لَبَّيْكَ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ!

قَالَ: أَنْشِدْنِي قَوْلَ الْكُمَيْتِ:

وَيَوْمَ الدَّوْحِ دَوْحِ غَدِيرِ خُمٍّ


أَبَانَ لَنَا الْوَلَايَةَ لَوْ أُطِيعَا

وَلَكِنَّ الرِّجَالَ تَبَايَعُوهَا


فَلَمْ أَرَ مِثْلَهَا أَمْراً شَنِيعاً

قَالَ: فَأَنْشَدْتُهُ، فَقَالَ لِي: يَا هَنَّادُ! خُذْ إِلَيْكَ.

فَقُلْتُ: هَاتِ يَا سَيِّدِي! فَقَالَ%:

وَلَمْ أَرَ مِثْلَ ذَاكَ الْيَوْمِ يَوْماً


وَلَمْ أَرَ مِثْلَهُ حَقّاً أُضِيعَا[192]

امیر مؤمنان علی بن ابی‌طالب ـ که درود خدا بر او باد ـ را در خواب دیدم و به من فرمود: ای هَنّاد!

گفتم: لبیک ای امیر مؤمنان!

فرمود: برایم گفتۀ کمیت را بخوان:

روزی در غدیر خم هودج‌ها را چیدند و ولایت را برای ما آشکار کرد اگر اطاعت می‌شد.

ولی مردانی بر سر آن معامله کردند و مانند آن کاری زشت و رسوا ندیدم.

او گفت: آن شعر را برای او خواندم. حضرت به من فرمود: ای هنّاد این بیت را به آن اضافه کن.

گفتم: بفرما ای سرورم. حضرت% فرمود:

مثل آن را ندیده‌ام و ندیده‌ام که چنین حقی ضایع شده باشد.

توجه امام سجاد% به کمیت

صاعد از موالیان کمیت می‌گوید:

دَخَلْتُ مَعَ الْكُمَيْتِ عَلَى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِL فَقَالَ: إِنِّي قَدْ مَدَحْتُكَ بِمَا أَرْجُو أَنْ يَكُونَ لِي وَسِيلَةً عِنْدَ رَسُولِ اللَّهِ (صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ).

ثُمَّ أَنْشَدَهُ قَصِيدَتَهُ الَّتِي أَوَّلُهَا:

مَنْ لِقَلْبٍ مُتَيَّمٍ مُسْتَهَامِ

 


غَيْرَ مَا صَبْوَةٍ وَلَا أَحْلَامِ

فَلَمَّا أَتَى عَلَى آخِرِهَا قَالَ لَهُ: ثَوَابُكَ نَعْجِزُ عَنْهُ، وَلَكِنَّ مَا عَجَزْنَا عَنْهُ فَإِنَّ اللَّهَ لَا يَعْجِزُ عَنْ مُكَافَأَتِكَ: اللَّهُمَّ اغْفِرْ لِلْكُمَيْتِ، اللَّهُمَّ اغْفِرْ لِلْكُمَيْتِ.

ثُمَّ قَسَطَ لَهُ عَلَى نَفْسِهِ وَعَلَى أَهْلِهِ أَرْبَعَمِائَةِ أَلْفَ دِرْهَمٍ وَقَالَ لَهُ: خُذْ يَا أَبَا الْمُسْتَهِلِّ.

فَقَالَ لَهُ: لَوْ وَصَلْتَنِي بِدَانِقٍ لَكَانَ شَرَفاً لِي وَلَكِنْ إِنْ أَحْبَبْتَ أَنْ تُحْسِنَ إِلَيَّ فَادْفَعْ إِلَيَّ بَعْضَ ثِيَابِكَ الَّتِي تَلِي جَسَدَكَ أَتَبَرَّكْ بِهَا.

فَقَامَ فَنَزَعَ ثِيَابِهِ وَدَفَعَهَا إِلَيْهِ كُلَّهَا، ثُمَّ قَالَ: اللَّهُمَّ إِنَّ الْكُمَيْتَ جَادَ فِي آلِ رَسُولِكَ وَذُرِّيَّةِ نَبِيِّكَ بِنَفْسِهِ حِينَ ضَنَّ النَّاسُ، وَأَظْهَرَ مَا كَتَمَهُ غَيْرُهُ مِنَ الْحَقِّ؛ فَأَحْيِهِ سَعِيداً، وَأَمِتْهُ شَهِيداً، وَأَرِهِ الْجَزَاءَ عَاجِلًا، وَأَجْزِلْ لَهُ جَزِيلَ الْمَثُوبَةِ آجِلًا؛ فَإِنَّا قَدْ عَجَزْنَا عَنْ مُكَافَأَتِهِ.

قَالَ الْكُمَيْتُ: مَا زِلْتُ أَعْرِفُ بَرَكَةَ دُعَائِهِ.[193]

با کمیت بر امام سجاد% وارد شدیم، او گفت: می‌خواهم شما را به چیزی مدح کنم که وسیله برای من نزد رسول خدا- باشد. آنگاه قصیدۀ خود را خواند که اولش این بیت بود:

کیست برای قلبی که دیوانه است و حیران غیر آنچه حالت کودکی و خواب‌هاست.

چون تا آخر قصیده خواند حضرت به او فرمود: ما از ثواب تو عاجزیم ولی آنچه ما از آن عاجزیم خداوند عاجز از جبران آن نیست. بار خدایا کمیت را بیامرز.

آنگاه بر عهدۀ خود و بر اهلش چهارصد هزار درهم تقسیم کرده و به او فرمود: ای ابا المستهل! این را بگیر.

او به حضرت گفت: اگر به دانه‌ای به من صله دهی برایم شرف است، ولی اگر می‌خواهی به من احسان کنی یکی از لباس‌هایت را که به تن شما چسبیده را به من بده تا به آن تبرک جویم.

حضرت برخاست و لباسش را کند و همه را به او داد سپس گفت: بار خدایا! همانا کمیت در راه آل پیامبرت و ذریۀ او جود کرده هنگامی که مردم بخل می‌ورزند و آنچه را که دیگران از حق کتمان می‌کنند اظهار نموده است، او را با سعادت زنده بدار و با شهادت بمیران و به زودی جزایش را به او نشان بده و در آخرت به او ثواب بزرگی عنایت بفرما؛ چراکه ما از پاداش او عاجزیم.

کمیت گفت: همیشه برکت دعای حضرت را می‌شناختم.

توجه امام باقر% به کمیت

محمد بن حسن صفار به سندش از جابر نقل کرده که گفت:

دَخَلْتُ عَلَيْهِ فَشَكَوْتُ إِلَيْهِ الْحَاجَةَ. قَالَ: فَقَالَ: يَا جَابِرُ! مَا عِنْدَنَا دِرْهَمٌ.

فَلَمْ أَلْبَثْ أَنْ دَخَلَ عَلَيْهِ الْكُمَيْتُ، فَقَالَ لَهُ: جُعِلْتُ فِدَاكَ! إِنْ رَأَيْتَ أَنْ تَأْذَنَ لِي حَتَّى أُنْشِدَكَ قَصِيدَةً.

قَالَ: فَقَالَ: أَنْشِدْ، فَأَنْشَدَهُ قَصِيدَةً.

فَقَالَ: يَا غُلَامُ! أَخْرِجْ مِنْ ذَلِكَ الْبَيْتِ بَدْرَةً فَادْفَعْهَا إِلَى الْكُمَيْتِ.

قَالَ: فَقَالَ لَهُ: جُعِلْتُ فِدَاكَ! إِنْ رَأَيْتَ أَنْ تَأْذَنَ لِي أُنْشِدُكَ قَصِيدَةً أُخْرَى.

قَالَ: أَنْشِدْ، فَأَنْشَدَهُ أُخْرَى.

قَالَ: يَا غُلَامُ! أَخْرِجْ مِنْ ذَلِكَ الْبَيْتِ بَدْرَةً، فَادْفَعْهَا إِلَى الْكُمَيْتِ.

قَالَ: فَأَخْرَجَ بَدْرَةً فَدَفَعَهَا إِلَيْهِ.

قَالَ: فَقَالَ لَهُ: جُعِلْتُ فِدَاكَ! إِنْ رَأَيْتَ أَنْ تَأْذَنَ لِي أُنْشِدُكَ ثَالِثَةً.

قَالَ لَهُ: أَنْشِدْ.

فَقَالَ: يَا غُلَامُ! أَخْرِجْ مِنْ ذَلِكَ الْبَيْتِ بَدْرَةً فَادْفَعْهَا إِلَيْهِ.

قَالَ: فَأَخْرَجَ بَدْرَةً فَدَفَعَهَا إِلَيْهِ.

فَقَالَ الْكُمَيْتُ: جُعِلْتُ فِدَاكَ! وَاللَّهِ مَا أُحِبُّكُمْ لِغَرَضِ الدُّنْيَا، وَمَا أَرَدْتُ بِذَلِكَ إِلَّا صِلَةَ رَسُولِ اللَّهِ-، وَمَا أَوْجَبَ اللَّهُ عَلَيَّ مِنَ الْحَقِّ.

قَالَ: فَدَعَا لَهُ أَبُو جَعْفَرٍ%، ثُمَّ قَالَ: يَا غُلَامُ! رُدَّهَا مَكَانَهَا.

قَالَ: فَوَجَدْتُ فِي نَفْسِي وَقُلْتُ: قَالَ: لَيْسَ عِنْدِي دِرْهَمٌ، وَأَمَرَ لِلْكُمَيْتِ بِثَلَاثِينَ أَلْفَ دِرْهَمٍ.

قَالَ: فَقَامَ الْكُمَيْتُ وَخَرَجَ. قُلْتُ لَهُ: جُعِلْتُ فِدَاكَ! قُلْتَ: لَيْسَ عِنْدِي دَرَاهِمُ، وَأَمَرْتَ لِلْكُمَيْتِ بِثَلَاثِينَ أَلْفَ دِرْهَمٍ!

فَقَالَ لِي: يَا جَابِرُ! قُمْ وَادْخُلِ الْبَيْتَ.

قَالَ: فَقُمْتُ، وَدَخَلْتُ الْبَيْتَ، فَلَمْ أَجِدْ مِنْهُ شَيْئاً. فَخَرَجْتُ إِلَيْهِ، فَقَالَ لِي: يَا جَابِرُ! مَا سَتَرْنَا عَنْكُمْ أَكْثَرُ مِمَّا أَظْهَرْنَا لَكُمْ.

فَقَامَ فَأَخَذَ بِيَدِي وَأَدْخَلَنِي الْبَيْتَ. ثُمَّ قَالَ: وَضَرَبَ بِرِجْلِهِ الْأَرْضَ، فَإِذَا شَبِيهٌ بِعُنُقِ الْبَعِيرِ قَدْ خَرَجَتْ مِنْ ذَهَبٍ، ثُمَّ قَالَ لِي: يَا جَابِرُ! أُنْظُرْ إِلَى هَذَا، وَلَا تُخْبِرْ بِهِ أَحَداً إِلَّا مَنْ تَثِقُ بِهِ مِنْ إِخْوَانِكَ، إِنَّ اللَّهَ أَقْدَرَنَا عَلَى مَا نُرِيدُ، وَلَوْ شِئْنَا أَنْ نَسُوقَ الْأَرْضَ بِأَزِمَّتِهَا لَسُقْنَاهَا.[194]

بر امام باقر% وارد شده و به او از حاجتی که داشتم شکوه بردم. حضرت فرمود: نزد ما درهمی نیست.

کمیت داخل شد و گفت: فدایت شوم برای شما شعر بخوانم؟ حضرت فرمود: بخوان.

او قصیده‌ای برای ایشان خواند. حضرت فرمود: ای غلام! از آن اتاق کیسه‌ای ده هزار درهم بیاور و به او بده.

کمیت گفت: فدایت گردم قصیدۀ دیگری برایتان بخوانم؟

فرمود: بخوان. او آن را خواند.

باز حضرت فرمود: ای غلام! کیسۀ ده هزار درهمی را بیاور و به او بده.

او گفت: فدایت شوم به خدا سوگند من به جهت دنیا شما را دوست ندارم و قصد نکرده‌ام به این کارم مگر صلۀ رسول خدا- را و آنچه خداوند از حق بر من واجب کرده است.

امام باقر% بر او دعا کرد و فرمود: این کیسه‌ها را به سر جایشان برگردان.

جابر گفت: فدایت شوم! شما به من فرمودی: درهمی نزد من نیست، ولی دستور دادی تا برای کمیت سی هزار درهم حاضر کنند؟

حضرت فرمود: داخل اتاق شو. من داخل شدم و چیزی را مشاهده نکردم. حضرت فرمود: آنچه را از شما مستور کرده‌ایم بیشتر است از آنچه آشکار نموده‌ایم.

آنگاه حضرت برخاست و دستم را گرفت و داخل اتاق برد. سپس [جابر] گفت: حضرت پای خود را بر زمین زد، ناگهان چیزی شبیه گردن شتر از طلا از زمین بیرون آمد. آنگاه به من فرمود: ای جابر به این نگاه کن و به هیچ‌کس از آن خبر مده، جز برادران مورد اعتمادت، همانا خداوند ما را بر آنچه می‌خواهیم قدرت داده و اگر بخواهیم تمام زمین را حرکت دهیم این کار را خواهیم کرد.

قطب‌الدین راوندی نقل می‌کند:

إِنَّ الْبَاقِرَ% دَعَا لِلْكُمَيْتِ لَمَّا أَرَادَ أَعْدَاءُ آلِ مُحَمَّدٍ- أَخْذَهُ وَإِهْلَاكَهُ، وَكَانَ مُتَوَارِياً. فَخَرَجَ فِي ظُلْمَةِ اللَّيْلِ هَارِباً، وَقَدْ أَقْعَدُوا عَلَى كُلِّ طَرِيقٍ جَمَاعَةً لِيَأْخُذُوهُ إِن خَرَجَ فِي خُفْيَةٍ. فَلَمَّا وَصَلَ الْكُمَيْتُ إِلَى الْفَضَاءِ وَأَرَادَ أَنْ يَسْلُكَ طَرِيقاً فَجَاءَ أَسَدٌ، فَمَنَعَهُ مِنْ أَنْ يَسْرِيَ مِنْهَا، فَسَلَكَ أُخْرَى فَمَنَعَهُ مِنْهَا أَيْضاً، وَكَأَنَّهُ أَشَارَ إِلَى الْكُمَيْتِ أَنْ يَسْلُكَ خَلْفَهُ، وَمَضَى الْأَسَدُ فِي جَانِبٍ والْكُمَيْتُ خَلْفَهُ إِلَى أَنْ أَمِنَ وَتَخَلَّصَ مِنَ الْأَعْدَاءِ.[195]

امام باقر% هنگامی که دشمنان آل محمد می‌خواستند او را دستگیر کرده و به هلاکت رسانند کمیت را دعا نمود در حالی که او متواری بود و در تاریکی شب بیرون آمده و فرار می‌کرد و دشمنان در هر راهی جماعتی را گذاشته بودند تا اگر مخفیانه بیرون می‌آید او را دستگیر کنند. چون کمیت به بیرون شهر رسید و می‌خواست مسیری را بپیماید شیری آمد و او را از پیمودن آن راه باز داشت و لذا از راه دیگری حرکت کرد و او را از آن راه نیز باز داشت و گویا اشاره داشت به این‌که کمیت پشت سرش راه را بپیماید و لذا شیر در جانب کمیت حرکت کرد تا در امان مانده و از دشمنان نجات یافت.

ابن شهرآشوب نقل می‌کند:

بَلَغَنَا أَنَّ الْكُمَيْتَ أَنْشَدَ الْبَاقِرَ%:

 


 


مَنْ لِقَلْبٍ مُتَيَّمٍ مُسْتَهَامِ

فَتَوَجَّهَ الْبَاقِرُ% إِلَى الْكَعْبَةِ فَقَالَ: اللَّهُمَّ ارْحَمِ الْكُمَيْتَ، وَاغْفِرْ لَهُ ثَلَاثَ مَرَّاتٍ. ثُمَّ قَالَ: يَا كُمَيْتُ! هَذِهِ مِائَةُ أَلْفٍ قَدْ جَمَعْتُهَا لَكَ مِنْ أَهْلِ بَيْتِي.

فَقَالَ الْكُمَيْتُ: لَا وَاللَّهِ، لَا يَعْلَمُ أَحَدٌ أَنِّي آخُذُ مِنْهَا حَتَّى يَكُونَ اللَّهُ عَزَّ وَجَلَّ الَّذِي يُكَافِينِي، وَلَكِنْ تُكْرِمُنِي بِقَمِيصٍ مِنْ قُمُصِكَ فَأَعْطَاهُ.[196]

به ما خبر رسیده که کمیت برای امام باقر% این شعر را قرائت کرد:

کیست برای قلب دیوانه و حیران...

امام باقر% به او توجه کرده و سه بار گفت: بار خدایا! به کمیت رحم کن و او را بیامرز، سپس فرمود: ای کمیت! این صد هزار است که آن را از سوی اهل‌بیتم برای تو جمع کرده‌ایم.

کمیت عرض کرد: نه به خدا سوگند! کسی نمی‌داند که من آن‌ها را بگیرم جز آنکه خداوند عزوجل به من پاداش دهد ولی اگر ممکن است با دادن یکی از لباس‌هایت به من تکریم نما. حضرت به او عطا نمود.

مسعودی دربارۀ کمیت می‌نویسد:

فَحِينَئِذٍ قَدِمَ الْمَدِينَةَ، فَأَتَى أَبَا جَعْفَرٍ مُحَمَّدَ بْنَ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيٍّM، فَأَذِنَ لَهُ لَيْلًا فَأَنْشَدَهُ، فَلَمَّا بَلَغَ مِنَ الْمِيمِيَّةِ قَوْلَهُ:

وَقَتِيلٍ بالطَّفِّ غُودِرَ مِنْهُمُ

 


بَيْنَ غَوْغَاءِ أُمَّةٍ وَطُغَامِ

بَكَى أَبُو جَعْفَرٍ، ثُمَّ قَالَ: يَا كُمَيْتُ، لَوْ كَانَ عِنْدَنَا مَالٌ لَأَعْطَيْنَاكَ، وَلَكِنْ لَكَ مَا قَالَ رَسُولُ اللَّهِ (صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ) لِحَسَّانِ بْنِ ثَابِتٍ: لَا زِلْتَ مُؤَيَّداً بِرُوحِ الْقُدُسِ مَا ذَبَبْتَ عَنَّا أَهْلَ الْبَيْتِ.

فَخَرَجَ مِنْ عِنْدِهِ، فَأَتَى عَبْدَ اللَّهِ بْنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ، فَأَنْشَدَهُ، فَقَالَ: يَا أَبَا الْمُسْتَهِلِّ! إِنَّ لِي ضَيْعَةً قَدْ أَعْطَيْتُ فِيهَا أَرْبَعَةَ آلَافِ دِينَارٍ، وَهَذَا كِتابُهَا، وَقَدْ أَشْهَدْتُ لَكَ بِذَلِكَ شُهُوداً وَنَاوَلَهُ إِيَّاهُ.

فَقَالَ: بِأَبِي أَنْتَ وَأُمِّي، إِنِّي كُنْتُ أَقُولُ الشِّعْرَ فِي غَيْرِكُمْ، أُرِيدُ بِذَلِكَ الدُّنْيَا وَالْمَالَ، وَلَا وَاللَّهِ مَا قُلْتُ فِيكُمْ شَيْئاً إِلَّا لِلَّهِ، وَمَا كُنْتُ لِآخُذَ عَلَى شَيْءٍ جَعَلْتُهُ لِلَّهِ مَالًا وَلَا ثَمَناً.

فَأَلَحَّ عَبْدُ اللَّهِ عَلَيْهِ، وَأَبَى مِنْ إِعْفَائِهِ، فَأَخَذَ الْكُمَيْتُ الْكِتَابَ وَمَضَى، فَمَكَثَ أَيَّاماً، ثُمَّ جَاءَ إلَى عَبْدِ اللَّهِ فَقَالَ: بِأَبِي أَنْتَ وَأُمِّي يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ، إِنَّ لِي حَاجَةً.

قَالَ: وَمَا هِيَ؟ وَكُلُّ حَاجَةٍ لَكَ مَقْضِيَّةٌ.

قَالَ: كَائِنَةً مَا كَانَتْ؟ قَالَ: نَعَمْ.

قَالَ: هَذَا الْكِتَابُ تَقْبَلُهُ وَتَرْتَجِعُ الضَّيْعَةَ، وَوَضَعَ الْكِتَابَ بَيْنَ يَدَيْهِ، فَقَبِلَهُ عَبْدُ اللَّهِ.

وَنَهَضَ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ مُعَاوِيَةَ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ ابْنِ جَعْفَرِ بْنِ أَبِي طَالِبٍ، فَأَخَذَ ثَوْباً جَلْداً فَدَفَعَهُ إِلَى أَرْبَعَةٍ مِنْ غِلْمَانِهِ، ثُمَّ جَعَلَ يَدْخُلُ دُورَ بَنِي هَاشِمٍ، وَيَقُولُ: يَا بَنِي هَاشِمٍ! هَذَا الْكُمَيْتُ قَالَ فِيكُمْ الشِّعْرَ حِينَ صَمَتَ النَّاسُ عَنْ فَضْلِكُمْ، وَعَرَضَ دَمَهُ لِبَنِي أُمَيَّةٍ، فَأَثِيبُوهُ بِمَا قَدَرْتُمْ، فَيَطْرَحُ الرَّجُلُ فِي الثَّوْبِ مَا قَدَرَ عَلَيْهِ مِنْ دَنَانِيرَ وَدَرَاهِمَ، وَأَعْلَمَ النِّسَاءَ بِذَلِكَ، فَكَانَتِ الْمَرْأَةُ تَبْعَثُ مَا أَمْكَنَهَا، حَتَّى أَنَّهَا لَتَخْلَعُ الْحُلِّيَّ عَنْ جَسَدِهَا، فَاجْتَمَعَ مِنَ الدَّنَانِيرِ وَالدَّرَاهِمِ مَا قِيمَتُهُ مِائَةُ أَلْفِ دِرْهَمٍ، فَجَاءَ بِهَا إِلَى الْكُمَيْتِ، فَقَالَ: يَا أَبَا الْمُسْتَهِلِّ، أَتَيْنَاكَ بِجُهْدِ الْمُقِلِّ، وَنَحْنُ فِي دَوْلَةِ عَدُوِّنَا، وَقَدْ جَمَعْنَا لَكَ هَذَا الْمَالَ وَفِيهِ حُلِيُّ النِّسَاءِ كَمَا تَرَى، فَاسْتَعِنْ بِهِ عَلَى دَهْرِكَ.

فَقَالَ: بِأَبِي أَنْتَ وَأُمِّي، قَدْ أَكْثَرْتُمْ وَأَطْيَبْتُمْ، وَمَا أَرَدْتُ بِمَدْحِي إِيَّاكُمْ إِلَّا اللَّهَ وَرَسُولَهُ، وَلَمْ أَكُ لآِخُذَ لِذَلِكَ ثَمَناً مِنَ الدُّنْيَا، فَارْدُدْهُ إِلَى أَهْلِهِ.[197]

کمیت وارد مدینه شد و خدمت ابوجعفر محمد بن علی بن حسین بن علی( رسید، حضرت شبانه به او اذن دخول داد و برای حضرت شعر سرود و چون در قصیدۀ میمیۀ خود به این بیت رسید:

و کشته‌ای در ساحل که از جانب آنان بر او نیرنگ نمودند در میان سروصداهای امت و افراد بی‌شرف.

امام باقر% گریست سپس فرمود: ای کمیت! اگر نزد ما مالی بود به تو می‌دادیم ولی برای توست آنچه رسول خدا به حسان بن ثابت فرمود: که همیشه از جانب روح‌القدس مورد تأیید باشی تا زمانی که از ما اهل‌بیت دفاع می‌کنی.

کمیت از نزد حضرت بیرون آمد و خدمت عبدالله بن حسن بن علی رسید و اشعارش را نزد او خواند. او گفت: ای ابومستهل! من قطعه زمینی دارم که بابت آن چهار هزار دینار داده‌ام و سندش اینجاست و برای تو بر این زمین شهود می‌گیرم و سپس آن را به او داد. کمیت گفت: پدر و مادرم به فدایت! من شعر در مورد غیر شما می‌گویم به خاطر دنیا ولی به خدا سوگند برای شما غیر از جهت خدا شعر نمی‌گویم و برای کاری که به جهت خدا انجام داده‌ام هرگز مال و پول نمی‌گیرم. عبدالله بر او اصرار کرده و انکارش را نمی‌پذیرفت تا آنکه کمیت آن سند را گرفته و رفت، او پس از مدتی نزد عبدالله آمده و گفت: پدر و مادرم به فدای تو ای فرزند رسول خدا! من حاجتی دارم. گفت: آن حاجت چیست که هر حاجتی داشته باشی برآورده خواهد شد. کمیت گفت: هر حاجتی باشد؟ گفت: آری، کمیت گفت: این‌که این سند را از من قبول کرده و زمین را پس بگیری. او سند را در برابر عبدالله گذاشت و او نیز آن را پذیرفت. عبدالله بن معاویة بن عبدالله بن جعفر برخاست و لباس نوی برداشت و به چهار نفر از غلامان او داد سپس داخل خانه‌های بنی‌هاشم شده و می‌گفت: ای بنی‌هاشم! این کمیت است که دربارۀ شما شعر سروده، زمانی که مردم از بیان فضیلت شما ساکت مانده و خونش را در معرض بنی‌امیه قرار داده است، پس هر چه توان دارید به او هدیه دهید. لذا هر مردی آنچه در توانش بود از دینارها و درهم‌ها در پارچه می‌ریخت، زنان را نیز از آن باخبر کردند، لذا زنی بود که هر چه در توانش بود می‌فرستاد تا جایی که زینت‌های خود را از بدنشان درمی‌آوردند و لذا دینارها و درهم‌های بسیاری برای او جمع شد که به صد هزار درهم رسید و آن‌ها را نزد کمیت آورده و گفت: ای ابومستهل! نهایت تلاش خود را کرده و این مقدار هدیه برای تو آورده‌ایم، ولی ما در دولت دشمن خود به سر می‌بریم و این مقدار مال را جمع کرده‌ایم که در بین آن زیورآلات زن‌ها هست همان‌گونه که مشاهده می‌کنی، با آن‌ها بر روزگار کمک بگیر. کمیت گفت: پدر و مادرم به فدایت! شما نهایت لطف خود را کرده و به من مرحمت نمودید، ولی من مدحم از شما را جز به خاطر خدا و رسولش نکردم و هرگز برای آن از شما پولی از دنیا نمی‌گیرم، همۀ این اموال را به صاحبانشان بازگردان.

کمیت بن زید می‌گوید:

لَمَّا أَنْشَدْتُ أَبَا جَعْفَرٍ% مَدَائِحَهُمْ، قَالَ لِي: يَا كُمَيْتُ! طَلَبْتَ بِمَدْحِكَ إِيَّانَا لِثَوَابِ الدُّنْيَا أَوْ لِثَوَابِ آخِرَةٍ؟

قَالَ: قُلْتُ: لَا وَاللَّهِ مَا طَلَبْتُ إِلَّا ثَوَابَ الْآخِرَةِ.

فَقَالَ: أَمَا لَوْ قُلْتَ: ثَوَابَ الدُّنْيَا، قَاسَمْتُكَ مَالِي حَتَّى النَّعْلَ وَالْبَغْلَ...

قَالَ: قُلْتُ: أَبْعَدَهُمَا اللَّهُ، جُعِلْتُ فِدَاكَ فَمَا تَأْمُرُنِي فِي الشِّعْرِ فِيكُمْ؟

قَالَ: لَكَ مَا قَالَ رَسُولُ اللَّهِ- لِحَسَّانِ بْنِ ثَابِتٍ: لَنْ يَزَالَ مَعَكَ رُوحُ الْقُدُسِ مَا دُمْتَ تَمْدَحُنَا أَهْلَ الْبَيْتِ.[198]

چون برای امام باقر% ستایش‌هایی که برای آنان سروده بود خواندم. حضرت به من فرمود: ای کمیت! با مدحی که از ما کرده به دنبال ثواب دنیا هستی یا ثواب آخرت؟

او گفت: به حضرت عرض کردم: نه به خدا سوگند! من جز به دنبال ثواب آخرت نیستم.

حضرت فرمود: آگاه باش! اگر گفته بودی به دنبال ثواب دنیا هستم اموالم را با تو تقسیم می‌کردم حتی نعل و استرم را...

[کمیت] گفت: به حضرت عرض کردم: فدایت گردم: دربارۀ شعری که در مورد شما سروده‌ام چه دستوری می‌دهید؟

حضرت فرمود: چیزی را که رسول خدا- به حسان بن ثابت فرمود دربارۀ تو می‌گویم، آنجا که فرمود: روح‌القدس همیشه با توست تا زمانی که ما اهل‌بیت را مدح می‌کنی.

توجه امام صادق% به کمیت

محمد بن سهل می‌گوید:

دَخَلْتُ مَعَ الْكُمَيْتِ عَلَى جَعْفَرِ الصَّادِقِ فِي أَيَّامِ التَّشْرِيقِ فَقَالَ: جُعِلْتُ فِدَاءَكَ، أَلَا أُنْشِدُكَ؟ قَالَ: إِنَّهَا أَيَّامٌ عِظَامٌ.

قَالَ: إِنَّها فِيكُمْ. قَالَ: هَاتِ.

فَأَنْشَدَهُ ... فَكَثُرَ الْبُكَاءُ، وَارْتَفَعَتِ الْأَصْوَاتُ؛ فَلَمَّا مَرَّ عَلَى قَوْلِهِ فِي الْحُسَيْنِL:

كَأَنَّ حُسَيْناً وَالْبَهَالِيلُ حَوْلَهُ

 


لَأَسْيَافِهِمْ مَا يَخْتَلِي الْمُتَبَقِّلُ

وَغَابَ نَبِيُّ اللَّهِ عَنْهُمْ وَفَقْدُهُ

 


عَلَى النَّاسِ رُزْءٌ مَا هُنَاكَ مُجَلِّلُ

 فَلَمْ أَرَ مَخْذُولاً أَجَلَّ مُصِيبَةً

 


وَأَوْجَبَ مِنْهُ نُصْرَةً حِينَ يَخْذَلُ

فَرَفَعَ جَعْفَرُ الصَّادِقُL يَدَيْهِ وَقَالَ: اللَّهُمَّ اغْفِرْ لِلْكُمَيْتِ مَا قَدَّمَ وَمَا أَخَّرَ وَمَا أَسَرَّ وَمَا أَعْلَنَ، وَأَعْطِهِ حَتَّى يَرْضَى. ثُمَّ أَعْطَاهُ أَلْفَ دِينَارٍ وَكِسْوَةً.

فَقَالَ لَهُ الْكُمَيْتُ: وَاللَّهِ مَا أَحْبَبْتُكُمْ لِلدُّنْيَا، وَلَوْ أَرَدْتُهَا لَأَتَيْتُ مَنْ هِيَ فِي يَدَيْهِ، وَلَكِنَّنِي أَحْبَبْتُكُمْ لِلْآخِرَةِ. فَأَمَّا الثِّيَابُ الَّتِي أَصَابَتْ أَجْسَادَكُمْ فَإِنِّي أَقْبَلُهَا لِبَرْكَتِهَا، وَأَمَّا الْمَالُ فَلَا أَقْبَلُهُ.[199]

با کمیت وارد بر ابی عبدالله صادق جعفر بن محمد' شدیم. کمیت به حضرت گفت: فدایت شوم، آیا برایتان شعر بسرایم؟ حضرت فرمود: این روزها روزهای بزرگی است. او گفت: این اشعار دربارۀ شماست. حضرت فرمود: بیاور. امام صادق% کسی را به سوی برخی از اهل‌بیتش فرستاد و آنان نیز نزدیک شدند و کمیت شعر خود را خواند... و از آن‌ها گریۀ بسیاری گرفته و صداها بالا رفت و چون گذرش به شعرش دربارۀ حسین% رسید:

گویا حسین در حالی که دشمنان با خندۀ مستانه دور او را گرفته بودند با شمشیرهای خود همانند کسی که سبزی درو می‌کند آنان را درو کرده و بر زمین می‌ریختند.

پیامبر خدا- از بین آنان غایب شد و فقدان او بر مردم مصیبتی ناگوار بود و کسی نبود در آنجا که از آن حضرت تجلیل کند.

ندیدم خوارشده‌ای را به جهت مصیبتی که سزاوار از او باشد در یاری هنگامی که خار می‌شود.

امام جعفر صادق% دستانش را به دعا برداشته و عرضه داشت: بار خدایا! گناهان گذشته و آینده و پنهان و آشکار کمیت را بیامرز و به او عطا کن تا راضی شود. آنگاه به او هزار دینار و یک قطعه پارچه عطا کرد.

میت به حضرت گفت: به خدا سوگند! من شما را به خاطر دنیا و لباس دوست ندارم و اگر به دنبال آن‌ها بودم نزد کسانی می‌رفتم که این چیزها در دستشان بود، ولی من شما را برای آخرت دوست دارم و اما لباس‌هایی را که با بدن‌های شما تماس گرفته را به جهت برکت آن‌ها می‌پذیرم ولی مال را نمی‌پذیرم.

توجه فاطمۀ بنت الحسین به کمیت

صاعد خادم کمیت می‌گوید:

دَخَلْنَا عَلَى فَاطِمَةَ بِنْتِ الْحُسَيْنِ' فَقَالَتْ: هَذَا شَاعِرُنَا أَهْلَ الْبَيْتِ، وَجَاءَتْ بِقَدَحٍ فِيهِ سَوِيقٌ، فَحَرَّكَتْهُ بِيَدِهَا وَسَقَتِ الْكُمَيْتَ، فَشَرِبَهُ، ثُمَّ أَمَرَتْ لَهُ بِثَلَاثِينَ دِينَاراً وَمَرْكَبٍ، فَهَمَلَتْ عَيْنَاهُ، وَقَالَ: لَا وَاللَّهِ لَا أَقْبَلُهَا؛ إِنِّي لَمْ أُحِبُّكُمْ لِلدُّنْيَا.[200]

ما با کمیت وارد بر فاطمه دختر حسین' شدیم، فاطمه گفت: این شاعر ما اهل‌بیت است و لذا ظرفی که در آن شربت سویق بود برای او آورده و با دستانش حرکت داده و کمیت را از آن سیراب کرد و سپس دستور داد تا سی دینار و مرکبی به او بدهند. او چشمانش اشک‌آلود شد و گفت: نه به خدا سوگند! آن‌ها را نمی‌پذیرم، من شما را به خاطر دنیا دوست ندارم.

نمونهای از اشعار میمیۀ کمیت

او قصیده‌ای با عنوان میمیۀ در مدح اهل‌بیت عصمت و طهارت( دارد که در ادامه قسمت‌هایی از آن را می‌خوانیم:

سَاسَةٌ لَا كَمَنْ يَرَى رِعْيَةَ النَّا

 


سِ سَوَاءً وَرِعْيَ الْأَنْعَامِ

لَا كَعَبْدِ الْمَلِيكِ أَوْ كَوَلِيدٍ

 


أَوْ سُلَيْمَانَ بَعْدُ أَوْ كَهِشَامِ[201]

رهبرانی نه همانند کسانی که مثل حیوانات مردم را یکسان می‌چرانند. نه همانند عبدالملک یا مثل ولید یا مثل سلیمان بعد از او یا مثل هشام.

فَهُمُ الْأَقْرَبُونَ مِنْ كُلِّ خَيْرٍ

 


وَهُمْ الْأَبْعَدُونَ مِنْ كُلِّ ذَامِ

وَهُمُ الْأَرْأَفُونَ بِالنَّاسِ فِي الرَّأْ

 


فَةِ وَالْأَحْلَمُونَ فِي الْأَحْلَامِ

بَسَطُوا أَيْدِيَ النَّوَالِ وَكَفُّوا

 


أَيْدِيَ الْبَغْيِ عَنْهُمُ وَالْعُرَامِ

أَخَذُوا الْقَصْدَ وَاسْتَقامُوا عَلَيْهِ

 


حِينَ مَالَتْ زَوَامِلُ الْآثَامِ[202]

آنان که از هر خیری نزدیک‌تر و از هر نکوهشی دورترند.

و آنان که وفادارترین مردم در رأفت و در جای خود از دیگران بردبارترند.

آنان دست‌های سخاوتشان گسترانده و دست‌های ظلم و جهالت را از بین مردم برکشیده‌اند.

آنان مسیر اعتدال را دنبال کرده و بر آن استقامت ورزیدند، زمانی که دیگران بار گناهان را بر دوش کشیده و به انحراف رفتند.

أُسْرَةُ الصَّادِقِ الْحَدِيثِ أَبِي الْقَا

 


سِمِ فَرْعِ الْقُدَامِسِ الْقُدَّامِ

خَيْرُ حَيٍّ وَمَيِّتٍ مِنْ بَنِي آ

 


دَمَ طُرّاً مَأْمُومِهِمْ وَالْإِمَامِ[203]

آنان از خاندان ابوالقاسم هستند که راست‌گفتار بود و از نسل مردمان شریف پیشین می‌باشند.

آنان که همگی بهترین‌ها بودند در زمان حیات و مرگشان، از اولاد آدم؛ چه مأمومشان و چه امامشان.

كَمْ لَهُ ثُمَّ كَمْ لَهُ مِنْ قَتِيلٍ

 


وَصَرِيعٍ تَحْتَ السَّنَابِكِ دَامِي

وَخَمِيسٍ يَلُفُّهُ بِخَمِيسٍ

 


وَفِئَامٍ حَوَاهُ بَعْدَ فِئَامِ[204]

چه بسیار افراد و چه بسیار افراد از نسل او که کشته شده و بر زمین افتاده و زیر پاهای اسب‌ها خون‌آلود گشتند.

و چه لشکرها و چه دسته‌هایی پشت سر هم که آمده و با او مقابله کرده و او را احاطه نمودند.

وَقَتِيلٌ بِالطَّفِّ غُودِرَ مِنْهُ

 


بَيْنَ غَوْغَاءِ أُمَّةٍ وَطَغَامِ[205]

و کشته‌ای در کربلا که افراد بسیاری از اراذل و اوباش او را خدعه نمودند.

قَتَلَ الْأَدْعِيَاءُ إِذْ قَتَلُوهُ

 


أَكْرَمَ الشَّارِبِينَ صَوْبَ الْغَمَامِ[206]

کسی که عده‌ای ادعای فرزندی او را برای خود داشتند حسین% را به قتل رساند (که همان عبیدالله بن زیاد باشد)، حسین% که کریم‌ترین آشامندگان آبی بود که از ابرها می‌ریخت.

نمونهای از اشعار بائیۀ کمیت

طَرِبْتُ وَمَا شَوْقاً إِلَى الْبِيضِ أَطْرَبُ

 


وَلَا لَعِباً مِنِّي أَذُو الشَّيْبِ يَلْعَبُ

وَلَمْ يُلْهِنِي دَارٌ وَلَا رَسْمُ مَنْزِلٍ

 


وَلَمْ يَتَطَرَّبْنِي بَنَانٌ مُخَضَّبُ

وَلَا أَنَا مِمَّنْ يَزْجُرُ الطَّيْرُ هَمُّهُ

 


أَصَاحَ غُرَابٌ أَمْ تَعَرَّضَ ثَعْلَبُ

وَلَا السَّانِحَاتُ الْبَارِحَاتُ عَشِيَّةً

 


أَمَرَّ سُلَيْمُ الْقَرْنِ أَمْ مَرَّ أَعْضَبُ

وَلَكِنْ إِلَى أَهْلِ الْفَضَائِلِ وَالنُّهَى

 


وَخَيْرِ بَنِي حَوَّاءَ وَالْخَيْرُ يُطْلَبُ

إِلَى النَّفَرِ الْبِيضِ الَّذِينَ بِحُبِّهِمْ

 


إِلَى اللَّهِ فِيمَا نَابَنِي أَتَقَرَّبُ

بَنِي هَاشِمٍ رَهْطُ النَّبِيِّ فَإِنَّنِي

 


بِهِمْ وَلَهُمْ أَرْضَى مِرَاراً وَأَغْضَبُ

خَفَضْتُ لَهُمْ مِنِّي جَنَاحَيْ مَوَدَّةٍ

 


إِلَى كَنَفٍ عِطْفَاهُ أَهْلٌ وَمَرْحَبُ

وَكُنْتُ لَهُمْ مِنْ هَؤُلَاءِ وَهَؤُلَا

 


مِجَنّاً عَلَى أَنِّي أَذُمُّ وَأُقْصَبُ[207]

من خوشحالم ولی خوشحالی‌ام به خاطر زن‌های زیبا نیست و نه به جهت بازی از سوی من و آیا کسی که مشتاق است بازی می‌کند؟!

و نه خانه‌ای مرا به لهو کشانده و نه آثار منزل و نه انگشتان خضاب شده مرا به طرب وا‌داشته است.

و نیز من از جمله کسانی نیستم که تمام تلاشش پرنده بازی است یا کلاغی را به صدا درآورده یا روباهی را متعرض شده است.

و نه به دنبال پرندگانی هستم که اهل حجاز و نجد فال بد به آن‌ها زده یا به دنبال حیوانی است که به آن فال نیک زده شده یا حیوان شاخ شکسته‌ای است که به آن فال بد زده می‌شود.

بلکه به دنبال اهل فضائل و شرفم که همان اهل‌بیت( باشند؛ آنان که بهترین اولاد حوا می‌باشند و کسانی که از آنان خیر طلب می‌شود.

به دنبال نفراتی که سفیدرویند و به حب آنان در آنچه به من رسیده تقرب می‌جویم.

یعنی بنی‌هاشم، خویشان پیامبر- که من به آنان و برای آنان به طور مکرر راضی و خشمناک می‌شوم.

در راستای دوستی آنان بر ایشان تواضع و فروتنی می‌کنم هنگام تهیدستی و وسعت زندگی.

و برای آنان از شر همۀ دشمنان دفاع می‌کنم همچون سپری گرچه نکوهش شده و دشنام داده شوم.

فَقُلْ لِلَّذِي فِي ظِلِّ عَمْيَاءَ جَوْنَةٍ

 


يَرَى الْجَوْرَ عَدْلًا أَيْنَ لَا أَيْنَ تَذْهَبُ

بِأَيِّ كِتَابٍ أَمْ بِأَيَّةِ سُنَّةٍ

 


تَرَى حُبَّهُمْ عَاراً عَلَيَّ وَتَحْسِبُ

أَأَسْلَمُ مَا تَأْتِي بِهِ مِنْ عَدَاوَةٍ

 


وَبُغْضٍ لَهُمْ لَا جَيْرِ بَلْ هُوَ أَشْجَبُ[208]

پس بگو به کسی که در سایۀ جهالت و تاریکی به سر برده و ظلم را عدالت به حساب آورده، چرا نه و کجا می‌رود؟

به کدامین آیه یا به کدامین سنت محبت آنان را بر من ننگ به حساب آورده‌اید؟!

آیا دشمنی و عداوت با اهل‌بیت( عاقبت بهتری دارد یا محبت آنان؟ هرگز، به حق کسی که دشمنی با آنان بدترین عاقبت را در پی دارد.

فَمَالِيَ إِلَّا آلَ أَحْمَدَ شِيعَةٌ

 


وَمَا لِي إِلَّا مَشْعَبَ الْحَقِّ مَشْعَبُ

وَمَنْ غَيْرُهُمْ أَرْضَى لِنَفْسِيَ شِيعَةٌ

 


وَمَنْ بَعْدَهُمْ لَا مَنْ أُجِلُّ وَأَرْجَبُ[209]

من پیرو جز آل احمد نیستم و برای من جز راه حق راه دیگری نیست.

و غیر از آنان برای نفس من چه کسی راضی‌تر است در پیروی و بعد از آنان چه کسی باجلالت‌تر و بزرگ‌تر است؟!

يُشِيرُونَ بِالْأَيْدِي إِلَيَّ وَقَوْلُهُمْ

 


أَلَا خَابَ هَذَا وَالْمُشِيرُونَ أَخْيَبُ

فَطَائِفَةٌ قَدْ أَكْفَرَتْنِي بِحُبِّكُمْ

 


وَطَائِفَةٌ قَالُوا مُسِيءٌ وَمُذْنِبُ

فَمَا سَاءَنِي تَكْفِيرُ هَاتِيكَ مِنْهُمُ

 


وَلَا عَيْبُ هَاتِيكَ الَّتِي هِيَ أَعْيَبُ

يَعِيبُونَنِي مِنْ خُبْثِهِمْ وَضَلَالِهِمْ

 


عَلَى حُبِّكُمْ بَلْ يَسْخِرُونَ وَأَعْجَبُ

وَقَالُوا تُرَابِيٌّ هَوَاهُ وَرَأْيُهُ

 


بِذَلِكَ أُدْعَى فِيهِمُ وَأُلَقَّبُ[210]

آنان با دستانشان اشاره می‌کنند و می‌گویند: آگاه باشید که این شخص زیانکار است در حالی که اشاره‌کنندگان زیان‌کارترند.

پس طایفه‌ای مرا به جهت محبت به شما کافر به حساب آورده و دسته‌ای دیگر می‌گویند: او بدکاره و گناهکار است.

پس مرا نه تکفیر آن طایفه از آنان ناراحت نموده و نه عیب واردکردن آن دستۀ دیگر از آنان که خودشان معیوب‌ترند.

آنان از خباثت و نیرنگی که دارند مرا به جهت دوست داشتن شما بد جلوه داده و مسخره می‌کنند و این کار جای تعجب بیشتری دارد.

و می‌گویند: او پیرو ابو تراب (علی%) است و هوای او را بر سر دارد و هم‌رأی او به حساب آمده و ملقّب به اوست.

وَأَحْمِلُ أَحْقَادَ الْأَقَارِبِ فِيكُمُ

 


وَيُنْصَبُ لِي فِي الْأَبْعَدَيْنَ فَأَنْصَبُ

بِخَاتَمِكُمْ غَصْباً تَجُوزُ أُمُورُهُمْ

 


فَلَمْ أَرَ غَصْباً مِثْلَهُ يُغَصَّبُ[211]

من در راستای ارادت به شما کینه‌های نزدیکان را متحمل شده‌ام ولی اجانبی را که اظهار دشمنی با من می‌کنند را دشمن می‌دارم.

با مهر خلافت که از شما غصب شد امورشان می‌گذرد و من غصبی همانند آن را سراغ ندارم.

يَرَوْنَ لَهُمْ فَضْلًا عَلَى النَّاسِ وَاجِباً

 


سَفَاهاً وَحَقُّ الْهَاشِمِيِّينَ أَوْجَبُ[212]

آنان از روی سفاهت و نادانی برای خود حقی بر گردن مردم می‌بینند که ثابت است در حالی که حق بنی هاشم واجب‌تر است.

وَمِنْ أَكْبَرِ الْأَحْدَاثِ كَانَتْ مُصِيبَةٌ

 


عَلَيْنَا قَتِيلُ الْأَدْعِيَاءِ الْمُلَحَّبُ

قَتِيلٌ بِجَنْبِ الطَّفِّ مِنْ آلِ هَاشِمٍ

 


فَيَا لَكَ لَحْماً لَيْسَ عَنْهُ مُذَبِّبُ

وَمُنْعَفِرُ الْخَدَّيْنِ مِنْ آلِ هَاشِمٍ

 


أَلَا حَبَّذَا ذَاكَ الْجَبِينُ الْمُتَرَّبُ[213]

و از بزرگ‌ترین حوادث که به عنوان مصیبت بر ما وارد شود همان کشتۀ قطعه‌قطعه شده از سوی کسی بود که عده‌ای دربارۀ فرزندانش مدعی بودند.

کشته‌ای در کنار شط فرات از آل هاشم، ای‌وای بر آن بدنی که مدافعی بر او نبوده است.

او که از آل هاشم بوده و گونه‌هایش بر روی خاک قرار گرفت. آگاه باش! که چه پیشانی پاکی که بر روی خاک قرار گرفت.


 





 



 


 

 


جعفر بن عفان طایی (ت حدود 150 ﻫ)

او نیز یکی دیگر از شعرای آیینی است که نزد امام صادق% مقرب بوده است.

زید شحّام می‌گوید:

كُنَّا عِنْدَ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ% وَنَحْنُ جَمَاعَةٌ مِنَ الْكُوفِيِّينَ، فَدَخَلَ جَعْفَرُ بْنُ عَفَّانَ عَلَى أَبِي عَبْدِ اللَّهِ% فَقَرَّبَهُ وَأَدْنَاهُ، ثُمَّ قَالَ: يَا جَعْفَرُ! قَالَ: لَبَّيْكَ، جَعَلَنِيَ اللَّهُ فِدَاكَ!

قَالَ: بَلَغَنِي أَنَّكَ تَقُولُ الشِّعْرَ فِي الْحُسَيْنِ% وَتُجِيدُ!

فَقَالَ لَهُ: نَعَمْ، جَعَلَنِيَ اللَّهُ فِدَاكَ!

فَقَالَ: قُلْ.

فَأَنْشَدَهُ [فَبَكَى]% وَمَنْ حَوْلَهُ حَتَّى صَارَتْ لَهُ الدُّمُوعُ عَلَى وَجْهِهِ وَلِحْيَتِهِ. ثُمَّ قَالَ: يَا جَعْفَرُ، وَاللَّهِ لَقَدْ شَهِدَكَ مَلَائِكَةُ اللَّهِ الْمُقَرَّبُونَ، هَاهُنَا يَسْمَعُونَ قَوْلَكَ فِي الْحُسَيْنِ%، وَلَقَدْ بَكَوْا كَمَا بَكَيْنَا أَوْ أَكْثَرَ، وَلَقَدْ أَوْجَبَ اللَّهُ تَعَالَى لَكَ يَا جَعْفَرُ فِي سَاعَتِهِ الْجَنَّةَ بِأَسْرِهَا، وَغَفَرَ اللَّهُ لَكَ.

فَقَالَ: يَا جَعْفَرُ، أَلَا أَزِيدُكَ؟ قَالَ نَعَمْ يَا سَيِّدِي.

قَالَ: مَا مِنْ أَحَدٍ قَالَ فِي الْحُسَيْنِ% شِعْراً فَبَكَى وَأَبْكَى بِهِ، إِلَّا أَوْجَبَ اللَّهُ لَهُ الْجَنَّةَ وَغَفَرَ لَهُ.[214]

تعدادی کوفی در خدمت امام صادق% بودیم که جعفر بن عَفّان به محضر امام صادق% وارد شد. امام% او را به خود نزدیک کرد و در کنار خود جا داد و آنگاه فرمود: «ای جعفر!». جعفر گفت: گوش به فرمانم. خدا، مرا فدایت کند!

فرمود: «به من [خبر] رسیده که تو درباره حسین% شعر می‌گویی و خوب هم می‌گویی».

او گفت: آری، خدا مرا فدایت گرداند!

فرمود: «بگو».

جعفر هم شعری خواند و امام% گریست و کسانی که در خدمت ایشان بودند، گریستند تا این‌که اشک بر گونه و محاسن امام% جاری شد. آنگاه فرمود: «ای جعفر! به خدا سوگند، فرشتگان مقرّب خدا، پیش تو حاضر بودند و سخن تو را درباره حسین% در اینجا شنیدند و گریستند، همان‌گونه که ما گریستیم و آن‌ها بیشتر گریستند. خداوند متعال در این ساعت ای جعفر تمام بهشت را برایت واجب کرد و گناهت را آمرزید».

آنگاه فرمود: «ای جعفر! آیا بیشتر نگویم؟». گفت: چرا، ای سَرورم!

فرمود: «کسی نیست که درباره حسین% شعری بگوید و بگرید و با آن بگریاند، مگر این‌که خداوند، بهشت را برایش واجب می‌کند و گناهش را می‌آمرزد».

سید محسن امین عاملی دربارۀ او می‌نویسد:

أبو عبد الله جعفر بن عفان كان من شعراء الكوفة وكان مكفوفا وله أشعار كثيرة في معان مختلفة ومن شعره في أهل البيت( قوله:

أَلَا يَا عَيْنُ فَابْكِي أَلْفَ عَامٍ

 


وَزِيدِي إِنْ قَدَرْتِ عَلَى الْمَزِيدِ

إِذَا ذُكِرَ الْحُسَيْنِ فَلَا تُمَلِّي

 


وَجُودِي الدَّهْرَ بِالْعَبَرَاتِ جُودِي

فَقَدْ بَكَتِ الْحَمَائِمُ مِنْ شَجَاهَا

 


بَكَتْ لِأَلِيفِهَا الْفَرْدِ الْوَحِيدِ

بَكَيْنَ وَمَا دَرَيْنَ وَأَنْتَ تَدْرِي

 


فَكَيْفَ تَهُمُّ عَيْنُكَ بِالْجُمُودِ

أَتَنْسَى سِبْطَ أَحْمَدَ حِينَ يُمْسِي

 


وَيُصْبِحُ بَيْنَ أَطْبَاقِ الصَّعِيدِ[215]

ابوعبدالله جعفر بن عفان، او از شعرای کوفه به حساب می‌آمد و کور بود و در حدود سال 150 هجری وفات نمود و دارای اشعار بسیاری در معانی گوناگون است و از جمله شعر او دربارۀ اهل‌بیت( این قطعه است:

آگاه باش ای چشم پس گریه کن هزار سال و بر آن بیفزا اگر بر آن قدرت داری.

هرگاه یادی از حسین شد ملول مشو و یک روزگار با اشک‌هایت بر حسین جود کن.

کبوترها در مصیبت او گریستند و انسان تنها بر مونسش گریست.

آنان گریستند در حالی که نمی‌دانستند ولی تو می‌دانی، پس چرا چشمت قصد جمود و خشکی را دارد؟

آیا فراموش می‌کنی نوۀ احمد را که چگونه صبح و شام در اطراف زمین افتاده است؟

و نیز از جملۀ اشعار او دربارۀ امام حسین% چنین است:

لِيَبْكِ عَلَى الْإِسْلَامِ مِنْ كَانَ بَاكِياً

 


فَقَدْ ضُيِّعَتْ أَحْكَامُهُ وَاسْتُحِلَّتِ

غَدَاةَ حُسَيْنٌ لِلرِّمَاحِ دَرِيئَةٌ

 


وَقَدْ نَهَلَتْ مِنْهُ السُّيُوفُ وَعَلَّتِ

وَغُودِرَ فِي الصَّحْرَاءِ لَحْماً مُبَدَّداً

 


عَلَيْهِ عِتَاقُ الطَّيْرِ بَاتَتْ وَظَلَّتِ

فَمَا نَصَرَتْهُ أُمَّةُ السُّوءِ إِذْ دَعَا

 


لَقَدْ طَاشَتِ الْأَحْلَامُ مِنْهَا وَضَلَّتِ[216]

گریه کننده باید بر اسلام بگرید؛ چراکه احکام آن ضایع شده و حلال گشته است. صبح گاهی که حسین هدف و نشانۀ نیزه‌ها قرار گرفت و شمشیرها از خون او سیراب شد و بر سر او بالا رفت.

بدن قطعه‌قطعه‌اش در صحرا رها شد در حالی که بال‌های پرندگان بر او پهن شده و سایه افکنده بود.

امت بد هنگامی که حضرت آنان را فراخواند او را یاری نکرد؛ چراکه عقل‌ها از آن‌ها پریده و گمراه شده بودند.


 





 



 


 


سید حمیری (ت 173 ﻫ)

از شعرای مستبصر که در خانوادۀ ناصبی بزرگ شد و دست از نصب و عداوت کشیده و با پدر و مادر خود به مخالفت پرداخته و شیعۀ ولایی اهل‌بیت عصمت و طهارت( شد سید اسماعیل حمیری است.

نحوۀ زندگی سید با پدر و مادر خود

عباسه دختر سید حمیری می‌گوید:

قال لي أبي: كنت وأنا صبي أسمع أبويّ يثلبان أمير المؤمنين (صلوات الله عليه) فأخرج عنهما وأبقى جائعاً، وأوثر ذلك على الرجوع إليهما، فأبيت في المساجد جائعاً لحبّي فراقهما وبغضي عمرهما، حتى إذا أجهدني الجوع رجعت فأكلت ثمّ خرجت، فلمّا كبرت قليلًا وعقلت وبدأت أقول الشعر قلت لأبويّ: إنّ لي عليكما حقّاً يصغر عند حقّكما عليّ، فجنّباني إذا حضرتكما ذِكر أمير المؤمنين% بسوء، فإنّ ذلك يزعجني وأكره عقوقكما بمقالتكما، فما دنا في غيّهما فانتقلت عنه، وكتبت إليهما شعراً وهو:

خَفْ يَا مُحَمَّدُ فَالِقَ الْإِصْبَاحِ

 


وَأَزِلْ فَسَادَ الدِّينِ بِالْإِصْلَاحِ

أَتَسُبُّ صِنْوَ مُحَمَّدٍ وَوَصِيَّهُ

 


تَرْجُو بِذَكَ الفَوْزَ بِالْإِنْجَاحِ

... فتواعداني بالقتل، فأتيت الأمير عُقبة بن مسلم فأخبرته خبري، فقال لي: لا تقربهما، وأعدّ لي منزلًا أمر لي فيه بما أحتاج إليه، وأجرى عليّ جراية تفضل عن مؤونتي.[217]

پدرم گفت: من بچه بودم می‌شنیدم که پدر و مادرم به امیر مؤمنان% دشنام می‌دهند، لذا از نزد آنان بیرون آمده و گرسنه می‌ماند و این حالت را بر بازگشت به سوی آن دو ترجیح می‌دادم و در مسجد گرسنه می‌خوابیدم؛ چراکه دوست داشتم از آنان جدا باشم و از آن دو بدم می‌آمد تا جایی که گرسنگی مرا تحت‌فشار قرار می‌داد و لذا به خانه بازگشته و غذایی می‌خوردم و سپس از خانه بیرون می‌آمدم؛ و چون مقداری بزرگ شده و عاقل گشتم شروع به شعر گفتن نموده و به پدر و مادرم گفتم: من بر شما حقی دارم که در مقابل حق شما بر من کوچک است؛ از شما می‌خواهم چون من نزدتان می‌آیم از امیر مؤمنان% بد نگویید؛ چراکه این کار شما مرا آزاد می‌دهد و از مقابله کردن با شما می‌ترسم که عاق شوم. ولی آن دو در گمراهی خود اصرار ورزیدند و لذا من از آن دو کناره گرفته و برایشان این شعر را سرودم:

بترس ای محمد از شکافندۀ صبح و فساد دین را با اصلاح زایل کن.

آیا داماد پیامبر- و وصی او را دشنام می‌دهی و با این کار خود امید رسیدن به پیروزی داری.

... آن دو مرا تهدید به کشتن کردند و من نزد امیر عقبة بن مسلم آمده و از نیت پدرم او را آگاه کردم. او به من گفت: به پدر و مادرت نزدیک نشو و لذا برای او منزلی فراهم کرد و دستور داد برای من آنچه را نیاز دارم فراهم کنند و برای من نیز حقوقی در نظر گرفت که بر خرجی زندگی‌ام فزونی داشت.

دعوت رسول خدا- به قرائت شعر حمیری

زید بن موسی بن جعفر' می‌گوید:

رَأَيْتُ رَسُولَ اللَّهِ (صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ) فِي النَّوْمِ وَقُدَّامُهُ رَجُلٌ جَالِسٌ عَلَيْهِ ثِيَابٌ بِيضٌ؛ فَنَظَرْتُ إِلَيْهِ فَلَمْ أَعْرِفْهُ، إِذْ الْتَفَتَ إِلَيْهِ رَسُولُ اللَّهِ (صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ) فَقَالَ: يَا سَيِّدُ، أَنْشِدْنِي قَوْلَكَ:



 


لِأُمِّ عَمْرٍو فِي اللِّوَى مَرْبَعُ

فَأَنْشَدَهُ إِيَّاهَا كُلَّهَا مَا غَادَرَ مِنْهَا بَيْتاً وَاحِداً، فَحَفِظْتُهَا عَنْهُ كُلَّهَا فِي النَّوْمِ. قَالَ أَبُو إِسْمَاعِيلَ: وَكَانَ زَيْدُ بْنِ مُوسَى لَحَّانَةً رَدِيءَ الْإِنْشَادِ، فَكَانَ إِذَا أَنْشَدَ هَذِهِ الْقَصِيدَةَ لَمْ يَتَتَعْتَعْ فِيهَا وَلَمْ يُلْحِنْ.[218]

رسول خدا- را در عالم رؤیا دیدم در حالی که در مقابل او مردی با لباس سفید نشسته بود، به او نظر کردم ولی او را نشناختم که ناگهان رسول خدا- به من توجهی کرد و فرمود: ای سید! شعرت را برایم بخوان:

برای ام عمرو در سرزمین لوی که سرسبز است.

او آن‌ها را خواند و حتی یک بیت از آن را فروگذار ننمود و تمام اشعار او را در عالم خواب حفظ نمودم. ابواسماعیل گفت: زید بن موسی لهجه داشت و نمی‌توانست به خوبی شعر بخواند ولی چون این قصیده را می‌خواند لکنت زبان نداشته و به خوبی حق آن را ادا می‌کرد.

ابوالفرج اصفهانی به سندش از ابراهیم بن هاشم عبدی بصری نقل کرده که گفت:

رَأَيْتُ النَّبِيَّ (صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ) فِي الْمَنَامِ وَبَيْنَ يَدَيْهِ السَّيِّدُ الشَّاعِرُ وَهُوَ يُنْشِدُ:

أَجَدُّ بِآلِ فَاطِمَةَ الْبُكُورِ

 


فَدَمْعُ الْعَيْنِ مُنْهَمِرٍ غَزِيرِ

حَتَّى أَنْشَدَهُ إِيَّاهَا عَلَى آخِرِهَا وَهُوَ يَسْمَعُ. قَالَ: فَحَدَّثْتُ هَذَا الْحَدِيثَ رَجُلًا جَمَعَتْنِي وَإِيَّاهُ طُوسٌ عِنْدَ قَبْرِ عَلِيِّ بْنِ مُوسَى الرِّضَا، فَقَالَ لِي: وَاللَّهِ لَقَدْ كُنْتُ عَلَى خِلَافٍ، فَرَأَيْتُ النَّبِيِّ (صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ) فِي الْمَنَامِ وَبَيْنَ يَدَيْهِ رَجُلٌ يُنْشِدُ:



 


أَجَدُّ بِآلِ فَاطِمَةَ الْبُكُورِ

إِلَى آخِرِهَا؛ فَاسْتَيْقَظْتُ مِنْ نَوْمِي وَقَدْ رَسَخَ فِي قَلْبِي مِنْ حُبِّ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍL مَا كُنْتُ أَعْتَقِدُهُ.[219]

پیامبر- را در عالم خواب دیدم در حالی که در مقابلش سید حمیری بود و برای حضرت این اشعار را می‌خواند:

یا جدا چه بر سر خاندان فاطمۀ عذرا درآمد که اشک دیده این‌گونه سرازیر و ریزان است!

تا این‌که به آخر ابیات رسید. او گفت: این حادثه را برای شخصی بازگو کردم که در طور کنار قبر علی بن موسی الرضا% باهم بودیم. او به من گفت: من برخلاف این عقیده بودم تا این‌که پیامبر- را در عالم رؤیا دیدم در حالی که مردی این قصیده را برای او می‌خواند:

یا جدا چه بر سر خاندان فاطمۀ عذرا درآمد.

تا این‌که به آخر ابیات رسید. از خواب بیدار شدم در حالی که در دلم محبت علی بن ابی‌طالب% رسوخ نموده بود به حدی که قبلاً چنین اعتقادی نداشتم.

دعوت امام صادق% به قرائت شعر حمیری

ابوالفرج اصفهانی از علی بن اسماعیل تمیمی از پدرش نقل کرده که گفت:

كُنْتُ عِنْدَ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ، إِذِ اسْتَأْذَنَ آذِنُهُ لِلسَّيِّدِ، فَأَمَرَهُ بِإِيصَالِهِ، وَأَقْعَدَ حُرَمَهُ خَلْفَ سِتْرٍ، وَدَخَلَ فَسَلَّمَ وَجَلَسَ. فَاسْتَنْشَدَهُ، فَأَنْشَدَهُ قَوْلَهُ:

أُمْرُرْ عَلَى جَدَثِ الْحُسَيْـ


ـنِ فَقُلْ لِأَعْظُمِهِ الزَّكِيَّهْ

آأَعْظُماً لَا زِلْتِ مِنْ


وَطْفَاءَ سِاكِبَةٍ رَوِيَّهْ

وَإِذَا مَرَرْتَ بِقَبْرِهِ


فَأَطِلْ بِهِ وَقْفَ الْمَطِيَّهْ

وَابْكِ الْمُطَهَّرَ لِلْمُطَـ


ـهَّرِ وَالْمُطَهَّرَةِ النَّقِيَّهْ

كَبُكَاءِ مُعْوِلَةٍ أَتَتْ


يَوْماً لِوَاحِدِهَا الْمَنِيَّهْ

قَالَ: فَرَأَيْتُ دَمْعَ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ تَتَحَدَّرُ عَلَى خَدَّيْهِ، وَارْتَفَعَ الصُّرَاخُ وَالْبُكَاءُ مِنْ دَارِهِ، حَتَّى أَمَرَهُ بِالْإِمْسَاكِ فَأَمْسَكَ.[220]

خدمت ابوعبدالله جعفر بن محمد صادق% بودم که مسئول دیدارهای ایشان% از ایشان برای سید، اجازه دیدار خواست. جعفر بن محمد% دستور داد که او را بیاورند و خانواده‌اش را پشت پرده نشانْد. سید، وارد شد و سلام کرد و نشست. جعفر بن محمد% از او خواست که بخواند. او هم خواند:

بر قبر حسین، گذر کن و به استخوان‌های پاکش بگو:

ای استخوان‌هایی که همواره از اشک‌های ریزان، سیرابید!

و هرگاه گذرت به قبرش افتاد، درنگ کاروان را در آنجا طولانی کن

و خالصانه برای پاک و پاک پاکیزه، گریه کن،

همانند گریه مادری که تنها جوانش را مرگ، رُبوده است.

دیدم اشک جعفر بن محمد% بر گونه‌هایش جاری شد و صدای شیون و گریه از خانه‌اش بلند گردید تا این‌که خود ایشان، به سید، دستور داد که آرام بگیرد و او آرام شد.

تشکر امام صادق% از شعر سید حمیری

فضیل رسّان می‌گوید:

دَخَلْتُ عَلَى أَبِي عَبْدِ اللَّهِ% بَعْدَ مَا قُتِلَ زَيْدُ بْنُ عَلِيٍّ (رَحْمَةُ اللَّهِ عَلَيْهِ)، فَأُدْخِلْتُ بَيْتاً جَوْفَ بَيْتٍ، فَقَالَ لِي: يَا فُضَيْلُ، قُتِلَ عَمِّي زَيْدٌ؟

قُلْتُ: نَعَمْ، جُعِلْتُ فِدَاكَ.

قَالَ: رَحِمَهُ اللَّهُ أَمَا إِنَّهُ كَانَ مُؤْمِناً، وَكَانَ عَارِفاً، وَكَانَ عَالِماً، وَكَانَ صَدُوقاً. أَمَا إِنَّهُ لَوْ ظَفِرَ لَوَفَى. أَمَا إِنَّهُ لَوْ مَلَكَ لَعَرَفَ كَيْفَ يَضَعُهَا.

قُلْتُ: يَا سَيِّدِي! أَلَا أُنْشِدُكَ شِعْراً؟

قَالَ: أَمْهِلْ، ثُمَّ أَمَرَ بِسُتُورٍ فَسُدِلَتْ، وَبِأَبْوَابٍ فَفُتِحَتْ، ثُمَّ قَالَ: أَنْشِدْ! فَأَنْشَدْتُهُ:

لِأُمِ عَمْرٍو بِاللَّوَى مَرْبَعٌ


طَامِسَةٌ أَعْلَامُهُ بَلْقَعٌ

... قَالَ: فَسَمِعْتُ نَحِيباً مِنْ وَرَاءِ السِّتْرِ، فَقَالَ: مَنْ قَالَ هَذَا الشِّعْرَ؟

قُلْتُ: السَّيِّدُ بْنُ مُحَمَّدٍ الْحِمْيَرِيُّ. فَقَالَ: رَحِمَهُ اللَّهُ.

قُلْتُ: إِنِّي رَأَيْتُهُ يَشْرَبُ النَّبِيذَ! فَقَالَ: رَحِمَهُ اللَّهُ.

قُلْتُ: إِنِّي رَأَيْتُهُ يَشْرَبُ نَبِيذَ الرُّسْتَاقِ!

قَالَ: تَعْنِي الْخَمْرَ؟ قُلْتُ نَعَمْ. قَالَ: رَحِمَهُ اللَّهُ، وَمَا ذَلِكَ عَزِيزٌ عَلَى اللَّهِ أَنْ يَغْفِرَ لِمُحِبِّ عَلِيٍّ.[221]

بعد از کشته شدن زید بن علی ـ که رحمت خدا بر او باد ـ وارد بر امام صادق% شدم، پس داخل اتاقی تودرتو شدم. حضرت به من فرمود: عمویم زید کشته شد؟

گفتم: آری فدایت گردم.

فرمود: خدا زید را رحمت کند، او مؤمن و عارف و دانای راست‌گویی بود و اگر پیروز می‌شد به حق وفادار بود. آگاه باش! همانا او اگر حکومت را به دست می‌گرفت می‌دانست با آن چه کند.

به حضرت گفتم: آیا شعری را برایتان بخوانم؟

حضرت فرمود: کمی مهلت بده و دستور داد پرده‌ها زده و آویختند و غیر از درب اول درب‌های دیگر را نیز باز کردند، سپس فرمود: آنچه نزد خود داری بیاور و من این اشعار را قرائت کردم:

برای ام عمرو در سرزمین لوی که سرسبز است و نشانه‌هایش محو شده و به صحرایی تبدیل گشته است.

... در این هنگام صدای شیون از پشت پرده شنیدم. حضرت فرمود: چه کسی این شعر را سروده است؟

گفتم: سید بن محمد حمیری. حضرت فرمود: خداوند او را رحمت کند.

گفتم: من دیدم که نبیذ می‌آشامید؟! حضرت فرمود: خداوند به او رحم کند.

گفتم: دیدم که او نبیذ روستا می‌آشامید؟! حضرت فرمود: مقصود تو خمر است؟

گفتم: آری. حضرت فرمود: خدا او را رحم کند و بر خدا دشوار نیست که دوستدار علی را بیامرزد.

خواب سید حمیری

او می‌گوید:

رَأَيْتُ النَّبِيَّ (صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ) فِي النَّوْمِ وَكَأَنَّهُ فِي حَدِيقَةٍ سَبِخَةٍ فِيهَا نَخْلٌ طُوَالٌ وَإِلَى جَانِبِهَا أَرْضٌ كَأَنَّهَا الْكَافُورُ لَيْسَ فِيهَا شَيْءُ؛ فَقَالَ: أَتَدْرِي لِمَنْ هَذَا النَّخْلُ؟ قُلْتُ: لَا يَا رَسُولَ اللَّهِ؛ قَالَ: لِامْرِئِ الْقَيْسِ بْنِ حُجْرٍ، فَاقْلَعْهَا وَأَغْرِسْهَا فِي هَذِهِ الْأَرْضِ، فَفَعَلْتُ.

وَأَتَيْتُ ابْنَ سِيرِينَ فَقَصَصْتُ رُؤْيَايَ عَلَيْهِ؛ فَقَالَ: أَتَقُولُ الشَّعْرَ؟ قُلتُ: لَا؛ قَالَ: أَمَا إِنَّكَ سَتَقُولُ شِعْراً مِثْلَ شِعْرِ امْرِئِ الْقَيْسِ، إِلَّا أَنَّكَ تَقُولُهُ فِي قَوْمٍ بَرَرَةٍ أَطْهَارٍ.

قَالَ: فَمَا انْصَرَفْتُ إِلَّا وَأَنَا أَقُولُ الشِّعْرَ.[222]

پیامبر- را در عالم رؤیا دیدم گویا در باغی شوره‌زار بود و در آن درخت خرمای بلندقد و در کنار آن زمینی گویا از کافور که در آن چیزی نبود. حضرت فرمود: آیا می‌دانی این درخت خرما برای کیست؟ گفتم: نه ای رسول خدا! حضرت فرمود: برای امرؤ القیس بن حجر است، آن را بکن و در این زمین بکار. من این کار را کردم.

و نزد ابن سیرین آمدم و قصۀ خوابم را بر او تعریف کردم. او گفت: شعر می‌گویی. گفتم: هرگز. او گفت: آگاه باش که به زودی تو شعری همچون امرؤ القیس می‌گویی ولی شعر تو دربارۀ قومی نیک کردار و پاک است.

او گفت: من از آنجا بازنگشتم جز آنکه شعر می‌گفتم.

عاقبتبهخیری سید حمیری

شیخ طوسی از حسین بن عون نقل می‌کند که گفت:

دَخَلْتُ عَلَى السَّيِّدِ بْنِ مُحَمَّدٍ الْحِمْيَرِيِّ عَائِداً فِي عِلَّتِهِ الَّتِي مَاتَ فِيهَا، فَوَجَدْتُهُ يُسَاقُ بِهِ، وَوَجَدْتُ عِنْدَهُ جَمَاعَةً مِنْ جِيرَانِهِ، وَكَانُوا عُثْمَانِيَّةً، وَكَانَ السَّيِّدُ جَمِيلَ الْوَجْهِ، رَحْبَ الْجَبْهَةِ، عَرِيضَ مَا بَيْنَ السَّالِفَتَيْنِ، فَبَدَتْ فِي وَجْهِهِ نُكْتَةٌ سَوْدَاءُ مِثْلُ النُّقْطَةِ مِنَ الْمِدَادِ، ثُمَّ لَمْ تَزَلْ تَزِيدُ وَتَنْمِي حَتَّى طَبَقَتْ وَجْهَهُ ـ يَعْنِي اسْوِدَاداً ـ فَاغْتَمَّ لِذَلِكَ مَنْ حَضَرَهُ مِنَ الشِّيعَةِ، فَظَهَرَ مِنَ النَّاصِبَةِ سُرُورٌ وَشَمَاتَةٌ، فَلَمْ يَلْبَثْ بِذَلِكَ إِلَّا قَلِيلًا حَتَّى بَدَتْ فِي ذَلِكَ الْمَكَانِ مِنْ وَجْهِهِ لُمْعَةٌ بَيْضَاءُ، فَلَمْ تَزَلْ تَزِيدُ أَيْضاً وَتَنْمِي حَتَّى أَسْفَرَ وَجْهُهُ وَأَشْرَقَ، وَافْتَرَّ السَّيِّدُ ضَاحِكاً، وَأَنْشَأَ يَقُولُ:

كَذَبَ الزَّاعِمُونَ أَنَّ عَلِيّاً


لَنْ يُنْجِيَ مُحِبَّهُ مِنْ هَنَاةٍ

قَدْ وَرَبِّي دَخَلْتُ جَنَّةَ عَدْنٍ


وَعَفَا لِي الْإِلَهُ عَنْ سَيِّئَاتِي

فَأَبْشِرُوا الْيَوْمَ أَوْلِيَاءَ عَلِيٍّ


وَتَوَلَّوْا عَلِيّاً حَتَّى الْمَمَاتِ

ثُمَّ مِنْ بَعْدِهِ تَوَلَّوْا بَنِيهِ


وَاحِداً بَعْدَ وَاحِدٍ بِالصِّفَاتِ

ثُمَّ أَتْبَعَ قَوْلَهُ هَذَا: «أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ حَقّاً حَقّاً، وَأَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللَّهِ حَقّاً حَقّاً، أَشْهَدُ أَنَّ عَلِيّاً أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ حَقّاً حَقّاً، أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ» ثُمَّ أَغْمَضَ عَيْنَيْهِ بِنَفْسِهِ، فَكَأَنَّمَا كَانَتْ رُوحُهُ ذُبَالَةً طَفِئَتْ، أَوْ حَصَاةً سَقَطَتْ.[223]

بر سید بن محمد حمیری وارد شدم در حالی که از بیماری که با آن از دنیا رفت بهبودی پیدا کرده بود و مشاهده کردم که او را حرکت می‌دادند و نزد او جماعتی از همسایگانش را دیدم که همگی عثمانی بودند و سید صورتی زیبا و پیشانی گشاده و چهارشانه بود که ناگهان مشاهده کردم نقطه‌ای سیاه همانند نقطۀ مداد در صورتش پدید آمد و همین‌طور سیاهی آن زیاد می‌شد تا تمام صورتش را فراگرفت. شیعیان که نزد او حاضر بودند از این حادثه غمگین شده و نواصب از آن مسرور شده و زبان به شماتت گشودند. مدت اندکی نگذشت که در همان نقطۀ از صورتش نور سفیدی پدیدار شد و این سفیدی زیاد می‌شد و رشد پیدا می‌کرد تا تمام صورتش سفید شده و نورانی شد و خندید و شروع به قرائت این اشعار کرد:

دروغ می‌گویند کسانی که گمان کرده‌اند علی دوستانش را از گرفتاری نجات نمی‌دهد.

به خدا سوگند! به طور حتم وارد بهشت عدن شدم و خداوند گناهانم را آمرزید.

امروز موالیان علی را بشارت دهید که علی را تا هنگام مرگ دوست بدارند.

سپس بعد از او ولایت فرزندانش را بپذیرند یکی پس از دیگری با اوصاف.

سپس دنباله گفتارش را چنین آورد: «گواهی می‌دهم که به حق معبودی جز خدا نیست و گواهی می‌دهم که محمد به حق رسول خداست و گواهی می‌دهم که علی به حق امیر مؤمنان است، گواهی می‌دهم که معبودی جز خدا نیست». پس خودش دیدگانش را بست و جان او گوئی شعله‌ای بود که خاموش شد یا سنگی بود که فروافتاد.

مدح سید حمیری از سوی امام صادق%

کشی نقل می‌کند:

رُوِيَ أَنَّ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ% لَقِيَ السَّيِّدَ بْنَ مُحَمَّدٍ الْحِمْيَرِيَّ، فَقَالَ: سَمَّتْكَ أُمُّكَ سَيِّداً وَوُفِّقْتَ فِي ذَلِكَ وَأَنْتَ سَيِّدُ الشُّعَرَاءِ.[224]

روایت شده که امام صادق% سید بن محمد حمیری را ملاقات نمود و به او فرمود: مادرت تو را سید نامید و تو در این راه موفق بودی و تو سرآمد شاعرانی.

از جمله ابیات قصیدۀ غدیریۀ حمیری

عَجِبْتُ مِنْ قَوْمٍ أَتَوْا أَحْمَداً


بِخُطَّةٍ لَيْسَ لَهَا مَوْضِعٌ

قَالُوا لَهُ لَوْ شِئْتَ أَعْلَمْتَنَا


إِلَى مَنِ الْغَايَةُ وَالْمَفْزَعُ

إِذَا تُوُفِّيتَ وَفَارَقْتَنَا


وَفِيهِمْ فِي الْمُلْكِ مَنْ يَطْمَعُ

فَقَالَ لَوْ أَعْلَمْتُكُمْ مَفْزَعاً


كُنْتُمْ عَسَيْتُمْ فِيهِ أَنْ تَصْنَعُوا

صَنِيعَ أَهْلِ الْعِجْلِ إِذْ فَارَقُوا


هَارُونَ فَالتَّرْكُ لَهُ أَوْدَعُ[225]

تعجب می‌کنم از قومی که نزد احمد آمده و از مطلبی سؤال کردند که جایش نبود.

به او گفتند: اگر می‌شود به ما بگو غایت و پناه کیست؟

هنگامی که وفات کرده و از ما جدا شدی در حالی که بین آنان کسانی بودند که طمع حکومت به سر داشتند.

حضرت فرمود: اگر پناه را به شما اعلام دارم شما امیدوارید در مورد او چه کنید؟

همان کاری که اهل گوساله کردند که از هارون جدا شده و رها کردن برای او بود.

مناظرۀ سید حمیری با رئیس اباضیه

حافظ مرزبانی دربارۀ سید حمیری نقل می‌کند:

بلغني أنّ السيّد بلغه أنّ عبد الله بن اباض رأس الاباضية يعيب على عليّ ويتهدّد السيِّد بأنه يذكره عند المنصور بما يوجب القتل، وكان ابن اباض يظهر التسنن ويكتم مذهب الاباضية، فكتب اليه السيد:...

فلمّا وصلت إلى ابن اباض امتعض منها جدّا، وأجلب في أصحابه وسعى به إلى الفقهاء والقرّاء، فاجتمعوا وصاروا إلى المنصور وهو بدجلة البصرة، فرفعوا قصّته فأحضرهم، وأحضر السيّد فسألهم عن دعواهم، فقالوا: إنّه يشتم السلف، ويقول بالرجعة، ولا يرى لك ولا لأهلك إمامة.

فقال لهم: دعوني أنا واقصدوا لما في أنفسكم.

ثمّ أقبل على السيّد فقال: ما تقول فيما يقولون؟

فقال: ما أشتم أحداً، وانّي لأترحّم على أصحاب رسول الله-، وهذا ابن اباض قل له: يترحّم على عليٍّ وعثمان وطلحة والزبير.

فقال له: ترحّم على هؤلاء. فتلوّى ساعة فحذفه المنصور بعود كان بين يديه، وأمر بحبسه فمات في الحبس، وأمر بمن كان معه فضربوا بالمقارع، وأمر للسيّد بخمسة آلاف درهم.[226]

سید حمیری این قصیده را برای عبدالله بن اباض رهبر اباضیه نوشت هنگامی که به او خبر رسید که عبدالله بر علی% عیب می‌گیرد و سید را تهدید کرد که خبرش را نزد منصور به گونه‌ای مطرح خواهد کرد تا او را به قتل رساند؛ و ابن اباض اظهار سنی‌گری می‌کرده و مذهب اباضیه را کتمان می‌نمود. سید [اشعاری] برای او نوشت:...

و چون خبر به ابن اباض رسید جداً از آن ناراحت شده و اصحابش را جمع کرده و نزد فقها و قاریان رفته و همگی اجتماع نموده و نزد منصور رفتند. او کنار دجلۀ بصره نشسته بود، قصه را برای او بازگو کردند و او همه را حاضر کرد و همگی گفتند: سید پیشینیان را دشنام می‌دهد و معتقد به رجعت است و برای تو و اهل تو امامت را نمی‌داند.

منصور به آنان گفت: مرا دعوت کنید و آنچه در دل‌هایتان است قصد کنید، سپس رو به سید کرده و گفت: دربارۀ آنچه آنان می‌گویند چه می‌گویی؟

گفت: من احدی را دشنام نمی‌دهم بلکه بر اصحاب رسول خدا ترحم می‌کنم و این ابن اباض است به او بگو که بر علی و عثمان و طلحه و زبیر ترحم کند.

منصور به او گفت: بر آنان ترحم کن. او مدتی درنگ کرد که در آن حال منصور با چوبی که نزدش بود بر سرش کوبید و دستور داد تا او را زندانی کنند و او در آنجا از دنیا رفت؛ و نیز دستور داد تا کسانی که همراهش بودند کتک زنند و دستور داد تا به سید هزار درهم بدهند.

از اشعار سید حمیری

بِأَبِي أَنْتَ وَأُمِّي

 


يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَا

بِأَبِي أَنْتَ وَأُمِّي

 


وَبِرَهْطِي أَجْمَعِينَا

وَبِأَهْلِي وَبِمَالِي

 


وَبَنَاتِي وَالْبَنِينَا

وَفَدَتْكَ النَّفْسُ مِنِّي

 


يَا إِمَامَ الْمُتَّقِينَا

وَأَمِينُ اللَّهِ وَالْوَا

 


ـرِثُ عِلْمِ الْأَوَّلِينَا

وَوَصِيُّ الْمُصْطَفَى

 


أَحْمَدَ خَيْرِ الْمُرْسَلِينَا

وَوَلِيُّ الْحَوْضِ وَالذَّا

 


ـئِدُ عَنْهُ الْمُحْدِثِينَا[227]

پدر و مادرم به فدایت ای امیر مؤمنان!

پدر و مادرم به فدایت با همۀ اقوامم.

و اهل‌بیت و اموالم و دختران و پسرانم.

جانم به فدای تو ای امام پرهیزکاران.

و امانت‌دار خدا و وارث علم پیشینیان.

و وصی مصطفی احمد که بهترین رسولان است.

و متولی حوض کوثر که بدعت‌گذاران را از آن دور می‌کند.


 





 



 


 

 


سفیان بن مصعب عبدی (ت 178 ﻫ)

یکی از پیش‌قراولان شعر آیینی ابو محمد سفیان بن مصعب عبدی کوفی بوده که بیشتر اشعارش در مناقب امیر مؤمنان% و مصائب امام حسین% است. دلیل بر آیینی بودن شعرش را می‌توان از تعبیرهایی که اهل‌بیت( دربارۀ او به کار برده یا عملکرد آنان نسبت به او پیدا کرد از قبیل:

تصریح امام صادق%

کشی به اسنادش از سماعه نقل کرده که امام صادق% دربارۀ او فرمود:

يَا مَعْشَرَ الشِّيعَةِ، عَلِّمُوا أَوْلَادَكُمْ شِعْرَ الْعَبْدِيِّ، فَإِنَّهُ عَلَى دِينِ اللَّهِ.[228]

ای گروه شیعه! شعر عبدی را به فرزندانتان یاد دهید؛ چراکه مطابق دین خداست.

ذیل کلام امام صادق% دلالت دارد بر این‌که شعر او آیینی و مطابق قرآن و روایات معصومین( است و در آن‌ها نه غلو دیده می‌شود و نه تقصیر.

دعوت امام صادق% از سفیان برای سرودن شعر

سفیان بن مصعب عبدی می‌گوید:

قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ%: قُلْ شِعْراً تَنُوحُ بِهِ النِّسَاءُ.[229]

 امام صادق% فرمود: شعری بگو و با آن برای زنان نوحه‌خوانی کن.

به شعر درآوردن کلام امام معصوم

ابان بن عمر می‌گوید:

كُنْتُ عِنْدَ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ% فَدَخَلَ عَلَيْهِ سُفْيَانُ بْنُ مُصْعَبٍ الْعَبْدِيُّ، فَقَالَ: جَعَلَنِي اللَّهُ فِدَاكَ، مَا تَقُولُ فِي قَوْلِهِ تَعَالَى ذِكْرُهُ: (ﭾ ﭿ ﮀ ﮁ ﮂ ﮃ)[230]؟

قَالَ: هُمُ الْأَوْصِيَاءُ مِنْ آلِ مُحَمَّدٍ- الإِثْنَا عَشَرَ، لَا يَعْرِفُ اللَّهَ إِلَّا مَنْ عَرَفَهُمْ وَعَرَفُوهُ.

قَالَ: فَمَا الْأَعْرَافُ جُعِلْتُ فِدَاكَ؟

قَالَ: كَثَائِبُ مِنْ مِسْكٍ عَلَيْهَا رَسُولُ اللَّهِ- وَالْأَوْصِيَاءُ يَعْرِفُونَ كُلَّا بِسِيمَاهُمْ.

فَقَالَ سُفْيَانُ: أَفَلَا أَقُولُ فِي ذَلِكَ شَيْئاً؟ فَقَالَ مِنْ قَصِيدَةٍ شِعْرٌ:...

وَأَنْتُمْ وُلَاةُ الْحَشْرِ وَالنَّشْرِ وَالْجَزَا

 


وَأَنْتُمْ لِيَوْمِ الْمَفْزَعِ الْهَوْلِ مَفْزَعٌ

وَأَنْتُمْ عَلَى الْأَعْرَافِ وَهِيَ كَثَائِبُ

 


مِنَ الْمِسْكِ رِيَاهَا بِكُمْ يَتَضَوَّعُ[231]

نزد امام صادق% بودم که سفیان بن مصعب عبدی بر آن حضرت وارد شد و گفت: خداوند مرا فدایت گرداند چه می‌گویی دربارۀ گفتۀ خداوند متعال: «و در اعراف مردانی است که هرکسی را با چهره‌اش می‌شناسند»؟

حضرت فرمود: مقصود اوصیای از آل محمدند که دوازده نفرند، خدا را نمی‌شناسد مگر کسی که آنان را شناخته و آنان نیز او را بشناسند.

او گفت: فدایت شوم! مقصود از اعراف چیست؟

حضرت فرمود: تپه‌هایی از مشک که بر روی آن‌ها رسول خدا و اوصیا هستند و هرکسی را با چهره‌اش می‌شناسند.

سفیان گفت: آیا در این باره شعر بگویم؟ همان جا قصیده‌ای سرایید:...

و شما متولیان حشر و نشر و جزا هستید و شما برای روزی که هولناک بوده و مردم به جزع و فرع می‌افتند پناهید.

و شما بر اعراف که تپه‌هایی از مشک است قرار دارید و خداوند آن‌ها را برای شما آماده کرده و بوی خوش آن پخش می‌شود.

دعوت به قرائت شعر عبدی از سوی دیگران

از ابوعُماره دربارۀ امام صادق% نقل شده که گفت:

قَالَ لِي: يَا أَبَا عُمَارَةَ، أَنْشِدْنِي لِلْعَبْدِيِّ فِي الْحُسَيْنِ%.

قَالَ: فَأَنْشَدْتُهُ فَبَكَى. قَالَ: ثُمَّ أَنْشَدْتُهُ فَبَكَى. قَالَ: فَوَاللَّهِ مَا زِلْتُ أُنْشِدُهُ وَيَبْكِي حَتَّى سَمِعْتُ الْبُكَاءَ مِنَ الدَّارِ...[232]

امام% به من فرمود: «ای ابوعُماره! از عبدی درباره حسین% برایم شعر بخوان».

من هم برای ایشان شعر خواندم و ایشان گریست. بازهم شعر خواندم و ایشان گریست. به خدا سوگند، من همین‌طور شعرخوانی را ادامه دادم و ایشان گریه می‌کرد تا این‌که صدای گریه را از خانه شنیدم...

دعوت به قرائت اشعارش از سوی امام

سفیان بن مصعب عبدی می‌گوید:

دَخَلْتُ عَلَى أَبِي عَبْدِ اللَّهِ% فَقَالَ: قُولُوا لِأُمِّ فَرْوَةَ تَجِيءُ فَتَسْمَعُ مَا صُنِعَ بِجَدِّهَا.

قَالَ: فَجَاءَتْ فَقَعَدَتْ خَلْفَ السِّتْرِ، ثُمَّ قَالَ: أَنْشِدْنَا. قَالَ: فَقُلْتُ:



 


فَرْوُ جُودِي بِدَمْعِكِ الْمَسْكُوبِ

قَالَ: فَصَاحَتْ وَصِحْنَ النِّسَاءُ، فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ%: الْبَابَ الْبَابَ، فَاجْتَمَعَ أَهْلُ الْمَدِينَةِ عَلَى الْبَابِ.

قَالَ: فَبَعَثَ إِلَيْهِمْ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ%: صَبِيٌّ لَنَا غُشِيَ عَلَيْهِ، فَصِحْنَ النِّسَاءُ.[233]

بر امام صادق% وارد شدم. فرمود: «به امّ فَرْوه بگویید که بیاید و بشنود که با جدش چه‌کار کردند».

امّ فَروه آمد و پشت پرده نشست. امام% به من فرمود: «بخوان».

گفتم: ای امّ فَروه! تمام تلاشت را بکن که اشکت جاری باشد.

امّ فَروه، مویه کرد و شیون زن‌ها، بلند شد. امام صادق% فرمود: «در! در!». مردم، مقابل در گِرد آمدند.

امام صادق% کسی را به سوی آنان فرستاد که بچه‌ای از ما غش کرده و زنان شیون می‌کنند.

جملۀ «صَبِيٌّ لَنَا غُشِيَ عَلَيْهِ، فَصِحْنَ النِّسَاءُ» سه احتمال در معنای آن وجود دارد:

1. حمل بر معنای حقیقی؛ و آن این‌که ام فروه که مقصود در اینجا دختر امام صادق% است نه همسر او؛ زیرا اسم همسرش نیز ام فروه بوده است؛ و دلیل بر این مطلب این‌که حضرت به او می‌فرماید: «بیا و بشنو که با جدت چه کرده‌اند»؛ و مقصود این جمله آن باشد که حضرت می‌فرماید: «بچه‌ای از ما به نام ام فروه غش کرده و زن‌ها بر او صیحه زده‌اند».

2. حمل بر تقیه؛ زیرا امام صادق% در آن عصر و زمان در شدت تقیه به سر می‌برده و اگر دستگاه حاکم می‌فهمید که او عزاداری بر پا کرده برای آن حضرت مشکل ایجاد می‌کرد.

3. حمل بر توریه؛ و آن این‌که مقصود حضرت از آن بچۀ غش کرده کودکی باشد که به جهت نبود آب در روز عاشورا همچون علی اصغر% یا سکینه غش کرده و زن‌ها در خیمه‌ها از این مصیبت شیون زدند.

رعایت دقت در تعریف بهکاررفته در شعر

ابوداود مسترق نقل می‌کند:

إِنَّ السَّيِّدَ وَالْعَبْدِيَّ إِجْتَمَعَا؛ فَأَنْشَدَ السَّيِّدُ:

إِنِّي أُدِينُ بِمَا دَانَ الْوَصِيُّ بِهِ


يَوْمَ الْخَرِيبَةِ مِنْ قَتْلِ الْمُحِلِّينَا

وَبِالَّذِي دَانَ يَوْمَ النَّهْرَوَانِ بِهِ


وَشَارَكَتْ كَفَّهُ كَفِّي بِصِفِّينَا

فَقَالَ لَهُ الْعَبْدِيُّ: أَخْطَأْتَ، لَوْ شَارَكَتْ كَفُّكَ كَفَّهُ كُنْتَ مِثْلَهُ؛ وَلَكِنْ قُلْ: تَابِعَتْ كَفِّي كَفَّهُ لِتَكُونَ تَابِعاً لَا شَرِيكاً.

فَكَانَ السَّيِّدُ بَعْدَ ذَلِكَ يَقُولُ: أَنَا أَشْعَرُ النَّاسِ إِلَّا الْعَبْدِيَّ.[234]

سید (حمیری) و عبدی باهم اجتماع کردند و سید این ابیات را خواند:

من متدینم به آنچه وصی به آن متدین است در روز جنگ جمل از کشتن آنان که خونمان را حلال کردند؛

و به آنچه در روز نهروان به آن متدین شد و کف دست او با کف دست من در جنگ صفین مشارکت نمود.

عبدی به او گفت: اشتباه کردی، اگر دست تو با دست او مشارکت داشته باشد تو مثل او خواهی بود ولی بگو: دست من پیرو دست اوست تا تابع باشی نه شریک.

سید بعد از این واقعه می‌گفت: من شاعرترین مردم هستم به جز عبدی.

از اشعار عبدی دربارۀ امیر مؤمنان%

أَنْتَ عَيْنُ الْإِلَهِ وَالْجَنْبُ مَنْ فَرَّطَ

 


فِيهِ يُصْلَى لَظَى مَذْمُوماً

أَنْتَ فُلْكُ النَّجَاةِ فِينَا وَمَا زِلْتَ

 


صِراطاً إِلَى الْهُدَى مُسْتَقِيماً

وَعَلَيْكَ الْوُرُودُ تَسْقِي مِنَ الْحَوْضِ

 


وَمَنْ شِئْتَ يَنْثَنِي مَحْرُوماً

وَإِلَيْكَ الْجَوَازُ تُدْخِلُ مَنْ شِئْتَ

 


جِنَاناً وَمَنْ تَشَاءُ جَحِيماً[235]

تو چشم خدا و جنب الهی که هر کس در حقّت تقصیر کرد، به خواری در دوزخ افتاد.

تو کشتی نجات و صراط مستقیم جاودانۀ هدایتی.

لب‌تشنگان حوض کوثر، بر تو وارد می‌شوند، گروهی را سیراب وعده‌ای را محروم می‌کنی.

تویی گذرگاهی که هر کس را بخواهی به بهشت و آن را که بخواهی به دوزخ می‌فرستی.

از اشعار عبدی دربارۀ امام حسین%

لَقَدْ هَدَّ رُكْنِي رُزْءُ آلِ مُحَمَّدٍ

 


وَتِلْكَ الرَّزَايَا وَالْخُطُوبُ عِظَامُ

وَأَبْكَتْ جُفُونِي بِالْفُرَاتِ مَصَارِعٌ

 


لآِلِ النَّبِيِّ الْمُصْطَفَى وَعِظَامُ

عِظَامٌ بِأَكْنَافِ الْفُرَاتِ زَكِيَّةٌ

 


لَهُنَّ عَلَيْنَا حُرْمَةٌ وَذِمَامُ

فَكَمْ حُرَّةٍ مَسْبِيَّةٍ وَيَتِيمَةٍ

 


وَكَمْ مِنْ كَرِيمٍ قَدْ عَلَاهُ حُسَامُ

لآِلِ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّتْ عَلَيْهِمُ

 


مَلَائِكَةٌ بِيضُ الْوُجُوهِ كِرَامُ

أَفَاطِمُ أَشْجَانِي بَنُوكِ ذَوُو الْعُلَى

 


فَشِبْتُ وَإِنِّي صَادِقٌ لَغُلَامُ

وَأُضْحَيْتُ لَا أَلْتَذُّ طِيبَ مَعِيشَتِي

 


كَأَنَّ عَلَيَّ الطَّيِّباتِ حَرَامُ

وَلَا الْبَارِدُ الْعَذْبُ الْفُرَاتُ أَسِيغُهُ

 


وَلَا ظِلٌّ يُهَنِّينِي الْغَدَاةَ طَعَامُ

يَقُولُونَ لِي صَبْراً جَمِيلًا وَسَلْوَةً

 


وَمَا لِي إِلَى الصَّبْرِ الْجَمِيلِ مَرَامُ

فَكَيْفَ اصْطِبَارِي بَعْدَ آلِ مُحَمَّدٍ

 


وَفِي الْقَلْبِ مِنِّي لَوْعَةٌ وَضِرَامُ[236]

مصیبت آل محمد کمرم را شکسته و این مصائب و گرفتاری‌ها بزرگ است.

کشتگان بزرگوار کنار فرات از آل پیامبر مصطفی پلک‌های مرا گریان نموده است.

بزرگوارانی پاک در اطراف فرات که حرمتشان بر ذمه و گردن ماست.

چه بسیار زنان آزاده‌ای که به اسارت رفته و یتیم شدند و چه بسیار افراد کریمی که شمشیر بالای سرشان فرود آمد.

برای آل رسول خدا فرشتگان سفیدرو و باکرامتی درود فرستادند.

ای فاطمه! فرزندان بزرگوارت مرا اندوهگین کرده و آتش درونم را شعله‌ور نموده و من در این امر راست‌گویم.

وارد روز شده‌ام در حالی که از خوشی زندگی‌ام لذت نمی‌برم و گویا که حلال‌ها بر من حرام شده است.

و هرگز آب گوارا و شیرین نمی‌آشامم و هرگز صبح گاه غذا بر من گوارا نخواهد بود.

به من می‌گویند صبر جمیل پیشه کن و آرام باشد ولی صبر جمیل مرام من نیست.

پس چگونه است صبوری من بعد از آل محمد، در حالی که در قلبم سوز و گداز و جوششی است.

از اشعار عبدی دربارۀ اهلبیت(

يَا سَادَتِي يَا بَنِي عَلَيٍّ

 


يَا آلَ طَهَ وَآلَ صَادِ

مَنْ ذَا يُوَازِيكُمْ وَأَنْتُمُ

 


خَلائِفُ اللَّهِ فِي الْبِلَادِ

أَنْتُمْ نُجُومُ الْهُدَى اللَّوَاتِي

 


يَهْدِي بِهَا اللَّهُ كُلَّ هَادِ

لَوْ لَا هُدَاكُمْ إِذَا ضَلَلْنَا

 


وَالْتَبَسَ الْغَيُّ بِالرَّشَادِ

لَا زِلْتُ فِي حُبِّكُمْ أُوَالِي

 


عُمُرِي وَفِي بُغْضِكُمْ أُعَادِي

وَمَا تَزَوَّدْتُ غَيْرَ حُبِّي

 


إِيَّاكُمْ وَهُوَ خَيْرُ زَادِ

وَذَاكَ ذُخْرِي الَّذِي عَلَيْهِ

 


فِي عَرْصَةِ الْحَشْرِ اعْتِمَادِي

وِلَاؤُكُمْ وَالْبَرَاءُ مِمَّنْ

 


يَشْنَاكُمُ اعْتِقَادِي[237]

ای سروران من، ای فرزندان علی، ای خاندان طه و ای خاندان صاد (ای خاندان فصاحت).

چه کسی تواند با شما برابری کند، در حالی که شما خلیفه‌های خداوند در میان بندگانش هستید.

شما ستارگان هدایت هستید که خداوند هر هدایت‌کننده را به وسیلۀ آن‌ها راهنمایی می‌کند.

اگر هدایت شما نبود، گمراه می‌شدیم و ناصواب و صواب بر ما مشتبه می‌گشت.

همچنان در علاقۀ به شما و کینۀ نسبت به دشمنان شما عمرم را سپری می‌کنم.

و غیر از علاقۀ به شما توشه‌ای برنگرفتم و آن بهترین توشه است.

و آن توشه و ذخیرۀ من است که در روز قیامت به آن تکیه می‌کنم.

اعتقاد من ولایت شما و تبری از دشمنان شماست.






 




 






 



 


 


عبدالله بن غالب اسدی

نجاشی دربارۀ او می‌نویسد:

عبد الله بن غالب الأسدي: الشاعر الفقيه أبو علي، روى عن أبي جعفر وأبي عبد الله وأبي الحسن(، ثقة ثقة.[238]

عبدالله بن غالب اسدی شاعر، فقیه، ابوعلی، او از امام باقر و امام صادق و امام کاظم( روایت کرده و فوق‌العاده مورد وثوق است.

نصر بن صباح دربارۀ عبدالله بن غالب که از شعرا بوده روایت کرده که امام صادق% به او فرمود:

إِنَّ مَلَكاً يُلْقِي عَلَيْهِ الشِّعْرَ وَإِنِّي لَأَعْرِفُ ذَلِكَ الْمَلَكَ.[239]

همانا فرشته‌ای است که شعر را به او القا می‌کند و من آن فرشته را می‌شناسم.

ابن قولویه به سندش از عبدالله بن غالب نقل کرده که گفت:

دَخَلْتُ عَلَى أَبِي عَبْدِ اللَّهِ% فَأَنْشَدْتُهُ مَرْثِيَةَ الْحُسَيْنِ%، فَلَمَّا انْتَهَيْتُ إِلَى هَذَا الْمَوْضِعِ:

لَبَلِيَّةٌ تَسْقُوا حُسَيْناً


بِمِسْقَاةِ الثَّرَى غَيْرِ التُّرَابِ

فَصَاحَتْ بَاكِيَةٌ مِنْ وَرَاءِ السِّتْرِ: وَا أَبَتَاهْ.[240]

به محضر امام صادق% رسیدم و مرثیۀ امام حسین% را برای ایشان سرودم و به این بیت رسیدم که:

بلایی که حسین% را سیراب کرد جامی خاک‌آلود بود، نه آشامیدنی.

هنگامی که آن را خواندم، خانمی از پشت پرده، شیون کرد که: ای پدر جان!


 

 





 



 


 


منصور نَمِری (ت 190 ﻫ)

او منصور بن سَلَمة بن زِبرقان مکنی به ابا الفضل از شعرای قرن دوم هجری است که در سال 190 یا 193 وفات یافت. وی از خواص بارگاه هارون‌الرشید بود، ولی در باطن به اهل‌بیت( عشق می‌ورزید.

ابن معتز در کتاب «طبقات الشعراء» آورده که میان نمری و عتّابی که یکی از شعرای عصر او بود نزاعی درگرفت که به دشمنی منجر شد تا زمانی که نمری از مجلس هارون‌الرشید غایب شده و به رقه رفت، عتابی فرصت را غنیمت شمرده و در اثنای مصاحبت با هارون‌الرشید سخن از شیعه به میان آورده و در آن حال اشعاری از نمری در مدح اهل‌بیت( و نکوهش دشمنان آنان قرائت نمود که از جملۀ آن‌ها این ابیات است:

شَاءٌ مِنَ النَّاسِ رَاتِعٌ هَامِلْ

 


يُعَلِّلُونَ ‌النُّفُوسَ بِالْبَاطِلْ

تُقْتَلُ ذُرِّيَّةُ النَّبِيِّ وَيَرْ

 


ـجُونَ خُلُودِ الْجَنَّاتِ لِلْقَاتِلْ

وَيْلَكَ يَا قَاتِلَ الْحُسَيْنِ لَقَدْ

 


بُؤْتَ بِحِمْلٍ يَنُوءُ بِالْحَامِلْ

أَيَّ حِبَاءٍ حَبَوْتَ أَحْمَدَ فِي

 


حُفْرَتِهِ مِنْ حَرَارَةِ الثَّاكِلْ

بِأَيِّ وَجْهٍ تَلْقَى النَّبِيَّ وَقَدْ

 


دَخَلْتَ فِي قَتْلِهِ مَعَ الدَّاخِلْ[241]

در میان این مردم کسانی بودند که نفوس مردم را به باطل دعوت می‌کردند.

اینان ذرّیهٔ پیامبر- را کشتند به امید اینکه به بهشت جاویدان می‌رسند!

وای بر تو ای قاتل حسین! چه گناه عظیمی را متحمل شدی؟!

این چه نیکی به رسول خدا- در قبرش بود که او را به عزا نشاندی؟!

تو چگونه می‌توانی با رسول خدا- روبرو شوی در حالی که این‌چنین او را به شهادت رساندی؟

ابن معتز در ادامه می‌نویسد:

فلما بلغ قوله في ذكر فاطمة& وأمر فدك، وذكر أبي بكر وعمر، وزعمه أنهما ظلماها في أمر فدك وهو قوله:

مَظْلُومَةٌ وَالْإِلَهُ نَاصِرُهَا

 


تُدِيرُ أَرْجَاءَ مُقْلَةٍ حَافِلْ

قال له الرشيد: يا عتابي، من قال هذا؟

قال: عدوك يا أمير المؤمنين الذي تظن أنه وليك.

فقال: ويلي على ابن الفاعلة، يحض الناس على الخروج علي، يضمر عداوتي ويظهر من موالاتي ما يظهر، وقد اقتني مني هذه الأموال، ومنزلته هذه المنزلة ـ وكان منصور يعتزي إلى الرشيد بالخؤولة من جهة نتيلة النمرية أم العباس بن عبد المطلب، وكان يمدح الرشيد بالمدائح الجياد التي ليس لأحد مثلها، وكان يصله بالصلات الجزيلة، وكان النمري يدين بالإمامة سراً، ويمدح آل الرسول، ويعرض في شعره بالسلف، والرشيد لا يعلم ذلك حتى كثر، وكان ذلك اليوم ـ ثم أقبل العتابي يحضه، ويذكر مذهبه، وينشد شعره في الطالبيين شيئاً بعد شيء، فدعا الرشيد بأبي عصمة الشيعي وهو من الزيدية في شيعة بني العباس. فقال له: اخرج من ساعتك هذه إلى الرقة، فخذ منصوراً النمري، فسل لسانه من قفاه، واقطع يده ورجله، ثم اضرب عنقه، واحمل إلى رأسه، واصلب هناك بدنه.

فخرج أبو عصمة لذلك، فلما صار بباب الرقة، وهو يدخل المدينة، إذا هو بجنازة النمري قد استقبلته فانكفأ راجعاً إلى الرشيد فاعلمه. فقال له: فألا إذ صادفته ميتاً أحرقته بالنار.[242]

چون گفتار او دربارۀ فاطمه& و امر فدک و ذکر ابوبکر و عمر رسید و این‌که آن دو به گمانش به حضرت دربارۀ فدک ظلم کردند آنجا که گفت:

مظلومه‌ای که خداوند یار او خواهد بود؛ ظلمی در حق او شد که چشم‌ها را به اطراف خیره کرده است.

رشید به او گفت: ای عتابی! چه کسی این شعر را گفته؟ او گفت: دشمنت ای امیر مؤمنان! که گمان می‌کنی دوستت است. هارون‌الرشید گفت: وای من بر فرزند زن بدکاره که مردم را بر خروج کردن بر من تحریک می‌کند و در دل مرا دشمن داشته و در ظاهر چنین دوستی با من را اظهار می‌دارد. او از من این اموال را گرفته و چنین جایگاهی نزد من دارد؛ و منصور منتسب به رشید از راه دایی و از طریق قبیلۀ نمریه مادر عباس بن عبدالمطلب بود. او رشید را با اشعار زیبایش که بی‌نظیر بود می‌ستود و هارون نیز به او هدایای بزرگی می‌داد، ولی نمری در باطن متدین به امامت اهل‌بیت( بود و خاندان پیامبر( را مدح می‌کرد و در شعرش متعرض سلف می‌شد، ولی هارون از آن خبر نداشت تا آنکه زیاد شد.

در آن روز عتابی هارون را تحریک کرده و مذهب او را یادآور شد و این‌که شعرهایی که دربارۀ منتقمان اهل‌بیت- سروده بود را یکی پس از دیگری برای او خواند. رشید ابوعصمۀ شیعی که از زیدی‌ها و پیروان بنی العباس بود را خواست و به او گفت: همین الان به رقّه می رودی و منصور رقّی را دستگیر کرده و زبانش را از پشت درآورده و دست و پایش را قطع نموده و گردنش را می‌زنی و سرش را نزد من می‌آوری و بدنش را در آنجا به دار می‌آویزی. ابوعصمه برای آن کار رفت و چون به دروازۀ رقه رسیده و می‌خواست وارد شهر شود ناگهان جنازۀ نمری را دید که از کنار او عبور می‌دادند. او برگشت و هارون را از آن حادثه آگاه نمود. هارون به او گفت: چرا هنگامی که با جنازه‌اش روبرو شدی آن را آتش نزدی؟

قاضی نورالله شوشتری بعد از نقل این قصه دربارۀ نمری می‌نویسد:

و به برکت محبت خاندان نبوت مضرت هارون‌الرشید به او نرسید.[243]

سید مرتضی به سندش از ابوعثمان جاحظ نقل می‌کند:

كان منصور النمري ينافق الرسيد، ويذكر ‌هارون ‌في ‌شعره، ويُريه أنه من وجوه شيعته، وباطنه ومراده بذلك أمير المؤمنين%، لقول النبي-: «أنت مني بمنزلة هارون من موسى».[244]

منصور نمری با هارون‌الرشید منافقانه برخورد می‌کرد به این گونه که هارون را در شعرش ذکر می‌نمود و این گونه وانمود می‌کرد که از شخصیت‌های پیرو اوست، در خالی که در باطن و مرادش از آن امیر مؤمنان% بوده است به جهت قول پیامبر- «تو نزد من به منزلۀ هارون نزد موسایی».


 





 



 


 

 


اشجع سلمی (ت 210 ﻫ)

یکی از شعرای آیینی در قرن دوم هجری اشجع سلمی است.

از امام موسی بن جعفر' نقل شده که فرمود:

كُنْتُ عِنْدَ سَيِّدِنَا الصَّادِقِ% إِذْ دَخَلَ عَلَيْهِ أَشْجَعُ السُّلَمِيُّ يَمْدَحُهُ فَوَجَدَهُ عَلِيلًا، فَجَلَسَ وَأَمْسَكَ، فَقَالَ لَهُ سَيِّدُنَا الصَّادِقُ%: عُدْ عَنِ الْعِلَّةِ، وَاذْكُرْ مَا جِئْتَ لَهُ. فَقَالَ لَهُ:

أَلْبَسَكَ اللَّهُ مِنْهُ عَافِيَةً


فِي نَوْمِكَ الْمُعْتَرِي وَفِي أَرَقِكْ

يُخْرِجُ مِنْ جِسْمِكَ السِّقَامَ كَمَا


أَخْرَجَ ذُلَّ السُّؤَالِ مِنْ عُنُقِكْ

فَقَالَ: يَا غُلَامُ، أَيْشٍ مَعَكَ؟ قَالَ: أَرْبَعُمِائَةِ دِرْهَمٍ. قَالَ: أَعْطِهَا لِلْأَشْجَعِ.

قَالَ: فَأَخَذَهَا وَشَكَرَ وَوَلَّى. فَقَالَ: رُدُّوهُ. فَقَالَ: يَا سَيِّدِي، سَأَلْتُ فَأَعْطَيْتَ وَأَغْنَيْتَ، فَلِمَ رَدَدْتَنِي؟

قَالَ: حَدَّثَنِي أَبِي، عَنْ آبَائِهِ، عَنِ النَّبِيِّ- قَالَ: خَيْرُ الْعَطَاءِ مَا أَبْقَى نِعْمَةً بَاقِيَةً، وَإِنَّ الَّذِي أَعْطَيْتُكَ لَا يُبْقِي لَكَ نِعْمَةً بَاقِيَةً، وَهَذَا خَاتَمِي فَإِنْ أُعْطِيتَ بِهِ عَشْرَةَ آلَافِ دِرْهَمٍ وَإِلَّا فَعُدْ إِلَيَّ وَقْتَ كَذَا وَكَذَا أُوفِكَ إِيَّاهَا.

قَالَ: يَا سَيِّدِي، قَدْ أَغْنَيْتَنِي...[245]

نزد آقایمان صادق% بودم که اشجع سلمی بر حضرت داخل شد تا او را مدح نماید که او را مریض یافت لذا نشست و از مدح دست کشید. آقایمان صادق% به او فرمود: کاری به بیماری نداشته باش و بگو برای چه آمده‌ای. او گفت:

خداوند شما را از این بیماری عافیت دهد؛ چه در خواب که بر شما عارض می‌شود و چه در بیداری.

از جسمتان بیماری را بیرون کند، همان‌گونه که ذلت و خواری درخواست را از گردن شما بیرون کرده است.

حضرت فرمود: ای غلام! چه مقدار پول همراه توست؟ گفت: چهارصد درهم. فرمود: آن‌ها را به اشجع بده.

او آن‌ها را گرفته و تشکر کرد و بیرون آمد. امام صادق% فرمود: او را بازگردانید. او گفت: ای سرورم! درخواست کردم به من عطا کردی و مرا بی‌نیاز نمودی پس برای چه مرا بازگرداندی؟

حضرت فرمود: حدیث کرد مرا پدرم از پدرش از پدرانش از پیامبر- که فرمود: بهترین بخشش آن است که نعمت باقی باشد و مقداری که به تو دادم نعمتی که برای تو دوام داشته باشد نیست و این انگشتر من است، اگر به ده هزار درهم فروختی که چه خوب وگرنه در فلان وقت نزد من بازگرد تا آن را به تو بپردازم.

او گفت: ای سروم مرا بی‌نیاز نمودی...


 





 



 


 

 


دعبل بن علی خزاعی (ت 246 ﻫ)

او ابوعلی یا ابوجعفر دعبل بن علی بن رزین خزاعی است که از خانوادۀ علم و فضل و ادب و معاصر امام رضا% بوده و موردتوجه ویژۀ آن حضرت قرار گرفته است.

هدیۀ امام رضا% به دعبل

ابوالفرج اصفهانی به سندش از دعبل نقل کرده که گفت:

دَخَلْتُ عَلَى عَلِيِّ بْنِ مُوسَى الرِّضَا'، فَقَالَ لِي: أَنْشِدْنِى شَيْئاً مِمَّا أَحْدَثْتَ. فَأَنْشَدْتُهُ:

مَدَارِسُ آيَاتٍ خَلَتْ مِنْ تِلَاوَةٍ

 


وَمَنْزِلُ وَحْيٍ مُقْفِرُ الْعَرَصَاتِ

حَتَّى انْتَهَيْتُ إِلَى قَوْلِي:

إِذَا وُتِرُوا مَدُّوا إِلَى وَاتِرِيهُمُ

 


أَكُفّاً عَنْ الْأَوْتَارِ مُنْقَبِضَاتِ

قَالَ: فَبَكَى حَتَّى أُغْمِيَ عَلَيْهِ، وَأَوْمَأَ إِلَيَّ خَادِمٌ كَانَ عَلَى رَأْسِهِ: أَنْ أُسْكُتْ، فَسَكَتُّ سَاعَةً، ثُمَّ قَالَ لِي: أَعِدْ، فَأَعَدْتُ حَتَّى انْتَهَيْتُ إِلَى هَذَا الْبَيْتِ أَيْضاً، فَأَصَابَهُ مِثْلُ الَّذِي أَصَابَهُ فِي الْمَرَّةِ الْأُولَى، وَأَوْمَأَ الْخَادِمُ إِلَيَّ: أَنْ أُسْكُتْ، فَسَكَتُّ، فَمَكَثَ سَاعَةً أُخْرَى، ثُمَّ قَالَ لِي: أَعِدْ، فَأَعَدْتُ حَتَّى انْتَهَيْتُ إِلَى آخِرِهَا، فَقَالَ لِي: أَحْسَنْتَ، ثَلَاثَ مَرَّاتٍ، ثُمَّ أَمَرَ لِي بِعَشَرَةِ آلَافِ دِرْهَمٍ مِمَّا ضُرِبَ بِاسْمِهِ، وَلَمْ تَكُنْ دُفِعَتْ إِلَى أَحَدٍ بَعْدُ، وَأَمَرَ لِي مَنْ فِي مَنْزِلِهِ بِحُلِيٍّ كَثِيرٍ أَخْرَجَهُ إِلَيَّ الْخَادِمُ، فَقَدِمْتُ الْعِرَاقَ، فَبِعْتُ كُلَّ دِرْهَمٍ مِنْهَا بِعَشَرَةِ دَرَاهِمٍ، إِشْتَرَاهَا مِنِّي الشِّيعَةُ، فَحَصَلَ لِي مِائَةُ أَلْفِ دِرْهَمٍ، فَكَانَ أَوَّلُ مَالٍ إِعْتَقَدْتُهُ.[246]

بر امام رضا% داخل شدم حضرت فرمود: از آنچه تازه سروده‌ای برایم بخوان و من این قصیده را خواندم:

مدارس آیاتی که از تلاوت خالی مانده و منزل وحی‌ای که از عرصه‌ها خالی است.

تا به این بیت رسیدم که:

فغان و درد، آن‌گاه که خون بنی‌هاشم به‌ناحق ریخته شود، دست‌های خود را به‌سوی قاتلان دراز می‌کنند، در حالی که دستانشان از انتقام‌جویی و خون‌خواهی بسته است.

امام آن‌چنان گریست که از هوش رفت. خدمتگزاری که در خدمتش بود به من اشاره کرد که آرام گیر و من خاموش ماندم. ساعتی درنگ کرد و سپس فرمود: دوباره بخوان و من خواندم تا به همان بیت رسیدم و همان حال نخستین دست داد و خدمتگزار حضرت اشاره به سکوت کرد و من ساکت شدم. ساعتی دیگر گذشت و امام فرمود: بازهم بخوان و من قصیده را تا به آخر خواندم. سه بار به من فرمود: احسنت. سپس دستور داد ده هزار درهم از آن سیم‌هایی که به نام حضرتش سکه خورده بود و پیش از آن به هیچ‌کس داده نشده بود به من دهند و با فرمانی که به خانوادۀ خود داد، خادم حضرت جامه‌های بسیاری برایم آورد و من به عراق آمدم و هر یک از آن درهم‌ها را به ده درهم به شیعیان فروختم و صد هزار درهم به دستم رسید و این نخستین ثروتی بود که فراهم آوردم.

کشی دربارۀ دعبل نقل می‌کند:

... فَلَمَّا فَرَغَ مِنْ إِنْشَادِهَا: قَامَ أَبُو الْحَسَنِ% فَدَخَلَ مَنْزِلَهُ، وَبَعَثَ إِلَيْهِ بِخِرْقَةِ خَزٍّ فِيهَا سِتُّمِائَةِ دِينَارٍ، وَقَالَ لِلْجَارِيَةِ: قُولِي لَهُ يَقُولُ لَكَ مَوْلَايَ اسْتَعِنْ بِهَذِهِ عَلَى سَفَرِكَ وَأَعْذِرْنَا! فَقَالَ لَهُ دِعْبِلٌ: لَا وَاللَّهِ مَا هَذَا أَرَدْتُ وَلَا لَهُ خَرَجْتُ، وَلَكِنْ قُولِي لَهُ هَبْ لِي ثَوْباً مِنْ ثِيَابِكَ! فَرَدَّهَا عَلَيْهِ أَبُو الْحَسَنِ% وَقَالَ لَهُ خُذْهَا وَبَعَثَ إِلَيْهِ بِجُبَّةٍ مِنْ ثِيَابِهِ، فَخَرَجَ دِعْبِلٌ حَتَّى وَرَدَ قُمَّ، فَنَظَرُوا إِلَى الْجُبَّةِ وَأَعْطَوْهُ بِهَا أَلْفَ دِينَارٍ، فَأَبَى عَلَيْهِمْ، وَقَالَ لَا وَاللَّهِ وَلَا خِرْقَةً مِنْهَا بِأَلْفِ دِينَارٍ، ثُمَّ خَرَجَ مِنْ قُمَّ فَاتَّبَعُوهُ قَدْ جَمَعُوا وَأَخَذُوا الْجُبَّةَ، فَرَجَعَ إِلَى قُمَّ وَكَلَّمَهُمْ فِيهَا، فَقَالُوا لَيْسَ إِلَيْهَا سَبِيلٌ، وَلَكِنْ إِنْ شِئْتَ فَهَذِهِ الْأَلْفُ دِينَارٍ! فَقَالَ: نَعَمْ وَخِرْقَةً مِنْهَا، فَأَعْطَوْهُ أَلْفَ دِينَارٍ وَخِرْقَةً مِنْهَا.[247]

... چون از سرودن شعر فارغ شد ابوالحسن% برخاست و داخل منزلش شد و برای او پارچه‌ای فرستاد که در آن شش‌صد دینار بود و به کنیز فرمود: به او بگو که مولایم می‌گوید پول را در سفرت به کار گیر و عذر ما را بپذیر. دعبل به کنیز گفت: نه به خدا سوگند! من این را نخواسته بودم و برای آن بیرون نیامدم ولی به حضرت بگو: یکی از لباس‌هایت را به من هدیه کن. حضرت نیز چنین کرد و به او فرمود: آن را بگیر و به سوی او یکی از لباس‌هایش را فرستاد. دعبل بیرون آمد تا وارد قم شد و چون نگاه مردم قم به لباس حضرت افتاد به او پیشنهاد هزار دینار در مقابل آن را دادند ولی نپذیرفت و گفت: نه به خدا سوگند حتی تکه‌ای از آن را به هزار دینار نمی‌دهم. او از قم خارج شد ولی قمی‌ها او را دنبال کرده و به زور از او گرفتند. او به قم بازگشت و با آنان دربارۀ آن لباس صحبت نمود، گفتند: چاره‌ای نیست ولی اگر می‌خواهی می‌توانی این هزار دینار را بگیری، او آن مبلغ را با تکه‌ای از آن لباس پذیرفت و آنان نیز این مبلغ را با تکه‌ای از لباس حضرت به او دادند.

شفا گرفتن کنیز دعبل توسط لباس امام رضا%

شیخ صدوق دربارۀ دعبل نقل می‌کند:

كَانَتْ لَهُ جَارِيَةٌ لَهَا مِنْ قَلْبِهِ مَحَلٌّ، فَرَمِدَتْ عَيْنُهَا رَمَداً عَظِيماً، فَأَدْخَلَ أَهْلَ الطِّبِّ عَلَيْهَا فَنَظَرُوا إِلَيْهَا، فَقَالُوا: أَمَّا الْعَيْنُ الْيُمْنَى فَلَيْسَ لَنَا فِيهَا حِيلَةٌ وَقَدْ ذَهَبَتْ، وَأَمَّا الْيُسْرَى فَنَحْنُ نُعَالِجُهَا وَنَجْتَهِدُ وَنَرْجُو أَنْ تَسْلَمَ، فَاغْتَمَّ لِذَلِكَ دِعْبِلٌ غَمّاً شَدِيداً، وَجَزِعَ عَلَيْهَا جَزَعاً عَظِيماً، ثُمَّ إِنَّهُ ذَكَرَ مَا كَانَ مَعَهُ مِنْ وُصْلَةِ الْجُبَّةِ، فَمَسَحَهَا عَلَى عَيْنَيِ الْجَارِيَةِ وَعَصَّبَهَا بِعِصَابَةٍ مِنْهَا مِنْ أَوَّلِ اللَّيْلِ، فَأَصْبَحَتْ وَعَيْنَاهَا أَصَحُّ مَا كَانَتَا قَبْلُ بِبَرَكَةِ أَبِي الْحَسَنِ الرِّضَا%.[248]

دعبل کنیزی داشت که ناگهان چشمش معیوب شد، طبیبان را بر او آوردند و چون او را دیدند همگی گفتند: اما چشم راستش را نمی‌توانیم خوب کنیم؛ چراکه از بین رفته و باطل شده است، ولی چشم چپش را معالجه می‌کنیم و تلاش خود را به کار می‌گیریم و امیدواریم که سالم شود. دعبل از این خبر شدیداً غمناک شد و جزع زیادی نمود، ولی یادش آمد که تکه‌ای از لباس امام رضا% را همراه دارد و لذا آن را بر چشم کنیز خود کشیده و آن را از اول شب بر چشمان او بست. صبح که شد دید چشمانش به برکت ابوالحسن رضا% از اولش بهتر شده است.

تعریف امام رضا% از شعر دعبل

دعبل می‌گوید:

... فَلَمَّا انْتَهَيْتُ إِلَى قَوْلِي:

خُرُوجُ إِمَامٍ لَا مَحَالَةَ خَارِجٌ


يَقُومُ عَلَى اسْمِ اللَّهِ وَالْبَرَكَاتِ

يُمَيِّزُ فِينَا كُلَّ حَقٍّ وَبَاطِلٍ


وَيُجْزِي عَلَى النَّعْمَاءِ وَالنَّقِمَاتِ

بَكَى الرِّضَا% بُكَاءً شَدِيداً، ثُمَّ رَفَعَ رَأْسَهُ إِلَيَّ فَقَالَ لِي: يَا خُزَاعِيُّ، نَطَقَ رُوحُ الْقُدُسِ عَلَى لِسَانِكَ بِهَذَيْنِ الْبَيْتَيْنِ، فَهَلْ تَدْرِي مَنْ هَذَا الْإِمَامُ، وَمَتَى يَقُومُ؟

فَقُلْتُ: لَا يَا سَيِّدِي، إِلَّا أَنِّي سَمِعْتُ بِخُرُوجِ إِمَامٍ مِنْكُمْ يُطَهِّرُ الْأَرْضَ مِنَ الْفَسَادِ، وَيَمْلَؤُهَا عَدْلًا.

فَقَالَ: يَا دِعْبِلُ، الْإِمَامُ بَعْدِي مُحَمَّدٌ ابْنِي، وَبَعْدَ مُحَمَّدٍ ابْنُهُ عَلِيٌّ، وَبَعْدَ عَلِيٍّ ابْنُهُ الْحَسَنُ، وَبَعْدَ الْحَسَنِ ابْنُهُ الْحُجَّةُ الْقَائِمُ الْمُنْتَظَرُ فِي غَيْبَتِهِ، الْمُطَاعُ فِي ظُهُورِهِ، لَوْ لَمْ يَبْقَ مِنَ الدُّنْيَا إِلَّا يَوْمٌ وَاحِدٌ لَطَوَّلَ اللَّهُ ذَلِكَ الْيَوْمَ حَتَّى يَخْرُجَ، فَيَمْلَأُهَا عَدْلًا كَمَا مُلِئَتْ جَوْراً وَظُلْماً...[249]

... هنگامی که به این سخنم رسیدم:

خروج امامی که ناگزیر خروج خواهد کرد با نام خدا و برکات او، قیام خواهد نمود.

هر حق و باطلی را میان ما از هم جدا خواهد کرد و بر نعمت و نقمت، جزا خواهد داد.

امام رضا% به شدّت گریست و سپس سرش را به سوی من بالا آورد و به من فرمود: «ای خُزاعی! در این دو بیت، روح‌القدس با زبان تو سخن گفته است. آیا می‌دانی این امام کیست و کی قیام می‌کند؟».

گفتم: نه؛ ای مولای من، جز این‌که شنیده‌ام امامی از شما قیام می‌کند و زمین را از تباهی، پاک می‌کند و آن را از عدالت می‌آکند، همان‌گونه که از ستم پرشده است.

فرمود: ای دعبل! امامِ پس از من، محمد فرزندم است و پس از محمد، فرزندش علی است و پس از علی، فرزندش حسن و پس از حسن، فرزندش حجّت قائم است که در غیبتش، انتظارش را می‌کشند و در ظهورش، اطاعتش می‌کنند و اگر از دنیا تنها یک روز باقی مانده باشد، خداوند، آن روز را چنان طولانی می‌کند که او قیام نماید و زمین را از عدالت پر کند، همان‌گونه که از ستم پرشده است...

از برکات تائیۀ دعبل

اربلی دربارۀ بعد از شعر خواندن دعبل نزد امام رضا% نقل می‌کند:

وَنَهَضَ الرِّضَا%: وَقَالَ لَا تَبْرَحْ، وَأَنْفَذَ إِلَيْهِ صُرَّةً فِيهَا مِائَةُ دِينَارٍ، فَرَدَّهَا وَقَالَ: مَا لِهَذَا جِئْتُ، وَطَلَبَ شَيْئاً مِنْ ثِيَابِهِ، فَأَعْطَاهُ جُبَّةً مِنْ خَزٍّ وَالصُّرَّةَ، وَقَالَ لِلْخَادِمِ: قُلْ لَهُ: خُذْهَا فَإِنَّكَ سَتَحْتَاجُ إِلَيْهَا، وَلَا تُعَاوِدْنِي. فَأَخَذَهَا وَسَارَ مِنْ مَرْوَ فِي قَافِلَةٍ، فَوَقَعَ عَلَيْهِمُ اللُّصُوصُ، وَأَخَذُوهُمْ وَجَعَلُوا يَقْسِمُونَ مَا أَخَذُوا مِنْ أَمْوَالِهِمْ، فَتَمَثَّلُ رَجُلٌ مِنْهُمْ بِقَوْلِهِ:




أَرَى فَيْئَهُمْ فِي غَيْرِهِمْ مُتَقَسِّماً

الْبَيْتِ. فَقَالَ دِعْبِلٌ: لِمَنْ هَذَا الْبَيْتُ؟ فَقَالَ: لِرَجُلٍ مِنْ خُزَاعَةَ يُقَالُ لَهُ دِعْبِلٌ. فَقَالَ: فَأَنَا دِعْبِلٌ قَائِلُ هَذِهِ الْقَصِيدَةِ. فَحَلُّوا كِتَافَهُ وَكِتَافَ جَمِيعِ مَنْ فِي الْقَافِلَةِ، وَرَدُّوا إِلَيْهِمْ جَمِيعَ مَا أُخِذَ مِنْهُمْ.[250]

امام رضا% از جای خود برخاست و فرمود: اینجا باش و سپس کیسه‌ای که در آن صد دینار بود به او داد، ولی آن را نپذیرفت و گفت: من برای پول نیامده‌ام و یکی از لباس‌های حضرت را طلب کرد و حضرت لباسی پشمی و آن کیسه پول را به او داد و به خادمش فرمود: به او بگو این‌ها را بگیرد؛ چراکه به زودی به آن‌ها نیاز پیدا خواهد کرد و آن‌ها را به من بازنگرداند. او آن‌ها را گرفت و از مرو با قافله‌ای حرکت کرد که دزدان بر آنان دسترسی یافته و همه را دستگیر کرده و شروع به تقسیم اموالی کردند که از آنان به سرقت بردند. یکی از آنان این بیت شعر دعبل را خواند: «می‌بینم که سهم آنان در میان دیگران تقسیم می‌شود». تا آخر اشعار. دعبل گفت: این بیت برای کیست؟ او گفت: برای مردی از خزاعه. او گفت: منم دعبل سرایندۀ این قصیده. آنان دست‌های او و تمام مردان قافله را باز کرده و تمام اموالی را که از آنان به غارت برده بودند پس دادند.

خبر غیبی امام رضا% به دعبل

اربلی در ادامۀ قصۀ دعبل و هدیۀ امام رضا% به او می‌نویسد:

وَعَادَ إِلَى وَطَنِهِ، فَوَجَدَ اللُّصُوصَ قَدْ أَخَذُوا جَمِيعَ مَا فِي مَنْزِلِهِ، فَبَاعَ الْمِائَةَ دِينَارٍ الَّتِي وَصَلَهُ بِهَا الرِّضَا% مِنَ الشِّيعَةِ كُلَّ دِينَارٍ بِمِائَةِ دِرْهَمٍ، وَتَذَكَّرَ قَوْلَ الرِّضَا%: إِنَّكَ سَتَحْتَاجُ إِلَيْهَا.[251]

... به وطن خود بازگشت و مشاهده نمود که دزدان تمام اساس منزلش را دزدیده‌اند. لذا شیعیان آن صد دینار را که امام رضا% به او بخشیده بود هر دینارش را به صد درهم خریدند و او یادش افتاد از کلام امام رضا% که به او فرمود: «به زودی به این پول‌ها محتاج می‌شوی».

از ویژگیهای تائیۀ دعبل

از ویژگی‌های قصیدۀ تائیۀ دعبل جامعیت آن است که در برگرفته از ابیات حماسی و ضد نظام حاکم جائر و بیان فضائل اهل‌بیت( و ذکر مظالمی است که بر آنان وارد شده است.

اول: از ابیات حماسی

فَكَيْفَ وَمِنْ أَنَّى بِطَالِبِ زُلْفَةٍ


إِلَى اللَّهِ بَعْدَ الصَّوْمِ وَالصَّلَوَاتِ

سِوَى حُبِّ أَبْنَاءِ النَّبِيِّ وَرَهْطِهِ


وَبُغْضِ بَنِي الزَّرْقَاءِ وَالْعَبَلَاتِ

وَهِنْدٍ وَمَا أَدَّتْ سُمَيَّةُ وَابْنُهَا


أُولُوا الْكُفْرِ فِي الْإِسْلَامِ وَالْفَجَرَاتِ

هُمُ نَقَضُوا عَهْدَ الْكِتَابِ وَفَرْضَهُ


وَمُحْكَمَهُ بِالزُّورِ وَالشُّبُهَاتِ

وَلَمْ تَكُ إِلَّا مِحْنَةً كَشَفَتْهُمُ


بِدَعْوَى ضَلَالٍ مِنْ هَنٍ وَهَنَاتٍ

تُرَاثٌ بِلَا قُرْبَى وَمُلْكٌ بِلَا هُدًى


وَحُكْمٌ بِلَا شُورَى بِغَيْرِ هُدَاتٍ

رَزَايَا أَرَتْنَا خُضْرَةَ الْأُفْقِ حُمْرَةً


وَرَدَّتْ أُجَاجاً طَعْمَ كُلِّ فُرَاتٍ

وَمَا سَهَّلَتْ تِلْكَ الْمَذَاهِبُ فِيهِمْ


عَلَى النَّاسِ إِلَّا بَيْعَةَ الْفَلَتَاتِ

وَمَا قِيلَ أَصْحَابُ السَّقِيفَةِ جَهْرَةً


بِدَعْوَى تُرَاثٍ فِي الضَّلَالِ بِنَاتٍ

وَلَوْ قَلَّدُوا الْمُوصَى إِلَيْهِ أُمُورَهَا


لَزُمَّتْ بِمَأْمُونٍ عَلَى الْعَثَرَاتِ[252]

پس چگونه و از کجا طلب می‌شود تقرب به سوی خداوند بعد از روزه و نمازها.

غیر از محبت فرزندان پیامبر- و نسل او و دشمنی با اولاد مروان و افراد خشن.

و هند و آنچه را که سمیه پس انداخت و فرزند هند؛ صاحبان کفر و فسق و فجورها در اسلام.

آنان پیمان قرآن و واجبات و محکم آن را با زور و شبهات نقض کردند.

و نبود جز محنتی که از آنان پرده برداشت با ادعای گمراهی از حرف‌های زشت.

میراثی بدون قرابت (با پیامبر-) و سلطنتی بدون هدایت و حکومتی بدون مشورت و بدون هدایت.

مصیبت‌هایی که سبزی افق را به قرمزی نشان داد و طعم هر آب شیرینی را تلخ نمود.

و آنچه این روش‌ها را در میان مردم آسان نمود، بیعت ناگهانی و شتاب‌زده [با ابوبکر] بود.

و آنچه اصحاب سقیفه به طور آشکار بر زبان جاری کردند با ادعای به ارث بردن در ضلالت بزرگ.

و اگر در امورشان از کسی تقلید می‌کردند که به او وصیت شده بود بر لغزش‌ها در امان می‌ماندند.

أَرَى فَيْئَهُمْ فِي غَيْرِهِمْ مُتَقَسِّماً


وَأَيْدِيَهِمُ مِنْ فَيْئِهِمْ صَفِرَاتِ[253]

می‌بینم که حق مال آنان در دستان دیگران تقسیم می‌شود و دستان آنان از حقوق مالی خالی است.

دوم: فضائل اهل‌بیت(

أَخِي خَاتَمِ الرُّسْلِ الْمُصَفَّى مِنَ الْقَذَى


وَمُفْتَرَسِ الْأَبْطَالِ فِي الْغَمَرَاتِ

فَإِنْ جَحَدُوا كَانَ الْغَدِيرُ شَهِيدَهُ


وَبَدْرٌ وَأُحْدٌ شَامِخُ الْهَضَبَاتِ

وَآيٌ مِنَ الْقُرْآنِ تُتْلَى بِفَضْلِهِ


وَإِيثَارِهِ بِالْقُوتِ فِي اللَّزَبَاتِ

وَعِزُّ خِلَالٍ أَدْرَكَتْهُ بِسَبْقِهَا


مَنَاقِبُ كَانَتْ فِيهِ مُؤْتَنِفَاتِ

مَنَاقِبُ لَمْ تُدْرَكْ بِخَيْرٍ وَلَمْ تُنَلْ


بِشَيْءٍ سِوَى حَدِّ الْقَنَا الذَّرَبَاتِ

نَجِيٌّ لِجِبْرِيلَ الْأَمِينِ وَأَنْتُمُ


عُكُوفٌ عَلَى الْعُزَّى مَعاً وَمَنَاتِ[254]

برادر خاتم رسولان، آنکه در عین چشم‌پوشی از حق خود برگزیدۀ خلافت و شجاع همچون شیر درنده هنگام فرورفتن در جنگ‌ها.

اگر آنان انکار می‌کنند غدیر و بدر و احد گواهشان است و او در اوج تهذیب نفس بود.

و کدامین آیۀ قرآن در فضل او تلاوت شود در حالی که اوست که قوت اندک خود را ایثار نمود.

فضیلت‌های درخشان و زیبایی‌های همۀ نیکان را پشت سر نهادند تا به او رسیدند. فضیلت‌هایی که چون خویشتن را در او یافتند. به عطرافشانی پرداختند و بر خویش بالیدند.

فضایلی که به خوبی نمی‌توان به آن‌ها دست یافت مگر با شمشیرهای تیز و برّان.

جبرئیل با او نجوا کرد در حالی که توجه شما به بت‌های لات و عزی بود.

سوم: ذکر مظلومیت اهل‌بیت(

مَدَارِسُ آيَاتٍ خَلَتْ مِنْ تِلَاوَةٍ


وَمَنْزِلُ وَحْيٍ مُقْفِرُ الْعَرَصَاتِ

لِآلِ رَسُولِ اللَّهِ بِالْخَيْفِ مِنْ مِنًى


وَبِالْبَيْتِ وَالتَّعْرِيفِ وَالْجَمَرَاتِ

دِيَارٌ لِعَبْدِ اللَّهِ بِالْخَيْفِ مِنْ مِنًى


وَلِلسَّيِّدِ الدَّاعِي إِلَى الصَّلَوَاتِ

دِيَارُ عَلِيٍّ وَالْحُسَيْنِ وَجَعْفَرٍ


وَحَمْزَةَ وَالسَّجَّادِ ذِي الثَّفِنَاتِ[255]

مدارس آیات خدا که از تلاوت خالی شده و منزل وحی که عرصه‌های تهی است. آن‌ها که برای آل رسول خدا بود در مسجد خیف در منی و کنار رکن کعبه و تعریف و جمرات.

این ویرانه‌های خاموش و متروک، خانۀ عبدالله، پدر پیامبر خدا- در خیف است و خانۀ پیامبر، آن سرور مردمان که مردم را به نماز فرامی‌خواند.

دیار علی و حسین و جعفر و حمزه و سجاد که دارای پینه‌ها بود.

أَفَاطِمُ لَوْ خِلْتِ الْحُسَيْنَ مُجَدَّلًا


وَقَدْ مَاتَ عَطْشَاناً بِشَطِّ فُرَاتٍ

إِذاً لَلَطَمْتِ الْخَدَّ فَاطِمُ عِنْدَهُ


وَأَجْرَيْتِ دَمْعَ الْعَيْنِ فِي الْوَجَنَاتِ

أَفَاطِمُ قُومِي يَا ابْنَةَ الْخَيْرِ فَانْدُبِي


نُجُومُ سَمَاوَاتٍ بِأَرْضِ فَلَاةٍ

قُبُورٌ بِكُوفَانَ وَأُخْرَى بِطَيْبَةَ


وَأُخْرَى بِفَخٍّ نَالَهَا صَلَوَاتِ

وَأُخْرَى بِأَرْضِ الْجَوْزَجَانِ مَحَلُّهَا


وَقَبْرٌ بِبَاخَمْرَى لَدَى الْغُرُبَاتِ

وَقَبْرٌ بِبَغْدَادٍ لِنَفْسٍ زَكِيَّةٍ


تَضَمَّنَهَا الرَّحْمَنُ فِي الْغُرُفَاتِ[256]

ای فاطمه! اگر مشاهده می‌کردی حسین را که بر زمین افتاده و با حالت تشنگی در ساحل فرات به شهادت رسیده.

در آن هنگام ای فاطمه نزد او به صورت می‌زدی و اشک دیده را بر صورتت جاری می‌ساختی.

ای فاطمه! ای دختر بهترین پیامبران برخیز و ندبه کن؛ چراکه ستارگان آسمان در بیابان بر زمین افتاده‌اند.

قبرهایی در «کوفه» و دیگری در «مدینه» و دیگری در «فخ» که درودهای من بر آن‌ها باد.

و مویه کن بر گوری دیگر که در سرزمین «جوزجان» است و گوری در «باخمری» زیر سپیدارهای بلند، غریب و تنها افتاده است.

و قبری در «بغداد» برای نفسی پاک که خدای رحمان آن را در برگرفته در اتاق‌ها.

اشعار او به اینجا که رسید امام رضا% فرمود:

أَفَلَا أُلْحِقُ لَكَ بِهَذَا الْمَوْضِعِ بَيْتَيْنِ بِهِمَا تَمَامُ قَصِيدَتِكَ؟

قَالَ: بَلَى يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ! فَقَالَ:

وَقَبْرٌ بِطُوسَ يَا لَهَا مِنْ مُصِيبَةٍ


أَلَحَّتْ عَلَى الْأَحْشَاءِ بِالزَّفَرَاتِ

إِلَى الْحَشْرِ حَتَّى يَبْعَثَ اللَّهُ قَائِماً
77


يُفَرِّجُ عَنَّا الْغَمَّ وَالْكُرُبَاتِ[257]

آیا می‌خواهی در اینجا دو بیت دیگر را ملحق کنم تا توسط آن قصیده‌ات تمام شود؟

دعبل گفت: آری ای فرزند رسول خدا! حضرت چنین فرمود:

و قبری در طوس وای از مصیبت آن، مصیبتی که آه سوزناک را از دل‌ها برکشیده است.

تا روز قیامت تا زمانی که خداوند قائم را مبعوث گرداند و او از ما همّ و گرفتاری‌ها را برطرف سازد.

دعبل به حضرت عرض کرد:

يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ! لِمَنْ هَذَا الْقَبْرُ بِطُوسَ؟

فَقَالَ%: قَبْرِي، وَلَا تَنْقَضِي الْأَيَّامُ وَالسِّنُونَ حَتَّى تَصِيرَ طُوسُ مُخْتَلَفَ شِيعَتِي، فَمَنْ زَارَنِي فِي غُرْبَتِي كَانَ مَعِي فِي دَرَجَتِي يَوْمَ الْقِيَامَةِ مَغْفُوراً لَهُ.[258]

ای فرزند رسول خدا! این قبری که در طوس است برای کیست؟

فرمود: قبر من است و روزها و سال‌ها نمی‌گذرد تا آنکه طوس محل رفت و آمد شیعیان من شود و هر کس به زیارت من در غربتم بیاید با من در درجۀ من در روز قیامت خواهد بود در حالی که آمرزیده شده است.

قُبُورٌ بِبَطْنِ النَّهَرِ مِنْ جَنْبِ كَرْبَلَاءَ


مُعَرَّسُهُمْ مِنْهَا بِشَطِّ فُرَاتِ

تَوَفَّوْا عِطَاشاً بِالْفُرَاتِ فَلَيْتَنِي


تُوُفِّيتُ فِيهِمْ قَبْلَ حِينَ وَفَاتِي[259]

قبرهایی در کنار نهر در جانب کربلا که همگی در ساحل بر زمین افتادند.

آنان تشنه در کنار فرات کشته شدند و ای‌کاش من قبل از زمان وفاتم در میان آنان مرده بودم.

شهادت دعبل

علامۀ امینی دربارۀ او می‌نویسد:

وُلد سنة (148) واستشهد ظلماً وعدواناً وهو شيخ كبير سنة (246).[260]

او در سال 148 متولد شد و در سال 246 با ظلم و تعدی به شهادت رسید در حالی که پیرمردی بزرگ‌سال بود.


 





 




 






 



 


 

 

 

 

 

 

 

 

 

 


برخی از شعرای آیینی گرچه در زمان اهل‌بیت( تا قرن سوم نبوده‌اند ولی شعرشان موردتوجه ویژۀ آنان قرار گرفته است. اینک به نمونه‌هایی از این شعرا اشاره می‌کنیم:

ناشئ صغیر (ت 365 ﻫ)

علی بن عبدالله بن وصیف حلّاء، معروف به ناشئ صغیر، عالمی فاضل و متکلمی شاعر بود. در کوفه مجلسی داشت که در آن علما و ادیبان و شعرا جمع شده و مملو از جمعیت می‌شد. کلام را از علی بن اسماعیل نوبختی آموخت و اهل تصنیف بود و از شاگردان متنبی شاعر به حساب می‌آمد. او در سال 366 روز دوشنبه وفات یافت و در مقابر قریش نزد امامین کاظمین' دفن شد.[261]

حموی در «معجم الادباء» از ابن عبدالرحیم از خالع نقل کرده که گفت:

كنت مع والدي في سنة ست وأربعين وثلاثمائة وأنا صبي في مجلس اللّبوديّ في المسجد الذي بين الورّاقين والصاغة وهو غاصّ بالناس، وإذا رجل قد وافى وعليه مرقّعة وفي يده سطيحة وركوة ومعه عكاز وهو شعث، فسلم على الجماعة بصوت يرفعه ثم قال: أنا رسول فاطمة الزهراء (صلوات الله عليها)، فقالوا: مرحبا بك وأهلا ورفعوه، فقال: أتعرفون لي أحمد المزوق النائح؟ فقالوا: ها هو جالس، فقال: رأيت مولاتنا& في النوم فقالت لي امض إلى بغداد واطلبه وقل له نح على ابني بشعر الناشئ الذي يقول فيه:

بَنِي أَحْمَدَ قَلْبِي لَكُمْ يَتَقَطَّعُ

 


بِمِثْلِ مُصَابِي فِيكُمُ لَيْسَ يُسْمَعُ

وكان الناشئ حاضرا، فلطم لطما عظيما على وجهه وتبعه المزوق والناس كلّهم، وكان أشدّ الناس في ذلك الناشئ ثم المزوق، ثم ناحوا بهذه القصيدة في ذلك اليوم إلى أن صلّى الناس الظهر وتقوض المجلس وجهدوا بالرجل أن يقبل شيئا منهم فقال: والله لو أعطيت الدنيا ما أخذتها فإنني لا أرى أن أكون رسول مولاتي& ثم آخذ عن ذلك عوضا، وانصرف ولم يقبل شيئا.[262]

با پدرم در سال سیصد و چهل و شش در سنین کودکی در مجلس لبودی در مسجدی بودم بین نویسندگان و زرگرها و مجلس پر از جمعیت بود که ناگهان مردی از راه رسید در حالی که بر شانه‌اش شالی و در دستانش قمقمه‌ای پوستین و کاسه‌ای و به دستش عصایی بود و با حال ژولیدگی وارد شده و بر جمع با صدای بلند سلام نمود سپس گفت: من فرستادۀ فاطمۀ زهرا& هستم. آنان گفتند: مرحبا به تو خوش آمدی و او را در صدر مجلس جای دادند. او گفت: آیا شخصی به نام احمد مزوّق نوحه‌گر را به من معرفی می‌کنید؟ گفتند: آری، اوست که آنجا نشسته است. او گفت: مولایم فاطمۀ زهرا& را در عالم خواب دیدم و حضرت به من فرمود: به بغداد می‌روی و او را پیدا می‌کنی و به او می‌گویی: در مورد فرزندم شعر ناشئ را بخوان که در آن چنین آمده است:

ای فرزندان احمد! قلبم دربارۀ شما پاره‌پاره شده و به مثل مصیبت من در مورد شما شنیده نمی‌شود.

ناشئ در آن مجلس حاضر بود و محکم به صورت خود زد و به دنبال او مزوق نیز چنین کرد و همه به صورت خود زدند و شورانگیزترین مردم در آن مجلس ناشئ و سپس مزوق بود. سپس آن قصیده را همگی در آن روز خواندند تا نماز ظهر به جای آورده شد و مجلس مملو از جمعیت بود و هر چه تلاش کردند تا آن مرد چیزی را از آنان قبول کند نپذیرفت و گفت: به خدا سوگند! اگر دنیا را به من بدهند نمی‌گیرم؛ زیرا نمی‌توانم ببینم فرستادۀ سرورم فاطمۀ زهرا& باشم و سپس در عوض آن چیزی بگیرم؛ و بازگشت و چیزی نپذیرفت.

شیخ محمد سماوی بعد از نقل این واقعه می‌نویسد:

وظفرت في بعض الكتب بزيادة في القصة، وهي أن الناشيء لمّا سمع الكلام الرسول اجهش بالبكاء وحلف انه نظمها لليلته، وأنه لم يسمعها منه أحد.[263]

در برخی از کتاب‌ها نکتۀ اضافه‌ای بر این قصه یافتم و آن این‌که ناشئ چون کلام پیک را شنید، با صدای بلند گریست و قسم یاد کرد که شب پیشین آن را به نظم درآورده و احدی را از آن آگاه ننموده است.

از اشعار ناشئ دربارۀ اهلبیت(

بِآلِ مُحَمَّدٍ عُرِفَ الصَّوَابُ


وَفِي أَبْيَاتِهِمْ نَزَلَ الْكِتَابُ

هُمُ الْكَلِمَاتُ وَالْأَسْمَاءُ لَاحَتْ


لِآدَمَ حِينَ عَزَّ لَهُ الْمَتَابُ

وَهُمْ حُجَجُ الْإِلَهِ عَلَى الْبَرَايَا


بِهِمْ وَبِحُكْمِهِمْ لَا يُسْتَرَابُ[264]

به آل محمد ثواب شناخته می‌شود و در خانه‌های آنان قرآن نازل شده است.

آنان همان کلمات و اسمائی هستند که برای آدم نازل شد هنگامی که توبه برای او دشوار شد.

آنان حجت‌های خدا بر مردم‌اند، توسط آنان و به حکمشان هیچ‌گونه تردیدی نیست.

عَلِيُّ الدُّرُّ وَالذَّهَبُ الْمُصَفَّى


وَبَاقِي النَّاسِ كُلِّهِمُ تُرَابُ

إِذَا لَمْ تَبْرَ مِنْ أَعْدَا عَلِيٍّ


فَمَا لَكَ فِي مَحَبَّتِهِ ثَوَابُ[265]

علی درّ و طلای خالص است و دیگر مردم همگی خاک‌اند.

اگر از دشمنان علی تبری نجویی در دوستی او ثوابی نداری.


 





 



 


 


حسین بن احمد بن حجاج نیلی (ت 391 ﻫ)

حسین بن احمد بن حجاج نیلی مشهور به ابن الحجاج ابوعبدالله کاتب، یگانۀ زمان خود در زیبایی اسلوب انواع شعر بود که در شب سه شنبه سه روز باقی مانده از جمادی‌الآخر سال 391 وفات یافت.[266]

شیخ محمد سماوی دربارۀ او می‌نویسد:

كان فرد زمانه في حسن الأسلوب بنظم الجدّ والهزل، وكان يقال إنه في درجة امرئ القيس في اختراع الطريقة، ورؤيت فاطمة الزهراء& معرضة عمن إزدرى بشعره وأمرت بحبّه وقالت إنه شاعرنا، ولما بنى مسعود بن بويه قبة أمير المؤمنين وسور النجف جلس ومعه الشريف المرتضى للتهنئة، فوقف ابن الحجاج لينشد قصيدته فأخذها السيد الشريف فنظرها ومنعه لما فيها من المجون مع ابن سكرة الهاجي لآل علي%، فخرج منكسرا فرأى الشريف في منامه بليلته فاطمة& معرضة عنه، فسألها فقالت: لم كسرت خاطر شاعرنا، فقال لها: احتراما للموضع، فقالت: ... قم الآن فاعتذر منه ولينشدها صباحا.

فانتبه ونهض من فوره إلى ابن الحجاج فطرق الباب، فخرجت الجارية تقول: ادخل أيها الشريف، فلما دخل ناداه ابن الحجاج قائلا: يا سيدي إن الذي أتى بك أمرني أن لا أقوم إليك حتى تعتذر، فاعتذر ورضي عنه وأنشدها صباحا بالروضة الشريفة.[267]

او نمونۀ زمانش در حسن اسلوب در نظم جد و بذله‌گویی بود و گفته می‌شد که او در درجۀ امرؤ القیس در اختراع راه است. در عالم رؤیا دیده شد که فاطمۀ زهرا& از کسی که به شعرش بی‌اعتنایی کرده بود اعراض کرده و دستور به دوست داشتن او داده و فرمود: او شاعر ماست؛ و چون مسعود بن بویه گنبد امیر مؤمنان% و دیوار شهر نجف را بنا نمود نشست در حالی که همراهش شریف مرتضی به جهت تهنیت گفتن بود. ابن حجاج ایستاد تا قصیده‌اش را بخواند که سید شریف آن را گرفته و نظر کرد و به جهت عبارات ناشایستی که نسبت به آل علی% در آن مشاهده نموده بود با ابن سکرۀ هاجی از آن منع نمود. او دل‌شکسته بیرون آمد و شریف در همان شب در خواب فاطمه& را مشاهده کرد که از او روگردان است. دربارۀ علت آن سؤال کرد حضرت فرمود: چرا خاطر شاعر ما را رنجاندی؟! او به حضرت عرض کرد: به جهت احترام آن مکان. حضرت فرمود: ... همین الان برخیز و از او معذرت‌خواهی کن و باید صبح اول وقت شعرش را بخواند.

سید از خواب بیدار شد و فوراً برخاسته و به سوی ابن الحجاج آمد و درب خانۀ او را کوبید و کنیز از خانه بیرون آمد در حالی که می‌گفت: ای شریف! داخل شو. چون داخل خانه شد ابن الحجاج گفت: ای سرور من! آن کسی که به خوابت آمد مرا دستور داده که برای تو برنخیزم تا عذرخواهی کنی. سید عذرخواهی کرده و ابن الحجاج از او راضی شده و صبح هنگام در روضۀ شریف اشعارش را خواند.

او نیز می‌نویسد:

توفي ليلة الثلاثاء لثلاث بقين من جمادى الآخرة سنة إحدى وتسعين وثلاثمائة بالنيل وحمل إلى بغداد فدفن عند رجلي الإمامين الكاظم والجواد' وكتب على قبره بوصية منه: (ﮗ ﮘ ﮙ ﮚ)[268].[269]

در شب سه‌شنبه سه روز مانده از جمادی‌الآخر، سال سیصد و نود و یک در نیل وفات یافت و به بغداد حمل شده و زیر پای امام کاظم و امام جواد' دفن شد و بر روی قبرش به وصیتش نوشته شد: «و سگ آنان در آستانشان دست‌هایش را گسترانیده است».

و قصیدۀ او چنین است:

يَا صَاحِبَ الْقُبَّةِ الْبَيْضَاءِ فِي النَّجَفِ

 


مَنْ زَارَ قَبْرَكَ وَاسْتَشْفَى لَدَيْكَ شُفِي

زُورُوا أَبَا الْحَسَنِ الْهَادِي لَعَلَّكُمُ

 


تَحْظَوْنَ بِالْأَجْرِ وَالْإِقْبَالِ وَالزُّلَفِ

زُورُوا لِمَنْ تُسْمَعُ النَّجْوَى لَدَيْهِ فَمَنْ

 


يَزُرْهُ بِالْقَبْرِ مَلْهُوفاً لَدَيْهِ كُفِي

إِذَا وَصَلْتَ فَاحْرِمْ قَبْلَ تَدْخُلَهُ

 


مَلْياً وَاسْعَ سَبْعاً حَوْلَهُ وَطُفِ

حَتَّى إِذَا طُفْتَ سَبْعاً حَوْلَ قُبَّتِهِ

 


تَأَمَّلِ الْبَابَ تِلْقاً وَجْهَهُ وَقِفِ

وقُلْ سَلَامٌ مِنَ اللَّهِ السَّلَامُ عَلَى

 


أَهْلِ السَّلَامِ وَأَهْلِ الْعِلْمِ وَالشَّرَفِ

إِنِّي أَتَيْتُكَ يَا مَوْلَايَ مِنْ بَلَدِي

 


مُسْتَمْسِكاً مِنْ حِبَالِ الْحَقِّ فِي طَرَفِ

رَاجٍ مِنْكَ يَا مَوْلَايَ تَشْفَعُ لِي

 


وَتَسْقِنِي مِنْ رَحِيقٍ مُطْفِئِ اللَّهَفِ

لَأَنَّكَ الْعُرْوَةُ الْوُثْقَى فَمَنْ عَلَقَتْ

 


بِهَا يَدَاهُ فَلَنْ يَشْقَى وَلَمْ يَخِفِ

وَإِنَّ أَسْمَائَكَ الْحُسْنَى إِذَا تُلِيَتْ

 


عَلَى مَرِيضٍ شَفَى مِنْ سُقْمِهِ الدَّنَفِ

لِأَنَّ شَأْنَكَ شَأْنٌ غَيْرُ مُنْتَقَصٍ

 


وَإِنَّ نُورَكَ نُورٌ غَيْرُ مُنْكَسَفِ

وَإِنَّ آيَاتِكَ الْكُبْرَى الَّتِي ظَهَرَتْ

 


لِلْعَارِفِينَ بِأَنْوَاعٍ مِنَ الطُّرَفِ

هَذِي مَلَائِكَةُ الرَّحْمَنِ دَائِمَةً

 


يَهْبِطْنَ نَحْوَكَ بِالْأَلْطَافِ وَالتُّحَفِ[270]

ای صاحب گنبد نورانی در نجف! هر کس قبر تو را زیارت کند و نزد تو درخواست شفا نماید شفا می‌یابد.

ابوالحسن هادی را زیارت کنید، شاید شما برخوردار از پاداش و اقبال و تقرب شوید.

زیارت کنید قبر کسی را که نجوا نزد او شنیده می‌شود و هر گرفتاری قبر او را زیارت کند کفایت شود.

هرگاه رسیدی قبل از آنکه داخل شوی با تمام توجه احرام ببند و هفت شوط دور قبرش سعی و طواف نما.

و چون دور گنبدش هفت بار طواف کردی در مقابل او کنار درب بایست.

و بگو: درودی از جانب خدا، درود بر اهل سلامتی و اهل علم و شرف.

ای مولای من! از شهرم نزد تو آمده‌ام در حالی که یک طرف ریسمان‌های حق را به دست گرفته‌ام.

امیدم به توست ای مولای من! تویی که مرا شفاعت می‌کنی و تویی که از بادۀ ناب سیراب می‌کنی و غصه‌ها را خاموش می‌نمایی.

زیرا تو ریسمان محکمی هستی که هر کس دستانش را به آن آویزد هرگز شقاوت نیافته و ترس بر او وارد نمی‌شود و چون اسماء حسنای تو هرگاه بر مریضی تلاوت شود از بیماری سخت شفا یابد.

زیرا شأن تو شأنی است که نقص ندارد و نور تو نوری است که خاموش شدنی نیست.

و همانا نشانه‌های بزرگ نشانه‌هایی است که برای عارفان با انواعی از زیبایی‌ها ظاهر شده است.

این فرشته‌های خدای رحمان است که دائماً به طرف تو با الطاف و تحفه‌ها نزول می‌کنند.


 

ابن هبّاریه (ت 504 ﻫ)

شریف ابویعلی محمد بن محمد بن صالح هاشمی عباسی بغدادی، شاعر ملقب به نظام‌الدین، او خوب شعر می‌سرود و ارتباطی با نظام‌الملک داشت و دیوان شعری در چهار جلد دارد. او دارای اشعار بسیاری در مرثیۀ امام حسین% و خاندان پیامبر- است.[271]

سبط بن جوزی به سند خود نقل می‌کند:

إِنَّ ابْنَ الْهَبَّارِيَّةِ الشَّاعِرَ اجْتَازَ بِكَرْبَلَاءَ، فَجَلَسَ يَبْكِي عَلَى الْحُسَيْنِ وَأَهْلِهِ، وَقَالَ بَدِيهاً:

أَحُسَيْنُ وَالْمَبْعُوثُ جَدُّكَ بِالْهُدَى


قَسَماً يَكُونُ الْحَقُ عَنْهُ مُسَايِلِي

لَوْ كُنْتُ شَاهِدَ كَرْبَلَا لَبَذَلْتُ فِي


تَنْفِيسِ كَرْبِكَ جُهْدَ بَذْلِ الْبَاذِلِ

وَسَقَيْتُ حَدَّ السَّيْفِ مِنْ أَعْدَائِكُمْ


عَلَلًا وَحَدَّ السَّمْهَرِيِّ الذَّابِلِ

لَكِنَّنِي أُخِّرْتُ عَنْكَ لِشِقْوَتِي


فَبَلَابِلِي بَيْنَ الْغَرِيِّ وَبَابِلِ

هَبْنِي حُرِمْتُ النَّصْرَ مِنْ أَعْدَائِكُمْ


فَأَقَلُّ مِنْ حُزْنٍ وَدَمْعٍ سَايِلِ

ثُمَّ نَامَ فِي مَكَانِهِ، فَرَأَى رَسُولَ اللَّهِ- فِي الْمَنَامِ فَقَالَ لَهُ: يَا فُلَانُ، جَزَاكَ اللَّهُ عَنِّي خَيْراً، أَبْشِرْ! فَإِنَّ اللَّهَ قَدْ كَتَـبَكَ مِمَّنْ جَاهَدَ بَيْنَ يَدَيِ الْحُسَيْنِ.[272]

ابن هباریه شاعر گذرش به کربلا افتاد و نشست و بر حسین و اهلش گریست و همان جا این ابیات را سرود:

ای حسین! قسم به جدت که به هدایت فرستاده شد و حق‌تعالی از من دربارۀ او سؤال خواهد کرد.

اگر در کربلا حاضر بودم در راستای برطرف ساختن غصه‌ات تمام تلاش خود را مبذول می‌داشتم.

و با تیزی شمشیرم از خون دشمنانتان با ضربتی سیراب می‌کردم و تیزی شمشیر سمهری قطع کننده است.

ولی به جهت شقاوتم از ملازمت با شما تأخیر افتادم و ترددم بین نجف و بابل بود.

آری من از نصرت شما در مقابل دشمنانتان محروم شدم پس کمترین چیزی که دارم حزن و اشک‌ریزان است.

سپس همان جا خوابش برد و رسول خدا را در عالم رؤیا دید و به او فرمود: ای فلانی، خدا از جانب من به تو جزای خیر دهد، بشارت باد تو را که خداوند تو را از جملۀ مجاهدان در رکاب حسین نوشت!


 





 



 


 

 


شخصی معروف به کولان

ثعالبی در کتاب «یتیمة الدهر» در ترجمۀ ابوالقاسم بن علی بن بشر می‌نویسد:

قال لي الزاهر: أخبرني ابن بشر أنه كان له جد لأم يعرف بكولان، وكان هو من أهل الأدب والكتابة، وحسن الشعر والخطابة قال لي: حججت سنة من السنين، وجاورت بمكة حرسها اللّه، فاعتللت علة تطاولت بي، وضاق معها خلقي، ثم صلحت منها بعض الصلاح، ففكرت في أنني عملت في أهل البيت تسعا وأربعين قصيدة مدحا، فقلت: أكملها خمسين.

ثم ابتدأت فقلت:

 


 


بَنِي أَحْمَدَ يَا بنِي أَحْمَدِ

ثم ارتج على فلم أقدر على زيادة، فعظم ذلك عليّ، واجتهدت في أن أكمل البيت فلم أقدر، فحدث لي من الغم بهذه الحالة ما زاد على غمي بإضاقتي وعلتي، فنمت اهتماما بالحال، فرأيت النبي (صلى الله عليه وسلّم)، فجئت إليه فشكوت إليه ما أنا فيه من الإضاقة وما أجده من العلة وأخرى من القلة، فقال لي: تصدق يوسع عليك، وصم يصح جسمك، فقلت له: يا رسول اللّه، وأعظم مما شكوته إليك أنني رجل شاعر اتشيع، وأخص بالمحبة ولدك الحسين وتداخلني له رحمة لما جرى عليه من القتل، وكنت قد عملت في أهل بيتك تسعا وأربعين قصيدة، فلما خلوت بنفسي في هذا الموضع حاولت أن أكملها خمسين، فبدأت قصيدة قلت فيها مصراعا وأرتج عليّ إجازته، ونفر عني كل ما كنت أعرفه فما أقدر على قول حرف، قال: فقال لي قولا نحا فيه إلى أنه ليس هذا إليّ، لقول اللّه تعالى: (ﯫ ﯬ ﯭ ﯮ ﯯ ﯰ)[273] ثم قال لي: اذهب الى صاحبك، وأومأ بيده الشريفة إلى ناحية من نواحي المسجد، وأمر رسولا أن يمضي بي إلى حيث أومأ، فمضى بي الرسول على ناس معهم عليّ ابن أبي طالبL. فقال له الرسول: أخوك وجه إليك بهذا الرجل، فاسمع ما يقوله، قال: فسلمت عليه، وقصصت عليه قصتي كما قصصت على النبي (صلى الله عليه وسلّم)، فقال لي: فما المصراع؟ قلت:

 


 


بَنِي أَحْمَدَ يَا بَنِي أَحْمَدِ

فقال للوقت قل:

 


 


بَكَتْ لَكُمُ عُمُدُ الْمَسْجِدِ

بِيَثْرِبَ وَاهْتَزَّ قَبْرُ النَّبِي

 


أَبِي الْقَاسِمِ السَّيِّدِ الْأَصْيَدِ

وَأَظْلَمَتِ الْأُفُقُ أُفْقُ الْبِلَادِ

 


وَذَرَّ عَلَى الْأَرْضِ كَالْإِثْمِدِ

وَمَكَّةُ مَادَتْ بِبَطْحَائِهَا

 


لِإِعْظَامِ فِعْلِ بَنِي الْأَعْبُدِ

وَمَالَ الْحَطِيمُ بِأَرْكَانِهِ

 


وَمَا بِالْبَنِيَّةِ مِنْ جَلْمَدِ

وَكَانَ وَلِيُّكُمُ خَاذِلَا

 


وَلَوْ شَاءَ كَانَ طَوِيلَ الْيَدِ

قال: ورددها عليّ ثلاث مرات، فانتبهت وقد حفظتها.[274]

زاهر به من گفت: خبر داد مرا ابن بشر که جد مادری او به نام کولان که از اهل ادب و نویسندگی و حسن شعر و خطابه بود برایش گفت: سالی از سال‌ها حج به‌جای آورده و در مکه مجاورت نمودم ـ خداوند آن را حراست نماید ـ نوعی بیماری بر من عارض شد که طول کشید و اخلاقم به خاطر آن تند شد ولی کمی از آن بهبودی یافتم و در این فکر بودم که من در مدح اهل‌بیت( چهل و نُه قصیده سروده‌ام، با خودم گفتم: باید آن را تا پنجاه قصیده ختم نمایم. شروع به آن کردم و گفتم: «ای اولاد احمد، ای اولاد احمد!».

ولی لغزشی در من ایجاد شد که نتوانستم آن را ادامه دهم و این بر من گران آمد و هر چه تلاش کردم تا آن را کامل کنم توان آن را نیافتم؛ و ازاین‌جهت برای من اندوهی حادث شده و به اندوه‌هایم که ناشی از گرفتاری و بیماری بود اضافه شد. با اهتمام به این موضوع خوابیدم و پیامبر- را در عالم رؤیا دیدم و خدمتش رسیده و بر او سلام کردم و از مشکلاتی که بر من بار شده و از بیماری و نداری شِکوه نمودم. حضرت به من فرمود: صدقه بده تا خداوند بر تو گسترش دهد و روزه بگیر تا بدنت سالم گردد. گفتم: ای رسول خدا! بزرگ‌ترین مصیبتی که از آن به سوی تو شِکوه کرده‌ام این است که من شاعری هستم که شیعه شده‌ام و به فرزندت حسین% محبت ویژه دارم و در دلم ترحمی نسبت به او به جهت کشته شدنش ایجاد شده است و من دربارۀ اهل‌بیتت چهل و نُه قصیده سروده‌ام و چون در اینجا با خود خلوت کردم قصد نمودم تا آن‌ها را به پنجاه رسانده و کامل نمایم و شروع به قصیده‌ای کردم و مصرعی از آن را سرودم ولی نمی‌توانم آن را ادامه دهم و هر چه در این باره می‌دانستم از یادم رفته و توان حتی یک حرف را ندارم، اگر آن را برایم کامل کنی ای رسول خدا ممنون می‌شوم.

او گفت: پیامبر- به من مطلبی را گفت که از آن استفاده می‌شد این، کار من نیست به جهت گفتۀ خداوند متعال: «و ما او را شعر نیاموختیم و برای او سزاوار نبود». سپس به من فرمود: نزد صاحبت برو و با دست شریفش به ناحیه‌ای از نواحی مسجد اشاره کرد و به پیکی دستور داد تا مرا نزد کسی ببرد که به او اشاره کرده بود. آن پیک مرا نزد افرادی آورد که در بینشان علی بن ابی‌طالب% بودند و آن پیک به او گفت: برادرت این مرد را به سوی شما فرستاده است، گوش بده که چه می‌گوید.

بر او سلام کرده و قصۀ خود را آن‌گونه که برای رسول خدا- گفته بودم برای او نیز بازگو کردم. سپس فرمود: مصرعی که گفته‌ای چیست؟

گفتم: «ای اولاد احمد ای اولاد احمد».

حضرت فرمود: «ستون‌های مسجد بر شما گریست».

در یثرب و قبر پیامبر ابوالقاسم آن سروری که باشرف‌تر از همه بود.

افق شهرها تاریک شد و همچون سرمه بر زمین افتاد.

و مکه با سرزمین بطحایش به جهت بزرگی کار بنی عبدشمس و بنی‌امیه و... سقوط کرد.

و حطیم با ارکانش متمایل شد و بنای کعبه بدون سنگ ماند.

و سرپرست شما خار شد و اگر می‌خواست دستش باز بود.

این ابیات را سه بار تکرار نمودم و از خواب بیدار شده و آن‌ها را حفظ کردم.


 





 



 


 


سعد بن محمد بن سعد بن صیفی تمیمی (ت 574 ﻫ)

سعد بن محمد بن سعد بن صیفی تمیمی، شهاب‌الدین ابوالفراس، معروف به حیص‌بیص؛ زیرا غوغایی را در حله شنیده و گفت: «در این حیص و بیص مردم را چه شده؟». او مردی فاضل و ادیب و دارای بلاغت بود. او در شب چهارشنبه سه روز باقی مانده از شعبان در سال 574 در بغداد وفات یافت.[275]

ابن خلکان دربارۀ او می‌نویسد:

وقال الشيخ نصر الله بن مجلي ‌مشارف ‌الصناعة ‌بالمخزن، وكان من الثقات أهل السنة: رأيت في المنام علي بن أبي طالبL، فقلت له: يا أمير المؤمنين، تفتحون مكة فتقولون من دخل دار أبي سفيان فهو آمن، ثم يتم على ولدك الحسين يوم الطف ما تم.

فقال: أما سمعت أبيات ابن الصيفي في هذا؟ فقلت: لا. فقال: اسمعها منه.

ثم استيقظت فبادرت إلى دار حيص بيص، فخرج إلي، فذكرت له الرؤيا فشهق وأجهش بالبكاء، وحلف بالله إن كانت خرجت من فمي أو خطي إلى أحد، وإن كنت نظمتها إلا في ليلتي هذه، ثم أنشدني:

مَلَكْنَا فَكَانَ الْعَفْوُ مِنَّا سَجِيَّةً

 


فَلَمَّا مَلَكْتُمْ سَالَ بِالدَّمِّ أَبْطَحُ

وَحَلَّلْتُمُ قَتْلَ الْأُسَارَى وَطَالَمَا

 


غَدَوْنَا عَلَى الْأَسْرَى نَعُفُّ وَنَصْفَحُ

فَحَسْبُكُمُ هَذَا التَّفَاوُتُ بَيْنَنَا

 


وَكُّلُ إِنَاءٍ بِالَّذِي فِيهِ يَنْضَحُ[276]

شیخ نصرالله بن مجلی، مشرف بر ساختن مخزن که از افراد مورد وثوق و از اهل سنت بوده می‌گوید: در عالم رؤیا علی بن ابی‌طالب% را دیدم. به او گفتم: ای امیر مؤمنان! مکه را فتح می‌کنید و می‌گویید: هرکسی که داخل خانۀ ابوسفیان شود در امان است، ولی بر فرزندت حسین در روز عاشورا در کربلا چه مصیبت بزرگی وارد کردند.

حضرت% فرمود: آیا ابیات ابن صیفی را در این باره شنیده‌ای. گفتم: نشنیده‌ام. حضرت فرمود: از او بشنو.

از خواب بیدار شده و به سوی خانۀ حیص‌بیص رفتم، او نزدم آمد و من خوابم را برایش تعریف نمودم، او به شدت گریست و به خدا سوگند یاد کرده که تاکنون این اشعار از دهانش خارج نشده و احدی نزد او حاضر نگشته است و آن‌ها را در آن شب به نظم درآوردم و اشعار از این قرار است:

ما مالک شدیم ولی عفو از سوی ما عادتمان بود، ولی چون شما مالک شدید در سرزمین حجاز خون جاری شد.

شما کشتن اسیران را حلال شمردید ولی ما درگذر زمان از جانی عفو کرده و می‌گذشتیم.

پس بس است این تفاوت بین ما؛ و هر ظرفی از آنچه در اوست لبریز می‌شود.


 





 



 


 


مجدالدین بن جمیل (ت 616 ﻫ)

مجدالدین ابوعبدالله محمد بن منصور بن جمیل جبائی (جبی نیز گفته شده) معروف به ابن جمیل فزاری، مردی نویسنده، شاعر، ادیب و دانشمند است. او در نحو و لغت و ادب و شعر مقام ارجمندی دارد.[277]

شیخ محمد سماوی می‌نویسد:

وجدت في مجموعة شعر فيه مدائح للنبي- وللأئمة( مدائح ومراثي، وفيها أنّ مَجد الدين بن جميل صاحب المخزن للناصر، غضب عليه فحبسه سنين فضاق صدره، فمدح أمير المؤمنين% بقصيدة ذات ليلة في محرّم وهي:...

وَمَنْ أَعْطَاهُ يَوْمَ غَدِيرِ خُمٍّ

 


صَرِيحُ الْمَجْدِ وَالشَّرَفِ الْقُدَامَى

وَمَنْ رُدَّتْ ذَكَاءُ لَهُ فَصَلَّى

 


أَدَاءً بَعْدَ مَا كَسَتِ الظُّلَامَا

وَآثَرَ بِالطَّعَامِ وَقَدْ تَوَالَتْ

 


ثَلَاثٌ لَمْ يَذُقْ فِيهَا طَعَامَا

بِقُرْصٍ مِنْ شَعِيرٍ لَيْسَ يَرْضَى

 


سِوَى الْمِلْحِ الْجَرِيشِ لَهُ أَدَامَا

فَرُدَّ عَلَيْهِ ذَاكَ الْقُرْصُ قُرْصاً

 


وَزَادَ عَلَيْهِ فَوْقَ الْقُرْصِ جَامَا

أَبَا حَسَنٍ وَأَنْتَ فَتَى إِذا مَا

 


دَعَاهُ الْمُسْتَجِيرُ حِمًى وَحَامَى

أَزُرْتُكَ يَقْظَةً غُرَرَ الْقَوَافِي

 


فَزُرْنِي يَابْنَ فَاطِمَةَ مَنَامَا

وَبَشِّرْنِي بِأَنَّكَ لِي مُجِيرٌ

 


وَأَنَّكَ مَانِعِي عَنْ أَنْ أُضَامَا

وَكَيْفَ يَخَافُ حَادِثَةَ اللَّيَالِي

 


فَتًى يُعْطِيهِ حَيْدَرَةٌ ذِمَامَا

سَقَتْكَ سَحَائِبُ الرِّضْوَانِ سَحّاً

 


كَفَيْضِ يَدَيْكَ يَنْسَجِمُ انْسِجَامَا

قال: ونام فرأى أمير المؤمنين% فتلاها عليه، فقال له: «الساعة تخرج». فانتبه فرحاً، وجعل يجمع رحله فسأله من كان معه، فقال: الآن أخرج، فظنّوا به الاختلال وتغيّر العقل، فطُرق باب السِجن ودعي إلى الناصر فخرج، وأخبره الرسول أنّه وجده متهيئاً للخروج، فلمّا مَثُل بين يديه، قال: أُخبرتُ أنّك عند مجيئ الرسول إليك كنت متهيئاً للخروج؟ قال: نعم، قال: من أعلمك باطلاقك؟ قال: أمير المؤمنين%، وحكى له القصة. فقال الناصر: صدقت إنّي رأيت أمير المؤمنين% في منامي، فأمرني بإطلاقك في هذه الساعة، وتوعَّدني إنْ تركتك للصُبح، ثم أعطاه ألف دينار وأعاده في محلِّه من الديوان، وردّ إليه ما صادره منه.[278]

در مجموعه شعری که در آن مدایح پیامبر- و امامان( و مراثی آنان بود چنین یافتم که مجدالدین بن جمیل خزینه‌دار ناصر مورد خشم قرار گرفت و لذا سال‌هایی حبس شد و دلش گرفت و با قصیده‌ای که در یکی از شب‌های محرم سرود امیر مؤمنان% را مدح کرد که در ضمن آن این ابیات است:...

و کسی که روز غدیر خم به او مجد صریح و شرف پیشینیان عطا کرد.

و کسی که خورشید برای او بازگشت و نماز را به ادا به جای آورد بعد از آنکه تاریکی سایه افکنده بود.

و ایثار به غذا کرد در حالی که سه روز پیاپی غذایی نچشیده بود.

به همراه قرص نان راضی نمی‌شد خورشتی را اضافه کند جز نمک دانه‌دار.

خداوند به ازای آن قرص نان قرصی به او داد و بر آن قرص نیز جامی اضافه نمود.

ای ابوالحسن! تو جوانمرد هستی هنگامی که پناه گیرنده تو را بخواند و او را پناه و حامی هستی.

اگر من تو را در بیداری با قیافه‌های درربار زیارت کردم تو نیز ای فرزند فاطمه در عالم خواب من بیا.

و مرا بشارت بده که پناه دهندۀ منی و این‌که تو مانعی از این‌که به من ظلم شود.

و چگونه از حوادث شب‌ها جوانمرد می‌هراسد در صورتی که حیدر به او امان دهد.

ابرهای خداوند رضوان تو را سیراب کرده همانند جوشش دستانت که منسجم است.

گفت: او خوابید و در عالم رؤیا امیر مؤمنان% را دید و آن اشعار را برای او خواند، حضرت به او فرمود: به زودی از زندان خارج می‌شوی. خوشحال بیدار شد و شروع به جمع‌کردن اساسش نمود. همراهیانش از کارش سؤال کردند؟ گفت: من همین الان از زندان بیرون می‌روم. آنان گمان کردند که دیوانه شده است که ناگهان درب زندان زده شده و از او خواسته شد که دعوت ناصر را بپذیرد. از زندان بیرون آمد و فرستاده به ناصر گفت که او آمادۀ خروج از زندان بوده است. چون در برابر ناصر ایستاد به او گفت: تو خبر داده‌ای که هنگام آمدن پیک به سویت آمادۀ بیرون آمدن بوده‌ای؟ گفت: آری. ناصر گفت: چه کسی خبر آزادی‌ات را به تو داده بود؟ گفت: امیر مؤمنان% و قصه‌اش را برای ناصر بازگو کرد. ناصر گفت: راست گفتی، من نیز امیر مؤمنان% را در خواب دیدم و حضرت به من دستور داد تا تو را همین ساعت آزاد نمایم و مرا تهدید کرد اگر تا صبح به تأخیر اندازم. سپس ناصر به او هزار دینار داد و او را به شغل سابقش که خزینه‌داری بود بازگرداند و نیز آنچه را از او مصادره کرده بود به او پس داد.


 





 



 


 


محمد بن سعید بوصیری (ت حدود 695 ﻫ)

شرف‌الدین محمد بن سعید بوصیری مصری متوفای حدود 695 هجری، ادیبی فقیه، نویسنده و شاعر بود.

از جمله قصاید مشهور اسلامی عرب، قصیدۀ بردۀ بوصیری در مدح پیامبر اکرم- است.

از بوصیری نقل شده که دربارۀ علت سرودن این قصیده چنین گفت:

كنت قد نظمت قصائد في مدح رسول الله (صلى الله عليه وسلم)، منها ما كان اقترحه عليّ الصاحب زين الدين يعقوب بن الزبير، ثم اتفق بعد ذلك أنه أصابني فالج أبطل نصفي، ففكرت في عمل قصيدتي هذه البردة، فعملتها واستشفعت به إلى الله عز وجل في أن يعافيني، وكررت انشادها وبكيت ودعوت وتوسلت به ونمت، فرأيت النبي (صلى الله عليه وسلم) فمسح على وجهي بيده الركيمة، وألقى عليّ بردة. فانتبهت ووجدت فيّ نهضة، فخرجت من بيتي، ولم أكن أعملت بذلك أحدا، فلقيني بعض الفقراء، فقال: أريد أن تعطيني القصيدة التي مدحت بها رسول الله (صلى الله عليه وسلم).

فقلت: أيّها؟ فقال: التي أنشأتها في مرضك، وذكر أولها، وقال: والله لقد سمعنا البارحة وهي تنشد بين يدي رسول الله (صلى الله عليه وسلم)، ورأيته (صلى الله عليه وسلم) يتمايل، وأعجبته، وألقى على من أنشدها بردة، فأعطيته إياها.

وذكر الفقير ذلك، فشاع المنام إلى أن اتصل بالصاحب بهاء الدين وزير الظاهر، فبعث إليّ، واستنسخها، ونذر أن لا يسمعها إلّا قائماً حافياً مكشوف الرأس، وكان يحب سماعها هو وأهل بيته.

ثم انه بعد ذلك أدرك سعد الدين الفارقي الموقع رمد أشرف منه على العمى، فرأى في المنام قائلاً يقول له: اذهب إلى الصاحب، وخذ البردة، واجعلها على عينيك تعافى بإذن الله تعالى. فأتى الصاحب وذكر منامه، فقال: ما أعرف عندي من أثر النبي (صلى الله عليه وسلم) بردة، ثم فكر ساعة وقال: لعل المراد قصيدة البردة، يا ياقوت! قل للخادم: يفتح صندوق الآثار ويخرج القصيدة من حُقّ العنبر ويأت بها، فأتى بها، فأخذها سعد الدين، ووضعها على عينيه فعوفيتا، ومن ثمّ سميت البردة.[279]

من قصایدی در مدح رسول خدا- سروده بودم، از آن جمله قصیده‌ای که صاحب زین‌الدین یعقوب بن زبیر به من پیشنهاد داده بود. پس از آن برایم اتفاق ناگواری افتاد و آن این‌که فلج شده و نصف بدنم از کار افتاد. به فکرم آمد تا این قصیده را بسرایم و چنین کردم و آن را نزد خداوند عزوجل شفیع قرار دادم تا مرا عافیت دهد و مکرر آن را خواندم و گریستم و دعا کرده و توسل نموده و خوابیدم. پیامبر- را در خواب دیدم که با دستان مبارکش بر موضع دردم کشید و برده‌ای بر رویم انداخت و در خود احساس کردم که می‌توانم برخیزم و از خانه بیرون آمدم و از شعری که سروده بودم کسی را آگاه نساختم تا این‌که برخی از فقیران مرا ملاقات کرده و به من گفت: از تو می‌خواهم آن قصیده‌ای را که در مدح رسول خدا- سروده‌ای به من بدهی.

گفتم: کدام قصیده؟ گفت: قصیده‌ای را که در مرضت سروده‌ای و اول آن را یادآوری نمود و گفت: دیشب آن شنیدم در حالی که نزد رسول خدا- می‌خواندی و حضرت را دیدم که به آن تمایل پیدا کرده از آن خوشش آمد و کسی که آن را سروده بود برده‌ای داد و من آن را به او دادم.

و فقیر آن را ذکر کرد و خواب او شایع شد تا آنکه خبر به صاحب بهاء الدین بن حنا رسید و کسی به نزد من فرستاد و آن را گرفت و قسم یاد کرد آن جز در حالی ایستاده و پابرهنه و سربرهنه نشنود و شنیدن آن را او و اهل‌بیتش دوست می‌داشت.

سپس او بعد از آن سعدالدین فارقی موقع را دید که درد چشمی پیدا کرده و نزدیک است کور شود و در عالم رؤیا گوینده‌ای را دید که به او می‌گوید: به نزد صاحب برو و برده را از او بگیر و بر چشمانت بگذار که به اذن خدای عزوجل خوب می‌شوی. او نزد صاحب آمد و خوابش را بازگو نمود. او گفت: نزد من از اثر پیامبر- برده‌ای نیست و ساعتی فکر کرد و گفت: شاید مقصود قصیدۀ بردۀ بوصیری باشد، ای یاقوت! صندوقی که در آن آثار است را بازکن و قصیدۀ بوصیری را بیرون آورده و بیاور. آن را آورد و سعدالدین آن را گرفت و بر چشمانش قرار داد و فوراً بهبودی پیدا کرد و از این جهت آن قصیده را برده نامیدند.

این قصیده 162 بیت دارد و نام اصلی آن «الکوکب الدریة فی مدح خیر البریة» است. این قصیده از چنان اهمیتی برخوردار است که برخی برای قرائت آن آداب و شروطی قرار داده‌اند. اینک به برخی از ابیات او در اینجا اشاره می‌کنیم:

أَمِنْ تَذَكُّرِ جِيرَانٍ بِذِي سَلَمِ

 


مَزَجْتَ دَمْعاً جَرَى مِنْ مُقْلَّةٍ بِدَمِ[280]

آیا از یاد کردن دوستان مجاور سرزمین‌ها درخت بزرگ خاردار این‌سان اشک خونین فرو می‌باری.

مُحَمَّدٌ سَيِّدُ الْكَوْنَيْنِ وَالثَّقَلَيْ

 


نِ وَالْفَرِيقَيْنِ مِنْ عُرْبٍ وَمِنْ عَجَمِ

نَبيُّنَا الْآمِرُ النَّاهِي فَلَا أَحَدٌ

 


أَبَرَّ فِي قَوْلِ لَا مِنْهُ وَلَا نَعَمِ

هُوَ الْحَبِيبُ الَّذِي تُرْجَى شَفَاعَتُهُ

 


لِكُلِّ هَوْلٍ مِنَ الْأَهْوَالِ مُقْتَحَمِ

وَمَنْ تَكُنْ بِرَسُولِ اللَّهِ نُصْرَتُهُ

 


إِنْ تَلْقَهُ الْأُسْدُ فِي آجَامِهَا تَجِمِ[281]

محمد، سرور دو جهان، سرور انسان و پریان، سرور عرب و عجب.

پیامبر ما، آن امرکننده و نهی‌کننده که هیچ‌کس دیگر چون او به «آری» و «نه» خویش وفادار نماند.

او حبیب خداست، اوست که همگان به هنگام افتادن بیم‌ها و هراس‌های بزرگ [در قیامت]، چشم شفاعت به او دارند.

و هر کس از جانب رسول خدا یاری و نصرت شود، اگر شیران در بیشه‌ها با او رودررو شوند از او می‌هراسند.


 





 



 


 


جمالالدین خلعی (ت حدود 750 ﻫ)

او ابوالحسن جمال‌الدین علی بن عبدالعزیز بن ابی محمد خلعی یا خلیعی موصلی حلّی است که دربارۀ اهل‌بیت( شعر می‌سروده و از موصل هجرت کرده و در حلّه ساکن شده و در حدود سال 750 هجری در آنجا رحلت کرده و در همان جا دفن شده و قبرش معروف است.

قاضی نورالله تستری دربارۀ او می‌نویسد:

پدر او حاکم موصل و ناصبی و دشمن خاندان نبوت بود و چون مادر او را که ایضاً ناصبیه بود پسر متولد نمی‌شد به مقتضای عقیدۀ شوم خود نذر کرده بود که اگر خدای تعالی او را پسری روزی کند به شکرانه آن، آن را بر آن دارد که همیشه زائران حضرت امام حسین% که از ولایت شام و جبل عامل می‌آیند و عبور ایشان به موصل واقع می‌شود قتل نماید و چون لطف نامتناهی الهی متعلق به هدایت آن گروه شده بود بعد از اندک مدتی جمال‌الدین متولد شد و چون به مرتبۀ رجال رسید مادر او را از مضمون نذر خود آگاه ساخت. لاجرم او به فرمودۀ مادر در عقب جماعتی از زوار کربلا رفت که در آن ولا از موصل عبور نموده بودند و چون به مسیب که موضعی است نزدیک به کربلا رسید و غبار آن سرزمین به مشام او درآمد و دید که زوار از آب فرات عبور نموده‌اند همان جا توقف کرد تا در وقت معاودت زوار ایشان را بکشد و در آنجا به برکت وصول غبار آن خاک پاک در خواب دید که قیامت قائم شده و او را به دوزخ می‌برند و چون به دوزخ بردند آتش دوزخ در تصرف او متوقف شد و مالک دوزخ به آتش خطاب کرد که چرا در مؤاخذه او توقف می‌کنی او در جواب گفت که غبار کربلا بر او نشسته و در اندرون او جا کرده اگر او را بشویند من در او تصرف توانم کرد لاجرم به شستن او مبادرت نمودند و به ارادۀ الهی آن غبار به تمامی از او دور شد در این مرتبه نیز چون آتش در او تصرف ننمود دیگرباره مالک به آتش عتاب و خطاب کرد او همان جواب سابق گفت آخر جمال‌الدین در آن اثنا از هول عتاب مالک از خواب بیدار شد و از عقیدۀ نصب و بغض خاندان برگشت و مؤمن گردید و خلع لباس اهل ظاهر نموده مجاور آستان ملائک پاسبان حضرت امام حسین% شد و چون طبع او قدرت تمام در شعر داشت به مداحی اهل‌بیت( اشتغال نمود.[282]

میرزا حسین نوری از کتاب «حبل‌المتین فی معجزات امیرالمؤمنین%» تألیف شمس‌الدین محمد رضوی از مولی محمد جیلانی نقل می‌کند:

إِنَّهُ تَفَاخَرَ خَلِيعِيُّ الشَّاعِرُ وَابْنُ حَمَّادٍ وَادَّعَى كُلُّ وَاحِدٍ أَنَّ مَدِيحَهُ فِي حَقِّ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ% أَحْسَنُ مِنَ الْآخَرِ؛ فَأَنْشَدَ كُلُّ وَاحِدٍ قَصِيدَةً وَأَلْقَاهَا عَلَى الضَّرِيحِ الْمُقَدَّسِ، وَجَعَلَاهُ% حَكَماً بَيْنَهُمَا، فَكَتَبَ% عَلَى قَصِيدَةِ الْخَلِيعِيِّ بِمَاءِ الذَّهَبِ: أَحْسَنْتَ، وَعَلَى قَصِيدَةِ ابْنِ حَمَّادٍ بِمَاءِ الْفِضَّةِ: أَحْسَنْتَ. فَمَلَّ ابْنُ حَمَّادٍ وَقَالَ: يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ، هُوَ جَدِيدُ الْإِسْلَامِ وَأَنَا مُحِبُّكَ الْقَدِيمُ؟ فَرَأَى أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ% فِي الْمَنَامِ، وَإِنَّهُ قَالَ لَهُ: إِنَّكَ مِنَّا وَإِنَّهُ جَدِيدُ الْإِسْلَامِ، وَرَعَايَتُهُ لَازِمَةٌ.[283]

مفاخره‌ای بین جمال‌الدین خلیعی و بین ابن حماد شاعر پدید آمد و هرکدام گمان کردند که مدح او از امیر مؤمنان% از مدح دیگری برتر است. هرکدام قصیده‌ای سروده و آن را بر ضریح مقدس علوی آویزان کرده و از امام% خواستند تا دربارۀ آن حکم و قضاوت نماید. حضرت بر قصیدۀ خلیعی با آب طلا نوشت: احسنت؛ و بر قصیدۀ ابن حماد با آب نقره نوشت: احسنت. ابن حماد از این حادثه متأثر شده و خطاب به امیر مؤمنان% گفت: این شخص تازه عهد ولایت تو را بر عهده گرفته است و من دوست قدیمی شما هستم؟! امیر مؤمنان% را در خواب دید که به او می‌فرماید: تو از مایی ولی او تازه با امر ما پیوند بسته است و لذا جا دارد رعایت حال او را بنماییم.

و نیز میرزای نوری از کتاب مذکور دربارۀ ماجرای هدایت یافتن خلیعی نقل می‌کند:

إِنَّ رَجُلًا مِنْ أَهْلِ السُّنَّةِ كَانَ لُصّاً يَقْطَعُ الطَّرِيقَ عَلَى النَّاسِ، فَأَتَى جَمْعٌ إِلَى زِيَارَةِ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ%، فَذَهَبَ الرَّجُلُ إِلَيْهِمْ لَيَأْخُذَ مِنْ مَتَاعِهِمْ شَيْئاً؛ فَلَمَّا قَطَعَ مَسَافَةً أَتْعَبَ وَأَخَذَهُ النَّوْمُ؛ فَجَاءَ الزَّوَّارُ وَمَضَوْا عَنْهُ، فَرَأَى اللُّصُّ فِي الْمَنَامِ كَأَنَّ الْقِيَامَةَ قَدْ قَامَتْ وَيُرِيدُونَ أَنْ يَذْهَبُوا بِهِ إِلَى جَهَنَّمَ، وَإِذَا بِشَخْصٍ قَدْ أَقْبَلَ وَقَالَ: كُفُّوا عَنْهُ فَقَدْ قَعَدَ عَلَيْهِ غُبَارُ أَقْدَامِ زُوَّارِ الْحُسَيْنِ%، فَكَفُّوا عَنْهُ، فَانْتَبَهَ وَكَسَرَ سِلَاحَهُ وَتَوَجَّهَ إِلَى كَرْبَلَاءَ؛ فَلَمَّا وَصَلَ إِلَى بَابِ الرَّوْضَةِ الْمُبَارَكَةِ أَنْشَأَ قَصِيدَةً كَانَ قَدْ أَنْشَدَهَا فِي حَقِّهِ%، وَفِي أَثْنَاءِ الْقَصِيدَةِ وَقَعَ عَلَى ظَهْرِهِ سِتْراً مِنَ الْبَابِ وَلِذَا سُمِّيَ بِالْخَلِيعِي، وَكَانَ هُنَاكَ شاعِرٌ يُقَالُ لَهُ: ابْنُ حَمَّادٍ، فَقَالَ لَهُ الْخَلِيْعِي: أَنْتَ تُنْشِدُ فِيهِمْ كُلَّ يَوْمٍ قَصِيدَةً وَلَمْ يَخْلَعُوا عَلَيْكَ، وَأَنَا أَنْشَدْتُ قَصِيدَةً وَاحِدَةً، وَقَدْ أَلْبَسُونِي خَلْعَةً؟ فَأَنَا أَعَزُّ مِنْكَ؟ فَتَفَاخَرَا فَكَتَبَا شَيْئاً وَضَعَاهُ عَلَى شُبَّاكِ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ% وَجَعَلَاهُ% حَكَماً، فَكَتَبَ% فِي مَدْحِ الْخَلِيعِيِّ شَيْئاً، فَاغْتَمَّ الْآخَرُ، فَلَمَّا نَامَ رَأَى أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ% فَقَالَ% لَهُ: لَا تَغْتَمَّ، فَإِنَّهُ جَدِيدُ الْإِسْلَامِ، وَلِذَا كَتَبْتُ مَا كَتَبْتُ، وَغَداً تَأْتِي بِقَصِيدَةٍ وَتُنْشِدُهَا حَتَّى أُجِيبَكَ، فَلَمَّا كَانَ الْغَدُ عَمِلَ بِمَا أَمَرَهُ% بِهِ، فَلَمَّا بَلَغَ فِي قَوْلِهِ ما مَعْنَاهُ: مَنِ الَّذِي قَتَلَ عَمْرَو بْنَ عَبْدَ وُدٍّ؟ إِذَا بِصَوْتٍ مِنِ الصُّنْدُوقُ: أَنَا أَنَا.[284]

دزدی بود راهزن از اهل سنت که چون جماعتی به زیارت اباعبدالله% آمدند او به سراغشان آمد تا از اموالشان چیزی را غارت نماید و چون مسافتی پیمود به زحمت افتاده و خسته شد و خواب او را فراگرفت. زائران بر او گذر کرده و گذشتند. آن دزد در عالم خواب دید که قیامت برپا شده و می‌خواهند او را به سوی جهنم ببرند که ناگهان شخصی آمد و گفت: دست از او بردارید؛ چراکه غبار قدم‌های زائران حسین% بر او نشسته است. آنان دست از او برداشتند. در این هنگام او بیدار شده و اسلحۀ خود را شکسته و رو به سوی کربلا نمود و چون به باب روضۀ مبارکه رسید قصیده‌ای را سرود که در حق آن حضرت بود، در اثنای خواندن قصیده پرده‌ای از درب حرم بر پشت او افتاد و لذا او را خلیعی نامیدند؛ و در آنجا شاعری بود به نام ابن حماد، خلیعی به او گفت: تو هر روز قصیده دربارۀ اهل‌بیت می‌سرایی ولی بر دوشت خلعتی نیفکنده‌اند ولی من یک قصیده سروده‌ام و آنان بر من خلعتی پوشانده‌اند؟ درنتیجه من از تو عزیزترم. آن دو با یکدیگر تفاخر نموده و چیزی نوشته و آن را بر شبکه‌های امیر مؤمنان% قرار داده و آن حضرت را حَکَم قرار دادند. حضرت در مدح و ستایش خلیعی چیزی نوشت که دیگری را غمگین نمود؛ و چون خوابید امیر مؤمنان% را در خواب دید و حضرت به او فرمود: غمگین مباش؛ چراکه او تازه‌مسلمان است و لذا برای او آن را نوشتم و تو فردا قصیده‌ای بیاور و آن را انشاد کن تا جوابت را بگویم. چون فردا شد او به دستور حضرت عمل کرد و چون به بیتی رسید که معنایش این بود: «چه کسی عمرو بن عبدود را کشت؟» ناگهان صدایی از درون ضریح خارج شد: من، من.

از اشعار خلعی در مدح امیر مؤمنان%

نَعْتُكَ فِي مُحْكَمِ الْكِتَابِ وَفِي

 


التَّوْرَاةِ بَادٍ وَالسِّفْرِ وَالزُّبُرِ

عَلَيْكَ عَرْضُ الْعِبَادِ تَقْضِي عَلَى

 


مَنْ شِئْتَ مِنْهُمْ بِالنَّفْعِ وَالضَّرَرِ

تُظْمِئُ قَوْماً عِنْدَ الْوُرُودِ كَمَا

 


تُرْوِي أُنَاساً بِالْوَرْدِ وَالصَّدَرِ

يَا مَلْجَأَ الْخَائِفِ اللَّهِيفِ وَيَا

 


كَنْزَ الْمَوَالِي وَخَيْرَ مُدَّخَرِ

لُقِّبْتُ بِالرَّفْضِ وَهُوَ أَشْرَفُ لِي

 


مِنْ نَاصِبيٍّ بِالْكُفْرِ مُشْتَهَرِ

نَعَمْ رَفَضْتُ الطَّاغُوتَ وَالْجِبْتَ

 


وَاسْتَخْلَصْتُ وُدِّي لِلْأَنْجُمِ الزُّهَرِ[285]

... اوصاف تو در قرآن محکم و در تورات و کتاب‌های آسمانی و زبور آشکار است.

عرضۀ بندگان بر توست و تو بر هرکسی که خواستی از آنان به نفع و ضرر حکم می‌کنی.

تویی که گروهی را هنگام وارد شدن تشنه برمی‌گردانی همان‌گونه که گروه دیگری را با ورود و خروج سیراب می‌نمایی.

ای پناه ترسان پناه‌جو و ای گنج موالیان و ای بهترین ذخیره.

من ملقب به رافضی شده‌ام و این صفت برای من از ناصبی که به کفر مشهور است باشرافت‌تر است.

آری من طاغوت و جبت را رها کرده‌ام و مودتم را مخصوص به ستارگان درخشان (اهل‌بیت() نموده‌ام.

از اشعار خلعی دربارۀ امام حسین%

أَيُّ عُذْرٍ لِمُهْجَةٍ لَا تَذُوبُ

 


وَحَشاً لَا يَشُبُّ فِيهَا لَهِيبُ

 وَلِقَلْبٍ يَضِيقُ مِنْ أَلَمِ الْحُزْ

 


نِ وَعَيْنٍ دُمُوعُهَا لَا تَصُوبُ

وَابْنُ بِنْتِ النَّبِيِّ بِالطَفِّ مَطْرُو

 


حٌ لَقىً وَالْجَبِينُ مِنْهُ تَرِيبُ

حَوْلَهُ مِنْ بَنِي أَبِيهِ شَبَابٌ

 


صَرَعَتْهُمْ أَيْدِي الْمَنَايَا وَشِيبُ

وَحَرِيمُ النَّبِيِّ عَبْرَى مِنَ الثَّكْ

 


لِ وَحَسْرَى خِمَارُهَا مَنْهُوبُ

تِلْكَ تَدْعُو أَخِي وَتِلْكَ تُنَادِي

 


يَا أَبِي وَهُوَ شَاخِصٌ لَا يُجِيبُ

لَهْفَ قَلْبِي وَطِفْلُهُ فِي يَدَيْهِ

 


يَتَلَظَّى وَالنَّحْرُ مِنْهُ خَضِيبُ

لَهْفَ قَلْبِي لِأُخْتِهِ زَيْنَبَ تُأْ

 


وِي الْيَتَامَى وَدَمْعُهَا مَسْكُوبُ[286]

چه عذری دارد قلبی که ذوب نمی‌شود و دل پری که در آن شعله‌ها برافروخته نمی‌گردد.

و برای قلبی که از درد حزن به تنگ می‌آید و چشمی که اشک‌هایش نمی‌ریزد.

در حالی که فرزند دختر پیامبر در کربلا در مقابل دید همگان بر روی زمین افتاده و صورتش بر روی خاک است.

در کنار او از فرزندان پدرش جوان‌ها و پیرانی هستند که دست‌های مرگ‌ها آنان را بر زمین زده است.

یکی صدا می‌زند ای برادرم و دیگری ندا می‌دهد ای پدرم، ولی حسین نظاره‌گر است و پاسخی نمی‌دهد.

دلم می‌سوزد از زمانی که طفلش در دستانش دست و پا می‌زد و حنجره‌اش از خون خضاب است.

دلم می‌سوزد بر خواهرش زینب که یتیمان را پناه می‌داد و اشکش جاری بود.

أَيْنَ عَيْنَاكَ وَالْحُسَيْنُ قَتِيلٌ

 


وَعَلِيٌّ مُغَلَّلٌ مَضْرُوبُ

لَا تَرَى سِبْطَكَ الْمَفْدِىَّ طَرِيحاً

 


عَارِياً وَالرِّدَاءُ مِنْهُ سَلِيبُ

لَوْ تَرَانَا نُسَاقُ بِالذُّلِّ مَا بَيْـ

 


ـنَ الْعِدَى قَدْ قَسَتْ عَلَيْنَا الْقُلُوبُ[287]

کجاست چشمانت در حالی که حسین کشته شده و علی (امام زین‌العابدین) در غل و زنجیر به سر برده و مضروب واقع می‌شد.

نمی‌بینی که نوه‌ات که کشته شده و عریان بر روی زمین افتاده و لباس از او به سرقت رفته است.

اگر ما را مشاهده می‌کردی که چگونه با ذلت و خاری بین دشمنان کشانده می‌شدیم و دل‌ها نسبت به ما قساوت پیدا کرده بود.

لَيْتَ أَنِّي فِدَاكَ لَوْ كَانَ بِالْعَبْـ

 


ـدِ يُفْدَى الْمَوْلَى الْحَسِيبُ النَّسِيبُ[288]

ای کاشی که من فدای تو می‌شدم اگر می‌توانست برده فدای مولای با حسب و نسب خود شود.





 




 






 



 



مولانا حسن کاشی (ت حدود قرن هشتم)

او ازجملۀ مادحان حضرت امیرالمؤمنین و امام المتّقین اسدالله الغالب علی بن ابی‌طالب% بود و هیچ‌کس به متانت و لطافتش سخن نگفته است. او مردی دانشمند و فاضل بوده که اصلش از کاشان است، امّا در خطۀ آمل متولّد شده و آنجا نشو و نما یافته است.[289]

دولتشاه سمرقندی دربارۀ او می‌نویسد:

گویند که مولانا حسن بعد از زیارت کعبۀ معظّمه (شرّفها الله) و حرم حضرت رسالت (علیه الصلاة والسلام) به عزم زیارت امیرالمؤمنین علی بن ابی‌طالبL به دیار عراق عرب افتاد و به عتبه‌بوسی آن آستانۀ شریف مشرّف شد و این منقبت بر روضۀ مطهرۀ منوّرۀ آن حضرت خواند، مطلع:

ای ز بدو آفرینش پیشوای اهل دین

 


وی ز عزت مادح بازوی تو روح الامین

در آن شب حضرت شاه ولایت را (کرّم الله وجهه) به خواب دید که عذرخواهی او می‌کند که ای کاشی از راه دورودراز آمده‌ای و تو را دو حقّ است بر ما؛ یکی حقّ مهمانی و یکی حقّ صلۀ شعر، اکنون باید که به بصره شوی و آنجا بازرگانی است که او را مسعود بن افلح گویند، از ما سلامش رسانی و گویی که در سفر عمان درین سال در آب کشتی تو غرق خواست شدن، یک هزار دینار بر ما نذر کردی و ما مدد کردیم و کشتی و اموال تو را به‌سلامت به ساحل رسانیدیم، اکنون از عهدۀ آن به در آی و از خواجۀ بازرگان زر بستان.

کاشی به بصره آمد و آن خواجه را پیدا ساخت و پیغام امیرالمؤمنین علی با بازرگان رسانید، بازرگان از شادی چون گل بشکفت و سوگند خورد که من این حال به هیچ آفریده نگفته‌ام و فی الحال زر تسلیم مولانا حسن کرد و خلعتی بر آن مزید ساخت و شکرانۀ آنکه فریادرس شاه ولایت شده دعوتی مستوفی جهت صالحان و فقرای شهر بداد.[290]


 





 



 


 


ابن عرندس حلی (ت حدود 840 ﻫ)

صالح بن عبدالوهاب بن عرندس حلّی معروف به ابن عرندس، عالمی فاضل بوده و دستی در تمام علوم داشت. او باتقوا و اهل عبادت بود و اشعاری از او جز در مدح و مرثیۀ امامان اطهار( یافت نشده است. او در حدود سال 840 در شهر حله وفات یافت و در آنجا مدفون شد و قبری دارد که مزار شده و مردم به آن تبرک می‌جویند.[291]

رائیۀ ابن عرندس

از بین اشعار او قصیدۀ رائیه‌اش موردتوجه عموم قرار گرفته است.

علامۀ امینی می‌نویسد:

اشتهر بين الأصحاب أنَّها لم تقرأ في مجلس إلّا وحضره الإمام الحجّة المنتظر عجّل اللَّه تعالى فرجه.[292]

بین اصحاب مشهور است که این قصیده در هیچ مجلسی خوانده نشده جز آنکه امام حجت منتظر که خداوند متعال در فرجش تعجیل نماید حاضر شده است.

اینک به برخی از ابیات این قصیده اشاره می‌کنیم:

فَيَا سَاكِنِي أَرْضِ الطُّفُوفِ عَلَيْكُمُ

 


سَلَامُ مُحِبٍّ مَا لَهُ عَنْكُمُ صَبْرُ

نَشَرْتُ دَوَاوِينَ الثَّنَا بَعْدَ طِيبِهَا

 


فَفِي كُلِّ طِرْسٍ مِنْ مَدِيحِي لَكُمْ سَطْرُ

فَطَابَقَ شِعْرِي فِيكُمُ دَمْعَ نَاظِرِي

 


فَسِرُّ غَرَامِي شَائِعٌ بِكُمْ جَهْرُ

لَئَالِي نِظَامِي فِي عَقِيقِ مَدَامِعِي

 


فَمُبْيَضُّ ذَا نَظْمٌ وَمُحْمَرُّ ذَا نَثْرُ

فَلَا تَتَّهِمُونِي بِالسُّلُوِّ فَإِنَّمَا

 


مَوَاعِيدُ سُلْوَانِي وَحَقِّكُمُ الْحَشْرُ

فَذُلِّي بِكُمْ عِزٌّ وَفَقْرِي بِكُمْ غِنًى

 


وَكَسْرِي بِكُمْ جَبْرٌ وَعُسْرِي بِكُمْ يُسْرُ[293]

ای ساکنان سرزمین کربلا، سلام بر شما، سلام کسی که دوستدار شماست و بر شما صبر ندارد.

دیوان‌های ثناگویی را بعد از معطر کردن آن‌ها باز کردم و در هر ورقی از مدح شما سطری است.

پس شعر من دربارۀ شما با اشک دیده‌ام مطابقت نمود، پس سرّ شیفتگی و دلباختگی من نسبت به شما گسترده و آشکار است.

دُرهای منظم من دردانه‌های عتیقۀ اشکانم بوده، پس سفیدی آن نظم و قرمزی آن نثر است.

مپندارید داغ دلم آرامش یافته که به خودتان سوگند سوز جگرم جز در روز رستاخیز کاهش نمی‌یابد.

ذلت من با شما عزت و فقر من با شما بی‌نیازی و دشواری من با شما آسانی و شکستگی من با شما جبران است.

هُمُ النُّورُ نُورُ اللَّهِ جَلَّ جَلَالُهُ

 


هُمُ التِّينُ وَالزَّيْتُونُ وَالشَّفْعُ وَالْوَتْرُ

مَهَابِطُ وَحْيِ اللَّهِ خُزَّانُ عِلْمِهِ

 


مَيَامِينُ فِي أَبْيَاتِهِمْ يُقْبَلُ النَّذْرُ

وَأَسْمَاؤُهُمْ مَكْتُوبَةٌ فَوْقَ عَرْشِهِ

 


وَمَكْنُونَةٌ مِنْ قَبْلِ أَنْ يُخْلَقَ الذَّرُّ

فَلَوْلَاهُمُ لَمْ يَخْلُقِ اللَّهُ آدَماً

 


وَلَا كَانَ زَيْدٌ فِي الْأَنَامِ وَلَا عَمْرُو

وَلَا سُطِحَتْ أَرْضٌ وَلَا رُفِعَتْ سَماً

 


وَلَا طَلَعَتْ شَمْسٌ وَلَا أَشْرَقَ الْبَدْرُ

وَنُوحٌ بِهِمْ فِي الْفُلْكِ لَمَّا دَعَا نَجَا

 


وَغِيضَ بِهِ طُوفَانُهُ وَقُضِيَ الْأَمْرُ

وَلَوْ لَا نَارُهُمْ نَارُ الْخَلِيلِ لِمَا غَدَتْ

 


سَلَاماً وَبَرْداً وَانْطَفَا ذَلِكَ الْجَمْرُ

وَلَوْ لَا هُمُ يَعْقُوبُ مَا زَالَ حُزْنُهُ

 


وَلَا كَانَ عَنْ أَيُّوبَ يُكْشَفُ الضُّرُّ

وَلَانَ لِدَاوُدَ الْحَدِيدُ بِسِرِّهِمْ

 


فَقَدَّرَ فِي سَرْدٍ يَحِيرُ لَهُ الْفِكْرُ

وَلَمَّا سُلَيْمَانُ الْبَسَاطَ بِهِمْ دَعَا

 


أُسِيلَتْ لَهُ عَيْنٌ يَفِيضُ بِهَا الْقَطْرُ

وَسُخِّرَتِ الرِّيحُ الرَّخَاءُ بِأَمْرِهِ

 


فَغُدْوَتُهَا شَهْرٌ وَرَوْحَتُهَا شَهْرُ

وَلَوْ لَا هُمُ مَا كَانَ عِيسَى بْنُ مَرْيَمٍ

 


لِغَادِرَ مِنْ طَيِّ اللُّحُودِ لَهُ نَشْرُ

سَرَى سِرُّهُمْ فِي الْكَائِنَات وَفَضْلُهُمْ

 


فَكُلُّ نَبِيٍّ فِيهِ مِنْ سِرِّهِمْ سِرُّ[294]

آنان نورند، نور خداوندی که جلالتش باعظمت است، انجیر و زیتون و جفت و تک آنان‌اند.

آنان محل فرود آمدن وحی خدا و خزینه‌داران علم اویند که همگی مبارک بوده و در خانه‌های آنان نذر پذیرفته می‌شود.

و نام‌های آنان بالای عرش الهی قبل از آنکه ذره‌ای خلق شود نوشته و ثابت شده است.

و اگر آنان نبودند، خداوند آدم را نیافریده و نه زیدی در بین مردم بود و نه عمروی.

و نه زمینی گسترش می‌یافت و نه آسمانی بالا می‌کشید و نه خورشیدی طلوع می‌کرد و نه ماه روشنی می‌داد.

و نوح با توسل به آنان در کشتی چون دعا کرد نجات یافت و طوفانش فروکش کرده و امرش به پایان رسید.

و اگر آتش آنان نبود، آتش ابراهیم خلیل سلامت و سرد نمی‌شد و آن آتش خاموش نمی‌گشت.

اگر آنان نبودند همچنان حزن یعقوب باقی بود و نیز از ایوب گرفتاری برطرف نمی‌شد.

راز آنان بود که آهن را بر دست داوود نرم کرد تا پاره‌های آن را به‌گونه‌ای در رشته کشید که اندیشه را سرگردان می‌دارد.

و چون آن زیرانداز، سلیمان را به پرواز درآورد دیده‌اش چندان گریست تا زمین را تر کرد.

به دستور آنان بر باد نرم چیره گردید تا رفت‌وآمد خود را هرکدام در یک ماه به انجام رساند.

و اگر آنان نبودند عیسی بن مریم نمی‌توانست غادر را از بین خشت‌های لحد زنده بیرون کشد.

سرّ و فضل آنان در تمام عالم سرایت کرده و هر پیامبری از سرّ آنان سرّی دارد.

او دربارۀ امام حسین% می‌گوید:

لَهُ تُرْبَةٌ فِيهَا الشِّفَاءُ وَقُبَّةٌ

 


يُجَابُ بِهَا الدَّاعِي إِذَا مَسَّهُ الضُّرُّ

وَذُرِّيَّةٌ دُرِّيَّةٌ مِنْهُ تِسْعَةٌ

 


أَئِمَّةُ حَقٍّ لَا ثَمَانٍ وَلَا عَشْرُ

أَيُقْتَلُ ظَمْآناً حُسَيْنٌ بِكَرْبَلَا

 


وَفِي كُلِّ عُضْوٍ مِنْ أَنَامِلِهِ بَحْرُ[295]

او دارای تربتی است که در آن شفاست و گنبدی دارد که دعا زیر آن اجابت می‌شود هرگاه که دعاکننده را گرفتاری فرا رسد.

و از او ذریه‌ای است گران‌بها، نُه نفر از امامان به حق، نه هشت و نه دَه.

آیا حسین در کربلا تشنه کشته می‌شود در حالی که در هر عضوی از انگشتانش دریایی است؟!






 




 






 



 



محتشم کاشانی (ت 966 ﻫ)

او سید کمال‌الدین علی فرزند خواجه میر احمد کاشانی متخلص به محتشم است که در حدود سال 905 هجری در کاشان متولد شد و نزدیک به 91 سال عمره کرده و در سال 966 هجری در زادگاه خود کاشان وفات یافت.

مدرس تبریزی از برخی اهل تتبع نقل می‌کند:

محتشم بعد از وفات برادرش، عبدالغنی، چنانچه اشاره شد، بی‌تابی می‌کرد. نوحه و مراثی بسیاری دربارۀ او می‌گفت تا شبی در رؤیا حضرت امیرالمؤمنین% را دید که بدو فرمود: «چرا در مصیبت برادرت مرثیه گفته و برای فرزندم، حسین، مرثیه نمی‌گویی؟» عرض کرد که یا امیرالمؤمنین! مصیبت حضرت حسین% خارج از حدّ و حصر است و به همین جهت، آغاز سخن را پیدا نمی‌کنم و متحیر هستم که از چه مصیبت شروع کنم و از کدام در وارد مقصد شوم. فرمودند: بگو: «باز این چه شورش است که در خلق عالم است». محتشم بیدار شد، درحالی‌که مصراع دوّمی آن را می‌گفته است: «باز این چه نوحه و چه عزا و چه ماتم است».

این دو مصراع مطلع دوازده بند وی شد و مشغول انجام این خدمت دینی بوده تا آنجا که گفت: «هست از ملال گرچه بری ذات ذوالجلال». در مصراع دوّمی همین مصراع باز مبهوت و متحیر بود که هرچه بگوید، شایستۀ مقام ذوالجلالی نخواهد بود تا در خواب از طرف حضرت ولی‌عصر (عجّل الله فرجه) مأمور به گفتن این مصراع گردید: «او در دل است و هیچ دلی نیست بی ملال»؛ پس بیدار شده و این مصراع آن حضرت را به مصراع مذکور خود ملحق کرده و آن بند را به انجام رسانید.[296]

استقبال شاعران از ترجیعبند محتشم

شعرای بسیاری به استقبال ترجیع‌بند محتشم کاشانی رفته و در دوازده بند یا کمتر یا بیشتر مضمون و نوای او را به شعر درآورده‌اند که برخی از آنان در ردۀ علمای بزرگ شیعه بوده‌اند که می‌توان از آیت‌الله سید مهدی بحرالعلوم به زبان عربی و آیت‌الله شیخ محمدحسین غروی اصفهانی و سید موسی سبط الشیخ نام برد.

محتشم می‌گوید:

باز این چه شورش است که در خلق عالم است

 


باز این چه نوحه و چه عزا و چه ماتم است

باز این چه رستخیز عظیم است کز زمین

 


بی نفخ صور خاسته تا عرش اعظم است

این صبح تیره باز دمید از کجا، کز او

 


کار جهان و خلق جهان جمله درهم است

گویا طلوع می‌کند از مغرب آفتاب

 


کاشوب در تمامی ذرات عالم است

گر خوانمش قیامت دنیا بعید نیست

 


این رستخیز عام که نامش محرم است

در بارگاه قدس که جای ملال نیست

 


سرهای قدسیان همه بر زانوی غم است

جن و ملک بر آدمیان نوحه می‌کنند

 


گویا عزای اشرف اولاد آدم است

خورشید آسمان و زمین، نور مشرقین

 


پرورده کنار رسول خدا حسین[297]

آیت‌الله غروی اصفهانی می‌گوید:

باز این چه آتش است که بر جان عالم است

 


باز این چه شعلۀ غم و اندوه ماتم است

باز این حدیث حادثۀ جان‌گداز چیست

 


باز این چه قصه ایست که با غصه توأم است

این آه جان‌گزاست که در ملک دل به پاست

 


یا لشکر عزاست که در کشور غم است

آفاق پر ز شعلۀ برق و خروش رعد

 


یا نالۀ پیاپی و آه دمادم است[298]

سید موسی سبط الشیخ فرزند سید محمد از نوادگان دختری شیخ انصاری می‌گوید:

باز از چه واژگون همه ذرات عالم است

 


باز از چه سرنگون همه در وادی غم است

لاهوت از چه باز قرین مصیبت است

 


ناسوت از چه روی در اندوه و ماتم است

چون شد که هرچه هست چنین گشت زیرورو

 


بهر چه نظم رفت و جهان نامنظم است

آن‌یک غریق لجۀ اشک غم و عزاست

 


وین یک حریق آتش و آه دمادم است

در این عزا بود در و دیوار قیرگون

 


غرق محیط خون دل اولاد آدم است

برگو مگر که شور قیامت شد آشکار

 


گویا هلال و غرۀ ماه محرم است

این نوحه بهر ماتم سبط پیمبر است

 


وین ناله در مصیبت فرزند خاتم است[299]

جلال‌الدین همایی می‌گوید:

باز این چه نغمه است که دستان سرای عشق

 


آهنگ ساز کرده به شور و نوای عشق

آن کاروان کجاست که بانگ درای او

 


افکنده است غلغله در نینوای عشق

شور حسینی است مگر کز ره حجاز

 


ساز عراق کرده به برگ و نوای عشق

مانا عزیز فاطمه فرزند مصطفی است

 


کوچ از مدینه کرده سوی کربلای عشق

سوداگر خداست که نقد روان به کف

 


بگرفته در معاملۀ خون‌بهای عشق

از سر به راه دوست دویده است یار صدق

 


در نی نوای وصل دمیده است نای عشق

با بانگ هو هو الحق و آواز دوست دوست

 


خوانده به گوش عالمیان ماجرای عشق[300]

سید بحرالعلوم می‌گوید:

اللَّهُ أَكْبَرُ مَاذَا الْحَادِثُ الْجَلَلُ

 


فَقَدْ تَزَلْزَلَ سَهْلُ الْأَرْضِ وَالْجَبَلُ

مَا هَذِهِ الزَفَرَاتُ الصَّاعِدَاتُ أَسىً

 


كَأَنّهَا شُعَلٌ تُرْمَى بِهَا شُعَلُ

مَا لِلْعُيُونِ عُيُونُ الدَّمْعِ جَارِيَةٌ

 


مِنْهَا تَخُدُّ خُدُوداً حِينَ تَنْهَمِلُ

مَاذَا النَّوَاحُ الَّذِي عَطَّ الْقُلُوبَ وَمَا

 


هَذَا الضَّجِيجُ وَذِي الضَّوْضَاءُ وَالزَّجَلُ

كَأَنَّ نَفْخَةَ صُورِ الْحَشْرِ قَدْ فَجَأَتْ

 


وَالنَّاسُ سَكْرَى وَلَا سُكْرٌ وَلَا ثَمَلُ

قَدْ هَلَّ عَاشُورُ لَوْ غُمَّ الْهِلَالُ بِهِ

 


كَأَنَّمَا هُوَ مِنْ شُؤْمٍ بِهِ زُحَلُ[301]

پناه می‌برم به عظمت خدا، این حادثۀ باعظمت چیست که زمین هموار و کوه‌ها را به لرزه درآورده است.

این صداهایی که از شدت حزن و اندوه برآمده و همچون شعله‌های متراکم است چیست؟!

چه شده که از چشم‌ها اشک جاری شده و به گونه‌ها می‌ریزد؟!

این نوحه‌ها که دل‌های ما را می‌شکافد و این سروصداها از چیست؟!

گویا نفخۀ صور واقع شده که مردم این‌چنین مضطرب‌اند و گویا عقل از سر ایشان رفته، زیرا که مردم را مست می‌بینم و این مستی خمر و بی‌خودی شراب نیست.

به طور حتم عاشورا فرا رسیده و اگر این ماه به خاطر روز عاشورا مستور شود گویا همانند شومی ستارۀ زحل است.

سید بحرالعلوم همچنین می‌گوید:

يَلْقَى الْأَعَادِي بِقَلْبٍ مِنْهُ مُنْقَسِمٍ

 


بَيْنَ الْخِيَامِ وَأَعْدَاءٍ تُكَافِحُهُ

وَاللَّحْظُ كَالْقَلْبِ عَيْنٌ نَحْوَ نِسْوَتِهِ

 


تَرْنُو وَعَيْنٌ لِقَوْمٍ لَا تُبَارِحُهُ

لَهْفِي عَلَيْهِ وَقَدْ مَالَ الطُّغَاةُ إِلَى

 


نَحْوِ الْخِيامِ وَخَاضَ النَّقْعَ سَابِحُهُ

قَالَ اقْصُدُونِي بِنَفْسِي وَاتْرُكُوا حَرَمِي

 


قَدْ حَانَ حِينِي وَقَدْ لَاحَتْ لَوَائِحُهُ[302]

آن بزرگوار دشمنان دین را ملاقات فرمود باوجود آنکه قلب مبارک آن حضرت گاهی متوجّۀ خیمه‌های حرم بود که فریاد العطش بلند و گاهی متوجّۀ دشمنان بود که اراده قتل آن حضرت را داشتند.

چشم شریف آن حضرت، مثل قلب مطهرش به دو سمت قسمت شده بود. یک چشم آن حضرت به جانب اهل حرم و زنان و دختران که بعد از شهادت اسیر خواهند شد نظر داشت و چشم دیگر به جانب قوم بی‌حیا که از آن حضرت دور نمی‌شدند و دست از او برنمی‌داشتند.

حزن و اندوه من تمام نمی‌شود بر حالتی که آن حضرت از بالای اسب بر زمین قرار گرفته بود و گروه طغیانگر روبه جانب حرم آورده بودند و اسب آن بزرگوار در میان گردوغبار بی راکب باقی مانده بود.

در حالتی که آن حضرت بر زمین افتاده بود و لشکر رو به خیمه‌های آن حضرت می‌رفتند می‌فرمود: «ای قوم! اول قصد خود مرا نمایید و کار خود مرا بسازید و دست از اهل‌بیتم بردارید. به تحقیق که وقت مرگم رسیده و علامات و امارات مرگ ظاهر گردیده».

 

مقبل اصفهانی (ت 1157 ﻫ)

ملّا محمد شیخا معروف به مقبل اصفهانی در زمان شاه سلطان حسین صفوی می‌زیسته است، در هنگام هجوم افغان‌ها به هند فرار نموده و در زمان سلطنت نادرشاه، وی از هند به گجرات نزد حاکم آنجا به نام مؤمن خان رفت و در همان جا در سال 1157 هجری دار فانی را وداع گفت.[303]

ملّا علی واعظ خیابانی از کتاب «حزن المؤمنین» نقل می‌کند:

منقول است که مقبل در عهد شباب جوانی بود ظریف و در ظرافت به‌غایت لطیف. اتفاقاً ایام محرّم به جمعی رسید که سینه‌زنان و گریان در عزای شاه شهیدان مشغول بودند به طریق استهزا چیزی خواند که جمع عزاداران را متألّم و نالان نمود. پس از چندی به مرض جذام مبتلا گردید به حدّی که مردم از وی تنفّر جسته، در گلخن حمّام مقام گرفت. اتفاقاً سال دیگر شد روزی در زاویه خرابه با دل شکسته نشسته بود که ناگاه جمعی از شیعیان سینه‌زنان و یاحسین‌گویان می‌خواندند:

چه کربلاست امروز، چه پربلاست امروز

 


سر حسین مظلوم، از تن جداست امروز

مقبل را آتش در نهاد افتاد و به نظر حسرت در ایشان نگریست و گریست و گفت:

روز عزاست امروز، جان در بلاست امروز

 


فغان و شور محشر، در کربلاست امروز

در همان شب حضرت پیغمبر را در خواب دید، وی را نوازش فرمود و از تقصیرش گذشت و گویند که مسمّا به محمد شیخا بود و جناب ختم الرّسل او را ملقّب به مقبل نمود. این بود که شروع نمود به ذکر واقعات و شرح حکایات سیدالشهدا%. گوید که چون واقعۀ شهادت را تمام نمودم، شب جمعه بود، چندان خواندم و گریستم تا آنکه در بستر غنودم. در عالم خواب خود را در روضه عرش درجه فرزند ابو تراب دیدم و در حرم محترم منبری گذارده بودند. صاحب محراب و منبر یعنی جناب پیغمبر- نیز تشریف داشت. در آن اثنا امر نمود تا محتشم را حاضر کردند.

فرمود: امشب شب جمعه است، بر منبر برو و چیزی در مصیبت فرزندم بخوان.

محتشم به امر آن سید محترم، بر منبر رفت و خواست در اوّل درجه بنشیند.

حضرت فرمود: بالا برو.

چون به پلّۀ دویم رفت، فرمود: بالا برو؛ و همچنین تا به عرشۀ منبر نشست و خواند:

بر حربگاه چون ره آن کاروان فتاد

 

 


شور و نشور واهمه را در گمان فتاد

هر جا که بود آهویی از دشت پا کشید

 


هر جا که بود طایری از آشیان فتاد

هم بانگ نوحه غلغله در شش‌جهت فکند

 


هم گریه بر ملائک هفت‌آسمان فتاد

شد وحشتی که روز قیامت به گرد رفت

 


چون چشم اهل‌بیت بر آن کشتگان فتاد

ناگاه چشم دختر زهرا در آن میان

 


بر پیکر شریف امام زمان فتاد

بی‌اختیار نعرۀ هذا حسین از او

 


سر زد چنانچه آتش از او در جهان فتاد

پس با زبان پرگله آن بضعة البتول

 


رو در مدینه کرد که یا ایها الرّسول

این کشتۀ فتاده به هامون حسین توست

 


وین صید دست و پا زده در خون حسین توست

این نخل تر کز آتش جان‌سوز تشنگی

 


دود از زمین رسانده به گردون حسین توست

این ماهی فتاده به دریای خون که هست

 


زخم از ستاره بر تنش افزون حسین توست

این قالب طپان که چنین مانده بر زمین

 


شاه شهید ناشده مدفون حسین توست

مقبل گوید: پس از فراغ از تعزیه‌داری و سوگواری، جناب سید امم خلعتی به محتشم عطا نمود. من به خیال آنکه البتّه اشعار من قبول سید ابرار نگشته، زیرا که به من التفاتی ننمود و امر به خواندنم نفرمود، ناگاه حوریه به خدمت سید دو سرا عرض نمود که انسیۀ حورا، جناب فاطمۀ زهرا می‌گوید که مقرّر بفرما مقبل واقعه در مرثیۀ سیدالشهدا بخواند.

پس حضرت مرا امر فرمود بر منبر رفتم و بر پلّۀ اوّل ایستادم و خواندم:

روایت است که چون تنگ شد بر او میدان

 


فتاد از حرکت ذو الجناح از جولان

نه سیدالشهدا بر جدال طاقت داشت

 


نه ذو الجناح دگر تاب استقامت داشت

کشید پا ز رکاب آن خلاصۀ ایجاد

 


به رنگ پرتو خورشید بر زمین افتاد

بلندمرتبه شاهی ز صدر زین افتاد

 


اگر غلط نکنم عرش بر زمین افتاد

ناگاه کسی اشاره نمود که فرود بیا، دختر سید دو سرا بی‌هوش گشته. پس من فرود آمدم و منتظر عطای خیر البرایا بودم که دیدم ضریح منوّر سبط خیر البشر باز شد و شخص جلیل‌القدری برآمد. امّا زخم سینه‌اش از ستاره افزون و جراحات بدنش از حدّ و حصر بیرون بود، خلعت فاخری به من عطا نمود.

عرض کردم: فدایت گردم تو کیستی؟

فرمود:

حسینم که دوش نبی بوده جایم

 


فرستاده خلعت خدا از برایم[304]

 

 


 





 



 


 


شیخ کاظم ازری (ت 1210 ﻫ)

کاظم بن محمد بن عبدالصمد بن مراد بغدادی اُزری، انسانی فاضل و ادیبی بی‌همتا در عصر خویش بود. او شاعری بود که ساختار الفاظش شیرین و معانی اشعارش بلند و قافیۀ اهدافش تازه بود. در مدح و مرثیۀ اهل‌بیت( اشعار بسیاری از او رسیده است. نزد وزرا و اشراف در بغداد و بین اهل عراق شناخته شده و محترم و نامش همه‌جا زبانزد بود. برادرانش محمدرضا و یوسف در شعر پایین‌تر از او بودند.

از اشعارش در مذهب هائیۀ اوست که با آن پیامبر- را مدح نموده و به هزار بیت می‌رسد و نسخۀ اصل آن را موریانه‌ها خوردند و مقداری از آن اشعار که به دست آمد را صدرالدین عاملی اصلاح و مرتب نموده و شیخ جابر همین مقدار را بنا بر نسخۀ صدر عاملی تخمیس نموده که مشهور بوده و چندین بار چاپ شده است. او در سال 1210 در بغداد وفات یافت و در کاظمین کنار قبر منسوب به سید مرتضی دفن شد.[305]

توجه حضرت زهرا& به برخی از اشعار ازری

ملّا علی واعظ خیابانی می‌نویسد:

فضل و جلالت و براعت و فصاحت ناظم قصیده، صاحب الفیة، المؤید به روح‌القدس، مادح اهل‌بیت العصمة( شیخ کاظم ازری (رضوان الله علیه) بر همۀ مخالف و مؤالف اظهر من الشّمس و ابین من الأمس است، ولی حقیر یک فضیلت خاصی در حقّ وی راجع به این قصیده رائیه مطلع شده‌ام که لازم دیدم که در این مقام مذکور آید. عالم جلیل سید نبیلی از فضلای عرب بر این احقر نقل کرد که: شاعری از معاصرین ازری) از راه حسد، چنانچه دأب بعضی از قاصرین معاصرین است، بر وی تعییب می‌کرد و پیوسته در مجامع مردم از غایت جهل بر وی نقص وارد می‌نمود که قصاید و ابیات ازری چندان اهمیتی و تعریفی ندارد که این‌قدر بین الناس معروف شده. شبی حضرت صدیقۀ طاهره (سلام‌الله‌علیها) را در واقعه دید که او را خطاب و عتاب نموده فرمود: مَا لَكَ وَلِوَلَدِيَ الْكَاظِمِ، لَوْ لَمْ يَقُلْ إِلَّا شِعْراً وَاحِداً لَكَفَاهُ وَهُوَ هَذَا؛ چه‌کار داری با پسرم کاظم؟ اگر نمی‌گفت مگر یک شعر را در حقّ او کافی بود و آن این است:

قَدْ غَيَّرَ الطَّعْنُ مِنْهُمْ كُلَ‌ جَارِحَةٍ

 


إِلَّا الْمَكَارِمَ فِي أَمْنٍ مِنَ الْغِيَرِ

یعنی: اگر طعن نیزه و زخم دشمن محلی از اعضا و جوارح فتیان هاشمیه را سلامت نگذاشت و جای درستی نماند، امّا مکارم اخلاق و محاسن اوصاف ایشان را ابداً تصرّفی و تغییری نتوانست داد و آن‌ها همچنان مصون و محفوظ بماند.

مؤلف گوید: در رفعت شأن و علوّ مقام ازری (علیه‌الرحمه) همین یک منام کفایت می‌کند و اگر به این مقام کریم به عرش برین نازش کند سزد و اگر به این اختصاص به سلمان فارسی (علیه‌الرحمه) افتخار و مباهات بنماید، ارتفاع و مبارات نخواهد بود؛ زیرا که اگر پیغمبر خدا- فرموده: السَّلْمَانُ مِنَّا أَهْلَ الْبَيْتِ، صدیقۀ طاهره (صلوات الله علیها) می‌فرماید: وَلِوَلَدِيَ الكَاظِم.[306]

و نیز واعظ خیابانی از میرزا محمدعلی غروی اردوبادی نقل می‌کند:

حكي أنّ‌ الشّيخ عبّاس [الزّیوري] البغدادي الصّفار! أخذ شطر قصيدة الازري الهائيّة المعروفة، فلمّا بلغ إلى قوله:

حَفِظَتْ أَرْبَعِينَ أَلْفَ حَدِيثٍ

 


وَمِنَ الذَّكَرِ آيَةٌ تَنْسَاهَا

توقّف عن تشطيره إذ لم يجد معني يربطه به، فرأي الصّديقة الطّاهرة الزّهراء& فيما يراه النّائم فقالت له: لم توقّفت عن تشطير هذا البيت.

فقال: إنّي لم إهتد إلى ما أشطره.

فقالت له: ما ذا يكون لو تقول هكذا:

أَحَفِظَتْ أَرْبَعِينَ أَلْفَ حَدِيثٍ

 


مِنْ أَحَادِيثِ سَيِّدِ الرُّسْلِ طَهَ

أَوِ ادَّعَتْ مِثْلَهَا عَلَيْهِ إِفْتِرَاءً

 


وَمِنَ الذَّكَرِ آيَةً تَنْسَاهَا[307]

حکایت شده که شیخ عباس زیوری بغدادی صفار (قدس سره) شروع به تشطیر و تضمین قصیدۀ هائیۀ ازری نمود که معروف است و چون به این بیت رسید: «عایشه چهل هزار حدیث حفظ کرد، ولی از قرآن یک آیه را فراموش نمود»، از تشطیر و تضمین آن بازماند؛ زیرا معنایی که با آن مرتبط باشد را نیافت. صدیقۀ طاهره زهرا& را در خواب دید همان‌گونه که انسان خواب می‌بیند، حضرت به او فرمود: چرا از تشطیر این بیت بازماندی؟

او گفت: نتوانستم آن را تشطیر نمایم.

حضرت به او فرمود: چه طور است اگر این‌گونه بگویی:

آیا چهل هزار حدیث از احادیث سرور رسولان طه را حفظ کردی یا آنچه چنین ادعایی را به‌دروغ نسبت به خود دادی در حالی که از قرآن یک آیه را فراموش کرده‌ای.

قصیدۀ ازریه

از آثار ماندگار شیخ کاظم ازری قصیدۀ هائیۀ اوست که در مدح اهل‌بیت عصمت و طهارت( است. اینک ابیاتی از آن را ذکر می‌کنیم:

يَا تُرَى أَيُّ أُمّةٍ لِنَبِيٍّ

 


جَازَ فِي شَرْعِهِ قِتَالُ نِسَاهَا

أَيُّ أُمٍّ لِلْمُؤْمِنِينَ أَسَاءَتْ

 


بِبَنِيهَا فَفَرَّقَتْهُمْ سِوَاهَا

شَتَّتَتْهُمْ فِي كُلِّ شِعْبٍ وَوَادٍ

 


بِئْسَ أُمٌّ عَتَتْ عَلَى أَبْنَاهَا

نَسِيَتْ آيَةَ التَّبَرُّجِ أَمْ لَمْ

 


تَدْرِ أَنَّ الرَّحْمَنَ عَنْهُ نَهَاهَا

حَفِظَتْ أَرْبَعِينَ أَلْفَ حَدِيثٍ

 


وَمِنَ الذَّكَرِ آيَةٌ تَنْسَاهَا[308]

به من بگویید کدامین امت پیامبری در شرعش جنگ کردن زن‌ها مشروع و جایز بوده است؟!

کدام‌یک از مادران مؤمنان جز او به فرزندانش بدی کرده و بین آنان جدایی انداخته است؟!

آری او فرزندان مؤمنان را در دره و وادی پراکنده ساخته است. بد مادری است آنکه بر فرزندانش تعدی نماید.

آیۀ خارج شدن را فراموش کرده یا ندانسته که خداوند رحمان از آن نهی نموده است.

او چهل هزار حدیث را حفظ کرده ولی یک آیه از قرآن را فراموش نموده است.

و دربارۀ حضرت زهرا& می‌گوید:

وَلِأَيِّ الْأُمُورِ تُدْفَنُ سِرّاً

 


بَضْعَةُ الْمُصْطَفَى وَيُعْفَى ثَرَاهَا[309]

و برای چه جهاتی پارۀ تن مصطفی مخفیانه دفن می‌شود و اثرش مخفی می‌گردد؟!

و دربارۀ مدح امیر مؤمنان% می‌گوید:

إِنَّمَا الْمُصْطَفَى مَدِينَةُ عِلْمٍ

 


وَهُوَ الْبَابُ مَنْ أَتَاهُ أَتَاهَا[310]

همانا مصطفی شهر علم و علی دروازۀ آن است و هرکسی از دروازه وارد شود به علم رسیده است.

هَلْ أَتَتْ «هَلْ أَتَى» بِمَدْحِ سِوَاهُ

 


لَا وَمَوْلىً بِذِكْرِهِ حَلَّاهَا[311]

آیا سورۀ (ﯜ ﯝ)  در مدح غیر او رسیده است؟! هرگز. آری خداوند به یاد او آن سوره را زینت داده است.

يَا أَخَا الْمُصْطَفَى لَدَيَّ ذُنُوبٌ

 


هِيَ عَيْنُ الْقَذَى وَأَنْتَ جَلَاهَا[312]

ای برادر مصطفی از سوی من گناه‌هایی سر زده که خار چشم من است و تنها تو می‌توانی آن‌ها را برطرف نمایی.

أَنَبِيٌّ بِلَا وَصِيٍّ؟ تَعَالَى اللَّهُ

 


عَمَّا يَقُولُهُ سُفَهَاهَا

زَعَمُوا أَنَّ هَذِهِ الْأَرْضَ مَرْعىً

 


تُرِكَ النَّاسُ فِيهِ تَرْكَ سُدَاهَا

كَيْفَ تَخْلُو مِنْ حُجَّةٍ وَإِلَى مَنْ حُجَّةٍ

 


تَرْجِعُ النَّاسُ فِي اخْتِلَافِ نُهَاهَا[313]

آیا پیامبری بدون وصی ممکن است؟! خداوند از آنچه سفیهان می‌گویند بالاتر است.

آنان گمان می‌کنند که این زمین همانند چراگاهی است که مردم در آن رها شده و به حال خود واگذار گشته‌اند.

چگونه زمین خالی از حجت باشد و مردم به چه کسی در اختلاف عقولشان رجوع نمایند؟!

او نیز دربارۀ دربارۀ امیر مؤمنان% می‌گوید:

أَيُّهَا الرَّاكِبُ الْمُجِدُّ رُوَيْداً

 


بِقُلُوبٍ تَقَلَّبَتْ فِي جَوَاهَا

إِنْ تَراءَتْ أَرْضُ الْغَرِيَّيْنِ فَاخْضَعْ

 


وَاخْلَعِ النَّعْلَ دُونَ وَادِي طُوَاهَا

وَإِذَا شُمْتَ قُبَّةَ الْعَالَمِ الْـ

 


ـأَعْلَى وَأَنْوَارُ رَبِّهَا تَغْشَاهَا

فَتَوَاضَعْ فَثَمَّ دَارَةُ قُدْسٍ

 


تَتَمَنَّى الْأَفْلَاكُ لَثْمَ ثَرَاهَا

قُلْ لَهُ وَالدُّمُوعُ سَفْحٌ عَقِيقٌ

 


وَالْجَوَى تَصْطَلِي بِنَارِ غَضَاهَا

يَا بْنَ عَمِّ النَّبِيِّ أَنْتَ يَدُ اللَّهِ الْـ

 


ـلَتِي عَمَّ كُلَّ شَيْءٍ نَدَاهَا

أَنْتَ قُرْآنُهُ الْقَدِيمُ وَأَوْصَا

 


فُكَ آيَاتُهُ الَّتِي أَوْحَاهَا

خَصَّكَ اللَّهُ فِي مَآثِرَ شَتَّى

 


هِيَ مِثْلُ الْأَعْدَادِ لَا تَتَنَاهَى

لَيْتَ عَيْناً بِغَيْرِ رَوْضِكَ تَرْعَى

 


قَذِيَتْ وَاسْتَمَرَّ فِيهَا قَذَاهَا

أَنْتَ بَعْدَ النَّبِيِّ خَيْرُ الْبَرَايَا

 


وَالسَّمَا خَيْرُ مَا بِهَا قَمَرَاهَا

لَكَ ذَاتٌ كَذَاتِهِ حَيْثُ لَوْلَا

 


أَنَّهَا مِثْلَهَا لَمَا آخَاهَا

قَدْ تَراضَعْتُمَا بِثَدْيِ وِصَالٍ

 


كَانَ مِنْ جَوْهَرِ التَّجَلِّي غِذَاهَا[314]

ای سوارۀ تندرو مهلت بده به دل‌هایی که اگر دگرگون شد در مقامش.

اگر نمایان شد تو را زمین نجف پس خشوع کن و درآور کفشت را پیش از پیمودن وادی طوی.

و هرگاه چشمت به گنبد جهان بالا افتاد که نورهای پروردگارش چشم را می‌پوشاند.

پس فروتنی نما چراکه آنجا خانۀ مقدس است و افلاک آرزو دارند که خاکش را بوسه زنند.

به او بگو در حالی که اشکت همچون عقیق بر گونه‌ات جاری است با دلی پرمحبت که همچون آتشی سوزان است.

ای پسرعموی پیامبر! تویی دست خدا که پیوستگی دارد عطایش بر هر چیزی.

تویی قرآن او که قدیم است و اوصاف تو آیات اوست که وحی کرده است.

اختصاص داد تو را خدا به صفات بسیار که آن‌ها همانند شماره‌های بی‌انتهاست.

کاش چشمی که به باغ تو چرا می‌کند خاشاک در او رود و همیشه در او باشد.

تویی بعد از پیامبر بهترین مخلوق روی زمین و آسمان بهترین چیزی که در آن ماهش است.

تو را ذاتی است همانند ذات پیامبر- و اگر چنین نبود عقد اخوت با تو نمی‌بست.

به راستی که شما هر دو از پستان وصال شیر خورده‌اید، آن پستانی که غذایش از گوهر تجلی بود.

 

 

شریف ابن فلاح کاظمی (ت 1220 ﻫ)

شریف ابن فلاح کاظمی مشهور به سید شریف کاظمی، اهل فضل و ذوفنون و ادیبی شاعر بود.[315]

شیخ محمد سماوی دربارۀ یکی از کرامات او می‌نویسد:

أنه احتاج إلى بعض الدراهم وهو في النجف فقصد أمير المؤمنين% وجلس في الروضة المقدسة أمامه وأنشده قوله فيه:

أَبَا حَسَنٍ وَمِثْلُكَ مَنْ يُنَادَى

 


لِكَشْفِ الضُّرِّ وَالْهَوْلِ الشَّدِيدِ

أَتَصْرَعُ فِي الْوَغَى عَمْرَو بْنَ وَدٍّ

 


وَتُرْدِي مَرْحَباً بَطَلَ الْيَهُودِ

وتَسْقِي أَهْلَ بَدْرٍ كَأْسَ حَتْفٍ

 


مُصَبَّرَةً كَعُتْبَةِ وَالْوَلِيدِ

وتُجْرِي النَّهْرَوَانَ دَماً عَبِيطاً

 


بِقَتْلِ الْمَارِقِينَ ذَوِي الْجُحُودِ

وتَأْبَى أَنْ تَكُفَّ جُيُوشَ عُسْرِي

 


وَتَنْصُرُنِي عَلَى الدَّهْرِ الْعَنِيدِ

وهَا هُوَ قَدْ أَرَانِي الشُّهْبَ ظُهْراً

 


وَأَحْرَمَ نَاظِرِي طِيبَ الْهُجُودِ

أَتَرْضَى أَنْ يُكَدَّرَ صَفْوُ عَيْشِي

 


وَتُصْبِحُ أَنْتَ فِي عَيْشٍ رَغِيدِ

أَتَنْعَمُ فِي الْجِنَانِ خَلِّيَ بَالٍ

 


وَمِنِّي الْقَلْبُ فِي جُهْدٍ جَهِيدِ

أَمَا قَدْ كُنْتَ تُؤْثِرُ قَبْلَ هَذَا

 


بِبَذْلِ الْقُوتِ فِي الْقَحْطِ الشَّدِيدِ

فَكَيْفَ أَخِيبُ مِنْكَ وَأَنْتَ مُثْرٍ

 


جَوَاهِرَ كَدَّرَتْ عَيْشَ الْحَسُودِ

فَمِنْ دُرٍّ وَيَاقُوتٍ وَأَلْـ

 


ـمَاسٍ يُلُوحُ عَلَى عُقُودِ

وَمِنْ قِنْدِيلِ تِبْرٍ بَاتَ يَجْلُو

 


سَنَاهُ الْهَمَّ عَنْ قَلْبِ الْوَفُودِ

فَجُدْ لِي يَا عَلِيُّ بِبَعْضِ هَذَا

 


فَإِنَّ التِّبْرَ عِنْدَكَ كَالصَّعِيدِ

وَلِي يَا ابْنَ الْكِرَامِ عَلَيْكَ حَقٌّ

 


رَثَاءَ سَلِيلِكَ الظَّامِي الشَّهِيدِ

فَكَمْ أَجْرَيْتَ مِنْ دَمْعٍ عَلَيْهِ

 


وَكَمْ فَطَّرْتَ قَلْباً كَالْحَدِيدِ

فَكُنْ فِي هَذِهِ الدُّنْيَا مُعِينِي

 


وَكُنْ لِي شَافِعاً يَوْمَ الْوُرُودِ

فلما انتهى بها سقط عليه قنديل ذهب فأخذ من يده وعلق، فوقع عليه ثانيا فأخذه.[316]

او نیازمند مقداری پول شد در حالی که در نجف ساکن بود، قصد امیر مؤمنان% را کرده و در روضۀ مقدسۀ برابر او نشست و این اشعارش را که دربارۀ حضرت سروده بود خواند.

ای ابوالحسن! همانند تو چه کسی برای برطرف شدن گرفتاری و ترس شدید مورد ندا قرار می‌گیرد؟!

آیا در میدان جنگ عمرو بن عبدود را بر زمین می‌زنی و مرحب شجاع یهود را خوار می‌کنی!

و به اهل بدر همچون عتبه و ولید کاسۀ تلخ مرگ را می‌چشانی!

و در نهروان با کشتن خارج شوندگان از دین که صاحبان انکار بودند خون جاری می‌کنی!

و مانع می‌شوی که لشکرهای مشکلاتم مرا از حرکت بازدارد و در روزگار سرکش مرا یاری می‌کنی!

و این‌چنین شهاب هنگام ظهر خودش را به من نشان داده و چشمم را از خواب خوش محروم کرده است.

آیا راضی می‌شوی که زندگی خالصم مکدّر و دگرگون شود در حالی که صبح می‌کنی در حالی که زندگی خوبی داری.

آیا تو در بهشت فارغ‌البال بوده ولی قلبی داشته باشم پر از اضطراب و تشویش؟!

آیا تو نبودی که قبل از این با بذل و بخشش روزی در وقت قحطی شدید ایثار می‌کردی؟!

من چگونه از تو ناامید شوم در حالی که ثروتمندی و جواهری داری که زندگی حسود را مکدّر کرده است؟!

جواهری از جنس درّ و یاقوت و الماس که بند بندهایش می‌درخشد.

و چراغ‌آویزی از طلا که نزدیک است از برآمدگی آن اندوه را از دل وارد شوندگان برطرف سازد.

ای علی! به برخی از آن به من جود کن؛ زیرا طلا نزد تو همانند خاک است.

و برای من، ای فرزند کرامت! بر عهدۀ تو حقی است به جهت مرثیه‌سرایی برای فرزند عطشان شهیدت.

پس چه بسیار افرادی که اشکشان را بر آن جاری کرده و چه قلب‌هایی را همچون آهن که شکافتی.

تو در این دنیا کمک‌کارم باش و در روز ورود در محشر شفیعم باش.

چون به اینجا رسید چراغ‌آویزی از طلا بر او افتاد، ولی آن را از دستش گرفته و آویزان نمودند. بار دوم بر او افتاد که در این حال آن را برداشت.





 




 






 



 



شیخ هاشم کعبی (ت 1231 ﻫ)

هاشم بن حردان کعبی حویزی، معروف به حاج هاشم است. او ادیبی شاعر و خوش‌فکر و بسیار جذاب و خوش‌برخورد بود. شعرش در لفظ و معنا بلند، مقاصدش ظریف، با ترکیبی آسان و منسجم، توانا در فنون اغراض و پر از حکمت‌ها و امثال بود. او دارای دیوانی است که بیشتر اشعارش دربارۀ امامان( است.[317]

او قصیده‌ای لامیه در مرثیۀ امام حسین% سروده که مطلع آن این است:

أَمَا طَلَلٌ يَا سَعْدُ هَذَا فَتَسْأَلُ


نَزَالِي فَهَذِي الدَّارُ إِنْ كُنْتَ تَنْزِلُ

ای سعد! آیا آثاری در اینجاست که برای فرود آمدن من سؤال کنی، پس این خانه اگر فرود آیی.

و مجمل قصه این شعر این است که کعبی شبی در خانه‌اش در فلاحیه مشغول سرودن قصیدۀ لامیه‌اش بود در حالی که واقعۀ کربلا را در ذهن خود آن‌گونه که در مقاتل آمده تصویر می‌کرد و از خیال خود استمداد می‌نمود تا گوشه‌ای از حوادث آن را در اشعار خود ترسیم نماید، او در اشعارش به حادثۀ ناگوار افتادن امام حسین% از پشت اسبش رسید و این‌که اسب بدون زین به طرف خیمه‌ها بازگشت، آنجا که می‌گوید:

وَأَدْبَرَ يَنْحُو الْمُحْصَنَاتِ حِصَانُهُ


يَحِنُّ وَمِنْ عَظْمِ المُصِيبَةِ يَعْوَلُ

او به میدان پشت کرده و به جهت زنان پرده‌نشین آن حضرت حرکت نمود، در حالی که از فراق او ناله کرده و از بزرگی مصیبت فریاد می‌کشید.

او خواست تا بعد از این بیت از اشعارش حالت زنان خاندان امام حسین% را ذکر کرده و دهشت آنان را از این حادثه و نحوۀ بیرون آمدنشان از خیمه‌ها و آمدن به طرف قتلگاه حضرت را به تصویر کشد که به جهت بزرگی مصیبت راه به جایی نبرد و هر چه می‌سرود و در آن تأمل می‌کرد پی می‌برد که اشعارش حق آن مصیبت بزرگ که بر اهل حرم امام% وارد شده را ادا نکرده است و لذا مرتب اشعارش را پاک کرده و اشعار دیگری می‌سرود تا آنکه قریحۀ او بسته شد و در حالی که بر پشتی تکیه داده بود حالتی شبیه چرت به او دست داد و در آن حالت فاطمۀ زهرا& را مشاهده کرد که بر بالای سرش ایستاده و او را مورد خطاب قرار داده و می‌فرماید:

فَأَقْبَلْنَ رَبَّاتُ الْحِجَالِ وَلِلْأَسَى


تَفَاصِيلُ لَا يُحْصِي لَهُنَّ مُفَصِّلُ

تربیت‌یافتگان در خیمه‌ها به او روی آوردند و برای این مصیبت تفاصیلی است که کسی نمی‌تواند آن را شمارش نماید.

حاج هاشم شروع به گریه کرده و آن بیت را تکرار نموده و در بین قصیدۀ خود آن را می‌گنجاند و در این حال قریحۀ او باز شده و این دو بیت شعر را به آن اضافه می‌کند:

فَوَاحِدَةٌ تَحْنُو عَلَيْهِ تَضُمُّهُ


وَأُخْرَى عَلَيْهِ بِالرِّدَاءِ تُضَلِّلُ

وَأُخْرَى بِفَيْضِ النَّحْرِ تَصْبِغُ وَجْهَهَا


وَأُخْرَى لِمَا قَدْ نَالَهَا لَيْسَ تَعْقِلُ[318]

پس یکی از آنان به سوی او رفته و او را در بغل می‌گیرد و دیگری چادرش را بر روی او می‌اندازد.

و دیگری از خون گلوی حضرت که بر او بود موهایش را خضاب می‌کند و دیگری از اتفاقی که برایش افتاده فکرش به جایی نمی‌رسد.





 



 


 

 


محمدعلی نجفی زبیدی (ت 1233 ﻫ)

محمد علی بن الحسین بن محمد اعسم نجفی زبیدی، فاضلی بزرگوار و شاعری نامدار و زاهدی پارسا و از شاگردان برجسته سید بحرالعلوم بود که در مورد اهل‌بیت( اشعار بسیاری سروده است. در سال 1233 در نجف وفات یافت و در صحن حضرت به خاک سپرده شد.[319]

دکتر محمد سماوی در شرح حال او می‌نویسد:

أخبرني السيد محسن الكاظمي الصائغ عن أبيه السيد هاشم الحسيني قال: نظم الشيخ محمد علي المذكور يائية في الحسين% أوّلها:

قَدْ أَوَهَنَتْ جَلَدِي الدِّيَارُ الْخَالِيَة

 


مِنْ أَهْلِهَا مَا لِلدِّيَارِ وَمَالِيَهْ

وَمَتَى سَأَلْتُ الدَّارَ عَنْ أَرْبَابِهَا

 


يَعُدِ الصَّدَى مِنْهَا جَوَابِي ثَانِيَهْ

يقول فيها:

يَا بْنَ النَّبِيِّ الْمُصْطَفَى وَوَصِيِّهِ

 


وَأَخَا الزَّكِيِّ وَابْنَ الْبَتُولِ الزّاكِيَه

تَبْكِيكَ عَيْنِي لَا لِأَجْلِ مَثُوبَةٍ

 


لَكِنّمَا عَيْنِي لِأَجْلِكَ بَاكِيَه

تَبْتَلَّ مِنْكُمْ كَربَلَا بِدَمٍ وَلَا

 


تَبْتَلُّ مِنِّي بِالدُّمُوعِ الْجَارِيَه

أَنِسَتْ رَزَايَاكُمْ رَزَايَانَا الْأُولَى

 


سَلَفَتْ وَهَوَّنَتِ الرَّزَايَا الْآتِيَه

وَفَجَائِعُ الْأَيَّامِ تَبْقَى مُدَّةً

 


وَتَزُولُ وَهِيَ إِلَى الْقِيَامَةِ بَاقِيَه

ويقول فيها:

وَرَدَ الْحُسَيْنُ إِلَى الْعِرَاقِ وَظَنُّهُمْ

 


تَرَكُوا النِّفَاقَ إِذَا الْقُلُوبُ كَمَا هِيَه

وَلَقَدْ دَعَوْهُ لِلْفَنَا فَأَجَابَهُمْ

 


وَدَعَاهُمُ لِهُدَى فَرَدُّوا دَاعِيَه

قَسَتِ الْقُلُوبُ فَلَمْ تَمِلْ لِهِدَايَةٍ

 


تَبّاً لِهَاتِيكَ الْقُلُوبِ الْقَاسِيَه

وهي طويلة مشهورة قال: لما نظمها عرضها على ولده الشيخ عبد الحسين المتقدم فقال: انظرها، فنظرها ثم قال هذه قافية قاسية، فتركها المترجم تحت مصلاه، فما كان إلّا أن طرقت الباب فإذا الشيخ محمد علي القاري الشهير يقول: إني رأيت الليلة كأني دخلت إلى الروضة الحيدرية ورأيت أمير المؤمنين% جالسا فسلمت عليه فأعطاني ورقة فيها قصيدة وقال% اقرأ لي هذه القصيدة في رثاء ولدي، فقرأتها له وهو يبكي فانتبهت أنا أحفظ منها قست القلوب إلى آخر البيت، وأحب أن تجعل له مقدمة فيكون قصيدة.

فبهت الشيخ المترجم وأخرج له الورقة التي تحت مصلاه فبكى الشيخ محمد علي القاري، وقال والله لكأن هذه الورقة والقصيدة هي، بل هي هي التي أعطانيها أمير المؤمنين.

فاشتهرت هذه القصيدة وحفظت.[320]

خبر داد مرا سید محسن کاظمی صائغ، از پدرش سید هاشم حسینی که گفت: شیخ محمدعلی مذکور (اَعسم) قصیدۀ یائیه‌ای را دربارۀ حسین% سرود که شروعش چنین بود:

استواری‌ام را خانه‌های خالی از اهلش سست نمود، چه خانه‌هایی و چه افرادی که در آن‌ها می‌زیسته‌اند.

و هرگاه از آن خانه دربارۀ صاحبانش سؤال کردم، صدا از آن خانه انعکاس پیدا کرده و دوبارۀ همان جواب را به من داد.

و نیز در آن چنین آمده است:

ای فرزند پیامبر برگزیده و وصی او و برادر تزکیه شده و فرزند بتول و پاکیزه.

چشمم بر تو می‌گرید نه به خاطر ثواب، بلکه چشمم به خاطر تو می‌گرید.

کربلا با خون شما مرطوب شد، ولی چشمان من با اشک‌ها مرطوب نمی‌شود.

مصیبت‌های شما ما را به خود مشغول کرده و مصیبت‌های پیشین ما را به فراموشی واداشته، همان‌گونه که مصیبت‌های آینده را نیز آسان خواهد کرد.

و مصیبت‌های روزگاران تا مدتی می‌ماند و از یاد می‌رود، ولی مصیبت شما تا روز قیامت باقی است.

و نیز در آن چنین آمده است:

حسین% به عراق آمد در حالی که گمان مردم آن این بود که نفاق را رها کرده‌اند، ولی دل‌های آنان همچنان بر نفاق باقی بود.

او را به جهت کشتن دعوت کردند و دعوتشان را اجابت نمود، ولی حضرت آنان را برای هدایت دعوت کرد، اما دعوت او را رد نمودند.

دل‌هایشان قساوت پیدا کرده بود و به هدایت تمایلی نداشت، وای بر آن دل‌های باقساوت.

و این شعری طولانی و مشهور است. او گفت: چون آن را سرود، بر فرزندش عبدالحسین ـ که قبلاً نامی از او برده شد ـ عرضه کرد و به او گفت: به آن نظر کن. او در آن نظر کرد و سپس گفت: این قافیه‌ای دل‌نشین نیست. لذا شاعر آن را رها کرده و زیر سجادۀ نمازش گذاشت. چیزی نگذشت که درب خانه‌اش کوبیده شد، ناگهان شیخ محمدعلی خطیب مشهور را مشاهده کرد که می‌گوید: من دیشب گویا وارد روضۀ حیدریه شدم، دیدم امیر مؤمنان% نشسته، بر او سلام کردم و او به من ورقه‌ای داد که در آن قصیده‌ای بود و به من فرمود: این قصیده را که در مرثیۀ فرزندم است برایم بخوان. من آن را خواندم و حضرت می‌گریست که ناگهان از خواب بیدار شدم و از آن مرثیه این بیت را حفظ کردم: «دل‌هایشان قساوت پیدا کرده بود تا آخر بیت»؛ و دوست دارم تو بر آن مقدمه‌ای بزنی تا قصیده شود.

شیخ صاحب‌ترجمه مبهوت شد و آن ورقه‌ای که زیر جانمازش گذاشته بود را بیرون آورد و به او نشان داد. شیخ محمدعلی قاری گریست و گفت: به خدا سوگند این همان ورقه و قصیده همان قصیده است، بلکه همان ورقه‌ای است که امیر مؤمنان% آن را به من داد.

پس این قصیده مشهور شده و حفظ گردید.

 


 





 



 


 

 


محمدرضا ازری (ت 1240 ﻫ)

او در سال 1162 متولد و در سال 1240 در بغداد وفات یافت. علوم عربی را نزد برادرش شیخ یوسف ازری و دیگر فضلای عصرش آموخت و حرص خاصی در حفظ قصیده‌های طولانی شعر عرب داشت. از او نقل شده که معلقات سبع و نیز قسمت زیادی از اشعار جاهلیت و اسلام را حفظ می‌کرد مضاف بر خطبه‌ها و احادیثی که از عرب روایت شده بود. او اهل نشاط بوده و بنیه‌ای قوی داشت و از شخصیت‌های بافتوت بین هم نوعانش به حساب می‌آمد. مهم‌ترین اشعارش دربارۀ اهل‌بیت( است.[321]

ملّا علی واعظ خیابانی دربارۀ او می‌نویسد:

سید فاضلی از علمای عرب به حقیر نقل کرد که: چون حاجی محمدرضا الازری) در همین قصیده این مصرع را گفت:



 


يَوْمٌ أَبُو الْفَضْلِ اسْتَجارِ بِهِ الْهُدَى

یعنی «عاشورا روزی بود که هدایت، یعنی وجود مقدّس حضرت حسین% به ابوالفضل استجاره نمود و پناه برد» در نظر مستبعد شمرد که شاید مقبول حضور امام% نیفتد. بیت را تمام نکرد و به همین حال بماند. پس حضرت حسین% را در خواب دید که تشریف آورد و فرمود: «صحیح است آنچه گفته‌ای، من مستجیر شدم به برادرم ابوالفضل» و مصرع ثانی را حضرت فرمود:



 


وَالشَّمْسُ مِنْ كَدِرِ الْعِجاجِ لِثَامُهَا

یعنی «آن وقت من مستجیر شدم که آفتاب از تیرۀ غبار معرکۀ کربلا نقابی پیدا کرده بود».[322]


 





 



 


 


سید محمد ابوالفلفل (ت 1261 ﻫ)

سید شریف سید محمد بن سید مال الله بن سید محمد معروف به «فلفل»، یکی از اهالی محلۀ «توبی» از «قطیف» بود. او ساکن کربلا شده و از معاصران سید کاظم رشتی و از مقربانش بوده است. آل فلفل هم‌اکنون وجود داشته و از نیکان سادات به حساب آمده و به این شاعرشان افتخار می‌کنند. او از جمله شعرایی است که در مرثیۀ امام حسین% خوب شعر سروده است.[323]

سید جواد شبر از شیخ علی حمامی نوحه‌خوان اهل‌بیت( و مشهور به زهد و ولای آنان، از شیخ جعفر شوشتری نقل کرده که سید محمد ابوالفلفل قطیفی گفت:

رأيت في المنام ليلة من الليالي كأن امرأة عليها آثار الهيبة والوقار قد جلست على غدير ماء وهي تئن وتبكي وبيدها قميص مضمخ بالدم تغسله وهي تردد هذا البيت ببكاء وزفير:

وَكَيْفَ يَطُوْفُ القَلْبَ مِنِّي بَهْجَةٌ

 


وَمُهْجَةُ قَلْبِي بالطُفُوفِ غَرِيْبُ

قال السيد محمد فدنوت منها وسلمت عليها وسألتها فقالت: أما تعرفني أنا جدتك فاطمة الزهراء وهذا قميص ولدي الحسين لا أفارقه أبدا. فانتبه السيد ونظم قصيدة وضمنها هذا البيت.

فكان أول القصيدة «أراك متى هبت صبا وجنوب».[324]

در خواب شبی از شب‌ها دیدم گویا زنی را که دارای آثار هیبت و وقار بود و در کنار برکه‌ای از آب نشسته و ناله و گریه می‌کند و در دستش لباسی است آغشته به خون و آن را می‌شوید و این بیت را با گریه و ناله تکرار می‌نماید:

و چگونه خوشحالی در دلم موجب بزند در حالی که خون دلم در کربلا غریب بود.

سید محمد می‌گوید: نزد او رفته و بر او سلام کرده و از این کارش پرسیدم؟ او فرمود: آیا مرا نمی‌شناسی؟ من جده‌ات فاطمۀ زهرا هستم و این لباس فرزندم حسین است که از آن هرگز جدا نمی‌شود. سید بیدار شد و قصیده‌ای سرود و در آن این بیت را گنجانید و اول آن قصیده چنین است: «می‌بینی مرا هر زمان که باد صبا و جنوب وزید».


 





 



 


 


وصال شیرازی (ت 1262 ﻫ)

نام مرحوم وصال محمد شفیع و لقبش میرزا کوچک است. پدر وی اسماعیل و جد وی محمد شفیع بن میرزا اسماعیل نام داشت. وصال مردی شاعر، دانشمند، عارف و متقی بود. در تحریر خطوط سبعه استادی داشت و نام وی در زمرۀ اساتید مسلم خط جاودانه است. بلندی پایه وی در شاعری مورد اتفاق عموم ارباب تذکره و منتقدین سخن است. دیوان وصال بالغ بر سی هزار بیت بوده که دو هزار بیت آن در رثای آل عبا( است.[325]

عنایت امام حسن% به شعر وصال شیرازی

دربارۀ وصال شیرازی و عنایت امام حسن% به شعر او نقل شده است:

وصال بیشتر مراثی خود را دربارۀ خاندان عصمت و طهارت در آخر عمر سرود و سوز سخن وی در بیان مصائب اهل‌بیت پیغمبر موضوعی است که هر خواننده با مطالعۀ مختصر مراثی وی به‌خوبی درمی‌یابد، عقیدۀ پاک و ارادت مخصوص به خاندان نبوت گفتار وی را به حد کمال رسانده و شعرش در اثر عنایت غیبی آن خاندان مکرم صبغۀ خاصی گرفته است، بی‌مناسبت نیست آورده شود که شبی در خواب حضرت صدیقه را زیارت کرد و در پاسخ سلام خود عنایتی ندید، دوباره سلام نمود، باز جوابی نیافت، آشفته‌حال عرض کرد مگر خدمات وصال پذیرفته آن آستان نیست که بذل عنایتی نمی‌شود، حضرت صدیقه در جواب فرمودند: با این سعادتی که خداوند به تو عنایت فرموده، دریغ است تنها «حسین» را فرزند من دانی.

وصال سراسیمه سر و پریشان‌حال از خواب برخاست و مرثیۀ معروف حضرت حسن مجتبی را به مطلع:

از خواب جست تشنه‌لب آن سبط مستطاب

 


بر کوزه برد لب که بر آتش فشاند آب

با سوز گداز تمام سرود.

در شب دیگر که وقار به نوشتن آن اشعار با حضور پدر سرگرم بود، خوابش در ربود، پس از بیداری با کمال شادمانی پدر را به زیارت حضرت امام حسن در خواب مژده داد و از قول آن حضرت بیان داشت که مرثیه پذیرفته شد، ولی در بند سوم، امام% در این شعر تصرفی فرمود که چنین است:

خون خوردن و عداوت خلق و جفای دهر

 


یعنی امامتش به برادر حواله کرد

گفتار وصال معلوم نیست و از آن زمان تاکنون این شعر به همان تصرف امام خوانده می‌شود.[326]


 





 



 


 


محمدعلی نجفی حائری (ت 1282 ﻫ)

محمد بن علی بن محمد بن عیسی نجفی حائری مشهور به ابن کمونه به جهت انتساب به جد اعلای اوست. او فاضلی بود که در تمام علوم دستی داشته و ادیبی شاعر در طبقۀ عالی در نظم به حساب می‌آمد و باتقوا و فوق‌العاده در محبت به اهل‌بیت پیامبر- بود. مجلسش باوقار، کم‌حرف، خوش شکل و هیبت و نایب از دو برادرش میرزا مهدی و میرزا حسن خزینه‌داران روضۀ امام حسین% بود. دیوان شعری دارد که بیشتر اشعارش دربارۀ اهل‌بیت( است. او در سال 1382 در کربلا وفات یافت و در آنجا دفن شده و برای او ذریه و ارحامی است که در آنجا زندگی می‌کنند.[327]

شیخ محمد سماوی دربارۀ او می‌نویسد:

فمن شعره في المذهب قوله مناما فيما أخبرني عبد اللّه بن معتوق القطيفي الساكن في الحائر اليوم، قال:

أخبرني من أثق به قال: أخبرني الحاج محمد علي بن كمونة أنه رأى ذات ليلة الحسين% وهو يردد: «أَفَمِنَّا الْمُنَادِي وَمِنَّا السَّمِيعُ»، فانتبهت وأكملتها بقولي:

سَبَقْنَا فَلَا أَحَدٌ قَبْلَنَا

 


سِوَى مَنْ بَرَانَا وَمِنَّا الصَّنِيعُ

فَذَا الْخَلْقُ مِنَّا إِلَيْنَا لَنَا

 


فَمِنَّا الْمُنَادِي وَمِنَّا السَّمِيعُ[328]

و از اشعار او در مذهب گفتۀ اوست در خواب طبق آنچه خبر داد مرا عبدالله بن معتوق قطیفی که امروز در حائر علوی ساکن است. او گفت: خبر داد مرا کسی که به او اعتماد دارم، گفت: خبر داد مرا حاج محمدعلی بن کمونه که شبی حسین% را در خواب دید که این مصرع را تکرار می‌کند: «آیا از ماست ندادهنده و از ماست شنوا». از خواب بیدار شده و آن مصرع را این‌گونه با گفته‌ام کامل کردم:

ما سبقت گرفتیم و احدی قبل از ما نبود به جز کسی که ما را آفرید و مخلوق از ما بود.

پس آن خلق از ما بود و به سوی ما بود و برای ما بود و از ما بود ندادهنده و از ما بود شنونده.


 

 





 



 


 


شیخ محمد نصّار (ت 1292 ﻫ)

شیخ محمد نصّار، فاضلی ادیب بود و به دو لغت فصیح و محلی شعر می‌سرود و کمتر مجلسی برای عزای امام حسین% برپا می‌شد که در آن شعر محلی نخواند. او از اهل تقوا و خانوادۀ ادب و علم بود و به جهت شدت محبتش به اهل‌بیت( نام تمام اولادش را به اسم علی گذاشت و تمییز بین آن‌ها را با کنیه می‌داد، یکی با کنیۀ ابوالحسن و دیگری با کنیۀ ابوالحسین و مانند آن. او در ماه جمادی‌الاول سال 1292 در نجف اشرف وفات یافت و در صحن شریف کنار سر حضرت دفن شد.[329]

سید جواد شبر در ضمن ترجمۀ او می‌نویسد:

ومن طريف ما حدث به انه قال: قصدت قبر الامام علي بن موسى الرضا% بخراسان في سنة 1285 ﻫ فامتدحته بقصيدة ـ وأنا في الطريق ـ على عادة الشعراء في قصدهم الملوك، وأكملتها قبل دخولي المشهد الشريف بيوم واحد، وكان مطلعها:

يَا خَلِيْلَيَّ غَلِّسَا لا تُريِحَا

 


أوْشَكَتْ قُبَّةُ الرِّضَا أنْ تَلُوْحَا

 ومنها قوله:

إنَّ قَبْرَاً لا طُفْتَ فِيْهِ ثَرَاهُ

 


مَنْعَ المِسْكُ طِيْبَهُ أنْ يَفُوْحَا

قال): فلما دخلت المشهد الشريف وزرته ونمت تلك الليلة، رأيت في منامي الامام الرضا% جالسا على كرسي في روضته الشريفة فسلمت عليه وقبلت يديه فرحب بي وأدناني، وأعطاني صرة، وقال افتحها ففيها مسك أذفر، ففتحتها فوجدت فيها فتاتا لا رائحة له، فقلت لا رائحة له، فتبسم الرضا% وقال: ألست القائل:

إنَّ قَبْرَاً لا طُفْتَ فِيْهِ ثَرَاهُ

 


مَنْعَ المِسْكُ طِيْبَهُ أنْ يَفُوْحَا

 فهذا مسك أذفر منع طيب ثرى قبري رائحته. فانتبهت وأنا فرح بما شاهدت.[330]

از ظرایفی که نقل کرده این‌که گفت: قصد قبر امام علی بن موسی الرضا% را در خراسان سال 1285 هجری نمودم و او را در بین راه با قصیده‌ای بر عادت شعرا هنگام قصد کردن پادشاهان ستودم و آن را یک روز قبل از داخل شدن مشهد شریف کامل نمودم که بیت اول آن چنین بود:

ای دوست من! حرکت کن و استراحت نکن؛ زیرا نزدیک است که گنبد رضا% آشکار شود.

و ازجمله ابیات او این بیت است:

همانا قبری که هنوز به دور آن طواف نکرده‌ای بوی خوشش مانع از وزیدن بوی خوش مشک است.

او که خداوند رحمتش کند گفت: چون داخل مشهد شریف شده و او را زیارت کردم آن شب خوابیدم و در خوابم امام رضا% را دیدم که بر صندلی در روضۀ مقدسه‌اش نشسته است، بر او سلام کرده و دستش را بوسیدم. حضرت به من خوشامد گفته و مرا نزد خود دعوت کرده و کیسه‌ای به من داد و فرمود: آن را باز کند که در آن مُشک بسیار خوشبویی است. آن را باز کردم و آن مشکی بدون بو یافتم. گفتم: بویی ندارد.

امام رضا% تبسمی کرده و فرمود: آیا خودت نگفتی: همانا قبری که هنوز به دور آن طواف نکرده‌ای بوی خوشش مانع از وزیدن بوش خوش مشک است. این مشک خوش بویی است که بوی قبرم مانع استشمام بوی آن شده است. از خواب بیدار شدم و از خوابی که دیده بودم خوش‌حال گشتم.






 




 






 



 


 


سید حیدر حلّی (ت 1304 ﻫ)

سید حیدر حلی در حله متولد شد و نسبش به امام حسین% بازمی‌گردد. ولادتش در 15 شعبان سال 1246 هجری اتفاق افتاد و قبل از آن‌که سال دوم از عمرش کامل شود، پدرش را از دست داده و یتیم زندگی کرد و تحت تربیت عمویش سید مهدی قرار گرفت. او در حله روز نهم ربیع‌الثانی وفات یافت و جنازه‌اش به نجف حمل شده و در صحن شریف جلوی سر مبارک حضرت به خاک سپرده شد. او شاعری زبردست و از مشهورترین شاعران عراق به حساب می‌آمد و در نثر ادیب بوده و خطّ خوبی داشت. اشعار زیادی از او رسیده که بخشی از آن‌ها در مرثیۀ امام حسین% است.[331]

نقل است که میرزای شیرازی او را به سامرا دعوت کرد تا از شعرش بهره‌مند شود و چون قصیده‌ای خواند خواست تا بیست لیره به او بدهد که با پسرعمویش علامه سید میرزا اسماعیل شیرازی در این باره مشورت نمود و به او گفت: نظرت دربارۀ دعبل و کمیت و جایگاه آن دو نزد امام معصوم چیست؟ آیا آن دو برترند یا سید حیدر که نوۀ رسول خداست؟

میرزای شیرازی گفت: سید حیدر از آن دو برتر است. او گفت: پس باید نهایت تکریم را نسبت به او داشته باشی. لذا میرزا با خود صد لیره آماده کرده و به زیارتش رفت و چون بر او وارد شد دست سید حیدر را با اصرار زیاد بوسید.[332]

دعوت امام زمان% به قرائت عینیه

نقل است که سید حیدر حلی در بین راه کربلا خدمت امام زمان% رسید و حضرت از او خواست تا برایش اشعاری را که سروده بخواند. او ابتدا اشعاری را می‌خواند ولی حضرت به او می‌فرماید: قصیدۀ عینیۀ خود را برایم بخوان. او می‌گوید کسی تا آن زمان از این قصیده اطلاع نداشت. در بخشی از این قصیده چنین آمده که او خطاب به حضرت می‌گوید:

مَاتَ التَّصَبُّرُ فِي انْتِظَارِكَ


أَيُّهَا الْمُحْيِ الشّرِيعَة

فَانْهَضْ فَمَا أَبْقَى التَّحَمُّلُ


غَيْرَ أَحْشَاءٍ جَزُوعَة

أَتَرَى تَجِيءُ فَجِيعَةٌ بِأَمَضَّ


مِنْ تِلْكَ الْفَجِيعَةِ

حَيْثُ الْحُسَيْنُ عَلَى الثَّرَى


خَيْلُ الْعِدَا طَحَنَتْ ضُلُوعَه

وَرَضِيعُهُ بِدَمِ الْوَرِيدِ


مُخَضَّبٌ فَاطْلُبْ رَضِيعَه

صبر تمام شد در انتظار تو ای احیاگر شریعت.

پس قیام کن که تحملی باقی نمانده جز جزع درون.

آیا می‌بینی فاجعه‌ای تلخ‌تر از آن فاجعه پیدا می‌شود؟!

آنجا که حسین بر روی زمین افتاده و اسب‌های دشمن دنده‌های بدنش را خرد کرده‌اند.

و نیز بچۀ شیرخواره‌اش از خون رگ، گردنش خضاب شده پس انتقام این کودک را بگیر.

نقل است که حضرت بعد از اتمام شعرش به او فرمود: «بس است، بس است، به خدا سوگند امر به دست من نیست».[333]

توصیۀ حضرت زهرا& به سید حیدر حلی

شیخ محمد سماوی می‌نویسد:

أخبرني السيد حسن بن السيد هادي الكاظمي (سلمه الله) قال: أخبرني السيد حيدر قال: رأيت في المنام فاطمة الزهراء& فأتيت إليها مسلّما عليها، مقبّلا يديها، فالتفتت إليّ وقالت:

أَنَاعِيَ قَتْلَى الطَّفِّ لَا زِلْتَ نَاعِياً

 


تُهِيجُ عَلَى طُولِ اللَّيَالِي الْبَوَاكِيَا

فجعلت أبكي، وانتبهت وأنا أردد بهذا البيت، فجعلت أتمشى في بهوي وأنا أبكي، وأحاول التتميم، ففتح اللّه سبحانه عليّ أن قلت متمما لها:

أَعِدْ ذِكْرَهُمْ فِي كَرْبَلَا إِنَّ ذِكْرَهُمْ

 


طَوَى جَزَعاً طَيَّ السِّجِلِّ فُؤَادِيَا

إلى آخر ما قال في نظمه. قال: ثم إنه أوصى أن تكتب و توضع معه في كفنه.[334]

سید حسن بن سید هادی کاظمی (سلمه الله) مرا خبر داده و گفت: سید حیدر مرا خبر داده و گفت: فاطمۀ زهرا& را در خواب دیدم، نزد او آمده و سلام کرده و دستانش را بوسیدم و او رو به من کرد و فرمود:

ای روضه‌خوان کشته‌های کربلا همیشه روضه‌خوان باش و در طول شب‌ها گریه کنندگان را تحریک نما.

پس شروع به گریه کردم و از خواب بیدار شدم در حالی که این بیت را تکرار می‌کردم، پس در حالی که گریه می‌کردم، در سالن خود راه می‌رفتم و تلاش می‌کردم تا آن را کامل کنم، پس خداوند سبحان دریچۀ قلبم را باز کرد تا این‌گونه این بیت را برای آن حضرت تکمیل کنم:

یاد آنان در کربلا را بازگو که یاد آنان همانند پیچیده شدن نامه دل‌ها را می‌پیچاند.

تا آخرین آن چیزی که به نظم درآورد. فرمود: سپس دستور داد که آن را بنویسند و در کفن او بگذارند.


 





 



 



حسین بن مهدی حسینی قزوینی نجفی (ت 1325 ﻫ)

حسین بن مهدی بن حسن بن احمد حسینی قزوینی نجفی حلی، او مرد فاضلی بود که به او ضرب‌المثل زده می‌شد و مجتهدی بود که در بیشتر علوم دستی داشت. همان‌گونه که ادیبی شاعر و دارای نثری ظریف بود و در تمام این امور با درایت سخن می‌گفت نه این‌که تنها روایت کند و گویا آن‌ها را مشاهده کرده بود نه آنکه تنها با سند سخن بگوید. او در سال 1325 در نجف وفات یافت.[335]

شیخ محمد سماوی می‌نویسد:

ومن شعره في المنام قوله في مدح أمير المؤمنين% وقد رآه ليلة وعنده والده السيد مهدي، فأتى ليقبّل يدي أمير المؤمنين% فقال له أبوه:

امدحه أولا، فوقف بين يديه قائلا:

أَبَا حُسْنٍ أَنْتَ عَيْنُ الْإِلَهْ

 


فَهَلْ عَنْكَ تَعْزُبُ مِنْ خَافِيَهْ

وَأَنْتَ مُدِيرُ رَحَى الْكَائِنَاتْ

 


وَإِنْ شِئْتَ تَسْفَعُ بِالنَّاصِيَهْ

وَأَنْتَ الَّذِي أُمَمُ الْأَنْبِيَاءْ

 


لَدَيْكَ إِذَا حُشِرَتْ جَاثِيَهْ

فَمَنْ بِكَ قَدْ تَمَّ إِيمَانُهُ

 


يُسَاقُ إِلَى جَنَّةٍ عَالِيَهْ

وَأَمَّا الَّذِينَ تَوَلَّوْا سِوَاكْ

 


يُساقُونَ دُعّاً إِلَى الْهَاوِيَهْ

فتبسم% قال له: أحسنت. فقبّل يديه.[336]

و از جمله اشعار او در خواب گفتار اوست در مدح امیر مؤمنان% که او را شبی در خواب دید در حالی که پدرش سید مهدی همراهش بود، آمد تا دستان امیر مؤمنان% را ببوسد پدرش به او گفت: اول او را مدح کن. او در برابر حضرت ایستاد و چنین گفت:

ای ابوالحسن! تو چشم خدایی، آیا از تو چیزی که مخفی است مستور می‌ماند؟!

و تو مدیر چرخ کائناتی و اگر بخواهی کسی را عذاب می‌کنی.

و تویی که امت‌های انبیا هنگامی که با پای خود محشور شوند نزد تو می‌آیند.

و هرکسی که توسط تو ایمانش تمام شود به سوی بهشت بلندمرتبه سوق داده می‌شود.

و اما کسانی که ولایت غیر از تو را برگزینند همگی به سوی جهنم سوق داده می‌شوند.

حضرت تبسمی کرده و فرمود: «احسنت». آنگاه دستان حضرت را بوسید.


 





 



 


 


سید باقر هندی (ت 1329 ﻫ)

باقر بن محمد بن هاشم نقوی هندی نجفی ابوصادق، سیدی فاضل در بسیاری از علوم و ادیبی بود که نثر و نظم زیبایی داشت. باذکاوت و اهل حسن معاشرت با طبقات مردم و خوش‌برخورد بود. هیچ معرفتی برای او ذکر نمی‌شد جز آنکه درباره‌اش نظر می‌داد و هیچ صنعتی نزد او یاد نمی‌شد جز آنکه درباره‌اش فکری داشت. او در سال 1329 با عمری حدود پنجاه سال از دنیا رحلت نموده و در نجف دفن شد.[337]

سید جواد شبّر از فرزند سید باقر هندی به نام حسین دربارۀ او چنین نقل کرده است:

... وكان شديد الولاء لأهل البيت( عظيم التعلّق بمودتهم، وفي الليلة الثالثة من جمادى الثانية في سني إقامتنا بسر من رأي، رأى في المنام كأنه جالس بحضرة وليّ الأمر وصاحب العصر وهو في قصر مشيد فجعل يخاطبه قائلا: سيدي هل يغيب عنك ما حلّ باسرتك الطاهرة ولو لم يكن إلا ما جرى على امك الزهراء؟

فحنّ الإمام% والتفت اليه قائلا:

لَا تَرَانِي اتَّخَذْتُ لَا وَعُلَاهَا

 


بَعْدَ بَيْتِ الْأَحْزَانِ بَيْتَ سُرُورٍ

ثم بكيا معا حتى انتبهنا من النوم بصوت بكائه ونبهناه فقص علينا الرؤيا فاستشعر الوالد من ذلك صحة هذه الرواية (يعني وفاة الصديقة في الثالث من جمادى الثانية) لذا نظم على وزن هذا البيت قصيدته الشهيرة والتي أولها:

كُلُّ غَدْرٍ وَقَوْلِ إِفْكٍ وَزُورٍ

 


هُوَ فَرْعٌ عَنْ جَحْدِ نَصِّ الْغَدِيرِ[338]

... او ولایتش نسبت به اهل بیت( شدید و تعلق زیادی به دوستی با آنان داشت. در شب سوم از ماه جمادی‌الثانی از سال اقامت ما در سامرا پدرم در خواب دید گویا در حضور ولی امر و صاحب عصر نشسته و در قصر بلندی است. او شروع به خطاب کردن به حضرت کرد و گفت: ای سرورم! آیا آن مصائبی که بر خاندان پاک شما وارد شد از شما پنهان می‌شود علی‌الخصوص آن مصائبی که بر مادرتان زهرا& وارد شده است؟

امام% آهی کشید و به او التفات کرده و فرمود:

آیا گمان می‌کنی بعد از بیت الأحزان خانۀ شادی برگزینیم نه هرگز، قسم به جلالت قدر فاطمه.

سپس آن دو گریستند به حدی که ما از خواب به خاطر صدای گریۀ او بیدار شدیم و او را از گریه‌اش آگاه نمودیم و پدرم قصۀ خواب را برای ما بازگو کرد. پدرم از این خواب پی به صحت این روایت برد که وفات صدیقه& در سوم جمادی الثانیة است و لذا بر وزن این بیت قصیدۀ مشهورش را به نظر در آورد که اول آن چنین است:

هر حلیه و گفتار تهمت و دروغی از آثار انکار نص غدیر است.

او در قصیدۀ مشهورش این خواب را این‌چنین به شعر در آورده است:

أَفَصَبْراً يَا صَاحِبِ الْأَمْرِ وَالْخَطْـ

 


بُ جَلِيلٌ يُذِيبُ قَلْبَ الصَّبُورِ

كَيْفَ مِنْ بَعْدِ حُمْرَةِ الْعَيْنِ مِنْهَا

 


يَابْنَ طَهَ تَهَنَأْ بِطَرْفٍ قَرِيرٍ

فَكَأَنِّي بِهِ يَقُولُ وَيَبْكِي

 


بِسُلُوٍّ نَزِرٍ وَدَمْعٍ غَزِيرٍ

لَا تَرَانِي اتَّخَذْتُ لَا وَعُلَاهَا

 


بَعْدَ بَيْتِ الْأَحْزَانِ بَيْتِ سُرُورٍ[339]

ای صاحب امر آیا صبر می‌کنی در حالی که مصیبت بزرگ است و دل صبور را ذوب می‌نماید!

 ای فرزند طه! چگونه بعد از سرخ شدن چشم حضرت زهرا& به کسی چشم روشنی می‌گویی.

گویا او را می‌بینم که می‌گوید و می‌گرید با تسلی دادن اندک ولی اشک‌های فراوان:

تو مرا نبین که بعد از بیت الأحزان خانۀ سروری را اتخاذ نمایم قسم به علو شأن فاطمه.

او قصیده‌ای هائیه در مدح امیر مؤمنان% دارد که در ابتدای آن چنین آمده است:

لَيْسَ يَدْرِي بِكُنْهِ ذَاتِكَ مَا هُو

 


يَا بْنَ عَمِّ النَّبِيِّ إِلَّا اللَّهُ

مُمْكِنٌ وَاجِبٌ حَدِيثٌ قَدِيمٌ

 


عَنْكَ تَنْفَى الْأَنْدَادُ وَالْأَشْبَاهُ

لَكَ مَعْنَى أَجْلَى مِنَ الشَّمْسِ لَكِنْ

 


خَبَطَ الْعَارِفُونَ فِيهِ فَتَاهُوا

أَنْتَ فِي مُنْتَهَى الظُّهُورِ خَفِيٌ

 


جَلَّ مَعْنَى عُلَاكَ مَا أَخْفَاهُ

قُلْتُ لِلْقَائِلِينَ فِي أَنَّكَ اللَّهُ

 


أَفِيقُوا فَاللَّهُ قَدْ سَوَّاهُ

هُوَ مِشْكَاةُ نُورِهُ وَالتَّجَلِّي

 


سِرُّ قُدْسٍ جَهِلْتُمُ مَعْنَاهُ

قَدْ بَرَاهُ مِنْ نُورِهِ قَبْلَ خَلْقِ الْخَلْـ

 


ـقِ طُرّاً وَبِاسْمِهِ سَمَّاهُ

وَحَبَاهُ بِكُلِّ فَضْلٍ عَظِيمٍ

 


وَبِمِقْدَارِ مَا حَبَاهُ ابْتَلَاهُ

أَظْهَرَ اللَّهُ دِينَهُ بِعَلِيٍّ

 


أَيْنَ لَا أَيْنَ دِينِهِ لَوْلَاهُ[340]

ای پسرعموی پیامبر-! کسی جز خدا پی به کنه ذات تو نبرده است.

ممکن است و واجب، حادث است و قدیم و از تو مثال‌ها و شبیه‌ها نفی می‌شود.

تو حقیقتی داری روشن‌تر از خورشید ولی عارفان در وجود تو به بیراهه رفته و حیران‌اند.

تو در عین این که در منتهای ظهوری مخفی می‌باشد و حقیقت بلندی مرتبۀ تو بزرگ است در عین این که مخفی می‌باشد.

به کسانی که تو را خدا می‌خوانند گفتم: بیدار شوید، خداوند او را تربیت کرده است.

او چراغ و تجلی و سرّ قدس نور خداست که از حقیقتش آگاهی ندارید.

خداوند او را از نورش قبل از آن که تمام مخلوقاتش را خلق کند آفرید و نامش را بر او نهاد.

او را با تمام فضائل بزرگ بر گزید و به مقداری که او را برگزید مبتلایش نمود.

خداوند دینش را به علیّ آشکار نمود، چگونه چنین نباشد در حالی که اگر علیّ نبود دینش نبود.


 





 



 


 


عبدالحسین بن ابراهیم عاملی نباطی (ت 1361 ﻫ)

او فاضل و ادیبی بی‌نظیر بوده و همانند پدرش بین علم و ادب را جمع نموده است. در نجف به دنیا آمد، سپس با پدرش به جبل عامل رفت و بعد از آن برای کسب علم به نجف بازگشت. او در عین فضیلت و ذکاوت، دارای اخلاقی کریمانه و مکارمی ژرف و خوش‌رو و خوش‌زبان و اهل بزل و بخشش بود. شعرش در مرتبۀ عالی به حساب می‌آمد.[341]

شیخ محمد سماوی دربارۀ او می‌نویسد:

وقوله مناما فيما حدثني به ولده في النجف الشيخ حسن، قال: رأى أبي ليلة أحد الصادقين' ـ الشك منه ـ فقال لأبي: أجز هذا البيت:

لَا عُذْرَ لِلْعَيْنِ إِنْ لَمْ تَنْفَجِرْ عَلَقَا

 


وَلِلْحَشَاشَةِ إِنْ لَمْ تَنْفَطِرْ حَرَقَا

فأجازه له بقوله:

أَحْرَى بِأَنْ تَفْنَيَا فِي عِبْرَةٍ وَلَظَى

 


وَتَبْغِيَانِ وَلَاتَ الْحِينُ حِينَ بَقَا

أَلَيْسَ عِلَّةُ إِيجَادِ الْوُجُودِ قَضَى

 


نَحْباً وَغُودِرَ فِي ضَاحِي الطُّفُوفِ لَقَا

مُعَفَّرَ الْجِسْمِ عَارِيهِ مُضَّرَّجُهُ

 


مُذْ ضَاعَفَ الطَّعْنُ فِي جِثْمَانِهِ الْحَلَقَا

... ثم إنه أتمّها قصيدة عند يقظته.[342]

و گفتۀ او در عالم رؤیا آن‌گونه که حدیث کرد مرا به آن فرزندش شیخ حسن در نجف؛ که گفت: پدرم شبی امام باقر یا امام صادق' ـ تردید از اوست ـ را در خواب دید، حضرت به پدرم فرمود: هم‌وزن و قیافه و موضوع این بیت بگو:

نیست عذری برای چشم اگر به خاطر تعلقی که دارد منفجر نشود و برای دل اگر به جهت سوختن شکافته نگردد.

او هم‌وزن و قیافه و موضع آن بیت چنین گفت:

سزاوار است که این دو در ریختن اشک و آتش درون به نهایت برسند بلکه از آن تجاوز نمایند و الان وقت بقا نیست.

آیا علت ایجاد موجودات کشته نشد و در اطراف کربلا به ملاقات با دشمن نرفت؟!

او که عریان، جسمش آغشته به خون بر روی خاک افتاد؛ زمانی که پیاپی نیزه‌ها بر بدنش حلقه‌وار فرود آمد.

... چون بیدار شد آن را در حدّ یک قصیده کامل نمود.


 





 



 



حکیم مهدی الهی قمشهای (ت 1393 ﻫ)

محمدمهدی الهی قمشه‌ای، ملقّب به مُحی‌الدین، حکیم، عارف، شاعر و مترجم قرآن و صحیفه سجادیه و قسمت‌های عربی مفاتیح‌الجنان است.

او در آغاز کتاب شعر خود به نام «نغمه حسینی»، انگیزه‌اش را از سرودن اشعار و نظم تاریخ کربلا بیان داشته که خلاصه آن چنین است:

پسری به نام حسین داشتم که در دوران صباوت به شدت بیمار شد، به گونه‌ای که قطع امید از زندگی او نمودیم من نذر کردم که اگر این طفل شفا پیدا کند داستان سلطان شهیدان دین حضرت اباعبدالله الحسین% را به صورت نظمی نغز و دل‌نشین چون درّ ثمین درآورم به مجرد این نذر به فکر افتادم که اگر بنا باشد که این طفل تا سحر از دنیا برود، پس چرا با لب تشنه جان دهد چه بهتر آنکه شربتی آب به گلوی او بریزم همین‌که چنین کردم، فریادی زد و به هوش آمد و مرگ را فراموش کرد و زندگی تازه‌ای را شروع نمود. طبع من آتشکده طور گشت و دفتر فکرم ورق نور و به عهد الهی خویش وفا نمودم.[343]

 

 

بولس سلامه (ت 1979 م)

بولس سلامه در شهر «جزین» لبنان به دنیا آمد و در دانشگاه یسوعی لبنان در رشته حقوق ادامه تحصیل داد. سپس به شغل قضاوت پرداخت، او آثار ادبی و فکری بسیاری از خود به جای گذارده است.

وی با وجود مسیحی بودن، به مدح و ثناگویی از اهل‌بیت عصمت و طهارت( به عنوان افراد نمونه و الگو پرداخته و آنان را یاد نموده است.

او می‌نویسد:

وربّ‌ معترض قال: ما بال هذا المسيحي يتصدى لملحمة إسلامية بحتة‌؟ أجل إنني مسيحي ولكن التاريخ مشاع للعالمين.[344]

چه بسا اعتراض‌کننده‌ای بگوید: چه شده این مسیحی را که درصدد بیان حماسۀ اسلامی محض است؟ آری من مسیحی هستم ولی تاریخ برای تمام عالمان به طور مشاع است.

او نیز می‌نویسد:

... إذا كان التشيع حبّا لعلي وأهل البيت المطيبين الأكرمين، وثورة على الظلم وتوجعا لما حلّ‌ بالحسين وما نزل بأولاده من النكبات في مطاوي التاريخ، فإنني شيعي.[345]

... اگر تشیع به معنای محبت ورزیدن به علی و اهل‌بیت پاک و باکرامت او و انقلابی بر ضد ظلم و هم دردی با مصیبت‌هایی است که بر حسین و اولاد او وارد شده از مصیبت‌ها در لابه‌لای تاریخ، پس من شیعه هستم.

او نیز می‌نویسد:

حقّا إن البيان ليسفّ‌، وإن شعري لحصاة في ساحلك يا أمير الكلام، ولكنها حصاة مخضوبة بدم الحسين الغالي، فتقبّل هذه الملحمة، وانظر من رفارف الخلد إلى عاجز شرّف قلمه بذكرك.[346]

به حق می‌گویم که بیان الکن است و همانا شعر من همچون سنگ‌ریزه‌ای است در ساحل تو ای امیر کلام، ولی سنگ‌ریزه‌ای رنگین شده با خون با ارزش حسین، پس این حماسه را از من بپذیر و از پنجره‌های خلد به عاجزی نظر کن که قلمش به یاد تو شرف پیدا کرده است.

او که قاضی مشهور لبنان و حماسه‌سرای مسیحی است آثار ادبی و فکری بسیاری دارد.

عنایت امام حسین% به بولس سلامه

معروف است که این شاعر مسیحی در ایام اشتغال به سرودن اشعار خود در مدح اهل‌بیت( مبتلا به بیماری سختی بود که به برکت حضرت سیدالشهدا% شفا پیدا کرد؛ و لذا بعد از بهبودی اشعاری دربارۀ امام حسین% به اشعارش اضافه نمود.

او در جایی به اصل بیماری خود اشاره کرده و می‌گوید:

يَا أَمِيرَ الْبَيَانِ هَذَا وَفَائِي

 


أَحْمَدُ اللَّهَ أَنْ خُلِقْتُ وَفِيّا

وَهُوَ جَهْدُ الْمَرِيضِ لَيْسَ عَلَيْهِ

 


مِنْ جُنَاحٍ إِنْ لَمْ يَدُقَّ‌ الثَّريّا

حَطَّمَتْ سَوْرَةُ الْعَذَابِ يُرَاعِي

 


وَاسْتَبَاحَتْ فَمِي وَغَلَّتْ يَدِيّا

أَتَلَوَّى عَلَى الْجِرَاحِ صَبَاحاً

 


وَيَفُتُّ‌ النَّاسُورُ عَظْمِي عَشِيّا[347]

ای امیر بیان این وفای من است و خدا را می‌ستایم اگر وفادار خلق شده‌ام.

و این تمام تلاش مریضی است که اگر در بیان توانگر دقت به خرج نداده باکی نیست.

سرکشی دردی که همراه دارد مرا ویران کرده و دهانم را باز و دستم را بسته است.

صبحگاه از جراحتی که دارم به خود می‌پیچم و عصرگاه بیماری ناسور استخوانم را خورد می‌کند.

اشعار بولس سلامه دربارۀ حضرت علی%

او دربارۀ ولادت آن حضرت می‌گوید:

سَمِعَ اللَّيْلُ فِي الظُّلَامِ الْمَدِيدِ

 


هَمْسَةً مِثْلَ أَنَّةِ الْمَفْؤُودِ

مِنْ خَفِيِّ‌ الْآلَامِ وَالْكَبْتِ فِيهَا

 


وَمِنَ الْبِشْرِ وَالرَّجَاءِ السَّعِيدِ

حُرَّةٌ ضَامَهَا الْمَخَاضُ فَلَاذَتْ

 


بِسِتَارِ الْبَيْتِ الْعَتِيقِ الْوَطِيدِ

كَعْبَةُ اللَّهِ فِي الشَّدَائِدِ تُرْجَى

 


فَهِيَ جِسْرُ الْعَبِيدِ لِلْمَعْبُودِ

لَا نِسَاءٌ وَلَا قَوَابِلُ حَفَّتْ

 


بِابْنَةِ الْمَجْدِ وَالْعُلَى وَالْجُودِ

يَذَرُ الْفَقْرُ أَشْرَفَ النَّاسِ فَرْداً

 


وَالْغَنّيُّ الْخَلِيعُ غَيْرُ فَرِيدِ

أَيْنَمَا سَارَ وَاكَبَتْهُ جِبَاهٌ

 


وَظُهُورٌ مُعَدَّةٌ لِلسُّجُودِ

صَبَرَتْ فَاطِمٌ عَلَى الضَّيْمِ حَتَّى

 


لَهَثَ اللَّيْلُ لَهْثَةَ الْمَكْدُودِ

وَإِذَا نَجْمَةٌ مِنَ الْأُفْقِ خَفَّتْ

 


تَطْعَنُ اللَّيْلَ بِالشُّعَاعِ الْجَدِيدِ[348]

شنید شب در تاریکی طولانی صدای آهسته‌ای مانند ناله کسی که از درد می‌نالد.

از دردهای نهانی و غیظ درونی و از بشارت‌ها و امید خوشبختی.

بانوی آزادی که درد زایمان او را ناراحت کرده بود پناه به پردۀ خانۀ کهن و استوار برد.

کعبۀ خدا که در سختی‌ها مایه امیدواری است، پس آن پل بندگان است برای معبود.

نه زنانی بودند و نه قابله‌هایی که احاطه نمایند به دختر شرافت و دختر والامقام و دختر جود و بخشش.

تنگدستی شریف‌ترین مردم را در تنهایی وامی‌گذارد، ولی توانگران هرزۀ فاسد تنها نمی‌مانند.

این توانگران به هرکجا بروند پیشانی‌ها و کمرها آماده برای تعظیم در برابر آن‌هاست.

فاطمه صبر کرد بر درد و ناراحتی تا آنکه شب مانند خسته‌ای دهان باز کرد و خمیازه کشید.

ناگهان ستاره‌ای از افق با شتاب سر زد که شب را به پرتو تازه‌ای روشن می‌کرد.

ذَرَّ فَجْرَانِ ذَلِكَ الْيَوْمَ: فَجْرٌ

 


لِنَهَارٍ وَآخِرُ لِلْوَلِيدِ[349]

در آن روز دو سپیده دمیده شد، یکی برای روز و دیگری برای آن فرزند.

او نیز دربارۀ فضایل آن حضرت می‌گوید:

يَهْرَمُ الدَّهْرُ وَهْوَ كَالصُّبْحِ بَاقٍ

 


كُلِّ يَوْمٍ يَأْتِي بِفَجْرٍ جَدِيدٍ[350]

روزگار پیر می‌شود، آری اما نام علی مانند چهرۀ تابان صبح همیشه باقی و پایدار است و هر روز در طول سده‌ها و اعصار با سپیده‌دمانی نو بر سرتاسر آفاق بشریت می‌تابد و هر روز از نو طلوع می‌کند.

هُوَ فَخْرُ التَّارِيخِ لَا فَخْرُ شَعْبٍ

 


يَدَّعِيهِ وَيَصْطَفِيهِ وَلِيّا

ذِكْرُهُ إِنْ عَرَى وُجُومَ اللَّيَالِي

 


شَقَّ‌ مِنْ فَلْقَةِ الصَّبَّاحِ نَجِيّا

لَا تَقُلْ شِيعَةُ هُوَاةُ عَلِيٍّ‌

 


إِنَّ فِي كُلِّ مُنْصِفٍ شِيعِيّا

إِنَّمَا الشَّمْسُ لِلنَّوَاظِرِ عِيدٌ

 


كُلُّ طَرْفٍ يَرَى الشُّعَاعَ السَّنِيّا[351]

علی افتخار تاریخ است نه افتخار گروهی خاص، تاریخ مدعی او شده و او را سرپرست خود برگزیده است.

یاد او اگر صورت تاریک و محزون شب را بپوشاند افق صبح شکافته خواهد شد.

نگو که تنها شیعه هوادار علی است، بلکه در بین هر منصفی شیعۀ علی وجود دارد.

همانا خورشید برای دیده‌ها عید است و دیده‌ای شعاع با ارزش را مشاهده می‌کند.

جَلْجَلَ الْحَقُّ فِي الْمَسِيحِيِّ‌ حَتَّى

 


عُدَّ مِنْ فَرْطِ حُبِّهِ عَلَوِيّا

أَنَا مَنْ يَعْشِقُ الْبُطُولَةَ وَالْإِلْـ

 


ـهَامَ وَالْعَدْلَ وَالْخَلَاقَ الرَّضِيّا

فَإِذَا لَمْ يَكُنْ عَلِيٌّ‌ نَبِيّاً

 


فَلَقَدْ كَانَ خُلْقُهُ نَبَوِيّا[352]

حق چنان در بین مسیحیان آشکار شده که از شدت محبت علی علوی نامیده شده‌اند.

من کسی هستم که مردانگی و الهام و عدالت و اخلاق پسندیده را دوست دارم.

و اگر علی پیامبر نبود ولی اخلاقش همچون اخلاق انبیا بوده است.

يَا سَماءُ اشْهَدِي وَيَا أَرْضُ قَرِّي

 


وَاخْشَعِي إِنَّنِي ذَكَرْتُ عَلِيّا[353]

ای آسمان گواه باش و ای زمین قرار گیر و خاشع شو؛ چراکه من نام علی را بر زبان جاری کردم.


 





 



 


 

 


معروف عبدالمجید (معاصر)

یکی از شعرای معاصر مصری که به برکت امام حسین% شیعه شده، استاد معروف عبدالمجید است.

قصۀ استبصار معروف عبدالمجید

او در نامه‌ای به یکی از خطبای حسینی می‌نویسد:

ذات يوم كنت أبحث عن إذاعة القاهرة وفي يدي مذياع صغير، وأنا جالس وحدي في غرفتي. كنت أعيش حينها خارج مصر، وكان الشوق إليها يغمر قلبي ويستولي على مشاعري ولم تكن الفضائيات قد ظهرت بعد.

وفجأة تناهى إلى أذني صوت رخيم عذب، فأوقفت مؤشر المذياع، كان الأداء مختلفاً تماماً عن كلّ أداء سمعته من قبل، فازدادت دهشتي، كان الرجل يتحدّث عن الإمام الحسين% وعن الكارثة المريعة التي وقعت في كربلاء. لا أدري في أيّ شهر من الشهور كنّا، وربما كنّا في شهر محرم.

في تلك الأيّام، لم أكن قد عرفت بعد البكاء على الحسين% ومعنى هذا البكاء، ولكنّني وجدت نفسي قد غمرها حزن شديد، فأجهشت بالبكاء، وفاضت الدموع من عيوني بغزارة وحرارة دون إرادة، ورحت أبكي بمرارة وحرقة لم أعهدها من قبل، إلى أن انتهى الحديث الذي استولى على جوانحي قادماً عبر الأثير، وقد تجسّدت أمامي مصيبة أهل البيت الأطهار(. أعلن المذيع بأنّ الإذاعة هي إذاعة طهران، ولكنّه لم يذكر اسم المتحدّث، ولعلّه بالطبع كان قد ذكره في البداية، فشعرت بالأسف الشديد؛ لأنّني كنت في شدّة الشوق لمعرفة صاحب هذا الصوت القادم من خلف الحجب والأستار...

وكان أن انفتحت أمام بصيرتي آفاق جديدة واسعة على قتيل العبرات الإمام الحسين%.[354]

یک روز در حالی که در دستانم رادیوی کوچکی بود به دنبال موج قاهره بودم. تنها در اتاقم نشسته بودم، در همان حال که موج را می‌چرخاندم ناگهان صدایی گوارا و دل‌انگیز به گوشم خورد، موج رادیو را بر آن نگه داشتم. این صدا با تمام صداهایی که قبلاً شنیده بودم فرق می‌کرد. کم‌کم توجهم را به خودش جلب کرد. دقت کردم، فهمیدم شخصی درباره امام حسین% و از حادثه تلخی که در کربلا به وقوع پیوست سخن می‌گوید. نمی‌دانم در چه ماهی از ماه‌های سال بود، گمانم در ماه محرّم بود.

آن ایام من هنوز مسئله گریه بر امام حسین% را نمی‌دانستم. ولی با شنیدن بخشی از واقعه کربلا از آن خطیب در دلم حزنی شدید احساس نمودم. در آن هنگام زارزار گریستم و اشکانم از دیدگانم بدون اراده و با شدّت و حرارت، جوشش داشت. من چنان گریه‌ای تلخ و با سوزش داشتم که هرگز در طول عمرم مثل آن را یاد ندارم، این حالت در وجود من تا آخر کلام خطیب ادامه داشت، حالتی که تمام وجود مرا در برگرفته و در آن تأثیر گذاشت و مصیبت اهل‌بیت اطهار( را در جلوی من مجسم ساخت. رادیو اعلام کرد که این صدا صدای تهران است، ولی اسم سخنران را ذکر نکرد و گویا نام او را از ابتدا برده بود. من در خود تأسف شدیدی احساس کردم؛ زیرا اشتیاق زیادی داشتم که صاحب این صدا را از پشت این حجاب‌ها و پرده‌ها بشناسم...

بعد از این زمان بود که افق‌های جدید و گسترده در پیش چشمانم نسبت به کشته‌شدۀ اشک‌ها، امام حسین% باز شد.

عنایت حضرت زهرا& به شعر معروف عبدالمجید

او غیر از این‌که با توجه امام حسین% و جذبۀ او تشیع را انتخاب نمود، شعرش نیز نظر کرده از سوی حضرت زهرا& بوده است و این مطلبی است که خودش برای این حقیر تعریف کرده و در برخی از اشعارش که دربارۀ حضرت زهرا& تحت عنوان «بردیات فاطمیة» آورده به آن اشاره کرده است.

او می‌گوید: وقتی می‌خواستم دربارۀ حضرت زهرا& شعر بسرایم ولی هر چه می‌کردم چیزی به قلبم خطور نمی‌کرد و نمی‌توانستم با شعرم به ساحت مقام او وارد شوم تا آنکه حضرت زهرا& را در عالم رؤیا دیدم که تاجی بر سر داشت و در کنارش پیامبر- و امیر مؤمنان% و امام حسن و امام حسین' بودند و با عنایتی که حضرت زهرا& به من کرد قریحۀ شعری‌ام دربارۀ ساحت قدسی آن حضرت باز شده و اشعاری را دربارۀ او سرودم.

او در قسمتی از شعر «بَردیات فاطمیه» به این مطلب اشاره کرده و می‌گوید:

وَرَأَيْتُ طَيْفَكِ فِي الْمَنَامِ، فَكُنْتِ شَامِخَةً وَحُرَّهْ

تَتَأَلَقَّينَ مِنَ الْجَلَالِ، وَفِي الْمُحَيَّا الْغَضِّ حُمْرَهْ

وَعَلَيْكِ تَاجٌ مِنْ كَرَامَاتِ الرِّسَالَةِ فِيهِ دُرَّهْ

وَرَأَيْتُ جَنْبَكَ أَحَمْداً وَابْنَيْهِ جَنْبَكُمَا، وَصِهْرَهْ

لَقَدِ اسْتَقَرَّ الطُّورُ بِي فَرَأَيْتُ وَجْهَ اللَّهِ جَهْرَهْ!![355]

شبه تو را در عالم خواب دیدم در حالی که آزادزنی بودی دارای مقام شامخ.

از جلالت شکفته شدی و چهره‌ات تازه و برافروخته بود.

و بر سرت تاجی از کرامات رسالت بود به همراه درّ.

در کنارت احمد و دو فرزند و دامادش را مشاهده کردم.

به طور حتم کوه طور بر من استقرار یافت و وجه خدا را آشکارا دیدم.

از اشعار عبدالمجید دربارۀ اهلبیت(

فَلَبِثْتُ فِي سِجْنِ الْهَوَى أَمَداً

 


وَأَنَا الْخَبِيرُ بِأَنَّنِي حُرُّ

وَسَكِرْتُ مِنْ حُبِّي وَمَا بَرِحَتْ

 


غَيْبُوبَتِي صَحْواً هُوَ السُّكْرُ

وَعَشِقْتُ آلَ مُحَمَّدٍ فَدَنَتْ

 


مِنِّي السَّمَاءُ وَأُرْخَى السِّتْرُ

وَعُذِلْتُ فِي عِشْقِي فَقُلْتُ أَمَا

 


وَاللَّهِ إِنَّ وَلَاءَهُمْ بِرُّ

«إِلَّا الْمَوَدَّةَ» آيَةٌ نَزَلَتْ

 


وَفَرِيضَةٌ وَصَّى بِهَا الذِّكْرُ[356]

در زندان هوای نفس مدتی درنگ نمودم ولی می‌دانستم که من آزادم.

و از محبتم مست شدم و غیبتم چیزی نگذشت که تبدیل به بیداری شد، آن بیداری که همان مستی است.

و به خاندان محمد عشق ورزیدم و در این هنگام بود که آسمان به من نزدیک شد و پرده را کنار زد.

در این عشقم مورد ملامت واقع شدم ولی گفتم: به خدا سوگند! ولایت آنان نیکی است.

آیۀ (ﭠ ﭡ)  آیه‌ای است نازل شده و سفارشی است که قرآن به آن نموده است.

وَسُئِلْتُ: شِيِعيٌّ؟ فَقُلْتُ: بَلَى

 


إِنَّ التَّقِيَّةَ عِنْدِي الْجَهْرُ!

آلُ النَّبِيِّ وَسِيلَتِي وَكَفَى

 


وَالسِّرُّ فِي سِرِّ الْهَوَى سِرُّ!

أَنَا طِينَتِي مِنْ فَضْلِ طِينَتِهِمْ

 


فَهُمُ النَّدَى وَكَأَنَّنِي الْقَطْرُ[357]

از من سؤال شد: تو شیعه‌ای؟ گفتم: آری و تقیه نزد من آن است که آشکارا حقایق بازگو شود.

آل پیامبر- وسیلۀ من است و مرا کفایت می‌کند و سرّ در سرّ هوای آنان سرّی ویژه است.

طینت من برگرفته از زیادی طینت آنان است و آب آنان‌اند و من گویا قطره‌ای هستم در برابر آنان.

از اشعار عبدالمجید دربارۀ امام حسین%

يَا حُسَيْنَ الْوَلَاءِ حُبُّكَ أَصْلُ

 


دُونَهُ الدِّينُ لَيْسَ يُحْسَبُ شَيّا

أَنْتَ عَلَّمْتَنَا الْوَلَاءَ فَصَاغَتْ

 


لُغَةُ الْحُبِّ شَكْلَهَا الْأَبْجَدِيّا

إِنْ تَكَلَّمْتَ كَانَ قَوْلُكَ وَحْياً

 


أَوْ حَدِيثاً عَنْ جَدِّكُمْ مَرْوِيّا

أَوْ تَحَرَّكْتَ كَانَ فِعْلُكَ نَهْجاً

 


وَصِراطاً إِلَى النَّجَاةِ سَوِيّا

عِصْمَةٌ، فِطْرَةٌ، جُبِلْتَ عَلَيْهَا

 


وَبِهَا اخْتَارَكَ الْإِلَهُ وَصِيّا

خَتَمَ الْأَنْبِيَاءَ طَهَ، وَلَوْلَا

 


مَا قَضَى اللَّهُ لَاصْطَفَاكَ نَبِيّا

أَنْتَ عِدْلُ الْكِتَابِ عِلْماً وَحُكْماً

 


أَرْتَئِي فِيكَ سِرَّهُ الْمَطْوِيّا

مُنْذُ أَنْ رُحْتَ فِي الْمَدِينَةِ تَحْبُو

 


صَارَ قُرْآنُ أَحْمَدٍ مَدَنِيّا!!

يَا هَوَى فَاطِمٍ، وَحَسْبِي وِلَاءاً

 


إِنَّنِي كُنْتُ فِي الْهَوَى فَاطِمِيّا

لَوْ بَدَا لِلسَّمَاءِ فِيكَ بَدَاءٌ

 


ثُمَّ مَا ثُرْتَ، لَمْ أَكَنْ شِيعِيّا[358]

ای حسینِ ولایت‌دار محبت تو اصل است و بدون آن دین چیزی به حساب نمی‌آید.

تو بودی که ولایت را به ما آموختی و لغت محبت شکل ابجدی به خود گرفت.

هرگاه سخن می‌گویی گفتار تو وحی است یا حدیثی است که از جد شما روایت می‌شود.

یا هرگاه که حرکتی از خود نشان می‌دهی کار تو روش و راهی به سوی نجات مستقیم است.

عصمت او فطرتی است که بر آن ترسیم شده و به جهت آن خداوند او را وصی انتخاب کرده است.

آری به محمد- انبیا ختم شد و اگر این‌چنین نبود خداوند تو را پیامبر برمی‌گزید.

تو همراه قرآنی در علم و حکم و فکر می‌کنم که سرّ قرآن در تو پیچیده است.

از زمانی که وارد مدینه شدی قرآن احمد مدنی شد.

ای هوای فاطمه بس است مرا در ولایت این‌که من در دلم فاطمی هستم.

اگر در آسمان دربارۀ تو بدا حاصل می‌شد و تو قیام نمی‌کردی من شیعه نبودم.

از اشعار عبدالمجید دربارۀ حضرت عباس%

أَلْفَضْلُ لَوْ نَسَبُوا إِلَيْكَ يَعُودُ

 


وَإِلَى الْأَكُفِّ السَّابِغَاتِ الْجُودُ

يَا صَاحِبَ الْعَلَمِ الْمُخَضَّبِ بِالدِّمَا

 


سَلِمَتْ أَيَادٍ أَبْدَعَتْ وَزُنُودُ

يَا أَيُّهَا السَّاقِي، عَلَيْكَ رَجَاؤُنَا

 


يَوْمَ الطُّفُوفِ، مُعَلَّقٌ مَعْقُودُ

لَمَّا وُلِدْتَ كَأَنَّ مَهْدَكَ كَعْبَةٌ

 


وَكَأَنَّ وَجْهَكَ بَابُهَا الْمَقْصُودُ

فَسَعَتْ مُلَبِّيَةً إِلَيْكَ قَوَافِلٌ

 


وَعَنَتْ وُجُوهٌ عِنْدَهُ وَمُهُودُ

وَرَأَيْتُ طَيْفَكَ فِي الضِّيَاءِ مُجَرَّداً

 


لَا يَعْتَرِيهِ الْأَيْنُ وَالتَّحْدِيدُ

فَعَشَقْتُهُ، وَسَكِرْتُ مِنْ عِشْقِي لَهُ

 


وَالْعِشْقُ عِنْدَ أُولِي النُّهَى تَجْرِيدُ

وَسَطَعْتَ فِي كَبِدِ السَّمَاءِ فَأَسْفَرَتْ

 


سُبُلٌ إِلَى عَرْشِ الْإِلَهِ تَقُودُ

قَمَرٌ تَحَدَّرَ مِنْ كَوَاكِبِ هَاشِمٍ

 


آبَاؤُهُ الْغُرُّ الْكِرَامُ الصِّيدُ

يَا ابْنَ الْبُيُوتَاتِ الَّتِي عَتَبَاتُهَا

 


طَهُرَتْ، فَصَلَّى عَنْدَهَا التَّوْحِيدُ

إِنْ كَانَ فِي الْأَعْيَادِ عِيدٌ يُرْتَجَى

 


خَيْرٌ بِمَقْدَمِهِ، فَهَذَا الْعِيدُ[359]

فضیلت را اگر بخواهند به کسی نسبت دهند به سوی او بازمی‌گردد، وجود را اگر بخواهند به کسی نسبت دهند به دست‌های گسترده‌اش نسبت داده می‌شود.

ای صاحب عَلَمی که با خون خضاب شده، سالم باد دست‌ها و مچ‌هایی که کاری کردند کارستان.

ای ساقی! امیدمان به توست، آنکه در روز عاشورا دل‌ها به او بسته و گره خورده بود.

زمانی که متولد شدی گویا گهوارۀ تو کعبه‌ای بود و گویا صورت تو همان درب کعبه بود که مقصود همگان است.

قافله‌هایی لبیک‌گویان به سوی تو آمدند و صورت‌ها و گهواره‌هایی نزد او نیت نمودند.

و حقیقت تو را در روشنایی در حال تجرد دیدم، آنجا که مکان و محدودیت وجود ندارد.

او را عاشق شدم و از عشقم به او مست گشتم و عشق نزد صاحبان خرد همان رسیدن به حالت تجرد است.

او در افق آسمان طلوع کرده و در پی آن راه‌هایی به عرش الهی باز شد.

او ماهی است که از ستارگان هاشم به دنیا آمده و پدرانش سفید رویان کریم و دل ربایند.

ای فرزند خاندانی که درگاهشان پاک است و توحید نزد آن درود فرستاده است.

اگر در میان اعیاد عیدی است که امید خیر با آمدن آن است این عید همان است.

از اشعار عبدالمجید دربارۀ حضرت معصومه&

يَا قَبْرَ فَاطِمَةٍ بِقُمَّ تَحِيَّةً

 


مِنْ مُدْنِفٍ يَا قَبْرَهَا وَسَلَاما

طَابَ الضَّرِيحُ وَضَاعَ مِنْ شُبَّاكِهِ

 


أَرَجُ النُّبُوَّةِ يَغْمُرُ الْآكَاما

وَاصْطَفَّتِ الْأَمْلَاكُ فِي ظُلَلِ الْحِمَى

 


زُمَراً تُسَبِّحُ سُجَّداً وَقِيَاما

وَأَتَى الْحَجِيجُ مِنِ الْفِجَاجِ قَوَافِلاً

 


تَسْعَى إِلَيْهِ وَقَدْ نَوَتْ إِحْرَاما

حَرَمٌ أَتَاهُ الْخَائِفُونَ فَأُبْدِلُوا

 


أَمْناً وَنَالَ الطَّالِبُونَ مَرَاما

عُشٌ لِآلِ مُحَمَّدٍ يَهْفُوا لَهُ

 


أَهْلُ الْوِدَادِ مَحَبَّةً وَغَرَاما

يَا بِنْتَ مُوسَى وَالْمَنَاقِبُ جَمَّةٌ

 


لَا يَسْتَطِيعُ بِهَا الْوَرَى إِلْمَاما

أُخْتَ الرِّضَا إِنِّي أَتَيْتُكَ نَاشِراً

 


صُحُفاً تَفِيضُ خَطِيئَةً وَأَثَاما

يَا عَمَّةَ الْجَوَّادِ كَفُّكَ وَالنَّدَى

 


وَأَنَا بِبَابِكِ أَسْأَلُ الْإِنْعَاما

أَنَا زَائِرٌ يَرْجُو الشَّفَاعَةَ فَاشْفَعِي

 


لِيَ فِي الْجِنَانِ فَقَدْ قَصَدْتُ كِرَاما

أَنا قَادِمٌ مِنْ مِصْرَ أَنْزِفُ حُرْقَةً

 


أُخْفِي الشِّقَاءَ وَأَكْتُمُ الْآلَاما

وَدَّعْتُ زَيْنَبَ غَيْرَ نَاسٍ فَضْلَهَا

 


وَهِيَ الْعَقِيلَةُ كَمْ رَعَتْ أَيْتَاما[360]

ای قبر فاطمه در قم سلام و تحیتی از مریض سخت، چه قبر باعظمتی.

ضریحش پاک است و از شبکه‌های آن بوی عطر نبوت استشمام می‌شود به حدی که تا قله‌ها بوی آن کشیده شده است.

فرشتگان در سایه‌های محیط دسته‌دسته به صف کشیده و در حال سجده و قیام تسبیح می‌گویند.

حاجیان با قافله‌هایی از دره‌ها آمده و به سوی او سعی کرده و نیت احرام می‌کنند.

حرمی که انسان‌ها هنگام خوف و ترس به آن پناه آورده و خوفشان به امنیت تبدیل شده و حاجتمندان به خواستۀ خود می‌رسند.

اینجا جایگاه آل محمد است که دوستان با محبت و دلدادگی به سوی آن پرواز می‌کنند.

ای دختر موسی که دارای مناقب بسیاری هستی که عالم از رسیدن به اندکی از آن‌ها عاجز است.

ای خواهر رضا! من نزد تو آمده‌ام و نامه‌هایی را بازنموده‌ام که از آن‌ها خطا و گناهان می‌جوشد.

ای عمۀ جواد! دست تو و جود و سخاوت تو و من درب خانه‌ات از تو درخواست انعام می‌کنم.

من زائری هستم که امید شفاعت دارد پس برای من در بهشت شفاعت کن؛ چراکه من قصد شخص کریمی را نموده‌ام.

من از مصر آمده‌ام و آهی سوزان از دل می‌کشم و شقاوت را مخفی داشته و دردها را کتمان می‌کنم.

با زینب وداع کرده‌ام ولی فضیلت او را فراموش نکرده‌ام، او که عقیلۀ بنی‌هاشم است و چه یتیمانی را سرپرستی نمود.

يَا بِنْتَ مُوسَى إِنَّ فِي قُمَّ الَّتِي

 


ضَمَّتْكِ عِزّاً شَامِخاً وَسَنَاماً[361]

ای دختر موسی! همانا در قمی که تو را در برگرفته عزت بلند و عالی است.


 





 



 


 

 

 

 

 

 

 

 


 

 


گرچه سرودن شعر در شأن و مدح اهل‌بیت عصمت و طهارت( مورد تأکید آن بزرگواران قرار گرفته، ولی در سرودن شعر در مرثیۀ امام حسین% مورد تأکید ویژه است.

وصیت امام باقر% به مرثیهسرایی برای امام حسین%

از امام صادق نقل% شده که فرمود:

قَالَ لِي أَبِي: يَا جَعْفَرُ، أَوْقِفْ لِي مِنْ مَالِي كَذَا وَكَذَا لِنَوَادِبَ تَنْدُبُنِي عَشْرَ سِنِينَ بِمِنًى أَيَّامَ مِنًى.[362]

پدرم به من فرمود: ای جعفر! از مال من فلان مبلغ را وقف کن تا نوحهسرایان در ایام حج در منی به مدت ده سال برایم نوحهسرایی کنند.

 

دعوت امام صادق% به خواندن شعر برای امام حسین%

از ابوعُماره دربارۀ امام صادق% نقل شده که گفت:

قَالَ لِي: يَا أَبَا عُمَارَةَ، أَنْشِدْنِي لِلْعَبْدِيِّ فِي الْحُسَيْنِ%.

قَالَ: فَأَنْشَدْتُهُ فَبَكَى. قَالَ: ثُمَّ أَنْشَدْتُهُ فَبَكَى. قَالَ: فَوَاللَّهِ مَا زِلْتُ أُنْشِدُهُ وَيَبْكِي حَتَّى سَمِعْتُ الْبُكَاءَ مِنَ الدَّارِ...[363]

امام% به من فرمود: «ای ابو عُماره! از عبدی درباره حسین% برایم شعر بخوان».

من هم برای ایشان شعر خواندم و ایشان گریست. بازهم شعر خواندم و ایشان گریست. به خدا سوگند، من همین‌طور شعرخوانی را ادامه دادم و ایشان گریه می‌کرد تا این‌که صدای گریه را از خانه شنیدم...

سفیان بن مصعب عبدی می‌گوید:

دَخَلْتُ عَلَى أَبِي عَبْدِ اللَّهِ% فَقَالَ: قُولُوا لِأُمِّ فَرْوَةَ تَجِيءُ فَتَسْمَعُ مَا صُنِعَ بِجَدِّهَا...[364]

بر امام صادق% وارد شدم. فرمود: «به امّ فَرْوه بگویید که بیاید و بشنود که با جدش چه‌کار کردند»...

زید شحّام می‌گوید:

كُنَّا عِنْدَ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ% وَنَحْنُ جَمَاعَةٌ مِنَ الْكُوفِيِّينَ، فَدَخَلَ جَعْفَرُ بْنُ عَفَّانَ عَلَى أَبِي عَبْدِ اللَّهِ% فَقَرَّبَهُ وَأَدْنَاهُ، ثُمَّ قَالَ: يَا جَعْفَرُ! قَالَ: لَبَّيْكَ، جَعَلَنِيَ اللَّهُ فِدَاكَ!

قَالَ: بَلَغَنِي أَنَّكَ تَقُولُ الشِّعْرَ فِي الْحُسَيْنِ% وَتُجِيدُ!

فَقَالَ لَهُ: نَعَمْ، جَعَلَنِيَ اللَّهُ فِدَاكَ!

فَقَالَ: قُلْ.

فَأَنْشَدَهُ [فَبَكَى]% وَمَنْ حَوْلَهُ حَتَّى صَارَتْ لَهُ الدُّمُوعُ عَلَى وَجْهِهِ وَلِحْيَتِهِ. ثُمَّ قَالَ: يَا جَعْفَرُ، وَاللَّهِ لَقَدْ شَهِدَكَ مَلَائِكَةُ اللَّهِ الْمُقَرَّبُونَ، هَاهُنَا يَسْمَعُونَ قَوْلَكَ فِي الْحُسَيْنِ%، وَلَقَدْ بَكَوْا كَمَا بَكَيْنَا أَوْ أَكْثَرَ، وَلَقَدْ أَوْجَبَ اللَّهُ تَعَالَى لَكَ يَا جَعْفَرُ فِي سَاعَتِهِ الْجَنَّةَ بِأَسْرِهَا، وَغَفَرَ اللَّهُ لَكَ.

فَقَالَ: يَا جَعْفَرُ، أَلَا أَزِيدُكَ؟ قَالَ نَعَمْ يَا سَيِّدِي.

قَالَ: مَا مِنْ أَحَدٍ قَالَ فِي الْحُسَيْنِ% شِعْراً فَبَكَى وَأَبْكَى بِهِ، إِلَّا أَوْجَبَ اللَّهُ لَهُ الْجَنَّةَ وَغَفَرَ لَهُ.[365]

تعدادی کوفی در خدمت امام صادق% بودیم که جعفر بن عَفّان به محضر امام صادق% وارد شد. امام% او را به خود نزدیک کرد و در کنار خود جا داد و آنگاه فرمود: «ای جعفر!». جعفر گفت: گوش به فرمانم. خدا، مرا فدایت کند!

فرمود: «به من [خبر] رسیده که تو درباره حسین% شعر می‌گویی و خوب هم می‌گویی».

او گفت: آری، خدا مرا فدایت گرداند!

فرمود: «بگو».

جعفر هم شعری خواند و امام% گریست و کسانی که در خدمت ایشان بودند، گریستند تا این‌که اشک بر گونه و محاسن امام% جاری شد. آنگاه فرمود: «ای جعفر! به خدا سوگند، فرشتگان مقرّب خدا، پیش تو حاضر بودند و سخن تو را درباره حسین% در اینجا شنیدند و گریستند، همان‌گونه که ما گریستیم و آن‌ها بیشتر گریستند. خداوند متعال در این ساعت ای جعفر تمام بهشت را برایت واجب کرد و گناهت را آمرزید».

آنگاه فرمود: «ای جعفر! آیا بیشتر نگویم؟». گفت: چرا، ای سَرورم!

فرمود: «کسی نیست که درباره حسین% شعری بگوید و بگرید و با آن بگریاند، مگر اینکه خداوند، بهشت را برایش واجب میکند و گناهش را میآمرزد».

 

 

دعوت امام رضا% از دعبل به مرثیهسرایی برای امام حسین%

دعبل می‌گوید:

دَخَلْتُ عَلَى سَيِّدِي وَمَوْلَايَ عَلِيِّ بْنِ مُوسَى الرِّضَا% فِي مِثْلِ هَذِهِ الْأَيَّامِ، فَرَأَيْتُهُ جَالِساً جِلْسَةَ الْحَزِينِ الْكَئِيبِ وَأَصْحَابُهُ مِنْ حَوْلِهِ، فَلَمَّا رَآنِي مُقْبِلًا قَالَ لِي: مَرْحَباً بِكَ يَا دِعْبِلُ، مَرْحَباً بِنَاصِرِنَا بِيَدِهِ وَلِسَانِهِ.

ثُمَّ إِنَّهُ وَسَّعَ لِي فِي مَجْلِسِهِ وَأَجْلَسَنِي إِلَى جَانِبِهِ، ثُمَّ قَالَ لِي: يَا دِعْبِلُ، أُحِبُّ أَنْ تُنْشِدَنِي شِعْراً؛ فَإِنَّ هَذِهِ الْأَيَّامَ أَيَّامُ حُزْنٍ كَانَتْ عَلَيْنَا أَهْلَ الْبَيْتِ، وَأَيَّامُ سُرُورٍ كَانَتْ عَلَى أَعْدَائِنَا خُصُوصاً بَنِي أُمَيَّةَ. يَا دِعْبِلُ، مَنْ بَكَى وَأَبْكَى عَلَى مُصَابِنَا وَلَوْ وَاحِداً كَانَ أَجْرُهُ عَلَى اللَّهِ. يَا دِعْبِلُ، مَنْ ذَرَفَتْ عَيْنَاهُ عَلَى مُصَابِنَا وَبَكَى لِمَا أَصَابَنَا مِنْ أَعْدَائِنَا حَشَرَهُ اللَّهُ مَعَنَا فِي زُمْرَتِنَا. يَا دِعْبِلُ، مَنْ بَكَى عَلَى مُصَابِ جَدِّيَ الْحُسَيْنِ غَفَرَ اللَّهُ لَهُ ذُنُوبَهُ الْبَتَّةَ.

ثُمَّ إِنَّهُ% نَهَضَ وَضَرَبَ سِتْراً بَيْنَنَا وَبَيْنَ حُرَمِهِ وَأَجْلَسَ أَهْلَ بَيْتِهِ مِنْ وَرَاءِ السِّتْرِ لِيَبْكُوا عَلَى مُصَابِ جَدِّهِمُ الْحُسَيْنِ%، ثُمَّ الْتَفَتَ إِلَيَّ وَقَالَ لِي: يَا دِعْبِلُ، ارْثِ الْحُسَيْنَ فَأَنْتَ نَاصِرُنَا وَمَادِحُنَا مَا دُمْتَ حَيّاً، فَلَا تُقَصِّرْ عَنْ نَصْرِنَا مَا اسْتَطَعْتَ.

قَالَ دِعْبِلٌ فَاسْتَعْبَرْتُ وَسَالَتْ عَبْرَتِي وَأَنْشَأْتُ أَقُولُ:

أَفَاطِمُ لَوْ خِلْتِ الْحُسَيْنَ مُجَدَّلًا


وَقَدْ مَاتَ عَطْشَاناً بِشَطِّ فُرَاتِ

إِذاً لَلَطَمْتِ الْخَدَّ فَاطِمُ عِنْدَهُ


وَأَجْرَيْتِ دَمْعَ الْعَيْنِ فِي الْوَجَنَاتِ

أَفَاطِمُ قُومِي يَا ابْنَةَ الْخَيْرِ وَانْدُبِي


نُجُومَ سَمَاوَاتٍ بِأَرْضِ فَلَاةٍ[366]

بر سرور و مولایم علی بن موسی الرضا% در مثل چنین روزهایی داخل شدم، او را دیدم همچون افراد محزون و غمناک نشسته و اصحابش نیز به دور او نشسته‌اند. چون دید من به خدمتش رسیده‌ام فرمود: آفرین بر تو ای دعبل، آفرین بر یاور ما به دست و زبانش.

آنگاه برای او در مجلس خود جا باز کرده و مرا در کنارش نشانید، سپس به من فرمود: ای دعبل! دوست دارم برایم شعر بخوانی؛ چراکه این روزها روزهای حزن بر ما اهل‌بیت و روزهای شادی بر دشمنان ما علی‌الخصوص بنی‌امیه است. ای دعبل! هر کس بر ما بگرید و بر مصیبت ما بگریاند گرچه یک نفر باشد اجر او بر خداست. ای دعبل! هر کس چشمانش بر مصیبت ما گریان شود و از آنچه از جانب دشمنانمان به ما رسیده بگرید خداوند او را در زمرۀ ما محشور می‌کند. ای دعبل! هر کس بر مصیبت جدم حسین بگرید به طور حتم خداوند گناهانش را می‌آمرزد.

آنگاه حضرت برخاست و پرده‌ای بین ما و حرمش زده و اهل‌بیتش را پشت پرده نشانید تا بر مصیبت جدشان حسین% بگریند. سپس رو به من کرد و فرمود: ای دعبل! بر حسین مرثیه بخوان؛ چراکه تو یار ما و مدح‌کننده ما هستی تا زنده‌ای و در یاری ما تا می‌توانی کوتاهی مکن.

دعبل گفت: دلم شکست و اشکم جاری شد و این اشعار را سرودم:

ای فاطمه! اگر حسین را دیده بودی که بر روی زمین افتاده و در حالی که تشنه بود در ساحل فرات جان داده.

در آن هنگام ای فاطمه نزد او به صورت می‌زدی و اشک دیدۀ خود را بر صورتت جاری می‌ساختی.

ای فاطمه! برخیز ای دختر بهترین پیامبران! و ندبه کن بر ستارگان آسمان‌ها که در بیابان بر زمین افتاده‌اند.









 



 



ازآنجاکه برای مدیحه‌سرایان و مرثیه‌خوانان جایگاه ویژه‌ای از سوی اهل‌بیت( تعریف شده، لذا وظایفی دارند که لازم است در نظر داشته و آن‌ها را رعایت نمایند تا مدح و رثایشان بیشتر تأثیرگذار باشد؛ از قبیل:

1. احیای امر اهلبیت(

یکی از وظایف مداحان در اشعار خود زمینه‌سازی برای احیای امر اهل‌بیت( در بین مردم حتی مخالفان است.

از عبدالسلام بن صالح هروی نقل شده که گفت:

سَمِعْتُ أَبَا الْحَسَنِ عَلِيَّ بْنَ مُوسَى الرِّضَا% يَقُولُ: رَحِمَ اللَّهُ عَبْداً أَحْيَا أَمْرَنَا.

فَقُلْتُ لَهُ: وَكَيْفَ يُحْيِي أَمْرَكُمْ؟

قَالَ: يَتَعَلَّمُ عُلُومَنَا وَيُعَلِّمُهَا النَّاسَ، فَإِنَّ النَّاسَ لَوْ عَلِمُوا مَحَاسِنَ كَلَامِنَا لَاتَّبَعُونَا.[367]

از ابوالحسن الرضا% شنیدم که می‌فرماید: «رحمت خدا بر آن بنده‌ای که امر ما را زنده گردانَد!».

گفتم: چگونه امر شما را زنده می‌کند؟

فرمود: «تعالیم ما را فرامی‌گیرد و آن‌ها را به مردم می‌آموزد؛ زیرا مردم اگر زیبایی‌های سخن ما را بدانند، بی‌گمان، از ما پیروی می‌کنند».

2. ایجاد محبت اهلبیت( در مردم

یکی دیگر از وظایف مداحان در اشعار خود ایجاد محبت اهل‌بیت( در قلوب و دل‌های مردم است.

از امام حسن عسکری% نقل شده که فرمود:

إِتَّقُوا اللَّهَ وَكُونُوا زَيْناً وَلَا تَكُونُوا شَيْناً، جُرُّوا إِلَيْنَا كُلَّ مَوَدَّةٍ وَادْفَعُوا عَنَّا كُلَّ قَبِيحٍ.[368]

از خدا پروا کنید و مایه آراستگی ما باشید، نه مایه ننگ [و زشتی]. هرگونه دوستی را برای ما جلب کنید و هرگونه زشتی را از ما دور سازید.

3. مقدم نداشتن مستحبات بر واجبات

از دیگر وظایف مداحان و مرثیه‌سرایان و عزاداران علی‌الخصوص در ایام محرم و عزای اباعبدالله الحسین% این است که واجبات را تحت‌الشعاع مستحبات قرار ندهند.

از امیر مؤمنان% نقل شده که فرمود:

إِذَا أَضَرَّتِ النَّوَافِلُ بِالْفَرَائِضِ فَارْفُضُوهَا.[369]

هرگاه مستحبات به واجبات لطمه زنند، مستحبات را کنار بگذارید.

4. جامعنگر بودن به واقعۀ کربلا

واقعۀ کربلا دارای ابعاد مختلفی است از قبیل حماسه و عرفان و مظلومیت و ظلم‌ستیزی و لذا بر مرثیه‌سرایان و مداحان اهل‌بیت( است که در اشعار خود تنها به بُعد مظلومیت آن حضرت اکتفا نکرده و همان‌گونه که در کلمات حضرت به ابعاد گوناگون واقعۀ عاشورا اشاره شده آنان نیز در اشعارشان به اهداف گوناگون آن اشاره نمایند.

دربارۀ بعد حماسی آن حضرت، ابن طاووس چنین نقل کرده است:

قَالَ الرَّاوِي: وَرَكِبَ أَصْحَابُ عُمَرَ بْنِ سَعْدٍ (لَعَنَهُمُ اللَّهُ)، فَبَعَثَ الْحُسَيْنُ% بُرَيْرَ بْنَ خُضَيْرٍ، فَوَعَظَهُمْ فَلَمْ يَسْتَمِعُوا، وَذَكَّرَهُمْ فَلَمْ يَنْتَفِعُوا. فَرَكِبَ الْحُسَيْنُ% نَاقَتَهُ وَقِيلَ فَرَسَهُ، فَاسْتَنْصَتَهُمْ فَأَنْصَتُوا، فَحَمِدَ اللَّهَ وَأَثْنَى عَلَيْهِ وَذَكَرَهُ بِمَا هُوَ أَهْلُهُ، وَصَلَّى عَلَى مُحَمَّدٍ- وَعَلَى الْمَلَائِكَةِ وَالْأَنْبِيَاءِ وَالرُّسُلِ، وَأَبْلَغَ فِي الْمَقَالِ، ثُمَّ قَالَ: تَبّاً لَكُمْ أَيَّتُهَا الْجَمَاعَةُ وَتَرَحاً، حِينَ اسْتَصْرَخْتُمُونَا وَالِهِينَ فَأَصْرَخْنَاكُمْ مُوجِفِينَ، سَلَلْتُمْ عَلَيْنَا سَيْفاً لَنَا فِي أَيْمَانِكُمْ، وَحَشَشْتُمْ عَلَيْنَا نَاراً اقْتَدَحْنَاهَا عَلَى عَدُوِّنَا وَعَدُوِّكُمْ، فَأَصْبَحْتُمْ أَلْباً لِأَعْدَائِكُمْ عَلَى أَوْلِيَائِكُمْ بِغَيْرِ عَدْلٍ أَفْشَوْهُ فِيكُمْ وَلَا أَمَلٍ أَصْبَحَ لَكُمْ فِيهِمْ، فَهَلَّا لَكُمُ الْوَيْلَاتُ تَرَكْتُمُونَا وَالسَّيْفُ مَشِيمٌ، وَالْجَأْشُ طَامِنٌ وَالرَّأْيُ لَمَّا يُسْتَحْصَفْ، وَلَكِنْ أَسْرَعْتُمْ إِلَيْهَا كَطَيْرَةِ الدَّبَى، وَتَدَاعَيْتُمْ إِلَيْهَا كَتَهَافُتِ الْفَرَاشِ. فَسُحْقاً يَا عَبِيدَ الْأُمَّةِ وَشُذَّاذَ الْأَحْزَابِ وَنَبَذَةَ الْكِتَابِ وَمُحَرِّفِي الْكَلِمِ وَعُصْبَةَ الْآثَامِ وَنَفَثَةَ الشَّيْطَانِ وَمُطْفِئَ السُّنَنِ. أَهَؤُلَاءِ تَعْضُدُونَ وَعَنَّا تَتَخَاذَلُونَ؟! أَجَلْ وَاللَّهِ غَدْرٌ فِيكُمْ قَدِيمٌ، وَشَجَتْ إِلَيْهِ أُصُولُكُمْ، وَتَأَزَّرَتْ عَلَيْهِ فُرُوعُكُمْ، فَكُنْتُمْ أَخْبَثَ ثَمَرٍ شَجًا لِلنَّاظِرِ وَأُكْلَةً لِلْغَاصِبِ. أَلَا وَإِنَّ الدَّعِيَّ ابْنَ الدَّعِيِّ قَدْ رَكَزَ بَيْنَ اثْنَتَيْنِ؛ بَيْنَ السَّلَّةِ وَالذِّلَّةِ، وَهَيْهَاتَ مِنَّا الذِّلَّةُ. يَأْبَى اللَّهُ ذَلِكَ لَنَا وَرَسُولُهُ وَالْمُؤْمِنُونَ، وَحُجُورٌ طَابَتْ وَطَهُرَتْ، وَأُنُوفٌ حَمِيَّةٌ، وَنُفُوسٌ أَبِيَّةٌ مِنْ أَنْ نُؤْثِرَ طَاعَةَ اللِّئَامِ عَلَى مَصَارِعِ الْكِرَامِ. أَلَا وَإِنِّي زَاحِفٌ بِهَذِهِ الْأُسْرَةِ مَعَ قِلَّةِ الْعَدَدِ وَخِذْلَةِ النَّاصِرِ...[370]

راوی گوید: یاران عمر بن سعد، بر مرکب‌هایشان، سوار شدند. حسین%، بُرَیر بن حُصَین را روانه کرد تا آنان را اندرز دهد؛ امّا گوش ندادند. او به آن‌ها یادآوری کرد؛ امّا سودی نبخشید. حسین%، بر شترش (/ اسبش) سوار شد و از آنان خواست که ساکت شوند. ساکت شدند. پس از حمد و ثنای الهی و یاد خدا، آن‌گونه که شایسته او بود و درود فرستادن بر محمد و فرشتگان و پیامبران و فرستادگان، با گفتاری رسا، چنین فرمود: مرگ و اندوهتان باد، ای جماعت! با شیدایی، ما را به فریادرسی خواندید و ما، به سرعت، به فریادتان رسیدیم؛ [امّا] شما شمشیری را که برای ما بود، به روی خود ما برکشیدید و آتشی را که علیه دشمن مشترک ما و شما افروخته بودیم، بر ضد خود ما افروختید و همدست دشمنانتان، علیه دوستانتان شدید، بی آنکه عدالت را میان شما بگسترنَد و امیدی به آن‌ها داشته باشید.

ای‌وای بر شما! ما را وانهادید، در حالی که شمشیرها، هنوز در نیام و ابتدای کار است و رأی [به جنگ]، هنوز پابرجا نگشته؛ امّا شما همچون مَلَخان، به سوی آن شتافته‌اید و همچون پرواز پشه‌ها [به سوی زرداب زخم و چرک]، همدیگر را به آن، فراخوانده‌اید. نابودی، از آنِتان باد، ای بردگان امّت و بدترین دسته‌های آن، به کنار افکنان قرآن و تحریف‌گرانِ سخنان و دارودسته گنهکاران و پذیرندگان وسوسه شیطان و خاموش‌کنندگان سنّت‌ها [ی جاویدان]! آیا اینان را یاری می‌دهید و ما را وامی‌نهید؟! آری. به خدا سوگند، خیانت میان شما، سابقه دارد. ریشه‌هایتان، به آن درآمیخته است و شاخه‌هایتان، بر آنْ پیچیده است. شما، پلیدترین استخوانِ گلوگیر برای بیننده و لقمهٔ آماده غاصب گشته‌اید.

بی‌نسب فرزند بی‌نسب، مرا میان دو چیز، قرار داده است: شمشیر و خواری. خواری، از ما دور است و خداوند، آن را برای ما نمی‌پذیرد و نیز پیامبرش و مؤمنان و دامن‌هایی پاک و پاکیزه و جان‌هایی غیرتمند و خوددار که اطاعت از فرومایگان را بر مرگی کریمانه، مقدّم نمی‌دارند.

بدانید که من با این خانواده و با وجود کمی نفرات و نبودِ یاور، به سوی جنگ می‌روم...

و نیز دربارۀ بعد عرفان آن حضرت، سید بن طاووس چنین نقل می‌کند:

وَرُوِيَ أَنَّهُ% لَمَّا عَزَمَ عَلَى الْخُرُوجِ إِلَى الْعِرَاقِ قَامَ خَطِيباً، فَقَالَ: الْحَمْدُ لِلَّهِ، مَا شَاءَ اللَّهُ وَلا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ، وَصَلَّى اللَّهُ عَلَى رَسُولِهِ، خُطَّ الْمَوْتُ عَلَى وُلْدِ آدَمَ مَخَطَّ الْقِلَادَةِ عَلَى جِيدِ الْفَتَاةِ، وَمَا أَوْلَهَنِي إِلَى أَسْلَافِي اشْتِيَاقَ يَعْقُوبَ إِلَى يُوسُفَ، وَخُيِّرَ لِي مَصْرَعٌ أَنَا لَاقِيهِ، كَأَنِّي بِأَوْصَالِي تَتَقَطَّعُهَا عَسَلَانُ الْفَلَوَاتِ بَيْنَ النَّوَاوِيسِ وَكَرْبَلَاءَ، فَيَمْلَأْنَ مِنِّي أَكْرَاشاً جُوفاً وَأَجْرِبَةً سُغْباً، لَا مَحِيصَ عَنْ يَوْمٍ خُطَّ بِالْقَلَمِ، رِضَى اللَّهِ رِضَانَا أَهْلَ الْبَيْتِ، نَصْبِرُ عَلَى بَلَائِهِ وَيُوَفِّينَا أَجْرَ الصَّابِرِينَ، لَنْ تَشُذَّ عَنْ رَسُولِ اللَّهِ- لُحْمَتُهُ، وَهِيَ مَجْمُوعَةٌ لَهُ فِي حَظِيرَةِ الْقُدْسِ، تَقَرُّ بِهِمْ عَيْنُهُ، وَيُنْجَزُ بِهِمْ وَعْدُهُ. مَنْ كَانَ بَاذِلًا فِينَا مُهْجَتَهُ، وَمُوَطِّناً عَلَى لِقَاءِ اللَّهِ نَفْسَهُ، فَلْيَرْحَلْ مَعَنَا؛ فَإِنَّنِي رَاحِلٌ مُصْبِحاً إِنْ شَاءَ اللَّهُ تَعَالَى.[371]

روایت شده که چون حسین% تصمیم رفتن به عراق گرفت، به سخنرانی ایستاد و فرمود: ستایش، از آنِ خداست. هر چه خدا بخواهد [همان می‌شود] و هیچ نیرویی جز از جانب خدا نیست. درود خدا بر پیامبرش باد! قلّاده مرگ برای فرزندان آدم، چونان گردن‌بند بر گردن دختر جوان است [و حتمی است] و اشتیاقی فراوان به دیدار گذشتگانم دارم، مانند اشتیاق یعقوب به یوسف. برایم قتلگاهی انتخاب شده که آن را خواهم دید و گویا به بندهایم می‌نگرم که درندگان بیابان‌ها، آن‌ها را میان نَواویس و کربلا، از هم جدا می‌کنند و شکم‌های خود را از آن می‌آکنند. هیچ چاره‌ای از روزی (سرنوشتی) که نوشته شده، نیست. خشنودی خدا، خشنودی ما خاندان است. بر بلاهایش صبر می‌کنیم و [خدا] پاداش صابران را به ما می‌دهد. پاره‌های تن پیامبر- از او جدا نیستند؛ بلکه آنان در بهشت بَرین، جمع خواهند شد و چشم پیامبر- به آنان روشن خواهد گردید و وعده پیامبر- دربارۀ آنان، عملی خواهد گشت. هر که جانش را در راه ما می‌بخشد و خود را برای ملاقات با خدا آماده کرده، با ما سفر کند. به راستی که من فردا، به خواست خدای متعال، حرکت می‌کنم.

و نیز در بعد مظلومیت، از امام حسین% نقل شده که در دعایی در روز عاشورا خطاب به خدای سبحان عرضه می‌دارد:

اللَّهُمَّ أَمْسِكْ عَنْهُمْ قَطْرَ السَّمَاءِ، وَامْنَعْهُمْ بَرَكَاتِ الْأَرْضِ، اللَّهُمَّ فَإِنْ مَتَّعْتَهُمْ إِلَى حِينٍ فَفَرِّقْهُمْ فِرَقاً، وَاجْعَلْهُمْ طَرَائِقَ قِدَداً، وَلَا تُرْضِ عَنْهُمُ الْوُلَاةَ أبَداً؛ فَإِنَّهُمْ دَعَوْنَا لِيَنْصُرُونَا فَعَدَوْا عَلَيْنَا فَقَتَلُونَا.[372]

بار خدایا! بارشِ آسمان را از آنان نگه دار و برکت‌های زمین را از آنان باز بدار. بار خدایا! اگر هم تا مدّتی [از زندگی] برخوردارشان ساختی، ایشان را فرقه فرقه گردان و اندیشه و تمایلاتشان را پراکنده ساز و حاکمان را هرگز از ایشان خشنود مدار؛ چراکه این مردم، ما را دعوت کردند تا یاری‌مان کنند؛ امّا بر ما تعدّی نمودند و کمر به قتلمان بستند.

و نیز در بُعد ظلم‌ستیزی، از امام حسین% نقل شده که خطاب به ولید بن عتبه (والی مدینه) فرمود:

إِنَّا أَهْلُ بَيْتِ النُّبُوَّةِ وَمَعْدِنُ الرِّسَالَةِ وَمُخْتَلَفُ الْمَلَائِكَةِ وَمَحَلُّ الرَّحْمَةِ، وَبِنَا فَتَحَ اللَّهُ وَبِنَا خَتَمَ، وَيَزِيدُ رَجُلٌ فَاسِقٌ، شَارِبُ خَمْرٍ، قَاتِلُ النَّفْسِ الْمُحَرَّمَةِ، مُعْلِنٌ بِالْفِسْقِ، مِثْلِي لَا يُبَايِعُ لِمِثْلِهِ، وَلَكِن نُصْبِحُ وَتُصْبِحُونَ وَنَنْتَظِرُ وتَنْتَظِرُونَ أَيُّنَا أَحَقُّ بِالْخِلَافَةِ وَالْبَيْعَةِ.[373]

ما، خاندان پیامبر و معدن رسالت و محل رفت و آمدِ فرشتگان و جایگاه رحمتیم. خداوند، [امور را] با ما آغاز کرد و به ما ختم فرمود. یزید، مردی فاسق، می‌گسار، آدمکش و دارای فسق آشکار است. کسی مانند من با مانند یزید، بیعت نمی‌کند. باید فردا شود و ببینیم کدام‌یک از ما برای خلافت و بیعت، سزاوارتر است.

5. مکشوف نخواندن مرثیه در غیر مواقع آن

ازآنجاکه مصیبت اباعبدالله الحسین% بزرگ‌ترین مصیبت است و لذا هنگام شنیدن آن باید در حدّ توان حقش را رعایت نمود درنتیجه بر مداحان است که مصیبت‌های سنگین واردشدۀ بر اهل‌بیت( علی‌الخصوص بر امام حسین% را همیشه مکشوف نخوانند تا نزد مردم لوث شده و از عظمت آن کاسته و مورد بی‌توجهی نسبت به آن‌ها شود.

در زیارت امام حسین% روز عاشورا که از امام باقر% نقل شده می‌خوانیم:

وَأَسْأَلُ اللَّهَ بِحَقِّكُمْ وَبِالشَّأْنِ الَّذِي لَكُمْ عِنْدَهُ أَنْ يُعْطِيَنِي بِمُصَابِي بِكُمْ أَفْضَلَ مَا يُعْطِي مُصَاباً بِمُصِيبَتِهِ، مُصِيبَةً مَا أَعْظَمَهَا وَأَعْظَمَ رَزِيَّتَهَا فِي الْإِسْلَامِ وَفِي جَمِيعِ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ.[374]

خدایا درخواست می‌کنم به حق شما و شأنی که برای شما نزد اوست که عطا کند به من به خاطر مصیبت‌زدگی‌ام به شما، برترین چیزی را که عطا کند به مصیبت‌زده‌ای به خاطر مصیبتش، چه مصیبتی بزرگ است آن مصیبت و چه عظیم است آن عزا در اسلام و در همۀ آسمان‌ها و زمین.

6. خسته نکردن مردم در ذکر مصیبت

ازآنجاکه با ذکر مصیبت باید حق آن از سوی شاعر و مردم در حدّ توان ادا شود لذا نباید مرثیه‌خوانی و مداحی را آن‌قدر طول داد که مردم خسته شده و در نظر آنان سبک جلوه گشته و نسبت به آن ملول شوند.

از امیر مؤمنان% نقل شده که فرمود:

إِنَّ لِلْقُلُوبِ إِقْبَالًا وَإِدْبَاراً، فَإِذَا أَقْبَلَتْ فَاحْمِلُوهَا عَلَى النَّوَافِلِ، وَإِذَا أَدْبَرَتْ فَاقْتَصِرُوا بِهَا عَلَى الْفَرَائِضِ.[375]

دل‌ها را نشاطی و ملالی است، اگر نشاط روی آورد آن‌ها را به مستحبات وادارید و اگر ملالت دست داد به برگزاری واجبات اکتفا کنید.

از امام حسن مجتبی% نقل شده که فرمود:

‌حَدِّثِ ‌الْقَوْمَ ‌مَا ‌أَقْبَلُوا عَلَيْكَ بِوُجُوهِهِمْ، فَإِذَا الْتَفَتُوا، فَاعْلَمْ أَنَّ لَهُمْ حَاجَاتٍ.[376]

با مردم سخن بگو تا مقداری که به تو رو کرده‌اند و چون رو برگرداندند بدان که آنان کارهایی دارند.

7. مشورت با پیشکسوتان

یکی دیگر از وظایف مداحان و مرثیه‌سرایان استفاده از تجربه و اشعار پیش‌کسوتان و پیرغلامان اهل‌بیت( علی‌الخصوص امام حسین% و مشورت کردن با آنان در انتخاب اشعار و سروده‌هاست، همان‌گونه که از امیر مؤمنان% نقل شده که فرمود:

لَا ظَهِيرَ كَالْمُشَاوَرَةِ.[377]

و پشتیبانی همچون مشورت نیست.

و نیز فرمود:

رَأْيُ الشَّيْخِ أَحَبُّ إِلَيَّ مِنْ جَلَدِ الْغُلَامِ.[378]

تدبیر پیرمرد را از رشادت جوان بیشتر دوست می‌دارم.

8. استفاده از عبارات عربی در مرثیهسرایی

ازآنجاکه منابع اولیه در باب مقاتل و فضائل اهل‌بیت( عربی است و بخشی از آن‌ها در عبارات خود آنان وارد شده لذا مناسب به نظر می‌رسد برای اثبات مستند بودن مقتل بخشی از عبارات عربی مقاتل و فضائل را مداحان و مرثیه‌سرایان خوانده و سپس آن را ترجمه نمایند. ولی نکتۀ مهم‌تر از آن صحیح خواندن عبارت عربی است؛ چرا که اگر مداح عبارت عربی را اشتباه و غلط بخواند و حق آن را درست ادا نکند ضررش بیش از نخواندن مقتل عربی است. وانگهی اگر عربی مقتل را بخواند مقید می‌شود که به ترجمۀ آن چیزی اضافه نکرده و آنچه در مقتل آمده را برای مردم بازگو و ترجمه نماید.

از امام باقر% نقل شده که خطاب به مردی شامی فرمود:

يَا أَخَا أَهْلِ الشَّامِ، اسْمَعْ حَدِيثَنَا، وَلَا تَكْذِبْ عَلَيْنَا؛ فَإِنَّهُ مَنْ كَذَبَ عَلَيْنَا فِي شَيْءٍ، فَقَدْ كَذَبَ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ-، وَمَنْ كَذَبَ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ- فَقَدْ كَذَبَ عَلَى اللَّهِ، وَمَنْ كَذَبَ عَلَى اللَّهِ عَذَّبَهُ اللَّهُ عَزَّ وَجَلَّ.[379]

ای برادر شامی! حدیث ما را بشنو و بر ما دروغ مبند، زیرا کسی که در چیزی بر ما دروغ بندد، بر رسول خدا- دروغ بسته و کسی که بر رسول خدا- دروغ بندد، درواقع بر خدا دروغ بسته است و کسی بر خدا دروغ بندد خداوند عزوجل او را عذاب کند.

9. سرودن شعر بعد از قدرت یافتن بر آن

یکی دیگر از وظایف مداحان و مرثیه‌سرایان علی‌الخصوص کسانی که می‌خواهند شعر بسرایند این است که ابتدا خود را در این راستا توانمند کرده و سپس شعر سروده یا شعر دیگران را قرائت کنند و آن به این است که نزد اساتید و پیش‌کسوتان این فن رفته و از آنان استفاده کرده و خود را در این راستا توانمند نمایند.

از بشیر بن جذلم دربارۀ بازگشت خاندان پیامبر- به مدینه نقل شده که گفت:

فَلَمَّا قَرُبْنَا مِنْهَا أَنْزَلَ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ' فَحَطَّ رَحْلَهُ، وَضَرَبَ فُسْطَاطَهُ وَأَنْزَلَ نِسَاءَهُ، وَقَالَ: يَا بَشِيرُ! رَحِمَ اللَّهُ أَبَاكَ لَقَدْ كَانَ شَاعِراً، فَهَلْ تَقْدِرُ عَلَى شَيْءٍ مِنْهُ؟

فَقَالَ: بَلَى يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ- إِنِّي شَاعِرٌ.

فَقَالَ%: أُدْخُلِ الْمَدِينَةَ وَانْعَ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ%...[380]

هنگامی که به نزدیک مدینه رسیدیم، علی بن الحسین' فرود آمد و بارش را فرود آورد و خیمه‌اش را بر پا کرد و زنان کاروان را فرود آورد و فرمود: «ای بشیر! خدا، پدرت را که شاعر بود، بیامرزد! آیا تو نیز می‌توانی چیزی بسرایی؟».

گفتم: آری، ای فرزند پیامبر خدا! من شاعرم.

فرمود: «به مدینه برو و خبر [شهادت] اباعبدالله% را اعلام کن»...

10. مسئولیتپذیر بودن مداح

مداح و روضه‌خوان باید خود را دربارۀ مطالبی که در اشعارش می‌گوید مسئولیت‌پذیر بداند و خود را نسبت به مضامینی که در اشعارش گنجانده متعهد دانسته و پاسخگو باشد و بداند مطالبی که به مخاطبانش القا می‌کند در حکم دین و مذهب به حساب می‌آید.

از رسول خدا- نقل شده که فرمود:

كُلُّكُمْ رَاعٍ وَكُلُّكُمْ مَسْئُولٌ عَنْ رَعِيَّتِهِ.[381]

همه شما سرپرست هستید و همه شما درباره زیردستانتان بازخواست می‌شوید.

11. ارتباط مداحان با حوزههای علمیه

ازآنجاکه دست بالای دست بسیار است و مطابق آنچه در قرآن آمده که (ﯖ ﯗ ﯘ ﯙ ﯚ) [382] درجات علم افراد متفاوت بوده و برخی در علوم و تاریخ تخصص دارند لذا از وظایف مداحان و مرثیه‌خوانان است که ارتباط خود را با روحانیت و حوزه‌های علمیه حفظ کرده و از علوم آنان در راستای عمق بخشیدن به اشعار خود استفاده نمایند.

خداوند متعال می­فرماید:

(ﯧ ﯨ ﯩ ﯪ ﯫﯬ ﯭ ﯮ ﯯ ﯰ ﯱ ﯲ ﯳ ﯴ ﯵ ﯶ ﯷ ﯸ ﯹ ﯺ ﯻ ﯼ ﯽ).[383]

شایسته نیست مؤمنان همگی [به سوی میدان جهاد] کوچ کنند؛ چرا از هر گروهی از آنان، طایفه‌ای کوچ نمی‌کند [و طایفه‌ای در مدینه بماند] تا در دین [و معارف و احکام اسلام] آگاهی یابند و به هنگام بازگشت به سوی قوم خود، آن‌ها را بیم دهند؟! شاید [از مخالفت فرمان پروردگار] بترسند و خودداری کنند!

12. امام شناس بودن

ازآنجاکه مداح درصدد شناساندن اهل‌بیت( به مردم است و فاقد شیء نمی‌تواند عطاکنندۀ شیء باشد، لذا وظیفه دارد و قبل از پرداختن به مداحی، خودش امام شناس کاملی باشد.

امام رضا% به عبدالعزیز بن مسلم فرمود:

... هَلْ يَعْرِفُونَ قَدْرَ الْإِمَامَةِ وَمَحَلَّهَا مِنَ الْأُمَّةِ فَيَجُوزَ فِيهَا اخْتِيَارُهُمْ؟! إِنَّ الْإِمَامَةَ أَجَلُّ قَدْراً، وَأَعْظَمُ شَأْناً، وَأَعْلَى مَكَاناً، وَأَمْنَعُ جَانِباً، وَأَبْعَدُ غَوْراً مِنْ أَنْ يَبْلُغَهَا النَّاسُ بِعُقُولِهِمْ، أَوْ يَنَالُوهَا بِآرَائِهِمْ، أَوْ يُقِيمُوا إِمَاماً بِاخْتِيَارِهِمْ.

إِنَّ الْإِمَامَةَ خَصَّ اللَّهُ عَزَّ وَجَلَّ بِهَا إِبْرَاهِيمَ الْخَلِيلَ% بَعْدَ النُّبُوَّةِ وَالْخُلَّةِ مَرْتَبَةً ثَالِثَةً، وَفَضِيلَةً شَرَّفَهُ بِهَا وَأَشَادَ بِهَا ذِكْرَهُ، فَقَالَ: (ﮭ ﮮ ﮯ ﮰ)، فَقَالَ الْخَلِيلُ% سُرُوراً بِهَا: (ﯔ ﯕ)، قَالَ اللَّهُ تَبَارَكَ وَتَعَالَى: (ﯘ ﯙ ﯚ ﯛ)[384]...

إِنَّ الْإِمَامَةَ هِيَ مَنْزِلَةُ الْأَنْبِيَاءِ، وَإِرْثُ الْأَوْصِيَاءِ، إِنَّ الْإِمَامَةَ خِلَافَةُ اللَّهِ وَخِلَافَةُ الرَّسُولِ-، وَمَقَامُ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ%، وَمِيرَاثُ الْحَسَنِ وَالْحُسَيْنِ'، إِنَّ الْإِمَامَةَ زِمَامُ الدِّينِ، وَنِظَامُ الْمُسْلِمِينَ، وَصَلَاحُ الدُّنْيَا وَعِزُّ الْمُؤْمِنِينَ، إِنَّ الْإِمَامَةَ أُسُّ الْإِسْلَامِ النَّامِي، وَفَرْعُهُ السَّامِي، بِالْإِمَامِ تَمَامُ الصَّلَاةِ وَالزَّكَاةِ وَالصِّيَامِ وَالْحَجِّ وَالْجِهَادِ، وَتَوْفِيرُ الْفَيْءِ وَالصَّدَقَاتِ، وَإِمْضَاءُ الْحُدُودِ وَالْأَحْكَامِ، وَمَنْعُ الثُّغُورِ وَالْأَطْرَافِ.

الْإِمَامُ يُحِلُّ حَلَالَ اللَّهِ، وَيُحَرِّمُ حَرَامَ اللَّهِ، وَيُقِيمُ حُدُودَ اللَّهِ، وَيَذُبُّ عَنْ دِينِ اللَّهِ، وَيَدْعُو إِلَى سَبِيلِ رَبِّهِ بِالْحِكْمَةِ وَالْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ، وَالْحُجَّةِ الْبَالِغَةِ.

الْإِمَامُ كَالشَّمْسِ الطَّالِعَةِ الْمُجَلِّلَةِ بِنُورِهَا لِلْعَالَمِ، وَهِيَ فِي الْأُفُقِ بِحَيْثُ لَا تَنَالُهَا الْأَيْدِي وَالْأَبْصَارُ.

الْإِمَامُ الْبَدْرُ الْمُنِيرُ، وَالسِّرَاجُ الزَّاهِرُ، وَالنُّورُ السَّاطِعُ، وَالنَّجْمُ الْهَادِي فِي غَيَاهِبِ الدُّجَى، وَأَجْوَازِ الْبُلْدَانِ وَالْقِفَارِ، وَلُجَجِ الْبِحَارِ.

الْإِمَامُ الْمَاءُ الْعَذْبُ عَلَى الظِّمَاءِ، وَالدَّالُّ عَلَى الْهُدَى، وَالْمُنْجِي مِنَ الرَّدَى.

الْإِمَامُ النَّارُ عَلَى الْيَفَاعِ، الْحَارُّ لِمَنِ اصْطَلَى بِهِ، وَالدَّلِيلُ فِي الْمَهَالِكِ، مَنْ فَارَقَهُ فَهَالِكٌ.

الْإِمَامُ السَّحَابُ الْمَاطِرُ، وَالْغَيْثُ الْهَاطِلُ، وَالشَّمْسُ الْمُضِيئَةُ، وَالسَّمَاءُ الظَّلِيلَةُ، وَالْأَرْضُ الْبَسِيطَةُ، وَالْعَيْنُ الْغَزِيرَةُ، وَالْغَدِيرُ وَالرَّوْضَةُ.

الْإِمَامُ الْأَنِيسُ الرَّفِيقُ، وَالْوَالِدُ الشَّفِيقُ، وَالْأَخُ الشَّقِيقُ، وَالْأُمُّ الْبَرَّةُ بِالْوَلَدِ الصَّغِيرِ، وَمَفْزَعُ الْعِبَادِ فِي الدَّاهِيَةِ النَّآدِ.

الْإِمَامُ أَمِينُ اللَّهِ فِي خَلْقِهِ، وَحُجَّتُهُ عَلَى عِبَادِهِ، وَخَلِيفَتُهُ فِي بِلَادِهِ، وَالدَّاعِي إِلَى اللَّهِ، وَالذَّابُّ عَنْ حُرَمِ اللَّهِ.

الْإِمَامُ الْمُطَهَّرُ مِنَ الذُّنُوبِ، وَالْمُبَرَّأُ عَنِ الْعُيُوبِ، الْمَخْصُوصُ بِالْعِلْمِ، الْمَوْسُومُ بِالْحِلْمِ، نِظَامُ الدِّينِ، وَعِزُّ الْمُسْلِمِينَ، وَغَيْظُ الْمُنَافِقِينَ، وَبَوَارُ الْكَافِرِينَ.

الْإِمَامُ وَاحِدُ دَهْرِهِ، لَا يُدَانِيهِ أَحَدٌ، وَلَا يُعَادِلُهُ عَالِمٌ، وَلَا يُوجَدُ مِنْهُ بَدَلٌ، وَلَا لَهُ مِثْلٌ وَلَا نَظِيرٌ، مَخْصُوصٌ بِالْفَضْلِ كُلِّهِ مِنْ غَيْرِ طَلَبٍ مِنْهُ لَهُ وَلَا اكْتِسَابٍ، بَلِ اخْتِصَاصٌ مِنَ الْمُفْضِلِ الْوَهَّابِ.

فَمَنْ ذَا الَّذِي يَبْلُغُ مَعْرِفَةَ الْإِمَامِ، أَوْ يُمْكِنُهُ اخْتِيَارُهُ! هَيْهَاتَ هَيْهَاتَ، ضَلَّتِ الْعُقُولُ، وَتَاهَتِ الْحُلُومُ، وَحَارَتِ الْأَلْبَابُ، وَخَسَأَتِ الْعُيُونُ، وَتَصَاغَرَتِ الْعُظَمَاءُ، وَتَحَيَّرَتِ الْحُكَمَاءُ، وَتَقَاصَرَتِ الْحُلَمَاءُ، وَحَصِرَتِ الْخُطَبَاءُ، وَجَهِلَتِ الْأَلِبَّاءُ، وَكَلَّتِ الشُّعَرَاءُ، وَعَجَزَتِ الْأُدَبَاءُ، وَعَيِيَتِ الْبُلَغَاءُ، عَنْ وَصْفِ شَأْنٍ مِنْ شَأْنِهِ، أَوْ فَضِيلَةٍ مِنْ فَضَائِلِهِ، وَأَقَرَّتْ بِالْعَجْزِ وَالتَّقْصِيرِ.

وَكَيْفَ يُوصَفُ بِكُلِّهِ، أَوْ يُنْعَتُ بِكُنْهِهِ، أَوْ يُفْهَمُ شَيْءٌ مِنْ أَمْرِهِ، أَوْ يُوجَدُ مَنْ يَقُومُ مَقَامَهُ وَيُغْنِي غِنَاهُ؟ لَا، كَيْفَ وَأَنَّى؟ وَهُوَ بِحَيْثُ النَّجْمُ مِنْ يَدِ الْمُتَنَاوِلِينَ وَوَصْفِ الْوَاصِفِينَ، فَأَيْنَ الِاخْتِيَارُ مِنْ هَذَا؟ وَأَيْنَ الْعُقُولُ عَنْ هَذَا؟ وَأَيْنَ يُوجَدُ مِثْلُ هَذَا؟!...[385]

... آیا مردم، مقام امامت و جایگاه آن در میان امّت را می‌دانند تا درنتیجه، انتخاب آنان در این باره، روا باشد؟! امامت، مقامش بزرگ‌تر و شأنش والاتر و جایگاهش بلندتر و دست‌نیافتنی‌تر و ژرف‌تر از آن است که مردم، با خردهایشان بدان برسند، یا با اندیشه‌هایشان آن را دریابند، یا با انتخاب خود، امامی را برگمارند.

امامت را خداوند عزوجل پس از مقام نبوّت و خلیلی، در مرتبه سوم، به ابراهیم خلیل% بخشید و او را بدین فضیلت مفتخر ساخت و او را بدان ستود و فرمود: «من تو را برای مردم، پیشوا قرار می‌دهم» و ابراهیم خلیل، شادمان از آن، گفت: «و از فرزندان من؟». خداوند ـ تبارک و تعالی ـ فرمود: «عهد من، به ستمکاران نمی‌رسد»...

امامت، منزلت پیامبران و میراث اوصیاست. امامت، جانشینی خدا و جانشینی پیامبر- و مقام امیر مؤمنان% و میراث حسن و حسین' است. امامت، زمام دین و شیرازه مسلمانان و مایه اصلاح و آبادانی دنیا و عزت مؤمنان است. امامت، ریشه بالنده اسلام و شاخه بلند آن است.

به واسطۀ امام است که نماز و زکات و روزه و حج و جهاد، کامل می‌شوند، فیء و زکات‌ها عادلانه تقسیم می‌شوند و حدود و احکام، اجرا می‌گردند و مرزها و سرحدات، حراست می‌شوند.

امام، روای خدا را روا و ناروای خدا را ناروا می‌دارد و حدود خدا را برپا می‌کند و از دین خدا دفاع می‌نماید و با حکمت و اندرز نیکو و حجّت و دلایل رسا، به راه پروردگارش فرامی‌خواند. امام، به‌سان خورشید تابان است که با نور خود، جهان را روشن می‌کند و در چنان افقی است که دست‌ها و دیدگان به آن نمی‌رسند.

امام، ماه تابان شب چهارده است و چراغ فروزان و نور درخشان و ستاره راهنما در تاریکی‌های شب‌های تار و میانه آبادی‌ها و بیابان‌ها و اعماق دریاها.

امام، آب گوارا در هنگام تشنگی و نشان‌دهنده راه راست و نجات‌بخش از هلاکت است.

امام، آتش فراز تپّه [برای راهنمایی مسافران و سالکان] است و گرمابخش گرماجویان و راهنما در هلاکت‌گاه‌ها. هر که از او جدا شود، به هلاکت می‌افتد.

امام، ابر بارنده است و باران سیل‌آسا و خورشید فروزنده و آسمانِ سایه‌افکن و زمین پهناور و چشمه جوشان و برکه و بوستان.

امام، همدم همراه است و پدر دلسوز و برادر تنی و مادرِ مهربان به کودک و پناهگاه بندگان در بلاهای سخت. امام، امین خدا در میان خلق اوست و حجّت او بر بندگانش و جانشینِ او در آبادی‌هایش و دعوتگر به سوی خدا و دفاع کننده از حریم‌های خدا. امام، از گناهان پاک است و از عیب‌ها وارسته. دانش، مختص اوست و بردباری (/ خردمندی) نشانش. شیرازه دین است و مایه عزت مسلمانان و خشم منافقان و نابودی کافران.

امام، یگانه روزگار خویش است. هیچ‌کس به پای او نمی‌رسد و هیچ دانشمندی با او برابری نمی‌کند. جایگزینی برایش یافت نمی‌شود و مانند و همتا ندارد. همه فضایل را داراست، بی آنکه در طلب آن‌ها برآمده باشد یا برای به دست آوردنشان کوشیده باشد؛ بلکه [همه این فضایل] از جانب خداوندِ فضل‌دهِ بخشنده، به او عطا شده است.

بنابراین، کیست که به شناخت امام دست یابد، یا انتخاب او برایش ممکن باشد؟ هرگز، هرگز! در وصف شأنی از شئون او و فضیلتی از فضایلش، عقول، آواره گشته‌اند و خردها سرگردان و دل‌ها سرگشته و چشم‌ها ناتوان و بزرگانْ احساس حقارت کرده‌اند و حکیمانْ به حیرت درافتاده‌اند و خردمندانْ فرومانده‌اند و سخنورانْ درمانده‌اند و اندیشه‌ورانْ نادان گشته‌اند و سرایندگانْ وامانده‌اند و ادیبانْ به عجز آمده و سخن‌دانان ناتوان گشته‌اند و [همه اینان، در وصف او]، به عجز و ناتوانی اقرار کرده‌اند.

چگونه می‌توان او را به تمامی وصف کرد؟! یا [چگونه] حقیقت او را بیان می‌توان نمود؟! یا چیزی از امر او را می‌توان فهمید، یا [چگونه] قائم‌مقامی برایش می‌توان یافت که جای او را بگیرد؟! نه [ممکن نیست]. چگونه و کجا [ممکن است]، در حالی که او چونان ستاره‌ای است که از دسترسِ دست‌یازندگان و وصف وصف‌کنندگان به دور است؟! پس این [مقام] کجا و انتخاب کردن، کجا؟! او کجا و خردها [ی آدمیان] کجا؟! کجا چون او یافت می‌شود؟!...

13. با رقت قلب خواندن مرثیه

ازآنجاکه هرگاه سخن از دل برخیزد بر دل می‌نشیند لذا بر مرثیه‌خوانان است که خود رقت قلب داشته و با این حالت شعر خود را بخوانند تا بتوانند دل مخاطبان خود را رقیق کرده و درنتیجه حال خوبی در آنان ایجاد کنند و این امر با تصنّعی نمودن حالت خود بدون حقیقت ایجاد نمی‌شود، بلکه ممکن است اثر معکوس داشته باشد.

از ابوهارون مکفوف نقل شده که امام صادق% فرمود:

يَا أَبَا هَارُونَ، أَنْشِدْنِي فِي الْحُسَيْنِ%.

قَالَ: فَأَنْشَدْتُهُ، فَبَكَى، فَقَالَ: أَنْشِدْنِي كَمَا تُنْشِدُونَ؛ يَعْنِي بِالرَّقَّةِ. قَالَ: فَأَنْشَدْتُهُ:

أُمْرُرْ عَلَى جَدَثِ الْحُسَيْنِ


فَقُلْ لِأَعْظُمِهِ الزَّكِيَّةِ

قَالَ: فَبَكَى، ثُمَّ قَالَ: زِدْنِي.

قَالَ: فَأَنْشَدْتُهُ الْقَصِيدَةَ الْأُخْرَى. قَالَ: فَبَكَى وَسَمِعْتُ الْبُكَاءَ مِنْ خَلْفِ السِّتْرِ.

قَالَ: فَلَمَّا فَرَغْتُ، قَالَ لِي: يَا بَا هَارُونَ، مَنْ أَنْشَدَ فِي الْحُسَيْنِ% شِعْراً فَبَكَى وَأَبْكَى عَشْراً كُتِبَتْ لَهُ الْجَنَّةُ. وَمَنْ أَنْشَدَ فِي الْحُسَيْنِ شِعْراً فَبَكَى وَأَبْكَى خَمْسَةً كُتِبَتْ لَهُ الْجَنَّةُ. وَمَنْ أَنْشَدَ فِي الْحُسَيْنِ شِعْراً فَبَكَى وَأَبْكَى وَاحِداً كُتِبَتْ لَهُمَا الْجَنَّةُ. وَمَنْ ذُكِرَ الْحُسَيْنُ% عِنْدَهُ فَخَرَجَ مِنْ عَيْنَيْهِ مِنَ الدُّمُوعِ مِقْدَارُ جَنَاحِ ذُبَابٍ كَانَ ثَوَابُهُ عَلَى اللَّهِ، وَلَمْ يَرْضَ لَهُ بِدُونِ الْجَنَّةِ.[386]

ای اباهارون دربارۀ حسین% برایم شعر بخوان. او گفت: برای حضرت شعر خواندم و او گریست، پس فرمود: برایم آن‌گونه که بین خودتان شعر می‌خوانید بخوان ـ یعنی با رقت ـ او گفت: این شعر را برای حضرت خواندم:

از کنار قبر حسین، عبور کن و به استخوان‌های پاکش بگو.

او گفت: حضرت گریست سپس فرمود: ادامه بده. او گفت: قصیدۀ دیگری را برای حضرت خواندم. او گفت: حضرت گریست و صدای گریه را از پشت پرده شنیدم. او گفت: چون کارم تمام شد حضرت به من فرمود: ای ابا هارون! هر کس دربارۀ حسین شعری بگوید و بگرید و ده نفر را بگریاند برای آنان بهشت نوشته می‌شود؛ و هر کس دربارۀ حسین شعری بگوید و بگرید و پنج نفر را بگریاند برای آنان بهشت نوشته می‌شود؛ و هر کس دربارۀ حسین شعری بگوید و بگرید و یک نفر را بگریاند برای هر دو بهشت نوشته می‌شود؛ و هر کس نزد او یادی از حسین شود و از چشمانش به مقدار بال مگسی اشک جاری شود ثواب آن بر خداست و بر آن بدون بهشت راضی نمی‌شود.

ابوهارون مکفوف نیز می‌گوید:

دَخَلْتُ عَلَى أَبِي عَبْدِ اللَّهِ% فَقَالَ لِي: أَنْشِدْنِي، فَأَنْشَدْتُهُ، فَقَالَ: لَا، كَمَا تُنْشِدُونَ، وَكَمَا تَرْثِيهِ عِنْدَ قَبْرِهِ، قَالَ: فَأَنْشَدْتُهُ:

أُمْرُرْ عَلَى جَدَثِ الْحُسَيْنِ


فَقُلْ لِأَعْظُمِهِ الزَّكِيَّةِ

قَالَ: فَلَمَّا بَكَى أَمْسَكْتُ أَنَا، فَقَالَ: مُرَّ، فَمَرَرْتُ، قَالَ: ثُمَّ قَالَ: زِدْنِي زِدْنِي، قَالَ: فَأَنْشَدْتُهُ:

يَا مَرْيَمُ قُومِي فَانْدُبِي مَوْلَاكِ


وَعَلَى الْحُسَيْنِ فَأَسْعِدِي بِبُكَاكِ

قَالَ فَبَكَى وَتَهَايَجَ النِّسَاءُ. قَالَ: فَلَمَّا أَنْ سَكَتْنَ، قَالَ لِي: يَا بَا هَارُونَ! مَنْ أَنْشَدَ فِي الْحُسَيْنِ% فَأَبْكَى عَشَرَةً فَلَهُ الْجَنَّةُ، ثُمَّ جَعَلَ يَنْقُصُ وَاحِداً وَاحِداً حَتَّى بَلَغَ الْوَاحِدَ، فَقَالَ: مَنْ أَنْشَدَ فِي الْحُسَيْنِ فَأَبْكَى وَاحِداً فَلَهُ الْجَنَّةُ، ثُمَّ قَالَ: مَنْ ذَكَرَهُ فَبَكَى فَلَهُ الْجَنَّةُ.[387]

خدمت امام صادق% رسیدم. به من فرمود: «برایم شعر بخوان». من هم خواندم. فرمود: «نه! آن‌گونه که خود می‌خوانید و همان‌گونه که در کنار قبرش مرثیه‌سرایی می‌کنی». من هم خواندم:

از کنار قبر حسین، عبور کن و به استخوان‌های پاکش بگو.

او گفت: چون حضرت گریست من ادامه ندادم. حضرت فرمود: «ادامه بده». ادامه دادم. آنگاه فرمود: «بیشتر، بیشتر» بخوان.

من این شعر را خواندم:

ای مریم! برخیز و بر مولایت، مویه کن و با گریه‌ات به حسین یاری برسان.

امام%، گریه کرد و زنان، به فغان آمدند. وقتی آنان آرام گرفتند، امام% به من فرمود: «ای ابو هارون! هر کس درباره حسین% مرثیه بخواند و ده نفر را بگریانَد، بهشت برای او حتمی است». سپس شروع کرد و یکی‌یکی، از عدد ده کم نمود و وقتی به عدد یک رسید، فرمود: «هر کس برای حسین% مرثیه بخواند و یک نفر را بگریانَد، بهشت برایش حتمی است».

آنگاه فرمود: «هر کس یاد حسین% کند و بگِرید، بهشت، برایش حتمی است».

14. کوتاهی نکردن از یاری اهلبیت( در حدّ توان

از دیگر وظایف مداحان و مرثیه‌خوانان آن است که در حدّ توانشان اهل‌بیت( را با اشعارشان یاری کرده و در این راه کوتاهی نکنند، همان‌گونه که از امام رضا% نقل شده که خطاب به دعبل خزاعی فرمود:

يَا دِعْبِلُ، ارْثِ الْحُسَيْنَ فَأَنْتَ نَاصِرُنَا وَمَادِحُنَا مَا دُمْتَ حَيّاً، فَلَا تُقَصِّرْ عَنْ نَصْرِنَا مَا اسْتَطَعْتَ.[388]

ای دعبل! بر حسین مرثیه بخوان؛ چراکه تو یار ما و مدح‌کنندۀ ما هستی تا زنده‌ای و در یاری ما تا می‌توانی کوتاهی مکن.

15. خواندن در روضۀ خانگی

ممکن است برخی برای خود کسر شأن بدانند که در روضه‌های خانگی روضه‌خوانی کرده و مداحی و مرثیه‌سرایی نمایند و خیال کنند که از عظمت جایگاهشان کاسته خواهد شد در حالی که بسیاری از شاعران مورد تأیید اهل‌بیت( روضه و مرثیه‌خوانی خانگی داشته‌اند.

ابوالفرج اصفهانی از علی بن اسماعیل تمیمی از پدرش نقل کرده که گفت:

كُنْتُ عِنْدَ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ، إِذِ اسْتَأْذَنَ آذِنُهُ لِلسَّيِّدِ، فَأَمَرَهُ بِإِيصَالِهِ، وَأَقْعَدَ حُرَمَهُ خَلْفَ سِتْرٍ، وَدَخَلَ فَسَلَّمَ وَجَلَسَ. فَاسْتَنْشَدَهُ، فَأَنْشَدَهُ قَوْلَهُ:

أُمْرُرْ عَلَى جَدَثِ الْحُسَيْـ


ـنِ فَقُلْ لِأَعْظُمِهِ الزَّكِيَّهْ

آأَعْظُماً لَا زِلْتِ مِنْ


وَطْفَاءَ سِاكِبَةٍ رَوِيَّهْ

وَإِذَا مَرَرْتَ بِقَبْرِهِ


فَأَطِلْ بِهِ وَقْفَ الْمَطِيَّهْ

وَابْكِ الْمُطَهَّرَ لِلْمُطَـ


ـهَّرِ وَالْمُطَهَّرَةِ النَّقِيَّهْ

كَبُكَاءِ مُعْوِلَةٍ أَتَتْ


يَوْماً لِوَاحِدِهَا الْمَنِيَّهْ

قَالَ: فَرَأَيْتُ دَمْعَ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ تَتَحَدَّرُ عَلَى خَدَّيْهِ، وَارْتَفَعَ الصُّرَاخُ وَالْبُكَاءُ مِنْ دَارِهِ، حَتَّى أَمَرَهُ بِالْإِمْسَاكِ فَأَمْسَكَ.[389]

خدمت ابوعبدالله جعفر بن محمد صادق% بودم که مسئول دیدارهای ایشان% از ایشان برای سید، اجازه دیدار خواست. جعفر بن محمد% دستور داد که او را بیاورند و خانواده‌اش را پشت پرده نشانْد. سید، وارد شد و سلام کرد و نشست. جعفر بن محمد% از او خواست که بخواند. او هم خواند:

بر قبر حسین، گذر کن و به استخوان‌های پاکش بگو:

ای استخوان‌هایی که همواره از اشک‌های ریزان، سیرابید!

و هرگاه گذرت به قبرش افتاد، درنگ کاروان را در آنجا طولانی کن

و خالصانه برای پاک و پاک پاکیزه، گریه کن،

همانند گریه مادری که تنها جوانش را مرگ، رُبوده است.

دیدم اشک جعفر بن محمد% بر گونه‌هایش جاری شد و صدای شیون و گریه از خانه‌اش بلند گردید تا این‌که خود ایشان، به سید، دستور داد که آرام بگیرد و او آرام شد.

16. حق شعر را ادا کردن دربارۀ امام حسین%

بر عهدۀ شاعران است که در حدّ توانشان حق شعر را ادا نموده و به خوبی آن را قرائت نمایند؛ و این‌که شعر شادی را با حالت شاد و شعر رثاء را با حالت غم و اندوه ادا کرده و به خوبی محتوای آن را به مخاطب القاء نمایند.

زید شحّام می‌گوید:

كُنَّا عِنْدَ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ% وَنَحْنُ جَمَاعَةٌ مِنَ الْكُوفِيِّينَ، فَدَخَلَ جَعْفَرُ بْنُ عَفَّانَ عَلَى أَبِي عَبْدِ اللَّهِ% فَقَرَّبَهُ وَأَدْنَاهُ، ثُمَّ قَالَ: يَا جَعْفَرُ! قَالَ: لَبَّيْكَ، جَعَلَنِيَ اللَّهُ فِدَاكَ!

قَالَ: بَلَغَنِي أَنَّكَ تَقُولُ الشِّعْرَ فِي الْحُسَيْنِ% وَتُجِيدُ!

فَقَالَ لَهُ: نَعَمْ، جَعَلَنِيَ اللَّهُ فِدَاكَ!

فَقَالَ: قُلْ...[390]

تعدادی کوفی در خدمت امام صادق% بودیم که جعفر بن عَفّان به محضر امام صادق% وارد شد. امام% او را به خود نزدیک کرد و در کنار خود جا داد و آنگاه فرمود: «ای جعفر!». جعفر گفت: گوش به فرمانم. خدا، مرا فدایت کند!

فرمود: «به من [خبر] رسیده که تو درباره حسین% شعر می‌گویی و خوب هم می‌گویی».

او گفت: آری، خدا مرا فدایت گرداند!

فرمود: «بگو»...

17. گاهی که باید شعر شاعر را دیگری بخواند

در هر شخصی گاهی هنری تبلور و تجلی می‌کند که در دیگری نیست و در مورد مداحی و نوحه‌سرایی نیز گاهی برخی خوب شعر می‌سرایند ولی قدرت خوب خواندن شعر و حق آن را ادا کردن ندارند و لذا جا دارد گاهی شاعری شعر خود را به مداح یا مرثیه‌خوانی بدهد که در ادای حق آن ماهر و هنرمند است.

از ابوعُماره دربارۀ امام صادق% نقل شده که گفت:

قَالَ لِي: يَا أَبَا عُمَارَةَ، أَنْشِدْنِي لِلْعَبْدِيِّ فِي الْحُسَيْنِ%.

قَالَ: فَأَنْشَدْتُهُ فَبَكَى. قَالَ: ثُمَّ أَنْشَدْتُهُ فَبَكَى. قَالَ: فَوَاللَّهِ مَا زِلْتُ أُنْشِدُهُ وَيَبْكِي حَتَّى سَمِعْتُ الْبُكَاءَ مِنَ الدَّارِ...[391]

امام% به من فرمود: «ای ابو عُماره! از عبدی درباره حسین% برایم شعر بخوان».

من هم برای ایشان شعر خواندم و ایشان گریست. بازهم شعر خواندم و ایشان گریست. به خدا سوگند، من همین‌طور شعرخوانی را ادامه دادم و ایشان گریه می‌کرد تا این‌که صدای گریه را از خانه شنیدم...

18. نوحهخوانی برای زنان

گاهی ممکن است مداح یا نوحه‌خوانی برای خود کسر شأن بداند که برای زنان نوحه‌سرایی یا مداحی کند در حالی که آنان نیز حق دارند تا از این برنامه‌ها نهایت استفاده را ببرند.

سفیان بن مصعب عبدی می‌گوید:

قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ%: قُلْ شِعْراً تَنُوحُ بِهِ النِّسَاءُ.[392]

 امام صادق% فرمود: شعری بگو و با آن برای زنان نوحه‌خوانی کن.

19. دقت در تعبیر

مداح و نوحه‌خوان باید در تعبیرات خود دقت کامل را داشته باشد تا مطلبی نگوید که با شأن اهل‌بیت عصمت و طهارت( سازگاری ندارد.

روایت شده:

إِنَّ كَعْبَ بْنَ زُهَيْرٍ أَنْشَدَ لِلنَّبِيِّ (صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ): «بَانَتْ سُعَادُ»، حَتَّى انْتَهَى إِلَى قَوْلِهِ:

إِنَّ الرَّسُولَ لَسَيْفٌ يُسْتَضَاءُ بِهِ

 


مُهَنَّدٌ مِنْ سُيُوفِ الْهِنْدِ مَسْلُولُ

فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ (صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ): «مِنْ سُيُوفِ اللَّهِ».[393]

کعب بن زهیر شعر «بانت سعاد» را برای پیامبر- قرائت نمود تا به این بیت رسید:

همانا پیامبر همانند شمشیری است که به آن نور گرفته می‌شود، شمشیری پولادین و آبدیده و از نیام برکشیده شده از شمشیرهای هند.

رسول خدا- فرمود: «[بلکه] از شمشیرهای خدا».

20. توجه ویژه به شعر دربارۀ اهلبیت(

شعر به لحاظ محتوا انواع و اقسامی دارد:

1. شعر عرفانی؛

2. شعر اخلاقی؛

3. شعری که در مدح افراد از جمله اهل‌بیت( است.

و اقسام و انواع دیگر.

از عملکرد و سنت اهل‌بیت( استفاده می‌شود شعر سرودن و خواندن در شأن آنان در شرایط خاص و ویژه از چنان اهمیت ویژه‌ای برخوردار است که حتی در ایامی که خواندن انواع دیگر شعر حسن ندارد خواندن اشعار دربارۀ آنان نیکوست.

محمد بن سهل می‌گوید:

دَخَلْتُ مَعَ الْكُمَيْتِ عَلَى جَعْفَرِ الصَّادِقِ فِي أَيَّامِ التَّشْرِيقِ فَقَالَ: جُعِلْتُ فِدَاءَكَ، أَلَا أُنْشِدُكَ؟ قَالَ: إِنَّهَا أَيَّامٌ عِظَامٌ.

قَالَ: إِنَّها فِيكُمْ. قَالَ: هَاتِ...[394]

با کمیت وارد بر ابی عبدالله صادق جعفر بن محمد' شدیم. کمیت به حضرت گفت: فدایت شوم، آیا برایتان شعر بسرایم؟ حضرت فرمود: این روزها روزهای بزرگی است. او گفت: این اشعار دربارۀ شماست. حضرت فرمود: بیاور...

21. اظهار فضائل کتمان شدۀ اهلبیت(

یکی دیگر از وظایف مداحان و مرثیه‌سرایان آن است که سعی و تلاش کنند تا فضایلی را که دشمنان اهل‌بیت( درصدد کتمان آن‌ها برآمده‌اند به مردم رسانده و برای آنان در قالب شعر بیان نمایند.

صاعد از موالیان کمیت می‌گوید: امام زین‌العابدین% دربارۀ کمیت فرمود:

... اللَّهُمَّ إِنَّ الْكُمَيْتَ جَادَ فِي آلِ رَسُولِكَ وَذُرِّيَّةِ نَبِيِّكَ بِنَفْسِهِ حِينَ ضَنَّ النَّاسُ، وَأَظْهَرَ مَا كَتَمَهُ غَيْرُهُ مِنَ الْحَقِّ؛ فَأَحْيِهِ سَعِيداً، وَأَمِتْهُ شَهِيداً، وَأَرِهِ الْجَزَاءَ عَاجِلًا، وَأَجْزِلْ لَهُ جَزِيلَ الْمَثُوبَةِ آجِلًا؛ فَإِنَّا قَدْ عَجَزْنَا عَنْ مُكَافَأَتِهِ.

قَالَ الْكُمَيْتُ: مَا زِلْتُ أَعْرِفُ بَرَكَةَ دُعَائِهِ.[395]

... بار خدایا! همانا کمیت در راه آل پیامبرت و ذریۀ او جود کرده هنگامی که مردم بخل می‌ورزند و آنچه را که دیگران از حق کتمان می‌کنند اظهار نموده است، او را با سعادت زنده بدار و با شهادت بمیران و به زودی جزایش را به او نشان بده و در آخرت به او ثواب بزرگی عنایت بفرما؛ چراکه ما از پاداش او عاجزیم.

کمیت گفت: همیشه برکت دعای حضرت را می‌شناختم.

22. خرج کردن تا پای جان برای اهلبیت(

اگر امامان تا این حدّ در تعریف کردن و تمجید نمودن از شاعران مکتبی و آیینی تأکید داشته و تلاش نموده‌اند از آن جهت بوده که آنان تا پای جان برای اهل‌بیت( پیش رفته و با خطر انداختن جان خود در عصر اختناق و تقیه فضایل و مراثی آنان را در قالب شعر به مردم رسانده و در وجودشان نهادینه کرده‌اند.

عبارت «اللَّهُمَّ إِنَّ الْكُمَيْتَ جَادَ فِي آلِ رَسُولِكَ وَذُرِّيَّةِ نَبِيِّكَ بِنَفْسِهِ حِينَ ضَنَّ النَّاسُ» در حدیثی که در شمارۀ قبل ذکر شد، بر همین امر دلالت دارد.

23. تشویق مردم به اهلبیت(

یکی از وظایف مداحان و مرثیه‌سرایان و نیز خطیبان تشویق مردم به اهل‌بیت( با هنر شعر است و گاهی می‌توان با این هنر چنان مردم را به آنان دعوت کرد که در قالب خطابه تا این حدّ امکان‌پذیر نیست.

عبدالله بن حماد از امام صادق% نقل کرده که فرمود:

بَلَغَنِي أَنَّ قَوْماً يَأْتُونَهُ مِنْ نَوَاحِي الْكُوفَةِ وَنَاساً مِنْ غَيْرِهِمْ، وَنِسَاءً يَنْدُبْنَهُ، وَذَلِكَ فِي النِّصْفِ مِنْ شَعْبَانَ، فَمِنْ بَيْنِ قَارِئٍ يَقْرَأُ، وَقَاصٍّ يَقُصُّ، وَنَادِبٍ يَنْدُبُ، وَقَائِلٍ يَقُولُ الْمَرَاثِيَ.

فَقُلْتُ: نَعَمْ، جُعِلْتُ فِدَاكَ، قَدْ شَهِدْتُ بَعْضَ مَا تَصِفُ.

فَقَالَ: الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي جَعَلَ فِي النَّاسِ مَنْ يَفِدُ إِلَيْنَا وَيَمْدَحُنَا وَيَرْثِي لَنَا، وَجَعَلَ عَدُوَّنَا مَنْ يَطْعُنُ عَلَيْهِمْ مِنْ قَرَابَتِنَا، وَغَيْرِهِمْ يُهَدِّدُونَهُمْ وَيُقَبِّحُونَ مَا يَصْنَعُونَ.[396]

به من خبر رسیده قومی از اطراف کوفه و مردمی غیر از آنان و زنانی نزد قبر امام حسین% آمده و برای او ندبه می‌کنند و این کار در روز نیمۀ شعبان صورت می‌گیرد؛ که برخی قرائت قرآن نموده و برخی قصه می‌گویند و ندبه کننده‌ای ندبه می‌کند و گوینده‌ای مرثیه می‌خواند؟

عرض کردم: آری، برخی از مطالبی که فرموده‌ای شاهد بوده‌ام.

حضرت فرمود: سپاس خداوندی را که در بین مردم کسانی را قرار داد که بر ما وارد می‌شوند و ما را مدح نموده و برای ما مرثیه می‌خوانند و دشمنان ما را از کسانی قرارداد که بر آنان از ناحیۀ خویشاوندان ما و دیگران و آنان را تهدید کرده و کارشان را تقبیح می‌نمایند.

24. پرهیز از اسطورهسازی دستنیافتنی

گاهی مداح یا خطیب چنان اشعاری یا مطالبی در شأن اهل‌بیت عصمت و طهارت( می‌گوید که آنان را همانند اسطورۀ دست‌نیافتنی می‌نماید و مخاطب نزد خود می‌گوید: آنان در چنان اوجی هستند که امکان نزدیک شدن و الگوپذیری از آنان امکان‌پذیر نیست در حالی که خداوند متعال دربارۀ پیامبرش می‌فرماید:

(ﯯ ﯰ ﯱ ﯲ ﯳ ﯴ ﯵ ﯶ ﯷ ﯸ ﯹ ﯺ ﯻ ﯼ ﯽ ﯾ ﯿ).[397]

مسلماً برای شما در زندگی رسول خدا سرمشق نیکویی بود، برای آن‌ها که امید به رحمت خدا و روز رستاخیز دارند و خدا را بسیار یاد می‌کنند.

25. تشویق نکردن بر گناه

از وظایف مهم مداحان و مرثیه‌سرایان و نیز خطیبان آن است که نباید طوری اهل‌بیت( و محبت به آنان را به مخاطبان القا کنند که با داشتن این حالت کم‌توجهی به حرمت و اهمیت گناه شده و مردم به انجام آن و تساهل نمودن در آن تشویق شوند.

نقل است شاعری به نام «حاجب» که در مسئلۀ شفاعت گرفتار اشتباهات عوام شده بود شعری به این مضمون می‌سراید:

حاجب اگر معامله حشر با علی است


من ضامنم که هرچه بخواهی گناه کن!

شب‌هنگام امیر مؤمنان علی% را در خواب می‌بیند در حالی که عصبانی و خشمگین بوده و می‌فرماید: شعر خوبی نگفتی!

عرض می‌کند: چه بگویم؟ می‌فرماید: شعرت را این‌چنین اصلاح کن:

حاجب اگر معامله حشر با علی است


شرم از رخ علی کن و کمتر گناه کن![398]

از امام باقر% نقل شده که فرمود:

لَا تَذْهَبْ بِكُمُ الْمَذَاهِبُ فَوَاللَّهِ مَا شِيعَتُنَا إِلَّا مَنْ أَطَاعَ اللَّهَ عَزَّ وَجَلَّ.[399]

مذاهب گوناگون، شما را از راه بدر نبرد؛ به خدا قسم شیعه ما نیست، مگر کسی که از خداوند عزوجل اطاعت کند.

26. اهل عمل بودن

یکی دیگر از وظایف مهم مداحان و مرثیه‌سرایان آن است که اهل تقوا و عمل صالح بوده و به حرفی که می‌زنند خودشان عمل نمایند.

از امام صادق% نقل شده که فرمود:

لَيْسَ مِنْ شِيعَتِنَا مَنْ قَالَ بِلِسَانِهِ وَخَالَفَنَا فِي أَعْمَالِنَا وَآثَارِنَا.[400]

شیعۀ ما نیست، آنکه به زبان دم [از تشیع] زند امّا در عمل برخلاف اعمال و کردار ما رفتار کند.

و نیز از آن حضرت نقل شده که فرمود:

قَوْمٌ يَزْعُمُونَ أَنِّي إِمَامُهُمْ، وَاللَّهِ مَا أَنَا لَهُمْ بِإِمَامٍ، لَعَنَهُمُ اللَّهُ كُلَّمَا سَتَرْتُ سِتْراً هَتَكُوهُ، أَقُولُ كَذَا وَكَذَا، فَيَقُولُونَ: إِنَّمَا يَعْنِي كَذَا وَكَذَا، إِنَّمَا أَنَا إِمَامُ مَنْ أَطَاعَنِي.[401]

گروهی می‌پندارند که من، امام آن‌ها هستم. به خدا سوگند که من، امام آن‌ها نیستم. خداوند، لعنتشان کند! هر چه من پرده‌پوشی می‌کنم، آنان، پرده‌دری می‌کنند. من می‌گویم: «چنین و چنان» و آنان می‌گویند: مقصودش، فلان و بهمان است. من، امام کسی هستم که مرا فرمان ببرَد.

در حدیثی از امام کاظم% نقل شده که فرمود:

... إِنَّمَا شِيعَةُ عَلِيٍّ مَنْ صَدَّقَ قَوْلَهُ فِعْلُهُ.[402]

... شیعه علی فقط کسی است که کردار او مؤید گفتارش باشد.

از امام حسن عسکری% نقل شده که فرمود:

قَالَ رَجُلٌ لِرَسُولِ اللَّهِ-: فُلَانٌ يَنْظُرُ إِلَى حَرَمِ جَارِهِ وَإِنْ أَمْكَنَهُ مُوَاقَعَةُ حَرَامٍ لَمْ يَرْعَ عَنْهُ.

فَغَضِبَ رَسُولُ اللَّهِ- وَقَالَ: ائْتُونِي بِهِ.

فَقَالَ رَجُلٌ آخَرُ: يَا رَسُولَ اللَّهِ-، إِنَّهُ مِنْ شِيعَتِكُمْ مِمَّنْ يَعْتَقِدُ مُوَالاتَكَ وَمُوَالاةَ عَلِيٍّ% وَيَتَبَرَّأُ مِنْ أَعْدَائِكُمَا!

فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ-: لَا تَقُلْ مِنْ شِيعَتِنَا فَإِنَّهُ كَذِبٌ؛ إِنَّ شِيعَتَنَا مَنْ شَيَّعَنَا وَتَبِعَنَا فِي أَعْمَالِنَا وَلَيْسَ هَذَا الَّذِي ذَكَرْتَهُ فِي هَذَا الرَّجُلِ مِنْ أَعْمَالِنَا.[403]

مردی به رسول خدا- عرض کرد: فلان کس به ناموس همسایه خود نگاه می‌کند و اگر دستش برسد از ارتکاب حرام هم ابایی ندارد.

رسول خدا- عصبانی شد و فرمود: او را نزد من بیاورید.

مرد دیگری عرض کرد: ای رسول خدا! او از شیعیان شماست و به دوستی شما و علی% اعتقاد دارد و از دشمنان شما دو تن، بیزاری می‌جوید!

رسول خدا- فرمود: نگو که او از شیعیان ماست؛ زیرا دروغ است: همانا شیعه ما کسی است که از ما دنباله‌روی و از کردار ما پیروی کند و کسی را که ذکر کردی دنباله‌رو اعمال ما نیست.

27. پرهیز از غلو

«غلو» یعنی تجاوز از حدّ و حدود شرعی که در قرآن و سنت صحیح و معتبر معصومین آمده است و یکی از وظایف مداحان و نوحه گران و علی‌الخصوص خطیبان این است که حریم خدا را رعایت کرده و در حق هیچ‌کس از حد الهی و شرعی‌اش تجاوز نکنند.

خداوند متعال می‌فرماید:

(ﭯ ﭰ ﭱ ﭲ ﭳ ﭴ ﭵ ﭶ ﭷ ﭸ ﭹ ﭺ ﭻ ﭼ ﭽ ﭾ ﭿ ﮀ ﮁ ﮂ ﮃ ﮄ ﮅ ﮆ ﮇ ﮈ ﮉ ﮊﮌ ﮍ ﮎ ﮏ ﮐ ﮑ ﮒﮓ ﮔ ﮕ ﮖ ﮗ ﮘ ﮙ).[404]

برای هیچ بشری سزاوار نیست که خداوند، کتاب آسمانی و حکم و نبوّت به او دهد سپس او به مردم بگوید: غیر از خدا، مرا پرستش کنید بلکه سزاوار مقام او، این است که بگوید: مردمی الهی باشید، آن‌گونه که کتاب خدا را می‌آموختید و درس می‌خواندید! و نه این‌که به شما دستور دهد که فرشتگان و پیامبران را، پروردگار خود انتخاب کنید. آیا شما را، پس از آنکه مسلمان شدید، به کفر دعوت می‌کند؟!

و نیز می‌فرماید:

(ﭑ ﭒ ﭓ ﭔ ﭕ ﭖ ﭗ ﭘ ﭙ ﭚ ﭛ ﭜﭝ ﭞ ﭟ ﭠ ﭡ ﭢ ﭣ ﭤ ﭥ ﭦ ﭧ ﭨ ﭩ ﭪﭫ ﭬ ﭭ ﭮﭯ ﭰ ﭱ ﭲﭳ ﭴ ﭵ ﭶﭷ ﭸ ﭹ ﭺ ﭻﭼ ﭽ ﭾ ﭿ ﮀ ﮁﮂ ﮃ ﮄ ﮅ ﮆ ﮇ ﮈ ﮉﮊ ﮋ ﮌ ﮍ).[405]

ای اهل کتاب! در دین خود، غلو [و زیاده‌روی] نکنید! و درباره خدا، غیر از حق نگویید! مسیح عیسی بن مریم فقط فرستاده خدا و کلمه [و مخلوق] اوست که او را به مریم القا نمود؛ و روحی [شایسته] از طرف او بود؛ بنابراین، به خدا و پیامبران او، ایمان بیاورید! و نگویید: «[خداوند] سه‌گانه است!» [از این سخن] خودداری کنید که برای شما بهتر است! خدا، تنها معبود یگانه است؛ او منزه است که فرزندی داشته باشد؛ [بلکه] از آن اوست آنچه در آسمان‌ها و در زمین است؛ و برای تدبیر و سرپرستی آن‌ها، خداوند کافی است.

و نیز می‌فرماید:

(ﭦ ﭧ ﭨ ﭩ ﭪ ﭫ ﭬ ﭭ ﭮ ﭯﭰ ﭱ ﭲ ﭳ ﭴ ﭵ ﭶ ﭷ ﭸﭹ ﭺ ﭻ ﭼ ﭽ ﭾ ﭿ ﮀ ﮁ ﮂ ﮃ ﮄﮅ ﮆ ﮇ ﮈ ﮉﮋ ﮌ ﮍ ﮎ ﮏ ﮐ ﮑ ﮒﮓ ﮔ ﮕ ﮖ ﮗ ﮘ ﮙﮚ ﮛ ﮜ ﮝ ﮞ ﮟ ﮠ ﮡ ﮢ ﮣ ﮤ ﮥﮧ ﮨ ﮩ ﮪ ﮫﮬ ﮭ ﮮ ﮯﮱ ﯓ ﯔ ﯕ ﯖ ﯗ ﯘ ﯙ ﯚ ﯛ ﯜ ﯝ ﯞﯟ ﯠ ﯡ ﯢﯣ ﯤ ﯥ ﯦ ﯧ ﯨ ﯩ ﯪ ﯫ ﯬﯮ ﯯ ﯰ ﯱ ﯲ ﯳ ﯴ ﯵ ﯶ ﯷ ﯸ ﯹﯺ ﯻ ﯼ ﯽ ﯾﭑ ﭒ ﭓ ﭔ ﭕ ﭖ ﭗ ﭘ ﭙ ﭚ ﭛ ﭜ ﭝ ﭞ ﭟ ﭠ ﭡ ﭢ ﭣ ﭤ ﭥ ﭦ ﭧ).[406]

آن‌ها که گفتند: «خداوند همان مسیح بن مریم است»، به‌یقین کافر شدند، [با این‌که خود] مسیح گفت: ای بنی‌اسرائیل! خداوند یگانه را که پروردگار من و شماست، پرستش کنید! زیرا هر کس شریکی برای خدا قرار دهد، خداوند بهشت را بر او حرام کرده است؛ و جایگاه او دوزخ است؛ و ستمکاران، یار و یاوری ندارند. آن‌ها که گفتند: «خداوند، یکی از سه خداست» [نیز] به‌یقین کافر شدند؛ معبودی جز معبود یگانه نیست؛ و اگر ازآنچه می‌گویند دست برندارند، عذاب دردناکی به کافران آن‌ها [که روی این عقیده ایستادگی کنند]، خواهد رسید. یا به‌سوی خدا بازنمی‌گردند و از او طلب آمرزش نمی‌کنند؟ [در حالی که] خداوند آمرزنده مهربان است. مسیح فرزند مریم، فقط فرستاده [خدا] بود؛ پیش از وی نیز، فرستادگان دیگری بودند، مادرش، زن بسیار راست‌گویی بود؛ هر دو، غذا می‌خوردند؛ [با این حال، چگونه دعوی الوهیت مسیح و پرستش مریم را دارید؟!] بنگر چگونه نشانه را برای آن‌ها آشکار می‌سازیم! سپس بنگر چگونه از حق بازگردانده می‌شوند! بگو: «آیا جز خدا چیزی را می‌پرستید که مالک سود و زیان شما نیست؟! و خداوند، شنوا و داناست.» بگو: «ای اهل کتاب! در دین خود، غلو [و زیاده‌روی] نکنید! و غیر از حق نگویید! و از هوس‌های جمعیتی که پیش‌تر گمراه شدند و دیگران را گمراه کردند و از راه راست منحرف گشتند، پیروی ننمایید!».

بدین جهت است که امام صادق% دعوت به تعلیم اشعار عبدی نموده، چون از غلو به دور بوده است، آنجا که فرمود:

يَا مَعْشَرَ الشِّيعَةِ، عَلِّمُوا أَوْلَادَكُمْ شِعْرَ الْعَبْدِيِّ، فَإِنَّهُ عَلَى دِينِ اللَّهِ.[407]

ای گروه شیعه! شعر عبدی را به فرزندانتان یاد دهید؛ چراکه مطابق دین خداست.

از رسول خدا- نقل شده که فرمود:

لَا تَرْفَعُونِي فَوْقَ حَقِّي، فَإِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَتَعَالَى اتَّخَذَنِي عَبْداً قَبْلَ أَنْ يَتَّخِذَنِي نَبِيّاً.[408]

مرا از آنچه سزاوارم، فراتر نبرید؛ زیرا خداوند ـ تبارک و تعالی ـ پیش از آنکه مرا پیامبر قرار دهد، بنده خود قرار داد.

از امیر مؤمنان% نقل شده که فرمود:

إِيَّاكُمْ وَالْغُلُوَّ فِينَا، قُولُوا: إِنَّا عَبِيدٌ مَرْبُوبُونَ، وَقُولُوا فِي فَضْلِنَا مَا شِئْتُمْ.[409]

از غلو (تندرَوی) درباره ما بپرهیزید. بگویید: ما بنده و دست‌پروردۀ خداوندیم و آنگاه هر چه خواستید، در فضیلت ما بگویید.

از امام صادق% نقل شده که فرمود:

إِحْذَرُوا عَلَى شَبَابِكُمْ الْغُلَاةَ لَا يُفْسِدُونَهُمْ، فَإِنَّ الْغُلَاةَ شَرُّ خَلْقِ اللَّهِ، يُصَغِّرُونَ عَظَمَةَ اللَّهِ، وَيَدَّعُونَ الرُّبُوبِيَّةَ لِعِبَادِ اللَّهِ، وَاللَّهِ إِنَّ الْغُلَاةَ شَرٌّ مِنَ الْيَهُودِ وَالنَّصَارَى وَالْمَجُوسِ وَالَّذِينَ أَشْرَكُوا.[410]

مواظب باشید غالیان، جوانانتان را فاسد نکنند؛ زیرا غالیان، بدترینِ خَلق خدایند؛ عظمت خدا را پایین می‌آورند و برای بندگان خدا ادّعای ربوبیت می‌کنند. به خدا سوگند که غالیان، از یهود و نصارا و مَجوس و مشرکان، برای اسلام، بدترند.

28. پرهیز از تقصیر

همان‌گونه که مداحان و خطبا و نوحه گران وظیفه دارند از غلو و تجاوز از حدّ شرعی بپرهیزند وظیفه دارند که در حق اهل‌بیت( در مدح و خطابه و مرثیه‌خوانی کوتاهی نکرده و از حق خدادادی آنان نگذشته و آن را در اشعار خود گنجانده و به مردم برسانند؛ و این همان معنای طرف دیگر کلام امام صادق% است که خطاب به شیعیانش فرمود:

يَا مَعْشَرَ الشِّيعَةِ، عَلِّمُوا أَوْلَادَكُمْ شِعْرَ الْعَبْدِيِّ، فَإِنَّهُ عَلَى دِينِ اللَّهِ.[411]

ای گروه شیعه! شعر عبدی را به فرزندانتان یاد دهید؛ چراکه مطابق دین خداست.

از امام باقر% نقل شده که خطاب به ابوحمزۀ ثمالی فرمود:

يَا أَبَا حَمْزَةَ، لَا تَضَعُوا عَلِيّاً% دُونَ مَا وَضَعَهُ اللَّهُ، وَلَا تَرْفَعُوهُ فَوْقَ مَا رَفَعَهُ اللَّهُ.[412]

ای ابوحمزه! مبادا علی را پایین‌تر از مقامی که خدا به او داده قرار دهید و نه بلندتر از مقامی که دارد.

29. پرهیز از خودنمایی

مداحی یعنی ممدوح نمایی نه مداح نمایی و به تعبیر دیگر خدانمایی نه خودنمایی. مداح در مداحی نباید به فکر خود باشد بلکه باید غرق در ممدوح شده و از او سخن بگوید، ولی متأسفانه برخی از مداحان از اول مجلس تا آخر آن فکرشان این است که خودی نشان دهند در حالی که مداحان آیینی عصر امامان( این‌گونه نبوده و فقط درصدد شناساندن آنان به مردم بودند گرچه به ضرر خود تمام شود، همان کاری که امثال فرزدق شاعر انجام دادند و قبلاً به آن اشاره شد.

خداوند متعال می‌فرماید:

(ﯙ ﯚ ﯛﯜ ﯝ ﯞ ﯟ ﯠ).[413]

پس خودستایی نکنید، او پرهیزگاران را بهتر می‌شناسد!

30. استناد به منابع معتبر

از وظایف مهم مداحان و مرثیه‌سرایان آن است که مطالب خود را که در شعر آورده‌اند مستند به مقاتل و منابع معتبر نموده و از انتشار خبرهای غیر مستند و معتبر بپرهیزند و درصدد نباشند که از هر راهی مردم را بگریانند.

خداوند متعال می‌فرماید:

(ﯯ ﯰ ﯱ ﯲ ﯳ ﯴ ﯵ).[414]

از آنچه به آن آگاهی نداری، پیروی مکن.

حاجی محدث نوری استاد حاج شیخ عباس قمی در کتاب «لؤلؤ و مرجان» می‌نویسد:

شخصی در شهر کرمانشاه خدمت عالم کامل جامع فریدی، آقا محمدعلی صاحب «مقامع» و غیره ـ ! ـ رسیده و عرض کرد: در خواب می‌بینم به دندان خود گوشت بدن مبارک حضرت سید الشهداء% را می‌کَنَم. آقا او را نمی‌شناخت، سر به زیر انداخت و متفکر شد، پس به او فرمود: شاید روضه‌خوانی می‌کنی؟ عرض کرد: بلی. فرمود: یا ترک کن یا از کتب معتبره نقل کن.[415]

شهید مطهری در این باره می‌نویسد:

اگر کسی تاریخ عاشورا را بخواند، می‌بیند از زنده‌ترین و مستندترین و پرمنبع‌ترین تاریخ‌هاست... مرحوم آخوند خراسانی می‌گفته است این‌هایی که دنبال روضه نوِ نشنیده هستند بروند روضه‌های راست را پیدا کنند که آن‌ها را احدی نشنیده است.[416]

31. حفظ عزت و کرامت اهلبیت(

از وظایف مهم مرثیه‌سرایان و روضه‌خوانان آن است که در اشعار خود به طور عموم و کلی اصل عزت و کرامت اهل‌بیت عصمت و طهارت( را حفظ نمایند.

در منابع معتبر گزارش شده که حضرت سیدالشهدا% ضمن یک سخنرانی حماسی در روز عاشورا خطاب به سپاه دشمن فرمود:

أَلَا وَإِنَّ الدَّعِيَّ ابْنَ الدَّعِيِّ قَدْ رَكَزَ بَيْنَ اثْنَتَيْنِ؛ بَيْنَ السَّلَّةِ وَالذِّلَّةِ، وَهَيْهَاتَ مِنَّا الذِّلَّةُ. يَأْبَى اللَّهُ ذَلِكَ لَنَا وَرَسُولُهُ وَالْمُؤْمِنُونَ، وَحُجُورٌ طَابَتْ وَطَهُرَتْ، وَأُنُوفٌ حَمِيَّةٌ، وَنُفُوسٌ أَبِيَّةٌ مِنْ أَنْ نُؤْثِرَ طَاعَةَ اللِّئَامِ عَلَى مَصَارِعِ الْكِرَامِ.[417]

بی‌نسب فرزند بی‌نسب، مرا میان دو چیز، قرار داده است: شمشیر و خواری. خواری، از ما دور است و خداوند، آن را برای ما نمی‌پذیرد و نیز پیامبرش و مؤمنان و دامن‌هایی پاک و پاکیزه و جان‌هایی غیرتمند و خوددار که اطاعت از فرومایگان را بر مرگی کریمانه، مقدّم نمی‌دارند.

و نیز فرمود:

وَاللَّهِ، لَا اُعْطِيهِمْ يَدِي إِعْطَاءَ الذَّلِيلِ، وَلَا أَفِرُّ فِرارَ الْعَبِيدِ.[418]

به خدا سوگند که دستم را همانند انسان‌های ذلیل در دست اینان نخواهم نهاد و همچون بندگان فرار نخواهم کرد.

این‌گونه احادیث و سخنان حضرت از اصول و مبانی و محکمات کلمات اوست و درنتیجه هر گزارشی از تاریخ عاشورا که حاکی از پذیرش ذلت توسط امام حسین% است دروغ بوده و ساخته و پرداختۀ دشمنان اوست.

32. حفظ عصمت اهلبیت(

از وظایف مرثیه‌سرایان و روضه‌خوانان آنان است که در اشعار و مراثی خود مطلبی را نگویند که با مقام عصمت اهل‌بیت( سازگاری ندارد.

خداوند متعال می‌فرماید:

(ﮇ ﮈ ﮉ ﮊ ﮋ ﮌ ﮍ ﮎ ﮏ ﮐ).[419]

خداوند چنین می‌خواهد که هر رجس و پلیدی را از شما خاندان نبوّت دور کند و شما را از هر عیب، کاملاً پاک و منزه گرداند.

33. پرهیز از قیاس به نفس کردن در بیان زبان حال

یکی از آفت‌های مرثیه‌سرایی و روضه‌خوانی قیاس کردن به خود در بیان زبان حال است؛ به این‌که مرثیه‌سرا درصدد برآید تا همان حالات و حرف‌هایی که انسان مصیبت‌زده با اموات تازه ازدست‌رفتۀ خود می‌گوید را در مورد امام حسین% و دیگر شخصیت‌های تأثیرگذار در کربلا به کار برد در حالی که اگر با شأن و مقام امام معصوم% سنجیده شود به‌کارگیری چنین تعبیراتی از او سازگار نیست.

از امام حسن عسکری% نقل شده که فرمود:

إِتَّقُوا اللَّهَ وَكُونُوا زَيْناً وَلَا تَكُونُوا شَيْناً، جُرُّوا إِلَيْنَا كُلَّ مَوَدَّةٍ وَادْفَعُوا عَنَّا كُلَّ قَبِيحٍ.[420]

از خدا پروا کنید و مایه آراستگی ما باشید، نه مایه ننگ [و زشتی]. هرگونه دوستی را برای ما جلب کنید و هرگونه زشتی را از ما دور سازید.

34. استفاده نکردن زیاد از زبان حال

در مداحی و علی‌الخصوص مرثیه و روضه‌خوانی گرچه استفاده از زبان حال جایگاه ویژه‌ای داشته و بسیاری از مرثیه‌خوانان از این طریق دل مخاطب را رقیق کرده و آنان را به گریه وا‌می‌دارند ولی جا دارد این کار آن‌قدر زیاد نشود که انسان را به انحراف از اصل مطلب کشانده و واقع را طور دیگری جلوه دهد.

خداوند متعال می‌فرماید:

(ﭼ ﭽ ﭾ ﭿ ﮀ ﮁ ﮂ ﮃ ﮄ ﮅ ﮆ ﮇ ﮈ ﮉ ﮊﮋ ﮌ ﮍ ﮎ ﮏ ﮐ ﮑ ﮒ ﮓ ﮔ ﮕ ﮖﮗ ﮘ ﮙ ﮚ ﮛ ﮜﮝ ﮞ ﮟ ﮠ ﮡ ﮢ ﮣ ﮤ ﮥ ﮦﮧ ﮨ ﮩ ﮪ ﮫﮭ ﮮ ﮯ ﮰ ﮱ ﯓ ﯔ ﯕ ﯖ ﯗ ﯘ ﯙﯚ ﯛ ﯜ ﯝ ﯞ ﯟ ﯠﯡ ﯢ ﯣ ﯤ ﯥ ﯦ ﯧﯨ ﯩ ﯪ ﯫ ﯬ ﯭ).[421]

و آنگاه که خداوند به عیسی بن مریم می‌گوید: «آیا تو به مردم گفتی که من و مادرم را به عنوان دو معبود غیر از خدا انتخاب کنید؟!»، او می‌گوید: منزهی تو! من حق ندارم آنچه را که شایسته من نیست، بگویم! اگر چنین سخنی را گفته باشم، تو می‌دانی! تو از آنچه در روح و جان من است، آگاهی؛ و من از آنچه در ذات [پاک] توست، آگاه نیستم! به یقین تو از تمام اسرار و پنهانی‌ها باخبری. من، جز آنچه مرا به آن فرمان دادی، چیزی به آن‌ها نگفتم؛ [به آن‌ها گفتم]: خداوندی را بپرستید که پروردگار من و پروردگار شماست! و تا زمانی که در میان آن‌ها بودم، مراقب و گواهشان بودم؛ ولی هنگامی که مرا از میانشان برگرفتی، تو خود مراقب آن‌ها بودی؛ و تو بر هر چیز، گواهی!

35. نگاه راهبردی به مداحی

مداحان و مرثیه‌سرایان باید نگاه راهبردی به مداحی و مرثیه‌سرایی داشته و حادثۀ کربلا را دست‌کم نگیرد؛ چراکه این حادثه از جایگاهی برخوردار است که می‌تواند جهان را متحول کرده و دگرگون سازد، اگر برای آن درست برنامه‌ریزی شده و آن‌گونه که هست به مردم عرضه شود.

آنتوان بارا در این باره می‌نویسد:

إذن كان الحسين% هو رجل المرحلة الثانية للإسلام بعد المرحلة الأولى التي بدأها جدّه الرسول، وكانت مهمّته كبيرة تتصدّى لإعادة مسيرة العقيدة إلى الصراط المستقيم. ولِمَ لا؟ أليس% هو خامس أهل البيت الذين صرّح القرآن الكريم بطهارتهم، ومن كان أجدر منه لأن يكون رجل الاستمرارية وإعادة التقويم للإسلام الذي قيل فيه: بدؤه محمّدي وبقاؤه حسيني؟[422]

بنابراین حسین% همان مرد مرحله دوم برای اسلام بعد از مرحله اول است، مرحله‌ای که جدش رسول آن را شروع کرده است و حسین% وظیفه و تکلیف بزرگی را به دوش دارد که همان بازگرداندن عقیده به راه مستقیم است و چرا چنین نباشد؟ آیا او پنجمین نفر از اهل‌بیتی نیست که قرآن کریم به طهارت آن‌ها تصریح دارد... و چه کسی از او سزاوارتر برای این‌که مرد استمرار و ادامه‌دهندۀ اهداف محمدی- و بازگردانندۀ استحکام به اسلام باشد، اسلامی که درباره آن گفته شده: شروعش محمدی و بقایش حسینی است.

او نیز می‌نویسد:

لقد شكلت الحركة «المنعطف الروحي» الخطير الأثر في مسير العقيدة الإسلامية، والّتي لولاها لكان الاسلام مذهباً باهتاً يركن في ظاهر الرؤوس، لا عقيدة راسخة في أعماق الصدور، وإيماناً يترع في وجدان كلّ مسلم.[423]

به طور حتم، حرکت عاطفی و روحی، اثر ارزشمندی را در مسیر عقیده اسلامی ترسیم کرده و از خود به جای گذاشته است، حرکتی که اگر نبود، اسلام مذهبی صِرف به حساب می‌آمد که تنها در ظاهر سرها قرار می‌گرفت نه عقیده‌ای راسخ در اعماق سینه‌ها و ایمانی که در وجدان هر مسلمانی قرار گیرد.

او نیز می‌نویسد:

فأيّة ملحمة هي استمدّت وقود أحداثها من عترة النبيّ وآل بيته الأخيار، وأيّة انتفاضة رمت إلى حفظ كيان أمّة محمّد وصون عقيدة المسلم وحماية السنّة المقدّسة وذبّ أذى المنتهكين عنها؟

ملحمة ظلّت في خاطر المسلم رمزاً للكرامة الدينية، شاهد من خلالها صفحة جديدة من مسيرة عقيدته، صفحة بيضاء عارية من أشكال العبودية والرقّ والزيف، مسطّرة بأحرف مضيئة تهدي وجدانه إلى السبل القويمة التي يتوجب عليه السير في مسالكها ليبلغ نقطة الأمان الجديرة به كإنسان.[424]

پس کدامین حماسه است که مقدمات و چارچوب حوادثش، از عترت پیامبر و اهل‌بیت برگزیده‌اش نشئت گرفته و استمداد کرده است و کدامین نهضتی است که هدفش حفظ کیان امّت محمد- و نگهداری عقیده مسلمان و حمایت از سنت مقدس و مقابلۀ آن از آزار کسانی باشد که هتک حرمت می‌کنند؟

حماسه‌ای که در خاطرۀ مسلمان به عنوان رمز کرامت دینی به حساب می‌آید و از لابه‌لای آن صفحۀ جدیدی از مسیر عقیده‌اش را مشاهده کرده است، صفحه‌ای سفید و خالی از شکل‌های بندگی و بردگی و انحراف، حماسه‌ای که با حروف روشن نوشته شده و هر مسلمانی را به راه‌های محکم هدایت می‌کند، راه‌هایی که با سیر در آن‌ها به طور حتم او را به نقطۀ امان و آرامشی که مستحق انسان است می‌رساند.

او نیز درباره نهضت حسینی می‌نویسد:

كانت ثورة ضعيفة بتركيبتها المادّية، إلّا أنّ لها صلابة الصخر والمبدأ بتركيبتها الروحية والرمزية، وكان% يعلم بأنّه بالغ بها النصر والإستمرار للعقيدة ما لم يكن ليبلغه بإيثار السلامة من مذبحة كربلاء.

والحسين% عندما ثار لم يثر لأجل نوال كرسي الحكم؛ إذ لم تكن منطلقاته من قاعدة فردية أو زمنية، بل كانت أهدافها تتعدّاه إلى الأعقاب والأجيال القادمة...[425]

نهضت او به لحاظ ترکیب مادّی، ضعیف به نظر می‌رسید جز آنکه به لحاظ ترکیب روحی و رمزی، دارای صلابتی محکم و ریشه‌ای بود. او می‌دانست که تنها از این راه است که به نصرت و پیگیری عقیده خواهد رسید، هدفی که هرگز با سالم بیرون آمدن از معرکه کربلا تحقق نخواهد یافت.

و حسین% هنگامی که نهضت خود را شروع کرد، هدفش رسیدن به تاج و تخت خلافت نبود؛ زیرا هدف او فردی یا مربوط به زمان خاص نبود؛ بلکه اهداف او از شخص خاص و زمان گذشته و برای آیندگان و نسل‌های دیگر بود...

36. تفهیم مطلب به مخاطب

گاهی برخی از مداحان مخاطب شناسی نداشته و اشعاری را به گونه‌ای پیچیده و سنگین در برخی مجالس می‌خوانند که مخاطب از آن‌ها هیچ استفاده‌ای نمی‌کند؛ چراکه از آن‌ها چیزی نمی‌فهمد و تنها به صدای مداح توجه دارد در حالی که فهم مخاطب بسیار مهم است.

خداوند متعال از قول حضرت موسی% چنین آورده است:

(ﯗ ﯘ ﯙ ﯚ ﯛﯝ ﯞ ﯟﯡ ﯢ ﯣ ﯤﯦ ﯧ).[426]

[موسی] گفت: پروردگارا! سینه‌ام را گشاده کن؛ و کارم را برایم آسان گردان! و گره از زبانم بگشای؛ تا سخنان مرا بفهمند!

37. پرهیز از مزاحمتهای عمومی

یکی از آسیب‌های جدی مداحی و مرثیه‌خوانی که گاهی در بین عوام مشاهده می‌شود ایجاد مزاحمت‌های مختلف در مراسم عزاداری برای مردم است؛ از قبیل راه‌بندان خیابان‌ها و پخش صدا به طور وسیع که ممکن است بسیاری را به هیئت و روضه و مداحی و مرثیه‌خوانی بدبین نموده و آنان را نسبت به هیئتی‌ها متنفر نماید.

از امام حسن عسکری% نقل شده که فرمود:

إِتَّقُوا اللَّهَ وَكُونُوا زَيْناً وَلَا تَكُونُوا شَيْناً، جُرُّوا إِلَيْنَا كُلَّ مَوَدَّةٍ وَادْفَعُوا عَنَّا كُلَّ قَبِيحٍ.[427]

از خدا پروا کنید و مایۀ آراستگی ما باشید، نه مایۀ ننگ [و زشتی]. هرگونه دوستی را برای ما جلب کنید و هرگونه زشتی را از ما دور سازید.

38. عمق داشتن مدح و مرثیه

برخی از مداحان و مرثیه‌سرایان شعرشان عمق نداشته و به جای این‌که به عظمت مقام امامان اشاره کرده و از بزرگی مصیبت آنان با عظمت و شکوه خاص پرده بردارند به مطالب ظاهری آنان اشاره کرده و یا به اظهار محبت خود اکتفا می‌کنند در حالی که باید مدح و مرثیه عمق داشته و به ابعاد زندگی امامان از جایگاه والا و عالی پرداخته شود.

از عبدالسلام بن صالح هروی نقل شده که گفت:

سَمِعْتُ أَبَا الْحَسَنِ عَلِيَّ بْنَ مُوسَى الرِّضَا% يَقُولُ: رَحِمَ اللَّهُ عَبْداً أَحْيَا أَمْرَنَا.

فَقُلْتُ لَهُ: وَكَيْفَ يُحْيِي أَمْرَكُمْ؟

قَالَ: يَتَعَلَّمُ عُلُومَنَا وَيُعَلِّمُهَا النَّاسَ، فَإِنَّ النَّاسَ لَوْ عَلِمُوا مَحَاسِنَ كَلَامِنَا لَاتَّبَعُونَا.[428]

از ابوالحسن الرضا% شنیدم که می‌فرماید: «رحمت خدا بر آن بنده‌ای که امر ما را زنده گردانَد!».

گفتم: چگونه امر شما را زنده می‌کند؟

فرمود: «تعالیم ما را فرامی‌گیرد و آن‌ها را به مردم می‌آموزد؛ زیرا مردم اگر زیبایی‌های سخن ما را بدانند، بی‌گمان، از ما پیروی می‌کنند».

39. شغل به حساب نیامدن مداحی و مرثیهسرایی

جا دارد مداحان و مرثیه‌سرایان و روضه‌خوانان این کار خود را شغل به حساب نیاورده و با آن کاسبی نکنند؛ چراکه برای خودشان قساوت نسبت به مصائب اهل‌بیت( ایجاد کرده و آن‌ها برای او عادی خواهد شد، همان‌گونه که در مخاطب نیز چندان تأثیرگذار نخواهد بود، بلکه جا دارد برای به دست آوردن روزی خود کسب‌وکاری داشته و در کنار آن مدیحه‌سرایی و روضه‌خوانی و مرثیه‌سرایی نمایند، همان‌گونه که عموم مداحان و مرثیه‌سرایانی که مورد تأیید اهل‌بیت( بوده‌اند این‌گونه زندگی کرده‌اند.

از امام باقر% نقل شده که به ابو نعمان فرمود:

 لَا تَسْتَأْكِلْ بِنَا النَّاسَ، فَلَا يَزِيدَكَ اللَّهُ بِذَلِكَ إِلَّا فَقْراً.[429]

ما را وسیلۀ سرکیسه کردن مردم قرار مده؛ زیرا با این کار، خداوند بر فقر تو می‌افزاید.

40. فکر مادی نداشتن نسبت به مداحی و مرثیهخوانی

آن‌قدر جایگاه مداح و مرثیه‌خوان نزد اهل‌بیت( بالاست که نباید مداحان این مقام و منزلت خود را با شرط کردن و قرارداد بستن مالی در مقابل مداحی و مرثیه‌خوانی از دست داده یا پایین آورند.

صاعد از موالیان کمیت می‌گوید:

دَخَلْتُ مَعَ الْكُمَيْتِ عَلَى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِL فَقَالَ: إِنِّي قَدْ مَدَحْتُكَ بِمَا أَرْجُو أَنْ يَكُونَ لِي وَسِيلَةً عِنْدَ رَسُولِ اللَّهِ (صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ).

ثُمَّ أَنْشَدَهُ قَصِيدَتَهُ الَّتِي أَوَّلُهَا:

مَنْ لِقَلْبٍ مُتَيَّمٍ مُسْتَهَامِ

 


غَيْرَ مَا صَبْوَةٍ وَلَا أَحْلَامِ

فَلَمَّا أَتَى عَلَى آخِرِهَا قَالَ لَهُ: ثَوَابُكَ نَعْجِزُ عَنْهُ، وَلَكِنَّ مَا عَجَزْنَا عَنْهُ فَإِنَّ اللَّهَ لَا يَعْجِزُ عَنْ مُكَافَأَتِكَ: اللَّهُمَّ اغْفِرْ لِلْكُمَيْتِ، اللَّهُمَّ اغْفِرْ لِلْكُمَيْتِ.

ثُمَّ قَسَطَ لَهُ عَلَى نَفْسِهِ وَعَلَى أَهْلِهِ أَرْبَعَمِائَةِ أَلْفَ دِرْهَمٍ وَقَالَ لَهُ: خُذْ يَا أَبَا الْمُسْتَهِلِّ.

فَقَالَ لَهُ: لَوْ وَصَلْتَنِي بِدَانِقٍ لَكَانَ شَرَفاً لِي وَلَكِنْ إِنْ أَحْبَبْتَ أَنْ تُحْسِنَ إِلَيَّ فَادْفَعْ إِلَيَّ بَعْضَ ثِيَابِكَ الَّتِي تَلِي جَسَدَكَ أَتَبَرَّكْ بِهَا.

فَقَامَ فَنَزَعَ ثِيَابِهِ وَدَفَعَهَا إِلَيْهِ كُلَّهَا، ثُمَّ قَالَ: اللَّهُمَّ إِنَّ الْكُمَيْتَ جَادَ فِي آلِ رَسُولِكَ وَذُرِّيَّةِ نَبِيِّكَ بِنَفْسِهِ حِينَ ضَنَّ النَّاسُ، وَأَظْهَرَ مَا كَتَمَهُ غَيْرُهُ مِنَ الْحَقِّ؛ فَأَحْيِهِ سَعِيداً، وَأَمِتْهُ شَهِيداً، وَأَرِهِ الْجَزَاءَ عَاجِلًا، وَأَجْزِلْ لَهُ جَزِيلَ الْمَثُوبَةِ آجِلًا؛ فَإِنَّا قَدْ عَجَزْنَا عَنْ مُكَافَأَتِهِ.

قَالَ الْكُمَيْتُ: مَا زِلْتُ أَعْرِفُ بَرَكَةَ دُعَائِهِ.[430]

با کمیت بر امام سجاد% وارد شدیم، او گفت: می‌خواهم شما را به چیزی مدح کنم که وسیله برای من نزد رسول خدا- باشد. آنگاه قصیدۀ خود را خواند که اولش این بیت بود:

کیست برای قلبی که دیوانه است و حیران غیر آنچه حالت کودکی و خواب‌هاست.

چون تا آخر قصیده خواند حضرت به او فرمود: ما از ثواب تو عاجزیم ولی آنچه ما از آن عاجزیم خداوند عاجز از جبران آن نیست. بار خدایا کمیت را بیامرز.

آنگاه بر عهدۀ خود و بر اهلش چهارصد هزار درهم تقسیم کرده و به او فرمود: ای ابا المستهل! این را بگیر.

او به حضرت گفت: اگر به دانه‌ای به من صله دهی برایم شرف است، ولی اگر می‌خواهی به من احسان کنی یکی از لباس‌هایت را که به تن شما چسبیده را به من بده تا به آن تبرک جویم.

حضرت برخاست و لباسش را کند و همه را به او داد سپس گفت: بار خدایا! همانا کمیت در راه آل پیامبرت و ذریۀ او جود کرده هنگامی که مردم بخل می‌ورزند و آنچه را که دیگران از حق کتمان می‌کنند اظهار نموده است، او را با سعادت زنده بدار و با شهادت بمیران و به زودی جزایش را به او نشان بده و در آخرت به او ثواب بزرگی عنایت بفرما؛ چراکه ما از پاداش او عاجزیم.

کمیت گفت: همیشه برکت دعای حضرت را می‌شناختم.

41. سوژه ندادن به دشمن

اکنون که عصر انفجار اطلاعات و گسترش فضای مجازی است و در اسرع وقت مطالب و حرف‌ها و سخنان انسان پخش می‌شود مداحان خیال نکنند که مخاطب و شنوندۀ آنان چند نفر شیعۀ ولایی است که مطالب آنان را درک می‌کنند در حالی که شاید ندانند که دشمنان شیعه در کمین نشسته و تمام مداحی‌ها و مرثیه‌سرایی‌ها و خطابه‌هایی را که در سایت‌ها بارگذاری شده یا در وسایل ارتباط‌جمعی آمده را رصد کرده و مطالب دو پهلویی را که از مداحان و خطبا و مرثیه‌سرایان آمده را پیگیری کرده و با قضاوت نادرست از آن‌ها حکم به کفر و ارتداد شیعه نموده و مردم را بر ضد آنان شورانده و موجب آزار و اذیت پیروان اهل‌بیت( در جهان می‌شوند.

خداوند متعال می‌فرماید:

 (ﮛ ﮜ ﮝ ﮞ ﮟ ﮠ ﮡ ﮢ ﮣ ﮤﮥ ﮦ ﮧ ﮨﮩ ﮪ ﮫ ﮬ ﮭ ﮮ ﮯﮰ ﮱ ﯓﯔ ﯕ ﯖ).[431]

یهود گفتند: عزیر پسر خداست؛ و نصارا گفتند: مسیح پسر خداست. این سخنی است که با زبان خود می‌گویند که همانند گفتار کافران پیشین است. خداوند آنان را بکشد چگونه از حق انحراف می‌یابند.

از امام حسن عسکری% نقل شده که فرمود:

اتَّقُوا اللَّهَ وَكُونُوا زَيْناً وَلَا تَكُونُوا شَيْناً...[432]

از خدا پروا کنید و مایۀ آراستگی باشید، نه مایۀ ننگ [و زشتی]...

42. پرهیز از مداح محوری

همان‌گونه که مداحان در عصر حضور امامان( در کنار آنان به انجام‌وظیفه پرداخته و مطالبی که از اهل‌بیت( صادر شده را به شعر درمی‌آوردند جا دارد در هر عصر و زمانی مداحان در کنار جانشینان معصومان و عالمان متقی و پرهیزکار قرار گرفته و با یکدیگر مکتب و مذهب را به پیش برده و در جامعه روشنگری نمایند و لذا عصر در امامان معصوم( مداحان و مرثیه‌خوانان در کنار آنان بوده و انجام وظیفه می‌کرده‌اند. اکنون نیز که در عصر غیبت امام معصوم به سر می‌بریم علمای ربانی جانشینان به حق آنان می‌باشند، درنتیجه مداحان باید از خودمحوری پرهیز کرده و با استفاده از ارشادات آن عالمان به مردم فیض رسانند.

از امیر مؤمنان% نقل شده که رسول خدا- فرمود:

اللَّهُمَّ ارْحَمْ خُلَفَائِي. قِيلَ: يَا رَسُولَ اللَّهِ، وَمَنْ خُلَفَاؤُكَ؟ قَالَ: الَّذِينَ يَأْتُونَ مِنْ بَعْدِي يَرْوُونَ حَدِيثِي وَسُنَّتِي.[433]

«خدایا! جانشینان مرا رحمت بفرما». سؤال شد: جانشینان تو، چه کسانی‌اند؟ فرمود: «کسانی که پس از من می‌آیند و حدیث و سنّت مرا روایت می‌کنند».

43. پرهیز از مطالب شبهه زا

ازآنجاکه ایمان مردم درجاتی دارد و برخی قدرت و توان تحمل هر مطلبی را ندارند لذا جا دارد مداحان و مرثیه‌سرایان و خطیبان از مطالبی که مخاطبانشان توان هضمش را ندارند پرهیز نموده یا هنگام ذکر آن‌ها توجیه کرده و ابهام‌زدایی از ذهن مخاطب نمایند.

امام باقر% از رسول خدا- نقل کرده که فرمود:

إِنَّ حَدِيثَ آلِ مُحَمَّدٍ صَعْبٌ مُسْتَصْعَبٌ، لَا يُؤْمِنُ بِهِ إِلَّا مَلَكٌ مُقَرَّبٌ، أَوْ نَبِيٌّ مُرْسَلٌ، أَوْ عَبْدٌ امْتَحَنَ اللَّهُ قَلْبَهُ لِلْإِيمَانِ.[434]

حدیث آل محمد دشوار و سخت شمرده شده است، جز فرشتۀ مقرب یا پیغمبر مرسل یا بنده‌ای که خدا دلش را به ایمان آزموده، به آن ایمان نیاورد.

44. مخاطب زده نشدن

گاهی برخی از مداحان و خطیبان جوّ زده شده و به خاطر جلب‌توجه مخاطب از حدّ اعتدال خارج شده و به جهت موردتوجه و تشویق قرار گرفتن مردم مطلبی را می‌گویند که شاید مورد رضای خداوند سبحان و اهل‌بیت( نباشد در حالی که آنان باید رضای خدا را در نظر داشته و هنگام تعارض بین خالق و مخلوق رضای خالق که خداوند متعال است را بر رضای مخلوق مقدم بدارند، همان‌گونه که این امر وظیفۀ خطیبان و منبری‌ها نیز هست.

اسماعیل بن رجاء و عمرو بن شعیب نقل می‌کنند:

أَنَّهُ مَرَّ الْحُسَيْنُ عَلَى عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عَمْرِو بْنِ الْعَاصِ فَقَالَ عَبْدُ اللَّهِ: مَنْ أَحَبَّ أَنْ يَنْظُرَ إِلَى أَحَبِّ أَهْلِ الْأَرْضِ إِلَى أَهْلِ السَّمَاءِ فَلْيَنْظُرْ إِلَى هَذَا الْمُجْتَازِ وَمَا كَلَّمْتُهُ مُنْذُ لَيَالِي صِفِّينَ، فَأَتَى بِهِ أَبُو سَعِيدٍ الْخُدْرِيُّ إِلَى الْحُسَيْنِ%، فَقَالَ الْحُسَيْنُ: أَتَعْلَمُ أَنِّي أَحَبُّ أَهْلِ الْأَرْضِ إِلَى أَهْلِ السَّمَاءِ وَتُقَاتِلُنِي وَأَبِي يَوْمَ صِفِّينَ وَاللَّهِ إِنَّ أَبِي لَخَيْرٌ مِنِّي؟ فَاسْتَعْذَرَ، وَقَالَ: إِنَّ النَّبِيَّ- قَالَ لِي: أَطِعْ أَبَاكَ، فَقَالَ لَهُ الْحُسَيْنُ% أَمَا سَمِعْتَ قَوْلَ اللَّهِ تَعَالَى: (ﮈ ﮉ ﮊ ﮋ ﮌ ﮍ ﮎ ﮏ ﮐ ﮑ ﮒ ﮓ ﮔ)[435] وَقَوْلَ رَسُولِ اللَّهِ-: إِنَّمَا الطَّاعَةُ فِي الْمَعْرُوفِ، وَقَوْلَهُ: لَا طَاعَةَ لِمَخْلُوقٍ فِي مَعْصِيَةِ الْخَالِقِ.[436]

امام حسین% بر عبدالله بن عمرو بن عاص گذشت. عبدالله گفت: هر کس دوست دارد به محبوب‌ترین زمینیان نزد آسمانیان بنگرد، به این ره گذر بنگرد که من، از شب‌های صفین تاکنون با او سخن نگفته‌ام. ابوسعید خُدْری، او را نزد امام حسین% آورد. ایشان فرمود: «تو می‌دانی که من، محبوب‌ترین زمینیان نزد آسمانیان هستم و با این حال، با من و پدرم در صفین جنگیدی؟! به خدا سوگند که پدرم از من بهتر بود!». عبدالله، عذر آورد و گفت: پیامبر- به من فرمود: «از پدرت اطاعت کن». امام حسین% به او فرمود: «آیا گفته خدای متعال را نشنیده‌ای: «و اگر [پدر و مادر] کوشیدند که چیزی را که بدان باور نداری، شریک من قرار دهی، از آن دو اطاعت مکن»؟ و این گفته پیامبر خدا- را که: اطاعت، در نیکی است و این گفته‌اش را که: در معصیت خالق، برای مخلوق، اطاعتی نیست؟».

45. دوری از لحنهای ناهنجار و موسیقی

از دیگر وظایف مداحان و مرثیه‌سرایان آن است که شأن مجلس اهل‌بیت( را رعایت کرده و از به‌کارگیری سبک‌های زننده و متناسب با مجالس لهو و لعب و استفاده از لحن‌های ناهنجار و موسیقی پرهیز نمایند.

خداوند متعال می‌فرماید:

(ﭰ ﭱ ﭲ ﭳ ﭴ ﭵ ﭶ ﭷ ﭸ ﭹ ﭺ ﭻ ﭼ ﭽﭾ ﭿ ﮀ ﮁ ﮂ).[437]

و بعضی از مردم سخنان بیهوده را می‌خرند تا مردم را از روی نادانی، از راه خدا گمراه سازند و آیات الهی را به استهزا گیرند؛ برای آنان عذابی خوارکننده است!

جابر از امام باقر% نقل كرده كه فرمود: >لَمَّا هَمَّ الحُسَيْنُ× بالشُخُوْصِ عَنِ المَدِيْنَةِ أقْبَلَتْ نِسَاءُ بَنِي عَبْدُ المُطَّلِبِ فاجْتَمَعْنَ لِلنِّيَاحَةِ حَتَّى مَشَى فِيْهِنَّ الحُسَيْنُ× فَقَالَ: اُنْشِدُكُنَّ اللهَ أنْ تُبْدِيْنَ هَذَا الأمْرَ مَعْصِيَةً للهِ وَلِرَسُوْلِهِ...<[438]

چون حسين% تصميم به خارج شدن از مدينه گرفت زنان بنى عبد المطلب رو به سوى او كرده براى نوحه خوانى اجتماع نمودند تا اين كه حسين% در ميان آنان آمد وفرمود شما را به خدا سوگند ميدهم اين كه اين امر را با معصيت خدا و رسولش اظهار ننماييد.

از امام صادق% نقل شده که فرمود:

إِسْتِمَاعُ الْغِنَاءِ وَاللَّهْوِ يُنْبِتُ النِّفَاقَ فِي الْقَلْبِ كَمَا يُنْبِتُ الْمَاءُ الزَّرْعَ.[439]

شنیدن آوازه‌خوانی و لهو، نفاق در دل می‌رویاند همچنان که آب، زراعت را.

46. شروع مرثیه با مدح

جا دارد که مرثیه‌خوانان قبل از مرثیه‌سرایی دل مردم را با مدح‌خوانی آماده کرده و سپس با مرثیه به گریه وا‌دارند. اگر مداح یک‌باره سراغ مصیبت برود عاطفه و عشق و علاقۀ مردم به اهل‌بیت( تحریک نمی‌شود.

از امام حسن عسکری% نقل شده که فرمود:

إِتَّقُوا اللَّهَ وَكُونُوا زَيْناً وَلَا تَكُونُوا شَيْناً، جُرُّوا إِلَيْنَا كُلَّ مَوَدَّةٍ وَادْفَعُوا عَنَّا كُلَّ قَبِيحٍ.[440]

از خدا پروا کنید و مایه آراستگی ما باشید، نه مایه ننگ [و زشتی]. هرگونه دوستی را برای ما جلب کنید و هرگونه زشتی را از ما دور سازید.

47. پاکی دل

ازآنجاکه قرار است مداحان و مرثیه‌سرایان در دل مردم نفوذ کرده و حالشان را خوب کنند لذا جا دارد اول دل خودشان خوب و پاک باشد تا بتواند تأثیرگذار باشد.

خداوند متعال می‌فرماید:

(ﮛ ﮜ ﮝ ﮞ ﮟ ﮠ ﮡ ﮢﮤ ﮥ ﮦ ﮧ ﮨ ﮩ ﮪ ﮫ ﮬ).[441]

ای کسانی که ایمان آورده‌اید! چرا سخنی می‌گویید که عمل نمی‌کنید؟! نزد خدا بسیار موجب خشم است که سخنی بگویید که عمل نمی‌کنید!

48. حفظ شعر از کودکی

ازآنجاکه ذهن انسان در کودکی و نوجوانی و جوانی تازه و جوان است و اشعاری که در این سخن حفظ شود تا پایان عمر در ذهن انسان ماندگار می‌ماند لذا جا دارد مداحان و مرثیه‌سرایان قبل از آنکه به سن پیری برسند اشعار را حفظ نمایند؛ زیرا شعری که در پیری حفظ شود به زودی فراموشی می‌شود.

از امام صادق% نقل شده که خطاب به شیعیانش فرمود:

يَا مَعْشَرَ الشِّيعَةِ، عَلِّمُوا أَوْلَادَكُمْ شِعْرَ الْعَبْدِيِّ، فَإِنَّهُ عَلَى دِينِ اللَّهِ.[442]

ای گروه شیعه! شعر عبدی را به فرزندانتان یاد دهید؛ چراکه مطابق دین خداست.

49. یاری کردن اهلبیت( با مدح

برخی از مداحان تنها به زبان حال خود ابراز علاقه و محبت و عشق و ارادت خود به اهل‌بیت( علی‌الخصوص امام حسین% اکتفا می‌کنند و به بیان فضائل و مناقب و مدح آنان در اشعارشان نمی‌پردازند که زمینه‌ساز شور در مخاطبان است در حالی که در روایات تشویق به مدح شده و این‌که مداحان می‌توانند با مدحشان اهل‌بیت( را یاری و نصرت نمایند.

دعبل می‌گوید: امام رضا% در ملاقاتی به من فرمود:

يَا دِعْبِلُ، ارْثِ الْحُسَيْنَ فَأَنْتَ نَاصِرُنَا وَمَادِحُنَا مَا دُمْتَ حَيّاً، فَلَا تُقَصِّرْ عَنْ نَصْرِنَا مَا اسْتَطَعْتَ.

قَالَ دِعْبِلٌ فَاسْتَعْبَرْتُ وَسَالَتْ عَبْرَتِي وَأَنْشَأْتُ أَقُولُ:

أَفَاطِمُ لَوْ خِلْتِ الْحُسَيْنَ مُجَدَّلًا


وَقَدْ مَاتَ عَطْشَاناً بِشَطِّ فُرَاتِ

إِذاً لَلَطَمْتِ الْخَدَّ فَاطِمُ عِنْدَهُ


وَأَجْرَيْتِ دَمْعَ الْعَيْنِ فِي الْوَجَنَاتِ

أَفَاطِمُ قُومِي يَا ابْنَةَ الْخَيْرِ وَانْدُبِي
7777


نُجُومَ سَمَاوَاتٍ بِأَرْضِ فَلَاةٍ[443]

ای دعبل بر حسین مرثیه بخوان؛ چراکه تو یار ما و مدح‌کننده ما هستی تا زنده‌ای و در یاری ما تا می‌توانی کوتاهی مکن.

دعبل گفت: دلم شکست و اشکم جاری شد و این اشعار را سرودم:

ای فاطمه! اگر حسین را دیده بودی که بر روی زمین افتاده و در حالی که تشنه بود در ساحل فرات جان داده.

در آن هنگام ای فاطمه نزد او به صورت می‌زدی و اشک دیدۀ خود را بر صورتت جاری می‌ساختی.

ای فاطمه! برخیز ای دختر بهترین پیامبران! و ندبه کن بر ستارگان آسمان‌ها که در بیابان بر زمین افتاده‌اند.

50. حفظ کرامت و عزت مؤمن

وظیفۀ مداحان است که در اشعار خود کرامت و عزت مؤمن را حفظ کرده و در اظهار ارادت به اهل‌بیت% چیزی نگویند که نشانۀ ذلت مؤمن باشد؛ چراکه هرگز آنان به این امر راضی نیستند و این امری است که از کلماتشان به خوبی استفاده می‌شود.

امیر مؤمنان% در بازگشت از صفین به طرف کوفه گذرش به قبیلۀ شبامیین افتاد. حرب بن شُرَحبیل که از بزرگان آن قوم بود به استقبال آن حضرت آمده و در حالی که حضرت سوار بر اسب بوده پیاده در رکاب حضرت به راه افتاد. حضرت به او فرمود:

إِرْجِعْ؛ فَإِنَّ مَشْيَ مِثْلِكَ مَعَ مِثْلِي فِتْنَةٌ لِلْوَالِي، وَمَذَلَّةٌ لِلْمُؤْمِنِ.[444]

برگرد! چراکه پیاده رفتن چون تویی با من، برای زمامدار، فتنه است و برای مؤمن، خواری.

51. مقدم داشتن محتوا بر سبک و شور

هرگاه شاعری بین محتوا داشتن شعرش یا سبک و شور داشتن مردد شد و نتوانست بین آن دو را جمع کند محتوا را بر سبک و شور مقدم بدارد؛ زیرا شعور مردم بر شورشان مقدم بوده و این شعور است که شور ایجاد می‌کند.

بدین جهت است که اهل‌بیت( شعرای آیینی و مذهبی همچون کمیت و سفیان بن مصعب و دعبل و... را که شعرشان با محتوا بوده بسیار مورد تمجید قرار داده‌اند.

از امیر مؤمنان% نقل شده که دربارۀ اشعار پدرش فرمود:

تَعَلَّمُوهُ وَعَلِّمُوهُ أَوْلَادَكُمْ، فَإِنَّهُ كَانَ عَلَى دِينِ اللَّهِ وَفِيهِ عِلْمٌ كَثِيرٌ.[445]

شعر او را فرا گرفته و به اولادتان یاد دهید؛ زیرا بر اساس دین خدا بوده و در آن علم بسیاری است.

از امام صادق% نقل شده که دربارۀ سفیان بن مصعب عبدی فرمود:

يَا مَعْشَرَ الشِّيعَةِ، عَلِّمُوا أَوْلَادَكُمْ شِعْرَ الْعَبْدِيِّ، فَإِنَّهُ عَلَى دِينِ اللَّهِ.[446]

ای گروه شیعه! شعر عبدی را به فرزندانتان یاد دهید؛ چراکه مطابق دین خداست.

52. رعایت خط اعتدال در نوآوری

شکی نیست که نوآوری و به روز بودن در تعلیم و تربیت از آن جمله در اسلوب و وزن و قافیه و محتوای شعری امری مطلوب بوده و در مخاطب تأثیر بسیاری دارد ولی این به معنای بی‌توجهی به چارچوب‌ها و اصول شعر اصیل نیست؛ آری مداحان تازه‌کار و جوان جا دارد از مضامین و چارچوب‌ها و اصول مداحی پیشینیان علی‌الخصوص آنان که شعرشان موردتوجه اهل‌بیت عصمت و طهارت( بوده استفاده کنند و در این راستا در حدّ اعتدال از سبک‌ها و اسلوب‌های جدید نیز برای جذب اقشار مختلف علی‌الخصوص جوان‌ها استفاده نمایند ولی باید توجه داشته باشند که در این جهت به افراط نیفتاده و از سبک‌های مبتذل خواننده‌های منحرف استفاده نکرده و خود را شبیه به آنان ننموده و عمل غلط آنان را احیا ننمایند که حفظ شأن و جایگاه مجالس اهل‌بیت( در رأس امور است.

شور خواندن گرچه خوب است ولی باید با شعور همراه باشد و این سیره و عملکرد امام حسین% در کربلا بوده است؛ زیرا آن حضرت در عین پرداختن به جهات مظلومیت خود به ابعاد عقلانی و شعوری قیامش نیز تا آخرین لحظه اشاره بلکه تصریح کرده است و لذا شعرا و مداحان و مرثیه‌سرایان نباید از این دو بعد غافل بوده و به یک بعد که بیان مظلومیت و شور است اکتفا نمایند؛ زیرا شور نمک مجلس است که نبودش مجلس را همانند غذای بی منزه می‌کند، همان‌گونه که زیادش نیز مجلس را از آنچه انتظار است همانند غذا خارج می‌سازد، بلکه به نظر می‌رسد شور باید زمینه‌ساز ایجاد شعور در آحاد جامعه باشد و شاعر و مداح و مرثیه‌خوان باید با ایجاد شور زمینه را برای رساندن پیام‌ها و اهداف عاشورای حسینی در مردم آماده و فراهم نماید، همان‌گونه که نانوا اول تنور را داغ می‌کند تا آماده برای پختن نان شود؛ و گویا بدین جهت است که خطبای عرب ابتدا در منابر شعر و روضه‌خوانی می‌کنند و سپس به ایراد خطاب می‌پردازند، گرچه از خواندن روضه در آخر نیز غفلت نمی‌کنند؛ و این مطلبی است که از زیارت اربعین امام حسین% به خوبی استفاده می‌شود آنجا که دربارۀ امام حسین% خطاب به خداوند متعال می‌خوانیم:

فَأَعْذَرَ فِي الدُّعَاءِ، وَمَنَحَ النُّصْحَ، وَبَذَلَ مُهْجَتَهُ فِيكَ لِيَسْتَنْقِذَ عِبَادَكَ مِنَ الْجَهَالَةِ وَحَيْرَةِ الضَّلَالَةِ.[447]

پس او در دعوت [به سوی تو] از چیزی فروگذار نکرد؛ خیرخواهی کرد و خون خویش را برای نجات بندگانت از نادانی و حیرتِ گمراهی، هدیه کرد.

53. لزوم برخورداری شعر از غنای محتوایی

از ویژگی‌های شعر ماندگار برخورداری هم‌زمان از صلابت و استحکام و قوت و روان و عموم‌فهم بودن است که به راحتی در بستر ذهنی و زبانی مردم جریان یافته و وارد فرهنگ عمومی مردم شود.

برخی به بهانۀ سرودن شعر قوی دربارۀ مفاهیم دینی آن‌قدر در پی صناعات لفظی و معنوی و استعاره‌های دور از ذهن و تشبیه‌های دشوار و واژه‌های نامأنوس می‌روند که اثر ادبی‌شان مغلق و مبهم می‌شود و درنتیجه عموم مخاطبان از آن بهره‌ای نبرده و چیزی نمی‌فهمند و در مقابل جمعی به نام تسهیل شعر برای عموم به قدری سطح آن را پایین می‌آورند که فاقد ارزش ادبی و استواری واژه‌ها و تعابیر می‌شود.

ولی لطمه‌ای که فرهنگ شیعی از سوی برخی سرایندگان بی‌سواد و مداحان کم‌اطلاع از عمق و غنای فرهنگ اهل‌بیت( خورده و می‌خورد قابل‌توجه است و آنچه فریاد اعتراض بزرگان را در مورد تحریف‌های عاشورا برآورده بی‌مایگی افرادی است که به خود جرئت داده با نداشتن آگاهی لازم از مکتب به نام دین سخن گفته و شعر و نوحه و مدح و مرثیه بسرایند؛ زیرا شعر وارد حوزۀ فرهنگ مردم شده و شعر سطحی سطح فکر مردم را پایین آورده و در مقابل شعر پر مضمون و عمیق و با پشتوانه از مطالعه و شناخت صحیح به مردم رشد فکری می‌دهد و لذا شاعران دانشمند حق بزرگی بر مردم علی‌الخصوص امت اسلامی دارند. به همین جهت است که از امام صادق% رسیده که فرمود:

مَنْ قَالَ فِينَا بَيْتَ شِعْرٍ بَنَى اللَّهُ تَعَالَى لَهُ بَيْتاً فِي الْجَنَّةِ.[448]

هرکسی در شأن ما یک بیت شعر بسراید خداوند متعال برای او خانه‌ای در بهشت می‌سازد.

مقصود حضرت شعری است که واقعیت اهل‌بیت( را آن‌گونه که هست معرفی کند؛ چراکه سرودن شعر خوب و محکم و زیبا دربارۀ آنان همانند دوران سلطۀ فرهنگی خلفای اموی و عباسی مایۀ آگاهی و رشد مردم و جامعه بوده و در حکم جهاد در راه اهل‌بیت( به حساب می‌آید.

از عبدالسلام بن صالح هروی نقل شده که گفت:

سَمِعْتُ أَبَا الْحَسَنِ عَلِيَّ بْنَ مُوسَى الرِّضَا% يَقُولُ: رَحِمَ اللَّهُ عَبْداً أَحْيَا أَمْرَنَا.

فَقُلْتُ لَهُ: وَكَيْفَ يُحْيِي أَمْرَكُمْ؟

قَالَ: يَتَعَلَّمُ عُلُومَنَا وَيُعَلِّمُهَا النَّاسَ، فَإِنَّ النَّاسَ لَوْ عَلِمُوا مَحَاسِنَ كَلَامِنَا لَاتَّبَعُونَا.[449]

از ابوالحسن الرضا% شنیدم که می‌فرماید: «رحمت خدا بر آن بنده‌ای که امر ما را زنده گردانَد!».

گفتم: چگونه امر شما را زنده می‌کند؟

فرمود: «تعالیم ما را فرامی‌گیرد و آن‌ها را به مردم می‌آموزد؛ زیرا مردم اگر زیبایی‌های سخن ما را بدانند، بی‌گمان، از ما پیروی می‌کنند».

54. اخلاص

یکی دیگر از وظایف مداحان و مرثیه‌سرایان داشتن نیت خالصانه در کارشان است، گرچه این نیت با گرفتن هدایای مردم به عنوان هدیه مخالفت ندارد، ولی نباید به آن نگاه اجرت و معامله کرد، بلکه باید برکت آن را از اهل‌بیت( خواست و لذا جا دارد هر مقدار هدیه‌ای که مردم به آنان دادند را بپذیرند و ردّ احسان نکنند؛ زیرا که از امام حسین% نقل شده که فرمود:

مَنْ قَبِلَ عَطَاءَكَ، فَقَدْ أَعَانَكَ عَلَى الْكَرَمِ.[450]

هر کس عطایت را بپذیرد، تو را بر بزرگواری، یاری داده است.

از امام صادق% نقل شده که فرمود:

الْعَمَلُ الْخَالِصُ: الَّذِي لَا تُرِيدُ أَنْ يَحْمَدَكَ عَلَيْهِ أَحَدٌ إِلَّا اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ.[451]

عمل خالص آن است که نخواهی کسی جز خداوند عزوجل، تو را بر انجام آن بستاید.





 



 


 

 

 

 

 

 

 

 


 


ز) وظایف ما نسبت به مداحان و مرثیه‌خوانان

همان‌گونه که مداحان و مرثیه‌خوانان باید اموری را هنگام مداحی و مرثیه‌سرایی در نظر داشته باشند همچنین شنوندگان و حاضران در جلسه و به طور کلی دیگران نسبت به آنان وظایفی دارند که باید آن‌ها را مراعات نمایند. اینک به برخی از این وظایف اشاره می‌کنیم:

1. هدیه و صله دادن

یکی از عوامل تشویق هنرمندان هدیه و صله دادن به آنان است و ازآنجاکه شعر و شاعری نیز هنری است که با آن می‌توان مردم را به دین و مکتب جذب نمود و نیز برخی از شعرها دارای حساسیت خاصی است که نظام‌های ظالم آن‌ها را برنمی‌تابند و بدین جهت جان چنین شاعرانی در معرض خطر است، مثل شاعرانی که در عصر حکومت بنی‌امیه و بنی‌عباس در دفاع از اهل‌بیت( شعر می‌سروده و مردم را بر ضد حاکمان ظالم تحریک می‌کردند، لذا جا دارد آنان را با صله و هدیه دادن تشویق به ادامه مسیر نمود. علی‌الخصوص که اگر شعرا برای حاکمان ظالم شعر می‌گفتند به آن‌ها صله‌های بزرگی داده می‌شد همچنان که اهل‌بیت( نیز با دادن صله به شعرای مکتبی و آیینی می‌خواستند این خلأ را جبران کنند؛ چون در این صورت شاعران از صلۀ حاکمان محروم می‌شدند.

زمخشری می‌نویسد:

إِمْتَدَحَ أَبُو أَسْمَاءٍ عَلِيّاً% بِصِفِّينَ فَقَالَ:

وَجَدْنَا عَلِيّاً إِذْ بَلَوْنَا فِعَالَهُ


صَبُوراً عَلَى اللَّأْوَاءِ صَلْبَ الْمُكَاسِرِ

هُوَ اللَّيْثُ إِنْ جَرَّبْتَهُ وَنَدَبْتَهُ


مَشَى حَاسِراً لِلْمَوْتِ أَوْ غَيْرَ حَاسِرِ

يَجُودُ بِنَفَسٍ لِلْمَنَايَا كَرِيمَةٍ


عَلِيٌّ إِذَا مَا جَادَ كُلُّ مُغَاوِرِ

يَصُولُ عَلَيٌّ حِينَ يَشْتَجِرُ الْقَنَا


وَيَضْرِبُ رَأْسَ الْمُسْتَغِيثِ الْمُسَاوِرِ

فَقَالَ لَهُ%: رَحِمَكَ اللَّهُ أَبَا أَسْمَاءٍ، وَأَسْمَعَكَ خَيْراً وَأَرَاكَهُ، فَإِنَّكَ مِنْ قَوْمٍ نُجَبَاءٍ، أَهْلِ حَسْبَةٍ وَوَفَاءٍ. وَوَهَبَ لَهُ مَمْلُوكاً.

وَمَدَحَهُ كَعْبُ بْنُ زُهَيْرٍ بِشِعْرٍ يَقُولُ فِيهِ:

صِهْرُ النَّبِيِّ وَخَيْرُ النَّاسِ كُلِّهِمِ


فَكُلُّ مَنْ رَامَهُ بِالْفَخْرِ مَفْخُورُ

فَأَجَازَهُ بِجَائِزَةٍ سَنِيَّةٍ، وَكَسَاهُ، وَوَهَبَ لَهُ فَرَساً.[452]

ابو اسماء در صفین علی% را ستوده و گفت:

هنگامی که رفتار علی را امتحان کردیم او را صبور بر مصیبت‌ها یافتیم که هرگز کمرش زیر بار آن‌ها نشکسته و خم نشده است.

هرگاه او را تجربه کرده و صدا زنی همانند شیر است که به سوی مرگ سر برهنه یا با کلاه‌خود حرکت می‌کند.

علی جان کریمش را جود کرده و به استقبال خطرات مرگ می‌برد زمانی که هر جنگجویی درصدد جود کردن جان خود است.

هنگامی که نیزه‌ها همانند شاخه‌های درخت در هم فرو می‌روند علی حمله کرده و سرکشی که سوار بر اسب بوده و درخواست کمک می‌کند را از تن جدا می‌سازد.

علی% به او فرمود: خدا تو را رحمت کند ای ابا اسماء و به تو خیر را شنوانده و نشان دهد که تو از قوم نجیبان و اهل حسب و وفایی و در آن هنگام به او برده‌ای بخشید.

و نیز کعب بن زهیر او را با شعری ستود که در آن می‌گوید:

داماد پیامبر و بهترین تمام انسان‌ها و هرکسی که خواست بر او فخرفروشی کند کوتاه آمده و کم آورد.

حضرت به او جایزۀ ارزشمندی داده و او را پوشانده و اسبی را به او بخشید.

2. گوش فرا دادن به شعر شاعر

از وظایف مخاطبان و حاضران در جلسۀ مدح و مرثیه‌سرایی برای اهل‌بیت( آن است که برای شعر و شاعر حرمتی قائل شده و حداقل به اشعار او گوش فرا دهیم.

حاکم نیشابوری به سندش از موسی بن عقبه نقل می‌کند:

أَنْشَدَ النَّبِيَّ (صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ) كَعْبُ بْنُ زُهَيْرٍ «بَانَتْ سُعَادُ» فِي مَسْجِدِهِ بِالْمَدِينَةِ فَلَمَّا بَلَغَ قَوْلَهُ:

إِنَّ الرَّسُولَ لَسَيْفٌ يُسْتَضَاءُ بِهِ

 


وَصَارِمٌ مِنْ سُيُوفِ اللَّهِ مَسْلُولُ

فِي فِتْيَةٍ مِنْ قُرَيْشٍ قَالَ قَائِلُهُمْ

 


بِبَطْنِ مَكَّةَ لَمَّا أَسْلَمُوا زُولُوا

أَشَارَ رَسُولُ اللَّهِ (صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ) بِكُمِّهِ إِلَى الْخَلْقِ لِيَسْمَعُوا مِنْهُ.[453]

کعب بن زهیر برای پیامبر- قصیدۀ «بانت سعاد» را در مسجدش در مدینه خواند و چون به این ابیات رسید:

همانا پیامبر همانند شمشیری است که به آن نور گرفته می‌شود و شمشیر برنده‌ای است از شمشیرهای خدا که از نیام برکشیده شده است.

در مقابل گروهی از جوانان قریش که گویندۀ آنان در میان مکه گفت: اگر اسلام آورید نابود می‌شوید.

در این هنگام پیامبر خدا- با آستینش به مردم اشاره کرد که آن را گوش دهند.

3. تشویق زبانی شاعر

ازآنجاکه به لحاظ تربیتی تشویق از جایگاه ویژه‌ای برخوردار است لذا جا دارد شنوندگان و حاضران در مجالس مدح و مرثیۀ اهل‌بیت( مداحان و مرثیه‌سرایان را تشویق زبانی نمایند تا به ادامۀ کارشان دلگرم شوند.

ابوطالب قمی می‌گوید:

كَتَبْتُ إِلَى أَبِي جَعْفَرٍ% بِأَبْيَاتِ شِعْرٍ وَذَكَرْتُ فِيهَا أَبَاهُ، وَسَأَلْتُهُ أَنْ يَأْذَنَ لِي فِي أَنْ أَقُولَ فِيهِ! فَقَطَعَ الشِّعْرَ وَحَبَسَهُ، وَكَتَبَ فِي صَدْرِ مَا بَقِيَ مِنَ الْقِرْطَاسِ: قَدْ أَحْسَنْتَ جَزَاكَ اللَّهُ خَيْراً.[454]

ابیاتی در مدح و فضیلت امام رضا% سرودم و آن‌ها را نوشته ضمن نامه‌ای برای امام جواد% فرستادم و در آن نامه از ایشان خواستم به من اجازه دهد بازهم دربارۀ پدرشان شعر بگویم. پس از مدتی، پاسخ حضرت رسید در حالی که آن ابیات را بریده و پیش خود نگه داشته بود و در باقی‌ماندۀ کاغذ جملۀ زیر را با دست خط خود که جلب‌توجه می‌کرد چنین نوشت: «کار خوبی کردی، خداوند تو را پاداش خیر دهد».

4. دعا کردن برای شاعر

ازآنجاکه انسان نمی‌تواند حق مداح و مرثیه‌خوان را آن‌گونه که هست ادا نماید لذا جا دارد از خداوند متعال بخواهد تا حقش را ادعا نماید و این با دعا کردن در حق اوست.

رسول خدا- در حق شاعری از کنانه که شعری را نزد ایشان خوانده بود فرمود:

يَا كِنَانِيُّ، بَوَّأَكَ اللَّهُ بِكُلِّ بَيْتٍ قُلْتَهُ بَيْتاً فِي الْجَنَّةِ.[455]

ای کنانی! خداوند با هر بیتی که گفتی خانه‌ای به تو در بهشت عطا نماید.

از نصر بن مزاحم منقری نقل شده:

إِنَّهُ رَأَى النَّبِيَّ (صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ) فِي النَّوْمِ وَبَيْنَ يَدَيْهِ رَجُلٌ يُنْشِدُهُ:




مَنْ لِقَلْبٍ مُتَيَّمٍ مُسْتَهَامِ

قَالَ: فَسَأَلْتُ عَنْهُ، فَقِيلَ لِي: هَذَا الْكُمَيْتُ بْنِ زَيْدِ الْأَسَدِيِّ.

قَالَ: فَجَعَلَ النَّبِيُّ (صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ) يَقُولُ لَهُ: جَزَاكَ اللَّهُ خَيْراً! وَأَثْنَى عَلَيْهِ.[456]

پیامبر- را در خواب دیدم در حالی که در مقابلش مردی این شعر را می‌خواند:

کیست برای قلب دیوانه‌ای که حیران است. او گفت: دربارۀ این شخص سؤال کردم که کیست؟ به من گفته شد: او کمیت بن زیاد اسدی است.

او گفت: پیامبر- به او فرمود: خداوند تو را پاداش خیر دهد و بر او ثنا گفت.

5. اهمیت دادن به شعر شاعر

یکی از راه‌های تشویق هنرمند اهمیت دادن به هنر اوست که مصادیق مختلفی دارد و ازآنجاکه شعر و شاعری هنر است لذا جا دارد انسان به هنر او توجه کرده و به آن اهمیت داده و اگر درخواست کرد تا شعرش را گوش فرا دهیم حتی اگر کار داریم به آن اهمیت داده و صبر نموده و به شعرش گوش فرا دهیم.

شیخ صدوق به سندش از محمد بن یحیی فارسی نقل می‌کند:

نَظَرَ أَبُو نُوَاسٍ إِلَى أَبِي الْحَسَنِ عَلِيِّ بْنِ مُوسَى الرِّضَا% ذَاتَ يَوْمٍ وَقَدْ خَرَجَ مِنْ عِنْدِ الْمَأْمُونِ عَلَى بَغْلَةٍ لَهُ، فَدَنَا مِنْهُ أَبُو نُوَاسٍ، فَسَلَّمَ عَلَيْهِ وَقَالَ: يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ، قَدْ قُلْتُ فِيكَ أَبْيَاتاً فَأُحِبُّ أَنْ تَسْمَعَهَا مِنِّي، قَالَ: هَاتِ. فَأَنْشَأَ يَقُولُ:

مُطَهَّرُونَ نَقِيَّاتٌ ثِيَابُهُمْ


تَجْرِي الصَّلَاةُ عَلَيْهِمْ أَيْنَمَا ذُكِرُوا

مَنْ لَمْ يَكُنْ عَلَوِيّاً حِينَ تَنْسُبُهُ


فَمَا لَهُ مِنْ قَدِيمِ الدَّهْرِ مُفْتَخَرٌ

فَاللَّهُ لَمَّا بَرَا خَلْقاً فَأَتْقَنَهُ


صَفَاكُمْ وَاصْطَفَاكُمْ أَيُّهَا الْبَشَرُ

فَأَنْتُمُ الْمَلَأُ الْأَعْلَى وَعِنْدَكُمْ


عِلْمُ الْكِتَابِ وَمَا جَاءَتْ بِهِ السُّوَرُ

فَقَالَ الرِّضَا%: قَدْ جِئْتَنَا بِأَبْيَاتٍ مَا سَبَقَكَ إِلَيْهَا أَحَدٌ. ثُمَّ قَالَ: يَا غُلَامُ، هَلْ مَعَكَ مِنْ نَفَقَتِنَا شَيْءٌ؟ فَقَالَ: ثَلَاثُمِائَةِ دِينَارٍ.

فَقَالَ: أَعْطِهَا إِيَّاهُ. ثُمَّ قَالَ%: لَعَلَّهُ اسْتَقَلَّهَا، يَا غُلَامُ سُقْ إِلَيْهِ الْبَغْلَةَ.[457]

نقل شده که ابونؤاس روزی امام رضا% را دید که سوار بر استری از نزد مأمون بیرون می‌آید، ابونؤاس به آن حضرت نزدیک شد و بر او سلام کرد و گفت: ای فرزند رسول خدا! دربارۀ شما ابیاتی گفته‌ام و دوست دارم آن‌ها را از من بشنوی. حضرت فرمود: بیاور. ابونؤاس شروع به قرائت آن‌ها کرد:

پاکانی هستند که جامه‌شان پاکیزه است و هرگاه از ایشان یاد شود، بر آن‌ها درود فرستاده می‌شود.

هر که به هنگام انتساب، علوی نباشد از روزگار کهن، افتخاری ندارد.

خداوند، آنگاه که خلق را بیافرید و سامانش داد، ای جماعت! شما را گزین کرد و برگزید.

شمایید گروه برتر و نزد شماست، علم کتاب و آنچه سوره‌های قرآن آورده است.

امام رضا% فرمود: ابیاتی را آوردی که کسی به آن‌ها بر تو سبقت نگرفته است. سپس فرمود: ای غلام! آیا با تو از نفقۀ ما چیزی هست؟ گفت سیصد دینار.

حضرت فرمود: آن‌ها را به او بده. آنگاه حضرت فرمود: شاید آن‌ها را کم به حساب آورده باشی. ای غلام این استر را نیز به او بده.

6. برآوردن خواستۀ شاعر

یکی از اقداماتی که انسان در سیره و تعامل اهل‌بیت( نسبت به مداحان و شاعران و مرثیه‌سرایان مشاهده می‌کند برآوردن خواسته‌های مشروع آنان است که جا دارد ما نیز از این سنت و سیرۀ آنان متابعت نماییم.

صاعد از موالیان کمیت می‌گوید:

دَخَلْتُ مَعَ الْكُمَيْتِ عَلَى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِL فَقَالَ: إِنِّي قَدْ مَدَحْتُكَ بِمَا أَرْجُو أَنْ يَكُونَ لِي وَسِيلَةً عِنْدَ رَسُولِ اللَّهِ (صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ).

ثُمَّ أَنْشَدَهُ قَصِيدَتَهُ الَّتِي أَوَّلُهَا:

مَنْ لِقَلْبٍ مُتَيَّمٍ مُسْتَهَامِ

 


غَيْرَ مَا صَبْوَةٍ وَلَا أَحْلَامِ

فَلَمَّا أَتَى عَلَى آخِرِهَا قَالَ لَهُ: ثَوَابُكَ نَعْجِزُ عَنْهُ، وَلَكِنَّ مَا عَجَزْنَا عَنْهُ فَإِنَّ اللَّهَ لَا يَعْجِزُ عَنْ مُكَافَأَتِكَ: اللَّهُمَّ اغْفِرْ لِلْكُمَيْتِ، اللَّهُمَّ اغْفِرْ لِلْكُمَيْتِ.

ثُمَّ قَسَطَ لَهُ عَلَى نَفْسِهِ وَعَلَى أَهْلِهِ أَرْبَعَمِائَةِ أَلْفَ دِرْهَمٍ وَقَالَ لَهُ: خُذْ يَا أَبَا الْمُسْتَهِلِّ.

فَقَالَ لَهُ: لَوْ وَصَلْتَنِي بِدَانِقٍ لَكَانَ شَرَفاً لِي وَلَكِنْ إِنْ أَحْبَبْتَ أَنْ تُحْسِنَ إِلَيَّ فَادْفَعْ إِلَيَّ بَعْضَ ثِيَابِكَ الَّتِي تَلِي جَسَدَكَ أَتَبَرَّكْ بِهَا.

فَقَامَ فَنَزَعَ ثِيَابِهِ وَدَفَعَهَا إِلَيْهِ كُلَّهَا...[458]

با کمیت بر امام سجاد% وارد شدیم، او گفت: می‌خواهم شما را به چیزی مدح کنم که وسیله برای من نزد رسول خدا- باشد. آنگاه قصیدۀ خود را خواند که اولش این بیت بود:

کیست برای قلبی که دیوانه است و حیران غیر آنچه حالت کودکی و خواب‌هاست.

چون تا آخر قصیده خواند حضرت به او فرمود: ما از ثواب تو عاجزیم ولی آنچه ما از آن عاجزیم خداوند عاجز از جبران آن نیست. بار خدایا کمیت را بیامرز.

آنگاه بر عهدۀ خود و بر اهلش چهارصد هزار درهم تقسیم کرده و به او فرمود: ای ابا المستهل! این را بگیر.

او به حضرت گفت: اگر به دانه‌ای به من صله دهی برایم شرف است، ولی اگر می‌خواهی به من احسان کنی یکی از لباس‌هایت را که به تن شما چسبیده را به من بده تا به آن تبرک جویم.

حضرت برخاست و لباسش را کند و همه را به او داد...

7. تعلیم اشعار آیینی به فرزندان خود

یکی از عوامل تشویق شاعران آن است که شعرشان خوانده شده و به نسل بعد منتقل شود و لذا جا دارد از این طریق شاعران را نیز تشویق نماییم، همان‌گونه که اهل‌بیت( چنین سفارشی داشته‌اند.

از امام صادق% نقل شده که دربارۀ سفیان بن مصعب عبدی فرمود:

يَا مَعْشَرَ الشِّيعَةِ، عَلِّمُوا أَوْلَادَكُمْ شِعْرَ الْعَبْدِيِّ، فَإِنَّهُ عَلَى دِينِ اللَّهِ.[459]

ای گروه شیعه! شعر عبدی را به فرزندانتان یاد دهید؛ چراکه مطابق دین خداست.

8. دعوت مردم به مجلس مدح و مرثیهسرایی

یکی از وظایف ما نسبت به مداحان و مرثیه‌سرایان تشویق و دعوت مردم علی‌الخصوص نزدیکان به حضور و شرکت در مجالس آنان است، همان‌گونه که سیرۀ اهل‌بیت( دعوت نزدیکان خود به حضور در مجالس مدح و مرثیۀ امام حسین% بوده است.

سفیان بن مصعب عبدی می‌گوید:

دَخَلْتُ عَلَى أَبِي عَبْدِ اللَّهِ% فَقَالَ: قُولُوا لِأُمِّ فَرْوَةَ تَجِيءُ فَتَسْمَعُ مَا صُنِعَ بِجَدِّهَا...[460]

بر امام صادق% وارد شدم. فرمود: «به امّ فَرْوه بگویید که بیاید و بشنود که با جدش چه‌کار کردند»...

9. تعریف کردن از شعر شاعر

ازآنجاکه تشویق تأثیر به سزایی در تکامل عمل انسان دارد لذا تعریف کردن و ستایش نمودن از مداحان و مرثیه‌سرایان و اشعارشان در این راستا حسن دارد و این ویژگی را انسان در سیرۀ اهل‌بیت( به خوبی مشاهده می‌کند.

دعبل می‌گوید:

... فَلَمَّا انْتَهَيْتُ إِلَى قَوْلِي:

خُرُوجُ إِمَامٍ لَا مَحَالَةَ خَارِجٌ


يَقُومُ عَلَى اسْمِ اللَّهِ وَالْبَرَكَاتِ

يُمَيِّزُ فِينَا كُلَّ حَقٍّ وَبَاطِلٍ


وَيُجْزِي عَلَى النَّعْمَاءِ وَالنَّقِمَاتِ

بَكَى الرِّضَا% بُكَاءً شَدِيداً، ثُمَّ رَفَعَ رَأْسَهُ إِلَيَّ فَقَالَ لِي: يَا خُزَاعِيُّ، نَطَقَ رُوحُ الْقُدُسِ عَلَى لِسَانِكَ بِهَذَيْنِ الْبَيْتَيْن ...[461]

... هنگامی که به این سخنم رسیدم:

خروج امامی که ناگزیر خروج خواهد کرد با نام خدا و برکات او، قیام خواهد کرد.

هر حق و باطلی را میان ما از هم جدا خواهد کرد و بر نعمت و نقمت، جزا خواهد داد.

امام رضا% به شدّت گریست و سپس سرش را به سوی من بالا آورد و به من فرمود: ای خُزاعی! در این دو بیت، روح القدس با زبان تو سخن گفته است...

10. بینیاز کردن شاعر

یکی دیگر از وظایف انسان علی‌الخصوص مسئولان و آنان که دارای ثروت و مال هستند بی‌نیاز کردن شاعران به لحاظ مالی است تا هم در راستای سرودن شعر و قرائت آن دغدغه‌ای نداشته باشند و هم در این جهت تشویق شوند و این مطلبی است که در سیرۀ اهل‌بیت( به خوبی مشاهده می‌شود که با صله دادن به شاعرانی همچون دعبل آنان را به لحاظ مالی بی‌نیاز نموده‌اند.

از امام موسی بن جعفر' نقل شده که فرمود:

كُنْتُ عِنْدَ سَيِّدِنَا الصَّادِقِ% إِذْ دَخَلَ عَلَيْهِ أَشْجَعُ السُّلَمِيُّ يَمْدَحُهُ فَوَجَدَهُ عَلِيلًا، فَجَلَسَ وَأَمْسَكَ، فَقَالَ لَهُ سَيِّدُنَا الصَّادِقُ%: عُدْ عَنِ الْعِلَّةِ، وَاذْكُرْ مَا جِئْتَ لَهُ. فَقَالَ لَهُ:

أَلْبَسَكَ اللَّهُ مِنْهُ عَافِيَةً


فِي نَوْمِكَ الْمُعْتَرِي وَفِي أَرَقِكْ

يُخْرِجُ مِنْ جِسْمِكَ السِّقَامَ كَمَا


أَخْرَجَ ذُلَّ السُّؤَالِ مِنْ عُنُقِكْ

فَقَالَ: يَا غُلَامُ، أَيْشٍ مَعَكَ؟ قَالَ: أَرْبَعُمِائَةِ دِرْهَمٍ. قَالَ: أَعْطِهَا لِلْأَشْجَعِ.

قَالَ: فَأَخَذَهَا وَشَكَرَ وَوَلَّى. فَقَالَ: رُدُّوهُ. فَقَالَ: يَا سَيِّدِي، سَأَلْتُ فَأَعْطَيْتَ وَأَغْنَيْتَ، فَلِمَ رَدَدْتَنِي؟

قَالَ: حَدَّثَنِي أَبِي، عَنْ آبَائِهِ، عَنِ النَّبِيِّ- قَالَ: خَيْرُ الْعَطَاءِ مَا أَبْقَى نِعْمَةً بَاقِيَةً، وَإِنَّ الَّذِي أَعْطَيْتُكَ لَا يُبْقِي لَكَ نِعْمَةً بَاقِيَةً، وَهَذَا خَاتَمِي فَإِنْ أُعْطِيتَ بِهِ عَشْرَةَ آلَافِ دِرْهَمٍ وَإِلَّا فَعُدْ إِلَيَّ وَقْتَ كَذَا وَكَذَا أُوفِكَ إِيَّاهَا.

قَالَ: يَا سَيِّدِي، قَدْ أَغْنَيْتَنِي...[462]

نزد آقایمان صادق% بودم که اشجع سلمی بر حضرت داخل شد تا او را مدح نماید که او را مریض یافت لذا نشست و از مدح دست کشید. آقایمان صادق% به او فرمود: کاری به بیماری نداشته باش و بگو برای چه آمده‌ای. او گفت:

خداوند شما را از این بیماری عافیت دهد؛ چه در خواب که بر شما عارض می‌شود و چه در بیداری.

از جسمتان بیماری را بیرون کند همان‌گونه که ذلت و خواری درخواست را از گردن شما بیرون کرده است.

حضرت فرمود: ای غلام! چه مقدار پول همراه توست؟ گفت: چهارصد درهم. فرمود: آن‌ها را به اشجع بده.

او آن‌ها را گرفته و تشکر کرد و بیرون آمد. امام صادق% فرمود: او را بازگردانید. او گفت: ای سرورم! درخواست کردم به من عطا کردی و مرا بی‌نیاز نمودی پس برای چه مرا بازگرداندی؟

حضرت فرمود: حدیث کرد مرا پدرم از پدرش از پدرانش از پیامبر- که فرمود: بهترین بخشش آن است که نعمت باقی باشد و مقداری که به تو دادم نعمتی که برای تو دوام داشته باشد نیست و این انگشتر من است، اگر به ده هزار درهم فروختی که چه خوب وگرنه در فلان وقت نزد من بازگرد تا آن را به تو بپردازم.

او گفت: ای سرورم مرا بی‌نیاز نمودی...

11. حوصله به خرج دادن در شنیدن شعر شاعر

انسان باید نسبت به شاعر و اشعار او و مداح و مرثیه‌خوان و مدح و رثاء او حوصله به خرج داده و برای آن احترام قائل شده و به اشعار او گوش فرا دهد و این حداقل حق او بر عهدۀ دیگران است.

محمد بن حسن صفار به سندش از جابر نقل کرده که گفت:

دَخَلْتُ عَلَيْهِ فَشَكَوْتُ إِلَيْهِ الْحَاجَةَ. قَالَ: فَقَالَ: يَا جَابِرُ! مَا عِنْدَنَا دِرْهَمٌ.

فَلَمْ أَلْبَثْ أَنْ دَخَلَ عَلَيْهِ الْكُمَيْتُ، فَقَالَ لَهُ: جُعِلْتُ فِدَاكَ! إِنْ رَأَيْتَ أَنْ تَأْذَنَ لِي حَتَّى أُنْشِدَكَ قَصِيدَةً.

قَالَ: فَقَالَ: أَنْشِدْ، فَأَنْشَدَهُ قَصِيدَةً.

فَقَالَ: يَا غُلَامُ! أَخْرِجْ مِنْ ذَلِكَ الْبَيْتِ بَدْرَةً فَادْفَعْهَا إِلَى الْكُمَيْتِ.

قَالَ: فَقَالَ لَهُ: جُعِلْتُ فِدَاكَ! إِنْ رَأَيْتَ أَنْ تَأْذَنَ لِي أُنْشِدُكَ قَصِيدَةً أُخْرَى.

قَالَ: أَنْشِدْ، فَأَنْشَدَهُ أُخْرَى.

قَالَ: يَا غُلَامُ! أَخْرِجْ مِنْ ذَلِكَ الْبَيْتِ بَدْرَةً، فَادْفَعْهَا إِلَى الْكُمَيْتِ.

قَالَ: فَأَخْرَجَ بَدْرَةً فَدَفَعَهَا إِلَيْهِ.

قَالَ: فَقَالَ لَهُ: جُعِلْتُ فِدَاكَ! إِنْ رَأَيْتَ أَنْ تَأْذَنَ لِي أُنْشِدُكَ ثَالِثَةً.

قَالَ لَهُ: أَنْشِدْ...[463]

بر امام باقر% وارد شده و به او از حاجتی که داشتم شکوه بردم. حضرت فرمود: نزد ما درهمی نیست.

چیزی نگذشت که کمیت داخل شد و گفت: فدایت شوم برای شما شعر بخوانم؟ حضرت فرمود: بخوان.

او قصیده‌ای برای ایشان خواند. حضرت فرمود: ای غلام! از آن اتاق کیسه‌ای ده هزار درهم بیاور و به او بده.

کمیت گفت: فدایت گردم! قصیدۀ دیگری برایتان بخوانم؟

فرمود: بخوان.

او قصیدۀ دیگری برای حضرت خواند و سپس فرمود: ای غلام! از آن اتاق کیسۀ ده هزار درهمی را بیاور و به او بده.

او کیسه‌ای که ده هزار درهم در آن بود را به کمیت داد.

او گفت: به حضرت گفتم: فدایت گردم! اگر اجازه دهی قصیدۀ سومی را برایتان بخوانم!

حضرت فرمود: بخوان...

12. حفظ اشعار آیینی

جا دارد اشعار مکتبی و آیینی که از اصول دین و مذهب به حساب می‌آید را حفظ کرده و حفظ آن را نیز به دیگران سفارش نماییم، همان‌گونه که اهل‌بیت( نسبت به برخی اشعار چنین سفارشی داشته‌اند.

سهل بن ذُبیان می‌گوید:

دَخَلْتُ عَلَى الْإِمَامِ عَلِيِّ بْنِ مُوسَى الرِّضَا% فِي بَعْضِ الْأَيَّامِ قَبْلَ أَنْ يَدْخُلَ عَلَيْهِ أَحَدٌ مِنَ النَّاسِ، فَقَالَ لِي: مَرْحَباً بِكَ يَا ابْنَ ذُبْيَانَ! السَّاعَةَ أَرَادَ رَسُولُنَا أَنْ يَأْتِيَكَ لِتَحْضُرَ عِنْدَنَا.

فَقُلْتُ: لِمَا ذَا يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ؟

فَقَالَ: لِمَنَامٍ رَأَيْتُهُ الْبَارِحَةَ، وَقَدْ أَزْعَجَنِي وَأَرَّقَنِي.

فَقُلْتُ: خَيْراً يَكُونُ إِنْ شَاءَ اللَّهُ تَعَالَى.

فَقَالَ: يَا ابْنَ ذُبْيَانَ! رَأَيْتُ كَأَنِّي قَدْ نُصِبَ لِي سُلَّمٌ فِيهِ مِائَةُ مِرْقَاةٍ، فَصَعِدْتُ إِلَى أَعْلَاهُ.

فَقُلْتُ: يَا مَوْلَايَ! أُهَنِّيكَ بِطُولِ الْعُمُرِ، وَرُبَّمَا تَعِيشُ مِائَةَ سَنَةٍ؛ لِكُلِّ مِرْقَاةٍ سَنَةٌ.

فَقَالَ لِي%: مَا شَاءَ اللَّهُ كَانَ. ثُمَّ قَالَ: يَا ابْنَ ذُبْيَانَ! فَلَمَّا صَعِدْتُ إِلَى أَعْلَى السُّلَّمِ رَأَيْتُ كَأَنِّي دَخَلْتُ فِي قُبَّةٍ خَضْرَاءَ يُرَى ظَاهِرُهَا مِنْ بَاطِنِهَا، وَرَأَيْتُ جَدِّي رَسُولَ اللَّهِ- جَالِساً فِيهَا، وَإِلَى يَمِينِهِ وَشِمَالِهِ غُلَامَانِ حَسَنَانِ يُشْرِقُ النُّورُ مِنْ وُجُوهِهِمَا، وَرَأَيْتُ امْرَأَةً بَهِيَّةَ الْخِلْقَةِ، وَرَأَيْتُ بَيْنَ يَدَيْهِ شَخْصاً بَهِيَّ الْخِلْقَةِ جَالِساً عِنْدَهُ، وَرَأَيْتُ رَجُلًا وَاقِفاً بَيْنَ يَدَيْهِ وَهُوَ يَقْرَأُ هَذِهِ الْقَصِيدَةَ:




لِأُمِّ عَمْرٍو فِي اللِّوَى مَرْبَعُ

فَلَمَّا رَآنِي النَّبِيُّ- قَالَ لِي: مَرْحَباً بِكَ يَا وَلَدِي، يَا عَلِيَّ بْنَ مُوسَى الرِّضَا! سَلِّمْ عَلَى أَبِيكَ عَلِيٍّ، فَسَلَّمْتُ عَلَيْهِ، ثُمَّ قَالَ لِي: سَلِّمْ عَلَى أُمِّكَ فَاطِمَةَ الزَّهْرَاءِ، فَسَلَّمْتُ عَلَيْهَا، فَقَالَ لِي: وَسَلِّمْ عَلَى أَبَوَيْكَ الْحَسَنِ وَالْحُسَيْنِ، فَسَلَّمْتُ عَلَيْهِمَا، ثُمَ قَالَ لِي: وَسَلِّمْ عَلَى شَاعِرِنَا وَمَادِحِنَا فِي دَارِ الدُّنْيَا السَّيِّدِ إِسْمَاعِيلَ الْحِمْيَرِيِّ، فَسَلَّمْتُ عَلَيْهِ وَجَلَسْتُ. فَالْتَفَتَ النَّبِيُّ إِلَى السَّيِّدِ إِسْمَاعِيلَ فَقَالَ لَهُ: عُدْ إِلَى مَا كُنَّا فِيهِ مِنْ إِنْشَادِ الْقَصِيدَةِ، فَأَنْشَدَ يَقُولُ:

لِأُمِ عَمْرٍو بِاللَّوَى مَرْبَعٌ


طَامِسَةٌ أَعْلَامُهُ بَلْقَعٌ

فَبَكَى النَّبِيُّ-، فَلَمَّا بَلَغَ إِلَى قَوْلِهِ:




وَوَجْهُهُ كَالشَّمْسِ إِذْ تَطْلُعُ

بَكَى النَّبِيُّ- وَفَاطِمَةُ& مَعَهُ وَمَنْ مَعَهُ، وَلَمَّا بَلَغَ إِلَى قَوْلِهِ:

قَالُوا لَهُ لَوْ شِئْتَ أَعْلَمْتَنَا


إِلَى مَنِ الْغَايَةُ وَالْمَفْزَعُ

رَفَعَ النَّبِيُّ- يَدَيْهِ وَقَالَ: إِلَهِي أَنْتَ الشَّاهِدُ عَلَيَّ وَعَلَيْهِمْ أَنِّي أَعْلَمْتُهُمْ: أَنَّ الْغَايَةَ وَالْمَفْزَعَ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ، وَأَشَارَ بِيَدِهِ إِلَيْهِ وَهُوَ جَالِسٌ بَيْنَ يَدَيْهِ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْهِ.

قَالَ عَلِيُّ بْنُ مُوسَى الرِّضَا%: فَلَمَّا فَرَغَ السَّيِّدُ إِسْمَاعِيلُ الْحِمْيَرِيُّ مِنْ إِنْشَاءِ الْقَصِيدَةِ الْتَفَتَ النَّبِيُّ- إِلَيَّ وَقَالَ لِي: يَا عَلِيَّ بْنَ مُوسَى! إِحْفَظْ هَذِهِ الْقَصِيدَةَ، وَمُرْ شِيعَتَنَا بِحِفْظِهَا، وَأَعْلِمْهُمْ أَنَّ مَنْ حَفِظَهَا وَأَدْمَنَ قِرَاءَتَهَا ضَمِنْتُ لَهُ الْجَنَّةَ عَلَى اللَّهِ تَعَالَى.

قَالَ الرِّضَا: وَلَمْ يَزَلْ يُكَرِّرُهَا عَلَيَّ حَتَّى حَفِظْتُهَا مِنْهُ، وَالْقَصِيدَةُ هَذِهِ:...[464]

در برخی از روزها بر امام علی بن موسی الرضا% داخل شدم قبل از آنکه احدی از مردم بر او داخل شود. حضرت به من فرمود: مرحبا به تو ای فرزند ذبیان. الان فرستادۀ ما نزد تو می‌آید تا نزد ما حاضر شوی. گفتم: برای چه جهت ای فرزند رسول خدا! حضرت فرمود: به جهت خوابی که دیشب دیدم و مرا آزار می‌دهد و خواب را از من ربوده است. گفتم خیر است اگر خداوند متعال بخواهد. حضرت فرمود: ای پسر ذبیان! در خواب دیدم گویا نردبانی برای من نصب شده با صد پله و من از آن بالا رفتم. گفتم: ای مولای من! تو را به طول عمر بشارت می‌دهم و گویا عمر شما به صدسال برسد برای هر پله‌ای یک سال. حضرت% فرمود: هر چه خدا بخواهد همان می‌شود. سپس فرمود: ای پسر ذبیان! چون بالای نردبان رفتم دیدم گویا داخل گنبدی سبز شدم که ظاهر آن از باطنش دیده می‌شد و مشاهده کردم جدم رسول خدا- در آن نشسته و در طرف راست و چپش دو نوجوان زیبا بودند و از صورتشان نور می‌بارید و زنی را دیدم با خلقتی زیبا و در مقبل او مردی خوش‌سیما نشسته و نیز مردی را دیدم که در برابرش ایستاده و این شعر را می‌خواند:

برای ام عمرو در سرزمین لوی که سرسبز است.

چون پیامبر- مرا دید به من فرمود: مرحبا به تو ای فرزندم ای علی بن موسی الرضا%، سلام کن بر پدرت علی و من بر او سلام کردم. سپس به من فرمود: سلام کن بر مادرت فاطمۀ زهرا و من بر او نیز سلام کردم. سپس به من فرمود: سلام کن بر دو پدرت حسن و حسین و من بر آن دو نیز سلام کردم. سپس به من فرمود: و سلام کن بر شاعر و مدح‌کنندۀ ما در خانه دنیا اسماعیل حمیری. من بر او نیز سلام کرده و نشستم. پیامبر- به سید حمیری توجه کرده و به او فرمود: به آنجا که قصیده‌ات رسیده بود بازگرد؛ و او شروع به قرائت اشعار خود نمود:

برای ام عمرو در سرزمین لوی که سرسبز است و نشانه‌هایش محو شده و به صحرایی تبدیل گشته است.

پیامبر- گریست و چون شعرش به اینجا رسید:

و چهرۀ او همچون خورشید بود هنگامی که طلوع می‌کند.

پیامبر- و فاطمه& و هر که با او بود گریست؛ و چون به این بیتش رسید:

به او گفتند: اگر می‌خواستی به ما اعلام می‌داشتی غایت و پناه به سوی کیست؟

پیامبر- دستانش را بالا برد و گفت: ای خدای من! تو شاهدی بر من و بر آنان که من به آنان اعلام کردم که غایت و پناه علی بن ابی‌طالب است. او با دستش به حضرت اشاره کرد در حالی که نزد او نشسته بود. علی بن موسی الرضا% فرمود: چون اسماعیل حمیری از خواندن قصیده‌اش فارغ شد پیامبر- به من التفات نموده و فرمود: ای علی بن موسی! این قصیده را حفظ کن و شیعیانمان را دستور بده تا آن را حفظ کنند و به آنان اعلام کن هر کس آن را حفظ کند و بر قرائت آن اصرار ورزد برای او بهشت را نزد خداوند متعال ضمانت می‌کنم.

امام رضا% فرمود: من همچنان این قصیده را تکرار می‌کردم تا آن را حفظ نمودم؛ و قصیده از این قرار است. سپس تمام آن را ذکر کرد.

13. تدوین شعر آیینی

یکی از وظایف ما نسبت به مداحان تدوین شعری است که آیینی و مکتبی و مذهبی بوده و بر اساس دین خدا که در قرآن و سنت متبلور و متجلی است سروده شده است.

از امام صادق% نقل شده که فرمود:

كَانَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ% يُعْجِبُهُ أَنْ يُرْوَى شِعْرُ أَبِي طَالِبٍ% وَأَنْ يُدَوَّنَ وَقَالَ: تَعَلَّمُوهُ وَعَلِّمُوهُ أَوْلَادَكُمْ، فَإِنَّهُ كَانَ عَلَى دِينِ اللَّهِ وَفِيهِ عِلْمٌ كَثِيرٌ.[465]

امیر مؤمنان% همیشه دوست داشت تا شعر ابوطالب روایت شده و تدوین شود و می‌فرمود: شعر او را فرا گرفته و به اولادتان یاد دهید؛ زیرا بر اساس دین خدا بوده و در آن علم بسیاری است.

14. لزوم دوست داشتن شاعران اهلبیت(

یکی دیگر از وظایف ما شیعیان نسبت به شعرای اهل‌بیت( آن است که آنان را به جهت ذریۀ پیامبر- دوست بداریم، گرچه ممکن است از برخی از آنان لغزش‌هایی صورت گرفته باشد و این دستوری است که از آنان به ما داده شده است.

شیخ محمد سماوی دربارۀ حسین بن احمد بن حجاج نیلی می‌نویسد:

كان فرد زمانه في حسن الأسلوب بنظم الجدّ والهزل، وكان يقال إنه في درجة امرئ القيس في اختراع الطريقة، ورؤيت فاطمة الزهراء& معرضة عمن إزدرى بشعره وأمرت بحبّه وقالت إنه شاعرنا...[466]

او نمونۀ زمانش در حسن اسلوب در نظم جدیت و بذله‌گویی بود و گفته می‌شد که او در درجۀ امرؤ القیس در اختراع راه است. در عالم رؤیا دیده شد که فاطمۀ زهرا& از کسی که به شعرش بی‌اعتنایی کرده بود اعراض کرده و دستور به دوست داشتن او داده و فرمود: او شاعر ماست...


 





 



 


 

 

 

 

 

 

 

 

 


 





 




 






 



 



ح) وظایف انديشمندان نسبت به مداحان

انديشمندان و دانشمندان به طور خصوص نسبت به مداحان و مرثیه‌خوانان وظایفی دارند که باید انجام دهند. اینک به برخی از آن‌ها به طور اجمال اشاره می‌کنیم:

1. استفاده از ظرفيت مداحان در راستاى هدايت مردم

ازآنجاکه هرکدام از خطبا و منبری‌ها و مداحان و مرثیه‌خوانان جایگاه ویژه‌ای در تشویق و هدایت مردم به حق و حقیقت و دعوت مردم به اهل‌بیت عصمت و طهارت( دارند و لذا بر انديشمندان و خطباست که نسبت به مداحان و مرثیه‌خوانان موضع نگرفته و با اصل کار آنان به مخالفت برنخیزند گرچه تذکر دادن به آنان در مواقع خاص در صورت مشاهدۀ انحراف در برخی از آنان لازم است. همان‌گونه که وظیفۀ مداحان و مرثیه‌خوانان نیز آن است که خطبا و اهل منبر و به طور کلی خطابه را نفی نکرده و نسبت به آنان موضع و جبهه نگیرند، بلکه باید هر گروه در راستای هدایت مردم مکمل یکدیگر باشند.

از رسول خدا- نقل شده که فرمود:

الْمُؤْمِنُ مِرْآةُ الْمُؤْمِنِ.[467]

مؤمن، آینۀ مؤمن است.

2. مقدم داشتن حق مداح بر دیگران

از عملکرد و سیرۀ اهل‌بیت( استفاده می‌شود آنان مداحان آیینی و مکتبی را که با اشعارشان جان خود را در معرض خطر قرار می‌دادند بر خواص اصحابشان مقدم می‌داشتند و لذا جا دارد انديشمندان نیز به این سیره و عملکرد امامان اقتدا نمایند.

محمد بن حسن صفار به سندش از جابر نقل کرده که گفت:

دَخَلْتُ عَلَيْهِ فَشَكَوْتُ إِلَيْهِ الْحَاجَةَ. قَالَ: فَقَالَ: يَا جَابِرُ! مَا عِنْدَنَا دِرْهَمٌ.

فَلَمْ أَلْبَثْ أَنْ دَخَلَ عَلَيْهِ الْكُمَيْتُ، فَقَالَ لَهُ: جُعِلْتُ فِدَاكَ! إِنْ رَأَيْتَ أَنْ تَأْذَنَ لِي حَتَّى أُنْشِدَكَ قَصِيدَةً.

قَالَ: فَقَالَ: أَنْشِدْ، فَأَنْشَدَهُ قَصِيدَةً.

فَقَالَ: يَا غُلَامُ! أَخْرِجْ مِنْ ذَلِكَ الْبَيْتِ بَدْرَةً فَادْفَعْهَا إِلَى الْكُمَيْتِ ...[468]

بر امام باقر% وارد شده و به او از حاجتی که داشتم شکوه بردم. حضرت فرمود: نزد ما درهمی نیست.

چیزی نگذشت که کمیت داخل شد و گفت: فدایت شوم برای شما شعر بخوانم؟ حضرت فرمود: بخوان.

او قصیده‌ای برای ایشان خواند. حضرت فرمود: ای غلام! از آن اتاق کیسه‌ای ده هزار درهم بیاور و به او بده...

3. تدوین مقتل جامع و صحیح برای مداحان

ازآنجاکه انديشمندان در مورد قرآن و تاریخ و حدیث کار تخصصی کرده و معیار صحیح و غیر صحیح تاریخ و مقاتل را به خوبی درک می‌کنند لذا وظیفه دارند مقتل و کتاب جامع و صحیح دربارۀ اهل‌بیت( تدوین کرده و در اختیار مداحان و مرثیه‌سرایان قرار دهند تا آنان به سراغ هر کتاب و مقتلی نروند.

در تفسیر منسوب به امام حسن عسکری% آمده است:

وَقَالَ الْحُسَيْنُ بْنُ عَلِيٍّ': مَنْ كَفَلَ لَنَا يَتِيماً قَطَعَتْهُ عَنَّا مِحْنَتُنَا بِاسْتِتَارِنَا فَوَاسَاهُ مِنْ عُلُومِنَا الَّتِي سَقَطَتْ إِلَيْهِ حَتَّى أَرْشَدَهُ وَهَدَاهُ؛ قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَجَلَّ لَهُ: يَا أَيُّهَا الْعَبْدُ الْكَرِيمُ الْمُوَاسِي، إِنِّي أَوْلَى بِالْكَرَمِ، إِجْعَلُوا لَهُ يَا مَلَائِكَتِي فِي الْجِنَانِ بِعَدَدِ كُلِّ حَرْفٍ عَلَّمَهُ أَلْفَ أَلْفِ قَصْرٍ، وَضَمُّوا إِلَيْهَا مَا يَلِيقُ بِهَا مِنْ سَائِرِ النِّعَمِ.[469]

حسین بن علی' فرمود: هر کس عهده‌دار یتیمی از ما شود که محنتِ غیبت ما، او را از ما جدا کرده و از دانش‌های ما که به دستش رسیده، به او سهمی دهد تا ارشاد و هدایتش کند، خداوند عزوجل به او می‌فرماید: «ای بندۀ بزرگوار شریک کننده برادرش! من در کرَم کردن، از تو سزاوارترم. فرشتگان من! برای او در بهشت، به عدد هر حرفی که یاد داده است، هزار هزار، کاخ قرار دهید و از دیگر نعمت‌ها، آنچه را که لایق اوست، به آن‌ها ضمیمه کنید».

4. معرفی منابع و مطالب معتبر به مداحان و مرثیهسرایان

از وظایف انديشمندان و متخصصان تاریخ و حدیث و کتاب‌شناس در این زمینه‌ها آن است که در راستای دانش‌افزایی مداحان و مرثیه‌سرایان و ارتقای معلوماتشان مقاتل و کتاب‌هایی را به آنان به جهت مطالعه معرفی کنند که از اعتبار ویژه‌ای برخوردار بوده و به‌دوراز نقص و اشکال است.

در دعای ندبه دربارۀ امام زمان% می‌خوانیم:

وَأَعِنَّا عَلَى تَأْدِيَةِ حُقُوقِهِ إِلَيْهِ، وَالِاجْتِهَادِ فِي طَاعَتِهِ، وَاجْتِنَابِ مَعْصِيَتِهِ.[470]

و ما را یاری کن تا حقوقش را به او ادا کنیم و در فرمان‌بُرداری‌اش بکوشیم و از نافرمانی‌اش پرهیز کنیم!

5. تعریف هنجار و ناهنجار در مداحی

مقصود از مطالب هنجار و ناهنجار مطالبی است که بر حق یا باطل است که هرکدام میزان و محوری دارد و از وظایف انديشمندان است که برای مداحان میزان حق که بر محوریت عقل قطعی و قرآن و روایات معصومین( است را به خوبی مشخص نمایند تا با آن بتوانند حق و باطل را تشخیص داده و تنها به اشعاری بسنده کنند که بر حق بوده و از اشعار نابهنجار که هنجارشکنی کرده و مردم را از طریق اعتدال خارج می‌کند پرهیز نمایند. از باب مثال حدود خالق و مخلوق را مراعات کرده و حق اولیای الهی را در طول حق خدا دانسته و از حرمت‌شکنی در مورد حقوق الهی پرهیز نمایند تا مبتلا به غلو و شرک نشده و باعث نشوند که دشمنان و مخالفان ما که در کمین نشسته تا نقصی در ما مشاهده نمایند، بر اساس آن حکم به کفر و شرک ما کرده و در فرصت مناسب آن را اجرا نمایند.

طبرسی به سندش از امام حسن عسکری% نقل کرده که فرمود:

قَالَ الْحُسَيْنُ بْنُ عَلِيٍّ: فَضْلُ كَافِلِ يَتِيمِ آلِ مُحَمَّدٍ ـ الْمُنْقَطِعِ عَنْ مَوَالِيهِ، النَّاشِبِ فِي رُتْبَةِ الْجَهْلِ، يُخْرِجُهُ مِنْ جَهْلِهِ، وَيُوضِحُ لَهُ مَا اشْتَبَهَ عَلَيْهِ ـ عَلَى فَضْلِ كَافِلِ يَتِيمٍ يُطْعِمُهُ وَيَسْقِيهِ، كَفَضْلِ الشَّمْسِ عَلَى السُّهَا.[471]

حسین بن علی' فرمود: «برتری کسی که یتیم آل محمد- را ـ که از [علوم و معارف] سروران خود جدا شده و در رتبه نادانی جا گرفته است ـ عهده‌دار گشته ـ بدین گونه که او را از نادانی بیرون برد و مشتبهات [و ابهامات] او را برطرف سازد ـ بر کسی که خوردن و آشامیدن یتیمی را تعهّد نموده است همچون برتری آفتاب بر ستاره سهی است».

6. گاهی که باید به مداح و مرثیهخوان تذکر داد

از باب امر به معروف و نهی از منکر از وظایف انديشمندان است که هرگاه مشاهده کردند شاعری در مدح یا مرثیه‌اش خطایی دارد به او تذکر دهند همان‌گونه که اهل‌بیت( با برخی از مداحان در شعرشان چنین کرده‌اند.

روایت شده:

إِنَّ كَعْبَ بْنَ زُهَيْرٍ أَنْشَدَ لِلنَّبِيِّ (صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ): «بَانَتْ سُعَادُ»، حَتَّى انْتَهَى إِلَى قَوْلِهِ:

إِنَّ الرَّسُولَ لَسَيْفٌ يُسْتَضَاءُ بِهِ

 


مُهَنَّدٌ مِنْ سُيُوفِ الْهِنْدِ مَسْلُولُ

فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ (صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ): «مِنْ سُيُوفِ اللَّهِ».[472]

کعب بن زهیر شعر «بانت سعاد» را برای پیامبر- قرائت نمود تا به این بیت رسید:

همانا پیامبر همانند شمشیری است که به آن نور گرفته می‌شود، شمشیری پولادین و آبدیده و از نیام برکشیده شده از شمشیرهای هند.

رسول خدا- فرمود: «[بلکه] از شمشیرهای خدا».

7. ایجاد دانشکدۀ مداحی

ازآنجاکه مداحی تأثیر ویژه‌ای در دل‌ها و قلوب مردم دارد و این هنر دارای ویژگی‌های خاص به اوست و به جهت گستردگی خاصی که هم‌اکنون پیدا کرده لذا جا دارد مؤسسه و مرکز یا دانشکدۀ خاصی برای این هنر تشکیل شود تا عده‌ای به طور تخصصی در این زمینه فعالیت کرده و با مدرک به خدمت اعزام شوند، همان‌گونه که نسبت به هنر تلاوت قرآن به طور گسترده این ایده و پیشنهاد عملی شده است.

خداوند متعال می‌فرماید:

(ﯧ ﯨ ﯩ ﯪ ﯫﯬ ﯭ ﯮ ﯯ ﯰ ﯱ ﯲ ﯳ ﯴ ﯵ ﯶ ﯷ ﯸ ﯹ ﯺ ﯻ ﯼ ).[473]

شایسته نیست مؤمنان همگی [به سوی میدان جهاد] کوچ کنند؛ چرا از هر گروهی از آنان، طایفه‌ای کوچ نمی‌کند [و طایفه‌ای در مدینه بماند] تا در دین [و معارف و احکام اسلام] آگاهی یابند و به هنگام بازگشت به سوی قوم خود، آن‌ها را بیم دهند؟! شاید [از مخالفت فرمان پروردگار] بترسند و خودداری کنند!

8. در پناه گرفتن مداحان

مداحان و مرثیه‌سرایان به جهت مشکلاتی که دارند باید از سوی انديشمندان و مسئولان و مردم موردتوجه ویژه قرار گرفته و به لحاظ مالی و امنیتی و علمی پشتیبانی شوند، همان‌گونه که اهل‌بیت( آنان را پشتیبانی می‌کردند.

دعبل می‌گوید:

دَخَلْتُ عَلَى سَيِّدِي وَمَوْلَايَ عَلِيِّ بْنِ مُوسَى الرِّضَا% فِي مِثْلِ هَذِهِ الْأَيَّامِ، فَرَأَيْتُهُ جَالِساً جِلْسَةَ الْحَزِينِ الْكَئِيبِ وَأَصْحَابُهُ مِنْ حَوْلِهِ، فَلَمَّا رَآنِي مُقْبِلًا قَالَ لِي: مَرْحَباً بِكَ يَا دِعْبِلُ، مَرْحَباً بِنَاصِرِنَا بِيَدِهِ وَلِسَانِهِ.

ثُمَّ إِنَّهُ وَسَّعَ لِي فِي مَجْلِسِهِ وَأَجْلَسَنِي إِلَى جَانِبِهِ، ثُمَّ قَالَ لِي: يَا دِعْبِلُ، أُحِبُّ أَنْ تُنْشِدَنِي شِعْراً...[474]

بر سرور و مولایم علی بن موسی الرضا% در مثل چنین روزهایی داخل شدم که دیدم او را همچون نشستن افراد محزون و غمناک نشسته و اصحابش نیز به دور او نشسته‌اند. چون دید من خدمتش رسیده‌ام فرمود: آفرین بر تو ای دعبل، آفرین بر یاور ما به دست و زبانش.

آنگاه برای او در مجلس جا باز کرده و مرا در کنار خود نشانید، سپس به من فرمود: ای دعبل! دوست دارم برایم شعر بخوانی...

9. دفاع از شاعر آیینی

از وظایف عموم مردم علی‌الخصوص انديشمندان و دانشمندان آن است که حرمت مداحان و مرثیه‌خوانان را پاس داشته و در مواقع خاص از شبهاتی که متوجه آنان می‌شود دفاع نمایند، همان‌گونه که اهل‌بیت( چنین عملکردی دربارۀ آنان داشته‌اند.

10. تعریف کردن از شاعر آیینی

از وظایف عموم مردم علی‌الخصوص انديشمندان و دانشمندان نسبت به مداحان و مرثیه‌خوانان تعریف کردن آنان است، همان‌گونه که اهل‌بیت( چنین عملکردی نسبت به آنان داشته‌اند.

کشی نقل می‌کند:

رُوِيَ أَنَّ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ% لَقِيَ السَّيِّدَ بْنَ مُحَمَّدٍ الْحِمْيَرِيَّ، فَقَالَ: سَمَّتْكَ أُمُّكَ سَيِّداً وَوُفِّقْتَ فِي ذَلِكَ وَأَنْتَ سَيِّدُ الشُّعَرَاءِ.[475]

روایت شده که امام صادق% سید بن محمد حمیری را ملاقات نمود و به او فرمود: مادرت تو را سید نامید و تو در این راه موفق بودی و تو سرآمد شاعرانی.

11. مقدم داشتن شعرای مستبصر

شعرای آیینی و مکتبی دارای درجات و مراتب هستند و لذا جا دارد به جهاتی برخی را بر برخی دیگر مقدم بداریم، همان‌گونه که سیرۀ اهل‌بیت( نسبت به مداحان و مرثیه‌سرایان این‌گونه بوده است.

میرزا حسین نوری از کتاب «حبل المتین فی معجزات امیرالمؤمنین%» تألیف شمس‌الدین محمد رضوی از مولی محمد جیلانی نقل می‌کند:

إِنَّهُ تَفَاخَرَ خَلِيعِيُّ الشَّاعِرُ وَابْنُ حَمَّادٍ وَادَّعَى كُلُّ وَاحِدٍ أَنَّ مَدِيحَهُ فِي حَقِّ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ% أَحْسَنُ مِنَ الْآخَرِ؛ فَأَنْشَدَ كُلُّ وَاحِدٍ قَصِيدَةً وَأَلْقَاهَا عَلَى الضَّرِيحِ الْمُقَدَّسِ، وَجَعَلَاهُ% حَكَماً بَيْنَهُمَا، فَكَتَبَ% عَلَى قَصِيدَةِ الْخَلِيعِيِّ بِمَاءِ الذَّهَبِ: أَحْسَنْتَ، وَعَلَى قَصِيدَةِ ابْنِ حَمَّادٍ بِمَاءِ الْفِضَّةِ: أَحْسَنْتَ. فَمَلَّ ابْنُ حَمَّادٍ وَقَالَ: يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ، هُوَ جَدِيدُ الْإِسْلَامِ وَأَنَا مُحِبُكَ الْقَدِيمُ؟ فَرَأَى أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ% فِي الْمَنَامِ، وَإِنَّهُ قَالَ لَهُ: إِنَّكَ مِنَّا وَإِنَّهُ جَدِيدُ الْإِسْلَامِ، وَرَعَايَتُهُ لَازِمَةٌ.[476]

مفاخره‌ای بین جمال‌الدین خلیعی و بین ابن حماد شاعر پدید آمد و هرکدام گمان کردند که مدح او از امیر مؤمنان% از مدح دیگری برتر است. هرکدام قصیده‌ای سروده و آن را بر ضریح مقدس علوی آویزان کرده و از امام% خواستند تا دربارۀ آن دو حکم و قضاوت نماید حضرت بر قصیدۀ خلیعی با آب طلا نوشت: احسنت؛ و بر روی قصیدۀ ابن حماد با آب نقره نوشت: احسنت. ابن حماد از این حادثه متأثر شده و خطاب به امیر مؤمنان% گفت: من دوست قدیمی شما هستم و این شخص تازه عهد ولایت تو را بر عهده گرفته است؟! امیر مؤمنان% را در خواب دید که به او می‌فرماید: تو از مایی ولی او تازه با امر ما پیوند بسته است و لذا جا دارد رعایت حال او را بنماییم.

12. احترام گذاشتن به شاعر

از وظایف عموم مردم علی‌الخصوص انديشمندان و دانشمندان نسبت به مداحان و مرثیه سرایان، احترام نهادن به آنان در بین مردم است.

دعبل می‌گوید:

دَخَلْتُ عَلَى سَيِّدِي وَمَوْلَايَ عَلِيِّ بْنِ مُوسَى الرِّضَا% فِي مِثْلِ هَذِهِ الْأَيَّامِ، فَرَأَيْتُهُ جَالِساً جِلْسَةَ الْحَزِينِ الْكَئِيبِ وَأَصْحَابُهُ مِنْ حَوْلِهِ، فَلَمَّا رَآنِي مُقْبِلًا قَالَ لِي: مَرْحَباً بِكَ يَا دِعْبِلُ، مَرْحَباً بِنَاصِرِنَا بِيَدِهِ وَلِسَانِهِ.

ثُمَّ إِنَّهُ وَسَّعَ لِي فِي مَجْلِسِهِ وَأَجْلَسَنِي إِلَى جَانِبِهِ، ثُمَّ قَالَ لِي: يَا دِعْبِلُ، أُحِبُّ أَنْ تُنْشِدَنِي شِعْراً...[477]

بر سرور و مولایم علی بن موسی الرضا% در مثل چنین روزهایی داخل شدم که دیدم او را همچون نشستن افراد محزون و غمناک نشسته و اصحابش نیز به دور او نشسته‌اند. چون دید من خدمتش رسیده‌ام فرمود: آفرین بر تو ای دعبل، آفرین بر یاور ما به دست و زبانش.

آنگاه برای او در مجلس جا باز کرده و مرا در کنار خود نشانید، سپس به من فرمود: ای دعبل! دوست دارم برایم شعر بخوانی...

 


 





 




 


 

 

 


ـ فهرست منابع

فهرست منابع

علاوه بر قرآن.

1.   ابن ابی الحدید، عبد الحمید بن هبة الله، شرح نهج البلاغة، 20 ج، دار احیاء الکتب العربیة، 1385 ﻫ.ق.

2.   ابن ابی حاتم، عبد الرحمن بن محمد، تفسیر القرآن العظیم، 13 ج، ریاض ـ عربستان سعودی، مکتبة نزار مصطفی الباز، 1419 ﻫ.ق.

3.   ابن ادریس، محمد بن احمد، السرائر الحاوي لتحرير الفتاوى، 3 ج، قم ـ ایران، جماعة المدرسين في الحوزة العلمیة بقم، مؤسسة النشر الإسلامي، 1410 ﻫ.ق.

4.   ابن اعثم کوفی، احمد بن علی، الفتوح، 9 ج، بیروت ـ لبنان، دار الأضواء، 1411 ﻫ.ق.

5.   ابن بابویه، محمد بن علی، الأمالي، 1 ج، تهران ـ ایران، مؤسسة البعثة، 1435 ﻫ.ق.

6.   ابن بابویه، محمد بن علی، الخصال، 2 ج، قم ـ ایران، جماعة المدرسين في الحوزة العلمیة بقم، مؤسسة النشر الإسلامي، 13۶2 ﻫ.ش.

7.   ابن بابویه، محمد بن علی، ثواب الأعمال و عقاب الأعمال، 1 ج، قم ـ ایران، الشريف الرضي، 140۶ ﻫ.ق.

8.   ابن بابویه، محمد بن علی، عیون أخبار الرضا%، 2 ج، تهران ـ ایران، جهان، 1378 ﻫ.ق.

9.   ابن بابویه، محمد بن علی، معاني الأخبار، 1 ج، قم ـ ایران، جماعة المدرسين في الحوزة العلمیة بقم، مؤسسة النشر الإسلامي، 1403 ﻫ.ق.

10.                     ابن بابویه، محمد بن علی، من لا يحضره الفقيه، 4 ج، قم ـ ایران، جماعة المدرسين في الحوزة العلمیة بقم، مؤسسة النشر الإسلامي، 1413 ﻫ.ق.

11.                     ابن جوزی، عبدالرحمن بن علی، بستان الواعظین و ریاض السامعین، 1 ج، بیروت ـ لبنان، مؤسسة الکتب الثقافیة، بی‌تا.

12.                     ابن حنبل، احمد بن محمد، مسند الإمام احمد بن حنبل، 45 ج، بيروت ـ لبنان، مؤسسة الرسالة، 1421 ﻫ.ق.

13.                     ابن خلکان، احمد بن محمد، وفيات الأعيان وأنباء أبناء الزمان، 7 ج، بیروت ـ لبنان، دار صادر، بی‌تا.

14.                     ابن شعبه، حسن بن علی، تحف العقول عن آل الرسول (صلى الله عليهم)، 1 ج، قم ـ ایران، جماعة المدرسين في الحوزة العلمیة بقم، مؤسسة النشر الإسلامي، 1404 ﻫ.ق.

15.                     ابن شهرآشوب، محمد بن علی، مناقب آل أبی طالب(، 4 ج، قم ـ ایران، علامه، 1379 ﻫ.ق.

16.                     ابن طاووس، علی بن موسی، اللهوف في قتلى الطفوف، 1 ج، بیروت ـ لبنان، مؤسسة الأعلمي للمطبوعات، 1414 ﻫ.ق.

17.                     ابن عبد ربه، احمد بن محمد، العقد الفرید، 8 ج، بیروت ـ لبنان، دار الکتب العلمية، 1404 ﻫ.ق.

18.                     ابن عدیم، عمر بن احمد، بغية الطلب في تاريخ حلب، 12 ج، بیروت ـ لبنان، دار الفکر، بی‌تا.

19.                     ابن عساکر، علی بن حسن، تاریخ مدینة دمشق، 80 ج، بیروت ـ لبنان، دار الفکر، 1415 ﻫ.ق.

20.                     ابن قتیبه، عبد الله بن مسلم، الشعر و الشعراء، 2 ج، قاهره ـ مصر، دار الحديث، 1423 ﻫ.ق.

21.                     ابن قولویه، جعفر بن محمد، كامل الزيارات، 1 ج، نجف اشرف ـ عراق، مطبعة المرتضوية، 135۶ ﻫ.ق.

22.                     ابن کثیر، اسماعیل بن عمر، البدایة و النهایة، 15 ج، بیروت ـ لبنان، دار الفکر، 1407 ﻫ.ق.

23.                     ابن مشهدی، محمد بن جعفر، المزار الکبير، 1 ج، قم ـ ایران، نشر القيوم، 1419 ﻫ.ق.

24.                     ابن معتز، عبد الله بن محمد، طبقات الشعراء، 1 ج، قاهره ـ مصر، دار المعارف، بی‌تا.

25.                     ابو الفرج اصفهانی، علی بن حسین، الأغاني، 25 ج، بیروت ـ لبنان، دار إحياء التراث العربي، 1415 ﻫ.ق.

26.                     اخطب خوارزم، موفق بن احمد، مقتل الحسین%، 2 ج، قم ـ ایران، أنوار الهدی، 1423 ﻫ.ق.

27.                     اربلی، علی بن عیسی، كشف الغمة في معرفة الأئمة، 2 ج، تبریز ـ ایران، بنی هاشمی، 1381 ﻫ.ق.

28.                     ازری، محمد کاظم، الأزریة فی مدح النبی والوصی والأل (صلوات الله علیهم اجمعین)، 1 ج، بیروت ـ لبنان، دار الأضواء، 1409 ﻫ.ق.

29.                     اصفهانی، محمدحسین، دیوان مرحوم حاج شیخ محمدحسین غروی اصفهانی معروف به «کمپانی»، 1 ج، تهران ـ ایران، دار الکتب الإسلامیة، بی‌تا.

30.                     امین، احمد، ضحی الإسلام، 3 ج، قاهره ـ مصر، مکتبة النهضة المصرية، بی‌تا.

31.                     امین، محسن، أعیان الشیعة، 12 ج، بیروت ـ لبنان، دار التعارف للمطبوعات، 1403 ﻫ.ق.

32.                     امینی، عبد الحسین، الغدير في الكتاب و السنة و الأدب، 11 ج، قم ـ ایران، مرکز الغدير للدراسات الإسلامية، 141۶ ﻫ.ق.

33.                     آمدی، عبد الواحد بن محمد، غرر الحکم و درر الکلم، 1 ج، قم ـ ایران، دار الکتاب الاسلامي، 1410 ﻫ.ق.

34.                     بارا، آنتوان، الحسین فی الفکر المسیحی، 1 ج، بیروت ـ لبنان، دار العلوم للطباعة والنشر والتوزيع، 1430 ﻫ.ق.

35.                     بحرانی، هاشم بن سلیمان، مدینة معاجز الأئمة الإثنی عشر و دلائل الحجج علی البشر، 8 ج، قم ـ ایران، مؤسسة المعارف الإسلامیة، 1413 ﻫ.ق.

36.                     بخاری، محمد بن اسماعیل، الأدب المفرد، 1 ج، بیروت ـ لبنان، دار الکتب العلمية، منشورات محمد علي بيضون، بی‌تا.

37.                     بخاری، محمد بن اسماعيل، صحيح البخاري، 9 ج، بیروت ـ لبنان، دار طوق النجاة، 1422 ﻫ.ق.

38.                     برقی، احمد بن محمد، المحاسن، 2 ج، قم ـ ایران، دار الکتب الإسلامیة، 1371 ﻫ.ق.

39.                     بغدادی، عبد القادر بن عمر، خزانة الأدب و لب لباب لسان العرب، 13 ج، بیروت ـ لبنان، دار الکتب العلمية، 1418 ﻫ.ق.

40.                     بکری، احمد بن عبد الله، الأنوار فی مولد النبی محمد (صلی الله علیه وآله وسلم)، 1 ج، قم ـ ایران، الشریف الرضی، 1411 ﻫ.ق.

41.                     بیهقی نیشابوری کیدری، محمد بن حسین، دیوان امام علی%، 1 ج، ترجمه‌ی ابوالقاسم امامی، تهران ـ ایران، اسوه، 1381 ﻫ.ش.

42.                     بیهقی، احمد بن حسین، دلائل النبوة و معرفة أحوال صاحب الشریعة، 7 ج، بیروت ـ لبنان، دار الکتب العلمية، 1405 ﻫ.ق.

43.                     تبریزی خیابانی، علی، وقایع الأیام فی احوال محرم الحرام، 2 ج، قم ـ ایران، دلشاد، 1389 ﻫ.ش.

44.                     ترمذی، محمد بن عيسى، سنن الترمذی، 5 ج، قاهره ـ مصر، مطبعة مصطفى البابی الحلبی، 1395 ﻫ.ق.

45.                     ثعالبی، عبد الملک بن محمد، یتیمة الدهر فی محاسن أهل العصر، 6 ج، بیروت ـ لبنان، دار الکتب العلمية، 1420 ﻫ.ق.

46.                     جرداق، جورج، الإمام علي صوت العدالة الإنسانية، 1 ج، قم ـ ایران، المجمع العالمی لاهل البیت(، 1424 ﻫ.ق.

47.                     جوهری، احمد بن محمد، مقتضب الأثر في النصّ على الأئمة الإثنی عشر، 1 ج، قم ـ ایران، مکتبة الطباطبائي، بی‌تا.

48.                     حاکم نيشابوري، محمد بن عبدالله، المستدرک علی الصحیحین، 4 ج، بيروت ـ لبنان، دار الكتب العلمية، 1411 ﻫ.ق.

49.                     حر عاملی، محمد بن حسن، تفصیل وسائل الشیعة إلی تحصیل مسائل الشریعة، 30 ج، قم ـ ایران، مؤسسة آل البیت( لإحیاء التراث، 1409 ﻫ.ق.

50.                     حسن بن علی'، امام یازدهم، التفسیر المنسوب إلی الإمام الحسن بن علی العسکری'، 1 ج، قم ـ ایران، مدرسة الإمام المهدی%، 1409 ﻫ.ق.

51.                     حلوانی، حسین بن محمد، نزهة الناظر و تنبیه الخاطر، 1 ج، قم ـ ایران، مدرسة الإمام المهدی%، 1408 ﻫ.ق.

52.                     حلی، احمد علی مجید، تاریخ مقام صاحب العصر والزمان% فی الحلة، 1 ج، قم ـ ایران، دلیلنا، 142۶ ﻫ.ق.

53.                     حلی، رضی الدین علی بن یوسف، العدد القویّة لدفع المخاوف الیومیة، 1 ج، قم ـ ایران، کتابخانه عمومی حضرت آيت الله العظمی مرعشی نجفی، 1408 ﻫ.ق.

54.                     خزاز رازی، علی بن محمد، كفاية الأثر في النص على الأئمة الإثنی عشر، 1 ج، قم ـ ایران، بيدار، 1401 ﻫ.ق.

55.                     دارمی، عبدالله بن عبدالرحمن، سنن الدارمی، 4 ج، ریاض ـ عربستان سعودی، دار المغني للنشر والتوزيع، 1421 ﻫ.ق.

56.                     دیلمی، حسن بن محمد، أعلام الدین فی صفات المؤمنین، 1 ج، قم ـ ایران، مؤسسة آل البیت( لإحیاء التراث، 1408 ﻫ.ق.

57.                     دینوری، احمد بن مروان، المجالسة وجواهر العلم، 10 ج، بیروت ـ لبنان، دار ابن حزم، 1419 ﻫ.ق.

58.                     راغب اصفهانی، حسین بن محمد، مفردات ألفاظ القرآن، 1 ج، دمشق ـ بيروت، دار القلم ـ الدار الشامية، 1412 ﻫ.ق.

59.                     زمخشری، محمود بن عمر، ربیع الأبرار و نصوص الأخبار، 5 ج، بیروت ـ لبنان، مؤسسة الأعلمي للمطبوعات، 1412 ﻫ.ق.

60.                     سبزواری، محمد بن محمد، جامع الأخبار، 1 ج، بیروت ـ لبنان، مؤسسة آل البیت( لإحیاء التراث، 1413 ﻫ.ق.

61.                     سبط ابن جوزی، یوسف بن قزأوغلی، تذكرة الخواص، 1 ج، قم ـ ایران، الشريف الرضي، 1418 ﻫ.ق.

62.                     سبط، موسی، شیعه در اسلام، 2 ج، تهران ـ ایران، کتابخانه مدرسه چهل ستون مسجد جامع تهران، 1400 ﻫ.ق.

63.                     سخاوی، محمد بن عبد الرحمن، البلدانیات، 1 ج، ریاض ـ عربستان سعودی، دار العطاء، 1422 ﻫ.ق.

64.                     سلامه، بولس، عید الغدیر، 1 ج، بیروت ـ لبنان، الشرکة العالمیة للکتاب، 1999 م.

65.                     سماوی، محمد، الطلیعة من شعراء الشیعة، 2 ج، بیروت ـ لبنان، دار المؤرخ العربی، 1422 ﻫ.ق.

66.                     سماوی، محمد، ظرافة الأحلام فی النظام المتلو فی المنام لأهل البیت الحرام، 1 ج، قم ـ ایران، دار الاعتصام، 1429 ﻫ.ق.

67.                     سمرقندی، دولتشاه، تذکرة الشعراء، 1 ج، تهران ـ ایران، اساطیر، 1382 ﻫ.ش.

68.                     سهیلی، عبد الرحمن بن عبد الله، الروض الأنف في شرح السيرة النبوية لابن هشام، 7 ج، بیروت ـ لبنان، دار إحياء التراث العربي، 1412 ﻫ.ق.

69.                     شبر، جواد، أدب الطف، أو، شعراء الحسین%، 10 ج، بیروت ـ لبنان، دار المرتضی، 1409 ﻫ.ق.

70.                     شمس شامی، محمد بن یوسف، سبل الهدی و الرشاد في سيرة خير العباد، 12 ج، بیروت ـ لبنان، دار الکتب العلمية، 1414 ﻫ.ق.

71.                     شوشتری، نور الله بن شریف الدین، مجالس المؤمنین، 2 ج، تهران ـ ایران، اسلاميه، 1377 ﻫ.ش.

72.                     شیرازی، حسن، الأدب الموجه، 1 ج، بیروت ـ لبنان، مؤسسة البلاغ، 142۶ ﻫ.ق.

73.                     صفار، محمد بن حسن، بصائر الدرجات في فضائل آل محمد (صلوات الله عليهم اجمعين)، 1 ج، قم ـ ایران، مکتبة آیة الله العظمی المرعشي النجفي، 1404 ﻫ.ق.

74.                     صفدی، خلیل بن ایبک، الوافی بالوفیات، 29 ج، بیروت ـ لبنان، دار إحیاء التراث، 1420 ﻫ.ق.

75.                     طبرانی، سلیمان بن احمد، المعجم الکبير، 25 ج، قاهره ـ مصر، مكتبة ابن تيمية، بی‌تا.

76.                     طبرسی، احمد بن علی، الإحتجاج، 2 ج، مشهد مقدس ـ ایران، نشر المرتضی، 1403 ﻫ.ق.

77.                     طبرسی، فضل بن حسن، الآداب الدينية للخزانة المعينية، 1 ج، ترجمه‌ی احمد عابدی، قم ـ ایران، آستانه مقدسه قم، انتشارات زائر، 1380 ﻫ.ش.

78.                     طبرسی، فضل بن حسن، مجمع البيان في تفسير القرآن، 10 ج، تهران ـ ایران، ناصر خسرو، 1372 ﻫ.ش.

79.                     طبری، محمد بن جریر، تاریخ الطبري: تاريخ الأمم و الملوك، 11 ج، بیروت ـ لبنان، دار التراث، 1387 ﻫ.ق.

80.                     طریحی، فخرالدین بن محمد، المنتخب فی جمع المراثی والخطب المشتهر بـ (الفخری)، 1 ج، بیروت ـ لبنان، مؤسسة الأعلمی للمطبوعات، 1424 ﻫ.ق.

81.                     طوسی، محمد بن حسن، اختیار معرفة الرجال المعروف برجال الکشي، 1 ج، مشهد مقدس ـ ایران، دانشگاه مشهد، دانشکده الهیات و معارف اسلامی، مرکز تحقیقات و مطالعات، 1409 ﻫ.ق.

82.                     طوسی، محمد بن حسن، الأمالي، 1 ج، قم ـ ایران، دار الثقافة، 1414 ﻫ.ق.

83.                     طوسی، محمد بن حسن، تهذيب الأحكام، 10 ج، تهران ـ ایران، دار الکتب الإسلامیة، 1407 ﻫ.ق.

84.                     طوسی، محمد بن حسن، مصباح المتهجد، 2 ج، بیروت ـ لبنان، مؤسسة فقه الشيعة، 1411 ﻫ.ق.

85.                     عبدالمجید، معروف، بلون الغار بلون الغدیر، 1 ج، قم ـ ایران، مرکز اﻷبحاث العقائدیة، 1420 ﻫ.ق.

86.                     عبدالمجید، معروف، یکاد زیتها یضیء، 1 ج، قم ـ ایران، مرکز اﻷبحاث العقائدیة، 1431 ﻫ.ق.

87.                     علامه حلی، حسن بن یوسف، الجوهر النضید فی شرح منطق التجرید، 1 ج، قم ـ ایران، بیدار، 13۶3 ﻫ.ش.

88.                     علم‌الهدی، علی بن حسین، أمالي المرتضی: غررالفوائد و دررالقلائد، 2 ج، قاهره ـ مصر، دار الفکر العربي، 1998 م.

89.                     علی بن ابی‌طالب%، امام اول، نهج البلاغة، 1 ج، قم ـ ایران، مؤسسة دار الهجرة، 1414 ﻫ.ق.

90.                     غفاری، عبدالرسول، کرامات الإمام الحسین%، ج. 3، بیروت ـ لبنان، الدار الإسلامیة، 1424 ﻫ.ق.

91.                     قشيری نيسابوری، مسلم بن حجاج، صحیح مسلم، 5 ج، قاهره ـ مصر، مطبعة عيسى البابي الحلبي وشركاه، 1374 ﻫ.ق.

92.                     قطب راوندی، سعید بن هبة الله، الخرائج و الجرائح، 3 ج، قم، مؤسسة الإمام المهدي%، 1409 ﻫ.ق.

93.                     قندوزی، سلیمان بن ابراهیم، ينابيع المودة لذوي القربی، 4 ج، قم ـ ایران، منظمة الاوقاف و الشؤون الخیریة، دار الأسوة للطباعة و النشر، 1422 ﻫ.ق.

94.                     کراجکی، محمد بن علی، کنز الفوائد، 2 ج، قم ـ ایران، دار الذخائر، 1410 ﻫ.ق.

95.                     کرمانی، رحمت الله، شرح مراثی سید بحرالعلوم، 1 ج، تهران ـ ایران، اسوه، 1388 ﻫ.ش.

96.                     کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، 8 ج، تهران ـ ایران، دار الکتب الإسلامیة، 1407 ﻫ.ق.

97.                     کمیت بن زید، شعر الکمیت بن زید الأسدی، 4 ج، بیروت ـ لبنان، عالم الکتب، 1417 ﻫ.ق.

98.                     گروهی از نویسندگان، الاصول الستة عشر من الاصول الاولیة، 1 ج، قم ـ ایران، مؤسسه علمی فرهنگی دار الحديث، سازمان چاپ و نشر، 1423 ﻫ.ق.

99.                     گنجی، محمد بن یوسف، کفاية الطالب في مناقب علي بن أبي طالب%، 1 ج، تهران ـ ایران، دار إحیاء تراث أهل البیت(، 1404 ﻫ.ق.

100.               مجلسی، محمدباقر بن محمدتقی، بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار، 110 ج، بیروت ـ لبنان، دار إحياء التراث العربي، 1403 ﻫ.ق.

101.               محتشم کاشانی، علی بن احمد، هفت دیوان محتشم کاشانی، 2 ج، تهران ـ ایران، میراث مکتوب، 1380 ﻫ.ش.

102.               محقق کرکی، علی بن حسین، جامع المقاصد في شرح القواعد، 14 ج، قم ـ ایران، مؤسسة آل البیت( لإحیاء التراث، 1414 ﻫ.ق.

103.               مدرس، محمد علی، ریحانة الأدب، 7 ج، قم ـ ایران، مؤسسه امام صادق%، 1395 ﻫ.ش.

104.               مرزبانی، محمد بن عمران، اخبار السید الحمیری، 1 ج، نجف اشرف ـ عراق، دار الباقر، 1385 ﻫ.ق.

105.               مسعودی، علی بن حسین، مروج الذهب و معادن الجوهر، 4 ج، قم ـ ایران، مؤسسة دار الهجرة، 1409 ﻫ.ق.

106.               مصطفوی، حسن، التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، 14 ج، تهران ـ ایران، مرکز نشر آثار علامه مصطفوی، 1385 ﻫ.ش.

107.               مطهری، مرتضی، مجموعه آثار استاد شهید مطهری، 34 ج، تهران ـ ایران، صدرا، 1377 ﻫ.ش.

108.               مظفر، محمد رضا، المنطق، 3 ج، قم ـ ایران، اسماعيليان، 13۶۶ ﻫ.ش.

109.               مفید، محمد بن محمد، الإرشاد في معرفة حجج الله على العباد، 2 ج، قم ـ ایران، المؤتمر العالمي لألفية الشيخ المفيد، 1413 ﻫ.ق.

110.               مفید، محمد بن محمد، الأمالي، 1 ج، قم ـ ایران، المؤتمر العالمي لألفية الشيخ المفيد، 1413 ﻫ.ق.

111.               مفید، محمد بن محمد، الفصول المختارة، 1 ج، قم ـ ایران، المؤتمر العالمي لألفية الشيخ المفيد، 1413 ﻫ.ق.

112.               مقبل اصفهانی، محمد شیخا، دیوان مقبل، 1 ج، قم ـ ایران، انتشارات سعید بن جبیر، 1371 ﻫ.ش.

113.               مقدسی، محمدباقر، دور المنبر الحسيني في التوعية الإسلامية، 1 ج، بیروت ـ لبنان، دار الکاتب العربي، 1432 ﻫ.ق.

114.               مکارم شیرازی، ناصر، تفسیر نمونه، 28 ج، تهران ـ ایران، دار الکتب الإسلامیة، 1371 ﻫ.ش.

115.               موسوی، فخار بن معد، إیمان أبی طالب (الحجة علی الذاهب إلی کفر أبی طالب)، 1 ج، قم ـ ایران، مؤسسة سيد الشهداء%، 1410 ﻫ.ق.

116.               نجاشی، احمد بن علی، رجال النجاشي، 1 ج، قم ـ ایران، جماعة المدرسين في الحوزة العلمیة بقم، مؤسسة النشر الإسلامي، 1418 ﻫ.ق.

117.               نجفی، محمدحسن بن باقر، جواهر الکلام في شرح شرائع الإسلام، 43 ج، بيروت ـ لبنان، دار إحياء التراث العربي، 1404 ﻫ.ق.

118.               نصیر الدین طوسی، محمد بن محمد، اساس الاقتباس، 1 ج، تهران ـ ایران، دانشگاه تهران، مؤسسه انتشارات و چاپ، 13۶7 ﻫ.ش.

119.               نعمانی، محمد بن ابراهیم، الغيبة، 1 ج، تهران ـ ایران، مکتبة الصدوق، 1397 ﻫ.ق.

120.               نور الدین، حسن، عاشوراء فی الأدب العاملی المعاصر، 1 ج، بیروت ـ لبنان، الدار الإسلامية، 1408 ﻫ.ق.

121.               نوری، حسین بن محمد تقی، چشم‌اندازی به تحریفات عاشورا (لؤلؤ و مرجان)، 1 ج، قم ـ ایران، انتشارات احمد مطهری، 1420 ﻫ.ق.

122.               نوری، حسین بن محمد تقی، دار السلام فی ما یتعلق بالرؤیا والمنام، 4 ج، بیروت ـ لبنان، دار البلاغة، 1427 ﻫ.ق.

123.               ورام، مسعود بن عیسی، تنبيه الخواطر و نزهة النواظر المعروف بمجموعة ورّام، 2 ج، قم ـ ایران، مکتبه الفقيه، 1410 ﻫ.ق.

124.               وصال شیرازی، محمدشفیع، مراثی وصال شیرازی در رثاء اهل بیت عصمت و طهارت(، 1 ج، شیراز ـ ایران، کتابخانه احمدی، 1390 ﻫ.ق.

125.               همایی، جلال الدین، دیوان سنا: مجموعه اشعار استاد علامه جلال الدین همایی، 1 ج، تهران ـ ایران، مؤسسه نشر هما، 137۶ ﻫ.ش.

126.               الهی قمشه‌ای، مهدی، نغمۀ حسینی، 1 ج، قم ـ ایران، پارسیان، 1380 ﻫ.ش.

127.               یاقوت حموی، یاقوت بن عبد الله، معجم الأدباء، 7 ج، بیروت ـ لبنان، دار الغرب الإسلامی، 1993 م.

 

 



[1]. ‏حسین بن محمد راغب اصفهانی، مفردات ألفاظ القرآن، ص 456.

[2]. ‏حسن مصطفوی، التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج 6، ص 91.

[3]. ‏حسن بن یوسف علامه حلی، الجوهر النضید فی شرح منطق التجرید، ص 299.

[4]. ‏محمد رضا مظفر، المنطق، ج 3، ص 455.

[5]. ‏علامه حلی، الجوهر النضید فی شرح منطق التجرید، ص 299.

[6]. ‏مظفر، المنطق، ج 3، ص 453.

[7]. ‏همان، ج 3، ص 461.

[8]. ‏محمد بن محمد نصیر الدین طوسی، اساس الاقتباس، ص 582.

[9]. ‏علامه حلی، الجوهر النضید فی شرح منطق التجرید، ص 300.

[10]. ‏مظفر، المنطق، ج 3، ص 455-456.

[11]. ‏مصطفوی، التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج 6، ص 90-91.

[12]. ‏حسن شیرازی، الأدب الموجه، ص 117.

[13]. ‏مظفر، المنطق، ج 3، ص 453.

[14]. ‏همان، ج 3، ص 453-454.

[15]. ‏علامه حلی، الجوهر النضید فی شرح منطق التجرید، ص 302-303.

[16]. ‏سوره انبیاء، آیه 5.

[17]. ‏سوره شعراء، آیه 224.

[18]. ‏سوره شعراء، آیه 225-226.

[19]. ‏سوره شعراء، آیه 227.

[20]. ‏سوره یس، آیه 69.

[21]. ‏سوره صافات، آیه 36.

[22]. ‏سوره صافات، آیه 37.

[23]. ‏سوره طور، آیه 30.

[24]. ‏سوره طور، آیه 31.

[25]. ‏سوره حاقه، آیه 41.

[26]. ‏سوره حاقه، آیه 43.

[27]. ‏سوره حاقه، آیه 44-46.

[28]. ‏محمد بن حسن طوسی، اختیار معرفة الرجال المعروف برجال الکشي، ص 211-212.

[29]. ‏محمد بن علی ابن بابویه، الخصال، ج 1، ص 338، حدیث 40.

[30]. ‏همان، ج 1، ص 326، حدیث 16.

[31]. ‏علی بن حسن ابن عساکر، تاریخ مدینة دمشق، ج 42، ص 523.

[32]. ‏سلیمان بن احمد طبرانی، المعجم الکبير، ج 4، ص 39، حدیث 3583.

[33]. ‏محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج 3، ص 369، حدیث 5.

[34]. ‏محمد بن حسن طوسی، تهذيب الأحكام، ج 4، ص 195، حدیث 558.

[35]. ‏کلینی، الکافی، ج 4، ص 88، حدیث 6.

[36]. ‏طوسی، تهذيب الأحكام، ج 3، ص 249، حدیث 683.

[37]. ‏علی بن حسین محقق کرکی، جامع المقاصد في شرح القواعد، ص 2، حدیث 151.

[38]. ‏محمدحسن بن باقر نجفی، جواهر الکلام في شرح شرائع الإسلام، ج 14، ص 120.

[39]. فضل بن حسن طبرسی، الآداب الدينية للخزانة المعينية، ترجمه‌ی احمد عابدی، ص 149-150؛ محمد بن حسن حر عاملی، تفصیل وسائل الشیعة إلی تحصیل مسائل الشریعة، ج 14، ص599، حدیث 19898.

[40]. ‏علی بن محمد خزاز رازی، كفاية الأثر في النص على الأئمة الإثنی عشر، ص 248.

[41]. ‏طوسی، تهذيب الأحكام، ج 1، ص 16، حدیث 35.

[42]. ‏محمد بن علی ابن بابویه، من لا يحضره الفقيه، ج 1، ص 63، حدیث 142.

[43]. ‏احمد بن محمد برقی، المحاسن، ج 2، ص 358، حدیث 73.

[44]. ‏محمد بن علی ابن بابویه، الأمالي، ص 718، حدیث 987.

[45]. ‏طبرانی، المعجم الکبير، ج 4، ص 39، حدیث 3583.

[46]. ‏محمد بن اسماعیل بخاری، الأدب المفرد، ص 109، حدیث 342.

[47]. ‏محمد بن علی ابن بابویه، عیون أخبار الرضا%، ج 1، ص 7، حدیث 1.

[48]. ‏همان، ج 1، ص 7، حدیث 2.

[49]. ‏همان، ج 1، ص 7، حدیث 3.

[50]. ‏مظفر، المنطق، ج 3، ص 465.

[51]. ‏ابن بابویه، عیون أخبار الرضا%، ج 1، ص 7، حدیث 2.

[52]. ‏محمد بن اسماعيل بخاری، صحيح البخاري، ج 5، ص 113، حدیث 4123.

[53]. ‏همان، ج 1، ص 98، حدیث 453.

[54]. ‏همان، ج 3، ص 1176، حدیث 3040.

[55]. ‏ابن عساکر، تاریخ مدینة دمشق، ج 12، ص 390-391.

[56]. ‏گروهی از نویسندگان، الاصول الستة عشر من الاصول الاولیة، ص 304-305، حدیث 5.

[57] ‏طوسی، اختیار معرفة الرجال المعروف برجال الکشي، ص 339، حدیث 626.

[58]. ‏علی بن موسی ابن طاووس، اللهوف في قتلى الطفوف، ص 115.

[59]. ‏مظفر، المنطق، ج 3، ص 456-457.

[60]. ‏محمد بن علی ابن شهرآشوب، مناقب آل أبی طالب(، ج 4، ص 69.

[61]. ‏احمد امین، ضحی الإسلام، ج 3، ص 300-301.

[62]. ‏امام اول علی بن ابی‌طالب%، نهج البلاغة، کلام قصار 374.

[63]. ‏جورج جرداق، الإمام علي صوت العدالة الإنسانية، ص 763.

[64]. ‏کمیت بن زید، شعر الکمیت بن زید الأسدی، ج 4، ص 209.

[65]. ‏همان، ج 4، ص 210.

[66]. ‏عبد الحمید بن هبة الله ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغة، ج 1، ص 326.

[67]. ‏علی بن حسین ابو الفرج اصفهانی، الأغاني، ج 20، ص 312.

[68]. ‏جرداق، الإمام علي صوت العدالة الإنسانية، ص 768.

[69]. ‏همان، ص 771.

[70]. ‏همان، ص 776.

[71]. ‏مرتضی مطهری، مجموعه آثار استاد شهید مطهری، ج 17، ص 382.

[72]. ‏همان، ج 17، ص 381.

[73]. ‏همان، ج 17، ص 382.

[74]. ‏همان، ج 17، ص 644.

[75]. ‏همان، ج 17، ص 382.

[76]. ‏حسن نور الدین، عاشوراء فی الأدب العاملی المعاصر، ص 158.

[77]. ‏مطهری، مجموعه آثار استاد شهید مطهری، ج 17، ص 382.

[78]. ‏محمدباقر بن محمدتقی مجلسی، بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار، ج 34، ص414، حدیث 34.

[79]. ‏همان، ج 35، ص 143.

[80]. ‏همان، ج 43، ص 179-180.

[81]. ‏همان، ج 43، ص 217.

[82]. ‏همان، ج 43، ص 216.

[83]. ‏همان، ج 43، ص 216.

[84]. ‏همان، ج 43، ص 216.

[85]. ‏همان، ج 34، ص 438-439، حدیث 86.

[86]. ‏محمد بن حسین بیهقی نیشابوری کیدری، دیوان امام علی%، ترجمه‌ی ابوالقاسم امامی، ص 524-526.

[87]. ‏همان، ص 530.

[88]. ‏همان، ص 442.

[89]. ‏همان، ص 440.

[90]. ‏مجلسی، بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار، ج 34، ص 431، حدیث 71.

[91]. ‏بیهقی نیشابوری کیدری، دیوان امام علی%، ص 242.

[92]. ‏همان، ص 638.

[93]. ‏همان، ص 48-50.

[94]. ‏همان، ص 434.

[95]. ‏همان، ص 434-436.

[96]. ‏همان، ص 410.

[97]. ‏همان، ص 100.

[98]. ‏مجلسی، بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار، ج 43، ص 177.

[99]. ‏خزاز رازی، كفاية الأثر في النص على الأئمة الإثنی عشر، ص 198.

[100]. ‏مجلسی، بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار، ج 43، ص 176.

[101]. ‏ابن شهرآشوب، مناقب آل أبی طالب(، ج 1، ص 242.

[102]. ‏عبد الرحمن بن عبد الله سهیلی، الروض الأنف في شرح السيرة النبوية لابن هشام، ج 7، ص594.

[103]. ‏مجلسی، بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار، ج 43، ص 178.

[104]. ‏ابن شهرآشوب، مناقب آل أبی طالب(، ج 4، ص 16.

[105]. ‏همان، ج 3، ص 313.

[106]. ‏همان، ج 4، ص 15.

[107]. ‏همان، ج 4، ص 65-66.

[108]. ‏همان، ج 4، ص 66.

[109]. ‏عبدالرحمن بن علی ابن جوزی، بستان الواعظین و ریاض السامعین، ص 194.

[110]. ‏عمر بن احمد ابن عدیم، بغية الطلب في تاريخ حلب، ج 6، ص 2596.

[111]. ‏ابن شهرآشوب، مناقب آل أبی طالب(، ج 4، ص 45.

[112]. ‏همان، ج 4، ص 69.

[113]. ‏همان، ج 4، ص 99.

[114]. ‏ابن عساکر، تاریخ مدینة دمشق، ج 14، ص 186.

[115]. ‏علی بن عیسی اربلی، كشف الغمة في معرفة الأئمة، ج 2، ص 37-38.

[116]. ‏همان، ج 2، ص 35.

[117]. ‏احمد بن علی طبرسی، الإحتجاج، ج 2، ص 301-302.

[118]. ‏اربلی، كشف الغمة في معرفة الأئمة، ج 2، ص 38.

[119]. ‏همان، ج 2، ص 34.

[120]. ‏ابن عساکر، تاریخ مدینة دمشق، ج 14، ص 186.

[121]. ‏ابن شهرآشوب، مناقب آل أبی طالب(، ج 4، ص 108.

[122]. ‏سلیمان بن ابراهیم قندوزی، ينابيع المودة لذوي القربی، ج 3، ص 81.

[123]. ‏همان، ج 3، ص 80.

[124]. ‏اربلی، كشف الغمة في معرفة الأئمة، ج 2، ص 36.

[125]. ‏ابن شهرآشوب، مناقب آل أبی طالب(، ج 4، ص 109-110.

[126]. ‏هاشم بن سلیمان بحرانی، مدینة معاجز الأئمة الإثنی عشر و دلائل الحجج علی البشر، ج 4، ص110، حدیث 1117.

[127]. ‏ابن شهرآشوب، مناقب آل أبی طالب(، ج 4، ص 140.

[128]. ‏ابن طاووس، اللهوف في قتلى الطفوف، ص 93.

[129]. ‏مجلسی، بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار، ج 45، ص 114.

[130]. ‏خزاز رازی، كفاية الأثر في النص على الأئمة الإثنی عشر، ص 253.

[131]. ‏رضی الدین علی بن یوسف حلی، العدد القویّة لدفع المخاوف الیومیة، ص 153.

[132]. ‏حسن بن محمد دیلمی، أعلام الدین فی صفات المؤمنین، ص 318.

[133]. ‏ابن بابویه، عیون أخبار الرضا%، ج 2، ص 264، حدیث 34.

[134]. ‏علی بن حسین مسعودی، مروج الذهب و معادن الجوهر، ج 4، ص 11.

[135]. ‏نور الله بن شریف الدین شوشتری، مجالس المؤمنین، ج 1، ص 477.

[136]. ‏محمد بن محمد مفید، الأمالي، ص 303-304، حدیث 3.

[137]. ‏محمد بن یوسف گنجی، کفاية الطالب في مناقب علي بن أبي طالب%، ص 406.

[138]. ‏احمد بن حسین بیهقی، دلائل النبوة و معرفة أحوال صاحب الشریعة، ج 2، ص 188.

[139]. ‏احمد بن مروان دینوری، المجالسة وجواهر العلم، ج 6، ص 185، حدیث 2534.

[140]. ‏احمد بن عبد الله بکری، الأنوار فی مولد النبی محمد (صلی الله علیه وآله وسلم)، ص 255.

[141]. ‏طبرسی، الإحتجاج، ج 2، ص 305.

[142]. ‏مجلسی، بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار، ج 45، ص 197.

[143]. ‏احمد بن محمد ابن حنبل، مسند الإمام احمد بن حنبل، ج 30، ص 620، حدیث 18684.

[144]. ‏علی بن ابی‌طالب%، نهج البلاغة، نامه 36.

[145]. ‏محمد بن محمد مفید، الإرشاد في معرفة حجج الله على العباد، ج 2، ص 81.

[146]. سوره یونس، آیه 71.

[147]. ‏سوره هود، آیه 56.

[148]. ‏سوره ممتحنه، آیه 4.

[149]. ‏ابن طاووس، اللهوف في قتلى الطفوف، ص 58-60.

[150]. ‏ابن بابویه، الأمالي، ص 578، حدیث 790.

[151]. ‏سعید بن هبة الله قطب راوندی، الخرائج و الجرائح، ج 1، ص 478-479، حدیث 19.

[152]. ‏سوره یس، آیه 69.

[153]. ‏ابن حنبل، مسند الإمام احمد بن حنبل، ج 30، ص 620، حدیث 18684.

[154]. ‏محمد بن عبدالله حاکم نيشابوري، المستدرک علی الصحیحین، ج 3، ص 673، حدیث 6479.

[155]. ‏محمد بن محمد مفید، الفصول المختارة، ص 290-291.

[156]. ‏محمد بن حسن طوسی، الأمالي، ص 76، حدیث 110.

[157]. ‏حاکم نيشابوري، المستدرک علی الصحیحین، ج 6، ص 554، حدیث 5509.

[158]. سوره شعراء، آیه 224.

[159]. ‏سوره شعراء، آیه 227.

[160]. ‏عبد الرحمن بن محمد ابن ابی حاتم، تفسیر القرآن العظیم، ج 9، ص 2835، حدیث 16077.

[161]. ‏محمد بن علی ابن بابویه، معاني الأخبار، ص 2-3، حدیث 4.

[162]. ‏احمد بن محمد ابن عبد ربه، العقد الفرید، ج 6، ص 128.

[163]. ‏ابو الفرج اصفهانی، الأغاني، ج 4، ص 358.

[164]. ‏اسماعیل بن عمر ابن کثیر، البدایة و النهایة، ج 8، ص 9.

[165]. ‏مسلم بن حجاج قشيری نيسابوری، صحیح مسلم، ج 4، ص 1768، حدیث 2256.

[166]. ‏محمد بن عيسى ترمذی، سنن الترمذی، ج 5، ص 139، حدیث 2847.

[167]. ‏مفید، الأمالي، ص 303-305، حدیث 3.

[168]. ‏عبد الله بن مسلم ابن قتیبه، الشعر و الشعراء، ج 1، ص 153-155.

[169]. ‏محمود بن عمر زمخشری، ربیع الأبرار و نصوص الأخبار، ج 5، ص 228، ش 174.

[170]. ‏ابو الفرج اصفهانی، الأغاني، ج 5، ص 11.

[171]. سوره انعام، آیه 59.

[172]. ‏ابن عساکر، تاریخ مدینة دمشق، ج 70، ص 196-197.

[173]. ‏محمد بن جریر طبری، تاریخ الطبري: تاريخ الأمم و الملوك، ج 5، ص 404-405.

[174]. ‏ابن شهرآشوب، مناقب آل أبی طالب(، ج 4، ص 169-172.

[175]. ‏ابو الفرج اصفهانی، الأغاني، ج 21، ص 236.

[176]. ‏ابن شهرآشوب، مناقب آل أبی طالب(، ج 4، ص 197.

[177]. ‏جعفر بن محمد ابن قولویه، كامل الزيارات، ص 325-326.

[178]. ‏ابن شهرآشوب، مناقب آل أبی طالب(، ج 4، ص 318-319.

[179]. ‏ابن بابویه، عیون أخبار الرضا%، ج 2، ص 143، حدیث 10.

[180]. ‏همان، ج 2، ص 142، حدیث 8.

[181]. ‏طوسی، اختیار معرفة الرجال المعروف برجال الکشي، ص 567-568، حدیث 1074.

[182]. ‏همان، ص 568، حدیث 1075.

[183]. ‏محمد بن حسن صفار، بصائر الدرجات في فضائل آل محمد (صلوات الله عليهم اجمعين)، ص375 - 376، حدیث 5.

[184]. ‏فضل بن حسن طبرسی، مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 7، ص 326.

[185]. سوره توبه، آیه 81.

[186]. ‏عبد الواحد بن محمد آمدی، غرر الحکم و درر الکلم، ص 338، حدیث 43.

[187]. سوره فرقان، آیه 52.

[188]. ‏ابو الفرج اصفهانی، الأغاني، ج 17، ص 21-22.

[189]. ‏ابن عساکر، تاریخ مدینة دمشق، ج 50، ص 232.

[190]. ‏ابو الفرج اصفهانی، الأغاني، ج 17، ص 22.

[191]. ‏ابن عساکر، تاریخ مدینة دمشق، ج 50، ص 235-236.

[192]. ‏محمد بن علی کراجکی، کنز الفوائد، ج 1، ص 333.

[193]. ‏عبد القادر بن عمر بغدادی، خزانة الأدب و لب لباب لسان العرب، ج 1، ص 154.

[194]. ‏صفار، بصائر الدرجات في فضائل آل محمد (صلوات الله عليهم اجمعين)، ص 375-376، حدیث 5.

[195]. ‏قطب راوندی، الخرائج و الجرائح، ج 2، ص 941-942.

[196]. ‏ابن شهرآشوب، مناقب آل أبی طالب(، ج 4، ص 197.

[197]. ‏مسعودی، مروج الذهب و معادن الجوهر، ج 3، ص 229-230.

[198]. ‏گروهی از نویسندگان، الاصول الستة عشر من الاصول الاولیة، ص 304-305، حدیث 5.

[199]. ‏بغدادی، خزانة الأدب و لب لباب لسان العرب، ج 1، ص 154-155.

[200]. ‏ابو الفرج اصفهانی، الأغاني، ج 17، ص 20.

[201]. ‏کمیت بن زید، شعر الکمیت بن زید الأسدی، ج 4، ص 175.

[202]. ‏همان، ج 4، ص 175.

[203]. ‏همان، ج 4، ص 176.

[204]. ‏همان، ج 4، ص 177.

[205]. ‏همان، ج 4، ص 177.

[206]. ‏همان، ج 4، ص 178.

[207]. ‏همان، ج 4، ص 183.

[208]. ‏همان، ج 4، ص 184.

[209]. ‏همان، ج 4، ص 184.

[210]. ‏همان، ج 4، ص 185.

[211]. ‏همان، ج 4، ص 185.

[212]. ‏همان، ج 4، ص 186.

[213]. ‏همان، ج 4، ص 191-192.

[214]. طوسی، اختیار معرفة الرجال المعروف برجال الکشي، ص 289، حدیث 508؛ مجلسی، بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار، ج 44، ص 282-283، حدیث 17.

[215]. ‏محسن امین، أعیان الشیعة، ج 4، ص 128.

[216]. ‏همان، ج 4، ص 128.

[217]. ‏محمد بن عمران مرزبانی، اخبار السید الحمیری، ص 24-26.

[218]. ‏ابو الفرج اصفهانی، الأغاني، ج 7، ص 183.

[219]. ‏همان، ج 7، ص 179.

[220]. ‏همان، ج 7، ص 175.

[221]. ‏طوسی، اختیار معرفة الرجال المعروف برجال الکشي، ص 285-286، حدیث 505.

[222]. ‏ابو الفرج اصفهانی، الأغاني، ج 7، ص 173.

[223]. ‏طوسی، الأمالي، ص 627-628، حدیث 1293.

[224]. ‏طوسی، اختیار معرفة الرجال المعروف برجال الکشي، ص 288.

[225]. ‏مجلسی، بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار، ج 47، ص 330.

[226]. ‏مرزبانی، اخبار السید الحمیری، ص 51-54.

[227]. ‏ابن شهرآشوب، مناقب آل أبی طالب(، ج 3، ص 55.

[228]. ‏طوسی، اختیار معرفة الرجال المعروف برجال الکشي، ص 401، حدیث 748.

[229]. ‏همان، ص 401، حدیث 747.

[230]. سوره اعراف، آیه 46.

[231]. ‏احمد بن محمد جوهری، مقتضب الأثر في النصّ على الأئمة الإثنی عشر، ص 48-49.

[232]. ‏محمد بن علی ابن بابویه، ثواب الأعمال و عقاب الأعمال، ص 84.

[233]. ‏کلینی، الکافی، ج 8، ص 215-216، حدیث 263.

[234]. ‏ابو الفرج اصفهانی، الأغاني، ج 7، ص 198.

[235]. ‏ابن شهرآشوب، مناقب آل أبی طالب(، ج 3، ص 273.

[236]. ‏امین، أعیان الشیعة، ج 7، ص 271.

[237]. ‏ابن شهرآشوب، مناقب آل أبی طالب(، ج 4، ص 385.

[238]. ‏احمد بن علی نجاشی، رجال النجاشي، ص 222، ش 582.

[239]. ‏طوسی، اختیار معرفة الرجال المعروف برجال الکشي، ص 339، حدیث 626.

[240]. ‏ابن قولویه، كامل الزيارات، ص 105، حدیث 3.

[241]. ‏عبد الله بن محمد ابن معتز، طبقات الشعراء، ص 242-243.

[242]. ‏همان، ص 243-244.

[243]. ‏شوشتری، مجالس المؤمنین، ج 2، ص 552.

[244]. ‏علی بن حسین علم‌الهدی، أمالي المرتضی: غررالفوائد و دررالقلائد، ج 2، ص 276.

[245]. ‏طوسی، الأمالي، ص 281، حدیث 546.

[246]. ‏ابو الفرج اصفهانی، الأغاني، ج 20، ص 313-314.

[247]. ‏طوسی، اختیار معرفة الرجال المعروف برجال الکشي، ص 505، حدیث 970.

[248]. ‏ابن بابویه، عیون أخبار الرضا%، ج 2، ص 265، حدیث 34.

[249]. ‏همان، ج 2، ص 265-266، حدیث 35.

[250]. ‏اربلی، كشف الغمة في معرفة الأئمة، ج 2، ص 327-328.

[251]. ‏همان، ج 2، ص 328.

[252]. ‏همان، ج 2، ص 319-320.

[253]. ‏همان، ج 2، ص 326.

[254]. ‏همان، ج 2، ص 320.

[255]. ‏همان، ج 2، ص 320.

[256]. ‏همان، ج 2، ص 322-323.

[257]. ‏مجلسی، بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار، ج 49، ص 248-251، حدیث 13.

[258]. ‏اربلی، كشف الغمة في معرفة الأئمة، ج 2، ص 327.

[259]. ‏همان، ج 2، ص 323-324.

[260]. ‏عبد الحسین امینی، الغدير في الكتاب و السنة و الأدب، ج 2، ص 542.

[261]. ‏محمد سماوی، الطلیعة من شعراء الشیعة، ج 2، ص 63-67.

[262]. ‏یاقوت بن عبد الله یاقوت حموی، معجم الأدباء، ج 4، ص 1788-1789.

[263]. ‏محمد سماوی، ظرافة الأحلام فی النظام المتلو فی المنام لأهل البیت الحرام، ص 107.

[264]. ‏امینی، الغدير في الكتاب و السنة و الأدب، ج 4، ص 41.

[265]. ‏همان، ج 4، ص 41.

[266]. ‏سماوی، الطلیعة من شعراء الشیعة، ج 1، ص 249-250.

[267]. ‏همان، ج 1، ص 247-248.

[268]. سوره کهف، آیه 18.

[269]. ‏سماوی، الطلیعة من شعراء الشیعة، ج 1، ص 250.

[270]. ‏همان، ج 1، ص 249.

[271]. ‏جواد شبر، أدب الطف، أو، شعراء الحسین%، ج 3، ص 22.

[272]. ‏یوسف بن قزأوغلی سبط ابن جوزی، تذكرة الخواص، ص 245.

[273]. سوره یس، آیه 69.

[274]. ‏عبد الملک بن محمد ثعالبی، یتیمة الدهر فی محاسن أهل العصر، ج 1، ص 490-492.

[275]. ‏سماوی، الطلیعة من شعراء الشیعة، ج 1، ص 372-374.

[276]. ‏احمد بن محمد ابن خلکان، وفيات الأعيان وأنباء أبناء الزمان، ج 2، ص 364-365.

[277]. ‏امینی، الغدير في الكتاب و السنة و الأدب، ج 5، ص 631.

[278]. ‏سماوی، ظرافة الأحلام فی النظام المتلو فی المنام لأهل البیت الحرام، ص 98-100.

[279]. ‏خلیل بن ایبک صفدی، الوافی بالوفیات، ج 3، ص 93-94.

[280]. ‏همان، ج 3، ص 93.

[281]. ‏محمد بن عبد الرحمن سخاوی، البلدانیات، ص 268.

[282]. ‏شوشتری، مجالس المؤمنین، ج 2، ص 555-556.

[283]. ‏حسین بن محمد تقی نوری، دار السلام فی ما یتعلق بالرؤیا والمنام، ج 2، ص 69.

[284]. ‏همان، ج 2، ص 78-79.

[285]. ‏امینی، الغدير في الكتاب و السنة و الأدب، ج 6، ص 20-21.

[286]. ‏همان، ج 6، ص 24-25.

[287]. ‏همان، ج 6، ص 25.

[288]. ‏همان، ج 6، ص 25.

[289]. ‏دولتشاه سمرقندی، تذکرة الشعراء، ص 296.

[290]. ‏همان، ص 296-297.

[291]. ‏سماوی، الطلیعة من شعراء الشیعة، ج 1، ص 420-425.

[292]. ‏امینی، الغدير في الكتاب و السنة و الأدب، ج 7، ص 25.

[293]. ‏فخرالدین بن محمد طریحی، المنتخب فی جمع المراثی والخطب المشتهر بـ (الفخری)، ص 345.

[294]. ‏همان، ص 348.

[295]. ‏همان، ص 346.

[296]. ‏محمد علی مدرس، ریحانة الأدب، ج 4، ص 525-526.

[297]. ‏علی بن احمد محتشم کاشانی، هفت دیوان محتشم کاشانی، ج 1، ص 460-461.

[298]. ‏محمدحسین اصفهانی، دیوان مرحوم حاج شیخ محمدحسین غروی اصفهانی معروف به «کمپانی»، ص 62.

[299]. ‏موسی سبط، شیعه در اسلام، ج 2، ص 173.

[300]. ‏جلال الدین همایی، دیوان سنا: مجموعه اشعار استاد علامه جلال الدین همایی، ص 126.

[301]. ‏رحمت الله کرمانی، شرح مراثی سید بحرالعلوم، ص 59-72.

[302]. ‏همان، ص 287-291.

[303]. ‏محمد شیخا مقبل اصفهانی، دیوان مقبل، ص 9-10.

[304]. ‏علی تبریزی خیابانی، وقایع الأیام فی احوال محرم الحرام، ج 1، ص 126-128.

[305]. ‏سماوی، الطلیعة من شعراء الشیعة، ج 2، ص 136-139.

[306]. ‏تبریزی خیابانی، وقایع الأیام فی احوال محرم الحرام، ج 1، ص 635.

[307]. ‏همان، ج 2، ص 478.

[308]. ‏محمد کاظم ازری، الأزریة فی مدح النبی والوصی والأل (صلوات الله علیهم اجمعین)، ص 140.

[309]. ‏همان، ص 143.

[310]. ‏همان، ص 128.

[311]. ‏همان، ص 132.

[312]. ‏همان، ص 136.

[313]. ‏همان، ص 138.

[314]. ‏همان، ص 135-36.

[315]. ‏سماوی، الطلیعة من شعراء الشیعة، ج 1، ص 392-394.

[316]. ‏همان، ج 1، ص 392-393.

[317]. ‏همان، ج 2، ص 403-409.

[318]. ‏عبدالرسول غفاری، کرامات الإمام الحسین%، ج 3، ص 298-299.

[319]. ‏سماوی، الطلیعة من شعراء الشیعة، ج 2، ص 267-270.

[320]. ‏همان، ج 2، ص 268-269.

[321]. ‏شبر، أدب الطف، أو، شعراء الحسین%، ج 6، ص 263.

[322]. ‏تبریزی خیابانی، وقایع الأیام فی احوال محرم الحرام، ج 1، ص 682.

[323]. ‏شبر، أدب الطف، أو، شعراء الحسین%، ج 7، ص 47-49.

[324]. ‏همان، ج 7، ص 48-49.

[325]. ‏محمدشفیع وصال شیرازی، مراثی وصال شیرازی در رثاء اهل بیت عصمت و طهارت(، ص 3.

[326]. ‏همان، ص 10-11.

[327]. ‏سماوی، الطلیعة من شعراء الشیعة، ج 2، ص 273-275.

[328]. ‏همان، ج 2، ص 273.

[329] ‏شبر، أدب الطف، أو، شعراء الحسین%، ج 7، ص 233.

[330]. ‏همان، ج 7، ص 236-237.

[331]. ‏همان، ج 8، ص 8.

[332]. ‏امینی، الغدير في الكتاب و السنة و الأدب، ج 2، ص 48-49.

[333]. ‏احمد علی مجید حلی، تاریخ مقام صاحب العصر والزمان% فی الحلة، ص 170-171.

[334]. ‏سماوی، الطلیعة من شعراء الشیعة، ج 1، ص 297-298.

[335]. ‏همان، ج 1، ص 284-289.

[336]. ‏همان، ج 1، ص 286.

[337]. ‏همان، ج 1، ص 163-164.

[338]. ‏شبر، أدب الطف، أو، شعراء الحسین%، ج 8، ص 225-226.

[339]. ‏همان، ج 8، ص 226.

[340]. ‏همان، ج 8، ص 227.

[341]. ‏سماوی، الطلیعة من شعراء الشیعة، ج 1، ص 474-475.

[342]. ‏همان، ج 1، ص 476.

[343]. ‏مهدی الهی قمشه‌ای، نغمۀ حسینی، ص 28-30.

[344]. ‏بولس سلامه، عید الغدیر، ص 9.

[345]. ‏همان، ص 10.

[346]. ‏همان، ص 10.

[347]. ‏همان، ص 225-226.

[348]. ‏همان، ص 27.

[349]. ‏همان، ص 27.

[350]. ‏همان، ص 28.

[351]. ‏همان، ص 223.

[352]. ‏همان، ص 227.

[353]. ‏همان، ص 227.

[354]. ‏محمدباقر مقدسی، دور المنبر الحسيني في التوعية الإسلامية، ص 112-113.

[355]. ‏معروف عبدالمجید، بلون الغار بلون الغدیر، ص 112.

[356]. ‏معروف عبدالمجید، یکاد زیتها یضیء، ص 84.

[357]. ‏همان، ص 86.

[358]. ‏همان، ص 53-54.

[359]. ‏همان، ص 61-62.

[360]. ‏عبدالمجید، بلون الغار بلون الغدیر، ص 180-181.

[361]. ‏همان، ص 183.

[362]. ‏کلینی، الکافی، ج 5، ص 117، حدیث 1.

[363]. ‏ابن بابویه، ثواب الأعمال و عقاب الأعمال، ص 84.

[364]. ‏کلینی، الکافی، ج 8، ص 215-216، حدیث 263.

[365]. طوسی، اختیار معرفة الرجال المعروف برجال الکشي، ص 289، حدیث 508؛ مجلسی، بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار، ج 44، ص 282-283، حدیث 17.

[366]. ‏مجلسی، بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار، ج 45، ص 257، حدیث 15.

[367]. ‏ابن بابویه، عیون أخبار الرضا%، ج 1، ص 307، حدیث 69.

[368]. ‏حسن بن علی ابن شعبه، تحف العقول عن آل الرسول (صلى الله عليهم)، ص 488.

[369]. ‏علی بن ابی‌طالب%، نهج البلاغة، کلام قصار 279.

[370]. ‏ابن طاووس، اللهوف في قتلى الطفوف، ص 58-60.

[371]. ‏همان، ص 38.

[372]. ‏طبری، تاریخ الطبري: تاريخ الأمم و الملوك، ج 5، ص 451.

[373]. ‏احمد بن علی ابن اعثم کوفی، الفتوح، ج 5، ص 14.

[374]. ‏محمد بن حسن طوسی، مصباح المتهجد، ج 2، ص 775.

[375]. ‏علی بن ابی‌طالب%، نهج البلاغة، کلام قصار 312.

[376]. ‏عبدالله بن عبدالرحمن دارمی، سنن الدارمی، ج 1، ص 412، حدیث 463.

[377]. ‏علی بن ابی‌طالب%، نهج البلاغة، کلام قصار 54.

[378]. ‏همان، کلام قصار 86.

[379]. ‏کلینی، الکافی، ج 4، ص 187، حدیث 1.

[380]. ‏ابن طاووس، اللهوف في قتلى الطفوف، ص 115.

[381]. ‏محمد بن محمد سبزواری، جامع الأخبار، ص 327، حدیث 919.

[382]. سوره یوسف، آیه 76.

[383]. ‏سوره توبه، آیه 122.

[384]. ‏سوره بقره، آیه 124.

[385]. ‏کلینی، الکافی، ج 1، ص 199-201، حدیث 1.

[386]. ‏ابن قولویه، كامل الزيارات، 104، حدیث 1.

[387]. ‏همان، ص 105-106، حدیث 5.

[388]. ‏مجلسی، بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار، ج 45، ص 257، حدیث 15.

[389]. ‏ابو الفرج اصفهانی، الأغاني، ج 7، ص 175.

[390]. طوسی، اختیار معرفة الرجال المعروف برجال الکشي، ص 289، حدیث 508؛ مجلسی، بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار، ج 44، ص 282-283، حدیث 17.

[391]. ‏ابن بابویه، ثواب الأعمال و عقاب الأعمال، ص 84.

[392]. ‏طوسی، اختیار معرفة الرجال المعروف برجال الکشي، ص 401، حدیث 747.

[393]. ‏محمد بن یوسف شمس شامی، سبل الهدی و الرشاد في سيرة خير العباد، ج 1، ص 473.

[394]. ‏بغدادی، خزانة الأدب و لب لباب لسان العرب، ج 1، ص 154-155.

[395]. ‏همان، ج 1، ص 154.

[396]. ‏ابن قولویه، كامل الزيارات، ص 325-326.

[397]. سوره احزاب، آیه 21.

[398]. ‏ناصر مکارم شیرازی، ‏تفسیر نمونه، ج 13، ص 305.

[399]. ‏کلینی، الکافی، ج 2، ص 73، حدیث 1.

[400]. ‏محمد بن احمد ابن ادریس، السرائر الحاوي لتحرير الفتاوى، ج 3، ص 639.

[401]. ‏محمد بن ابراهیم نعمانی، الغيبة، ص 36-37، حدیث 8.

[402]. ‏کلینی، الکافی، ج 8، ص 228، حدیث 290.

[403]. ‏مسعود بن عیسی ورام، تنبيه الخواطر و نزهة النواظر المعروف بمجموعة ورّام، ج 2، ص 105-106.

[404]. سوره آل عمران، آیه 79-80.

[405]. ‏سوره نساء، آیه 171.

[406]. ‏سوره مائده، آیه 72-77.

[407]. ‏طوسی، اختیار معرفة الرجال المعروف برجال الکشي، ص 401، حدیث 748.

[408]. ‏ابن بابویه، عیون أخبار الرضا%، ج 2، ص 201، حدیث 1.

[409]. ‏ابن بابویه، الخصال، ج 2، ص 614، حدیث 10.

[410]. ‏طوسی، الأمالي، ص 650، حدیث 1349.

[411]. ‏طوسی، اختیار معرفة الرجال المعروف برجال الکشي، ص 401، حدیث 748.

[412]. ‏صفار، بصائر الدرجات في فضائل آل محمد (صلوات الله عليهم اجمعين)، ص 415، حدیث 5.

[413]. سوره نجم، آیه 32.

[414]. ‏سوره اسراء، آیه 36.

[415]. ‏حسین بن محمد تقی نوری، چشم‌اندازی به تحریفات عاشورا (لؤلؤ و مرجان)، ص 253-254.

[416]. ‏مطهری، مجموعه آثار استاد شهید مطهری، ج 17، ص 96.

[417]. ‏ابن طاووس، اللهوف في قتلى الطفوف، ص 59.

[418]. ‏موفق بن احمد اخطب خوارزم، مقتل الحسین%، ج 1، ص 358.

[419]. سوره احزاب، آیه 33.

[420]. ‏ابن شعبه، تحف العقول عن آل الرسول (صلى الله عليهم)، ص 488.

[421]. سوره مائده، آیه 116-117.

[422]. ‏آنتوان بارا، الحسین فی الفکر المسیحی، ص 453-454.

[423]. ‏همان، ص 452.

[424]. ‏همان، ص 452-453.

[425]. ‏همان، ص 453.

[426]. سوره طه، آیه 25-28.

[427]. ‏ابن شعبه، تحف العقول عن آل الرسول (صلى الله عليهم)، ص 488.

[428]. ‏ابن بابویه، عیون أخبار الرضا%، ج 1، ص 307، حدیث 69.

[429]. ‏مفید، الأمالي، ص 182-183، حدیث 5.

[430]. ‏بغدادی، خزانة الأدب و لب لباب لسان العرب، ج 1، ص 154.

[431]. سوره توبه، آیه 30.

[432]. ‏ابن شعبه، تحف العقول عن آل الرسول (صلى الله عليهم)، ص 488.

[433]. ‏ابن بابویه، من لا يحضره الفقيه، ج 4، ص 420، حدیث 5919.

[434]. ‏کلینی، الکافی، ج 1، ص 401، حدیث 1.

[435]. سوره لقمان، آیه 15.

[436]. ‏ابن شهرآشوب، مناقب آل أبی طالب(، ج 4، ص 73.

[437]. سوره لقمان، آیه 6.

[438]. ابن قولويه، كامل الزيارات، ص96، حديث 9.

[439]. ‏کلینی، الکافی، ج 6، ص 434، حدیث 23.

[440]. ‏ابن شعبه، تحف العقول عن آل الرسول (صلى الله عليهم)، ص 488.

[441]. سوره صف، آیه 2-3.

[442]. ‏طوسی، اختیار معرفة الرجال المعروف برجال الکشي، ص 401، حدیث 748.

[443]. ‏مجلسی، بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار، ج 45، ص 257، حدیث 15.

[444]. ‏علی بن ابی‌طالب%، نهج البلاغة، کلام قصار 322.

[445]. فخار بن معد موسوی، إیمان أبی طالب (الحجة علی الذاهب إلی کفر أبی طالب)، ص 129-130.

[446]. ‏طوسی، اختیار معرفة الرجال المعروف برجال الکشي، ص 401، حدیث 748.

[447]. ‏محمد بن جعفر ابن مشهدی، المزار الکبير، ص 514.

[448]. ‏ابن بابویه، عیون أخبار الرضا%، ج 1، ص 7، حدیث 1.

[449]. ‏همان، ج 1، ص 307، حدیث 69.

[450]. ‏حسین بن محمد حلوانی، نزهة الناظر و تنبیه الخاطر، ص 83، حدیث 11.

[451]. ‏کلینی، الکافی، ج 2، ص 16، حدیث 4.

[452]. ‏زمخشری، ربیع الأبرار و نصوص الأخبار، ج 5، ص 228، ش 174.

[453]. ‏حاکم نيشابوري، المستدرک علی الصحیحین، ج 3، ص 673، حدیث 6479.

[454]. ‏طوسی، اختیار معرفة الرجال المعروف برجال الکشي، ص 568، حدیث 1075.

[455]. ‏طوسی، الأمالي، ص 76، حدیث 110.

[456]. ‏ابو الفرج اصفهانی، الأغاني، ج 17، ص 22.

[457]. ‏ابن بابویه، عیون أخبار الرضا%، ج 2، ص 143، حدیث 10.

[458]. ‏بغدادی، خزانة الأدب و لب لباب لسان العرب، ج 1، ص 154.

[459]. ‏طوسی، اختیار معرفة الرجال المعروف برجال الکشي، ص 401، حدیث 748.

[460]. ‏کلینی، الکافی، ج 8، ص 215-216، حدیث 263.

[461]. ‏ابن بابویه، عیون أخبار الرضا%، ج 2، ص 265-266، حدیث 35.

[462]. ‏طوسی، الأمالي، ص 281، حدیث 546.

[463]. ‏صفار، بصائر الدرجات في فضائل آل محمد (صلوات الله عليهم اجمعين)، ص 375-376، حدیث 5.

[464]. ‏مجلسی، بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار، ج 47، ص 328-332.

[465]. ‏موسوی، إیمان أبی طالب (الحجة علی الذاهب إلی کفر أبی طالب)، ص 129-130.

[466]. ‏سماوی، الطلیعة من شعراء الشیعة، ج 1، ص 247-248.

[467]. ‏سبزواری، جامع الأخبار، ص 216، حدیث 535.

[468]. ‏صفار، بصائر الدرجات في فضائل آل محمد (صلوات الله عليهم اجمعين)، ص 375-376، حدیث 5.

[469]. ‏امام یازدهم حسن بن علی'، التفسیر المنسوب إلی الإمام الحسن بن علی العسکری'، ص 341-342، حدیث 218.

[470]. ‏ابن مشهدی، المزار الکبير، ص 584.

[471]. ‏طبرسی، الإحتجاج، ج 1، ص 16.

[472]. ‏شمس شامی، سبل الهدی و الرشاد في سيرة خير العباد، ج 1، ص 473.

[473]. سوره توبه، آیه 122.

[474]. ‏مجلسی، بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار، ج 45، ص 257، حدیث 15.

[475]. ‏طوسی، اختیار معرفة الرجال المعروف برجال الکشي، ص 288.

[476]. ‏نوری، دار السلام فی ما یتعلق بالرؤیا والمنام، ج 2، ص 69.

[477]. ‏مجلسی، بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار، ج 45، ص 257، حدیث 15.